#قصه_شب
🐜 مورچه بالدار کوچولو
مورچه کوچولو چشمانش را باز کرد. صبح شده بود. صدای پرندهها به گوش میرسید. آنها روی درختها جست و خیز میکردند. نسیم صبحگاهی آهسته میوزید. مورچه کوچولو به طرف نامعلومی به راه افتاد. دیدن دریا برایش یک رویا بود. نتوانست جلوتر برود چون آبهای زیادی کنار خیابان جمع شده بود.
با خود گفت: حتماً دریا همین است، و با لذت مشغول تماشا شد. کلاغی که در حال پرواز بود به او گفت:
- مورچه نادان! ... این آبها بر اثر باران دیشب، داخل چالهها جمع شده،... هنوز تا دریا فاصله زیادی است.
مورچه کوچولو ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد. از سمت دیگر به راهش ادامه داد به امید اینکه به دریا برسد.
خورشید کمکم داشت بالا میآمد. هوا بسیار گرم بود. مورچه کوچولو هنوز راه زیادی در پیش داشت. عبور از روی علفها خسته اش کرده بود. وقتیکه به دریا میاندیشید خستگی را فراموش میکرد. برای دومین بار از دور آبهای زیادی دید. باز با خود اندیشید که حتماً به دریا رسیده است. خوشحال و خندان بر سرعتش افزود.
آبها بر اثر وزش باد امواجی ایجاد کرده و جلوتر آمدند. مورچه به تصور اینکه امواج دریاست احساس شادی کرد و با خود گفت: "این دریا حتما مرغ دریایی ندارد."چون هیچ پرندهای در آسمانش دیده نمیشد.
آهو خانم که راز مورچه و دریا را میدانست در حالی که به طرف جنگل میرفت گفت:
- مورچه جان! ... این دریا نیست! ... کشاورزان زمین شالی را آماده کردند تا برنج بکارند. هنوز تا دریا فاصله زیادی است.
مورچه کوچولو دیگر توان راه رفتن نداشت. اشک در چشمان کوچکش جمع شده بود. بارها از مادرش شنیده بود که برای رسیدن به هدف باید سعی و تلاش کرد. اکنون به راه دور و درازی که در پیش داشت میاندیشید. آرزو کرد. "ای کاش بال داشت!
"ناگهان احساس کرد بال دارد. خودش هم نمیدانست یک مورچه بالدار است. به وسیله آن بالها میتوانست به دور دستها سفر کند.
مورچه بالدار پرواز کرد. از مزارع و دشت عبور کرد. از آن بالا همه جا زیبا بود. دیگر راه زیادی باقی نمانده بود. از اینکه به آرزویش میرسید خوشحال بود. دریا از دور دیده میشد که خودش را به صخره ها میکوبید.
❤️ مادر
مامان دارم برگ گله
خوشگل و ناز و تپله
پیرهن رنگی میپوشه
مثل گلای سنبله
چشاش دوتا ستاره
که نور ازش میباره
یه روز اگه نباشه
خونه صفا نداره
وقتی میام کنارش
میخنده مثل گلها
همیشه مهربونه
دوسش دارم یه دنیا
مامان من بهترین
مامانِ روی زمینه
میخوام همش بخنده
غم تو دلش نشینه
#شعر_کودکانه
🌸 ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها
عطر خوب سیب داشت
آن گل یاس سفید
او که در قلب پدر
نور امیدی دمید
هدیه ای بود از خدا
آمد او از آسمان
تا که عطرآگین شود
باغ های این جهان
بارها چون مادری
او پدر را ناز کرد
چون نسیم مهربان
اخم گل را باز کرد
او بهشتی بود و رفت
باز هم سوی بهشت
آمد و در قلب ها
نام «زهرا» را نوشت
👈 هیچوقت ترکت نکرده!
▫️ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَىٰ
✍️ پروردگارت تو را وانگذاشته، و بر تو خشم نگرفته
▪️وقتی وحی الهی به رسول خدا(ص) پانزده شب به تاخیر افتاد، دشمنان گفتند خدا از محمد(ص) صرف نظر کرده و او را واگذاشته اما این سوره نازل شد.
پس؛
▪️با قاطعیت، زبان بدگوها رو قطع کنیم و دل پاکان رو بدست بیاریم و به قضاوتها و پیشداوریهای نادرست، صریح جواب بدیم. به عنوان مربّی کسی که تحت نظر و تربیت من هست، نباید رها کنم.
👈 قطع موقت لطف، نشونه قهر الهی نیست.
📖 سوره ضحی آیه 3
⭕️ امام عليه السلام صداى يكى از خوارج را شنيد كه نماز شب مىخواند و قرآن تلاوت مىكرد، فرمود: خواب توأم با يقين و ايمان بهتر است از نماز با شك.
#نهج_البلاغه
حکمت ۹۷
👤 نهج البلاغه
💟 مومن،به هر مقداری که توکلش بیشتر باشد
به همان مقدار عقربه قلب او رو به سمت عالم بالاست و
به جای اینکه اراده اش از عالم پایین چیده شود از عالم بالا تنظیم شده و
با اشاره های غیبی کارهایش پیش می رود و
به جهت همین اتصال قلب به عالم بالا،تصمیم گیری هایش متفاوت است؛
به حسب ظاهر هم حساب و کتاب خاصی ندارد اما از عالم بالا به دلش می اندازند که این کار را بکن یا نکن
حضرت_استاد_وکیلی
الیس الله بکافٍ عبده:
✹ روزگاري شد که در ميخانه خدمت مي کنم
در لباس فقر کار اهل دولت مي کنم
✹ تا کي اندر دام وصل آرم تذروي خوش خرام
در کمينم و انتظار وقت فرصت مي کنم
✹ واعظ ما بوي حق نشنيد بشنو کاين سخن
در حضورش نيز مي گويم نه غيبت مي کنم
✹ با صبا افتان و خيزان مي روم تا کوي دوست
از رفيقان ره استمداد همت مي کنم
✹ خاک کويت زحمت ما برنتابد بيش از اين
لطف ها کردي بتا تخفيف زحمت مي کنم
✹ زلف دلبر دام راه و غمزه اش تير بلاست
ياد دار اي دل که چندينت نصيحت مي کنم
✹ ديده بدبين بپوشان اي کريم عيب پوش
زين دليري ها که من در کنج خلوت مي کنم
✹ حافظم در مجلسي دردي کشم در محفلي
بنگر اين شوخي که چون با خلق صنعت مي کنم