👊کانال تنگه مرصاد💥
🕊🏴 🏴🕊🏴 🕊🏴🕊🏴 🏴🕊🏴🕊🏴 🕊🕊🕊🕊🕊 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 🌀قسمت1⃣1⃣1⃣ ▪🥀▪در این هنگام ام
🥀▪🥀▪🥀▪🥀▪🥀
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)
2⃣1⃣1⃣قسمت صد و دوازدهم
🕌ابنزیاد وارد مسجد میشود و به منبر میرود و آنگاه دستی به ریش خود میکشد و سینه خود را صاف میکند و چنین سخن میگوید: «سپاس خدایی را که حقیقت را آشکار ساخت و یزید را بر دشمنانش پیروز گرداند، ستایش خدایی را که حسینِ دروغگو را نابود کرد.»
🗣ناگهان فریادی در مسجد میپیچد: «تو و پدرت دروغگو هستید! آیا فرزند پیامبر را
میکشی و بر بالای منبر مینشینی و شکر خدا میکنی؟.»
⁉خدایا! این کیست که چنین جسورانه سخن میگوید؟
👀چشمها مبهوت و خیره به سوی صدا برمیگردد،پیرمردی نابینا کنار یکی از ستونهای مسجد ایستاده است و بیپروا سخن میگوید. آیا او را میشناسی؟
💂🏻♀او ابن عفیف است سرباز حضرت علی علیه السلام،همان که در جنگ جَمَل در رکاب علی علیه السلام شمشیر میزد، تا آنجا که تیر به چشم راستش خورد و در جنگ صفیّن هم چشم دیگرش را تقدیم راه مولایش کرد.
👈🏻او نابیناست و به همین دلیل نتوانسته به کربلا برود و جانش را فدای امام حسین علیه السلام کند..
🕌او در این ایّام پیری، هر روز به مسجد کوفه میآید و مشغول عبادت میشود،امروز هم او در این مسجد مشغول نماز بود که ناگهان با سیل جمعیّت روبهرو شد و دیگر نتوانست از مسجد بیرون برود، امّا بیباکیاش به او اجازه نمیدهد که بشنود که به مولایش حسین علیه السلام اینگونه بیحرمتی میشود..
🗣ابنزیاد فریاد میزند:
⁉- چه کسی بود که سخن گفت، این گستاخ بیپروا که بود؟
👀- من بودم، ای دشمن خدا! فرزند رسول خدا را میکشی و گمان داری که مسلمانی!
🕌آنگاه روی خود را به سوی مردم کوفه میکند که مسجد را پر کردهاند: «چرا انتقام حسین را از این بیدین نمیگیرید؟.»
💺ابنزیاد بر روی منبر میایستد،او چقدر عصبانی و غضبناک شده است،خون در رگهای گردن او میجوشد و فریاد میزند: «دستگیرش کنید.» بعد از سخنان ابن عفیف مردم بیدار شدهاند. ابن عفیف مردم را به یاری خود فرا میخواند..
💂🏻♀ناگهان، هفتصد نفر پیر و جوان از جا برمیخیزند و دور ابن عفیف را میگیرند، آری! ابن عفیف شیخ قبیله ازْد است،آنها جان خویش را فدای او خواهند نمود..
💂🏻♀مأموران ابنزیاد نمیتوانند جلو بیایند،هفتصد نفر، دور ابن عفیف حلقه زدهاند و او را به سوی خانهاش میبرند. بدین ترتیب، مجلس شادمانی ابنزیاد به هم میخورد و آبروی او میریزد و او شکست خورده و تحقیر شده و البته بسیار خشمگین،به قصر برمیگردد.
🗣او فرماندهان خود را فرا میخواند و به آنها میگوید:
❌«باید هر طوری که شده صدای ابن عفیف را خاموش کنید، به سوی خانهاش هجوم ببرید و او را نزد من بیاورید.»
🐎سواران به سوی خانه ابن عفیف حرکت میکنند. جوانان قبیله ازْد دور خانه او با شمشیر ایستادهاند،جنگ سختی در میگیرد،خون است و شمشیر و بدنهایی که بر روی زمین میافتد. یاران ابن عفیف قسم خوردهاند تا زندهاند، نگذارند آسیبی به ابن عفیف برسد..
💂🏻♀سربازان ابنزیاد بسیاری از یاران ابن عفیف را میکشند تا به خانه او میرسند. آنگاه درِ خانه را میشکنند و وارد خانهاش میشوند..
💂🏻♀دختر ابن عفیف آمدن سربازان را به پدر خبر میدهد،ابن عفیف شمشیر به دست میگیرد:
🥀- دخترم، نترس، صبور باش و استوار!
اکنون ابن عفیف به یاد روزگار جوانی خویش میافتد که در رکاب حضرت علی علیه السلام شمشیر میزد. پس بار دیگر رَجَز میخواند: «من آن کسی هستم که در جنگها چه شجاعانی را به خاک و خون کشیدهام»
♻...ادامه دارد...♻
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🥀▪🥀▪🥀▪🥀▪🥀 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 2⃣1⃣1⃣قسمت صد و دوازدهم 🕌ابنزیاد وارد مسجد
🥀🏴
🏴🥀🏴
🥀🏴🥀🏴
🏴🥀🏴🥀🏴
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)
3⃣1⃣1⃣قسمت صد و سیزدهم
▪🏴▪پدر، نابیناست و دختر، پدر را هدایت میکند: «پدر! دشمن از سمت راست آمد» و پدر شمشیر به سمت راست میزند..
⚔دختر میگوید: «پدر مواظب باش! از سمت چپ آمدند» و پدر شمشیر به سمت چپ میزند.
تاریخ گفتار این دختر را هرگز از یاد نخواهد برد که به پدر میگوید: «پدر! کاش مرد بودم و میتوانستم با این نامردها بجنگم، اینها همان کسانی هستند که امام حسین علیه السلام را شهید کردند.»
❌دشمنان او را محاصره میکنند و از هر طرف به سویش حمله میبرند، کم کم بازوان پیرمرد خسته میشود و چند زخم عمیق، پهلوان روشن دل را از پای درمیآورد.
او را اسیر میکنند و دستهایش را با زنجیر میبندند و به سوی قصر میبرند..
❌ابنزیاد به ابن عفیف که او را با دستهای بسته میآورند، نگاه میکند و میگوید:
▪🥀▪- من با ریختن خون تو به خدا تقرّب میجویم و میخواهم خدا را از خود راضی کنم! - بدان که با ریختن خون من، غضب خدا را بر خود میخری!
✔- من خدا را شکر میکنم که تو را خوار نمود.
-
⁉ای دشمن خدا! کدام خواری؟ اگر من چشم داشتم هرگز نمیتوانستی مرا دستگیر کنی، امّا اکنون من خدا را شکر میکنم چرا که آرزوی مرا برآورده کرده است.
⁉پیرمرد! کدام آرزو؟
🥀 من در جوانی آرزوی شهادت داشتم و همیشه دعا میکردم که خدا شهادت را نصیبم کند، امّا از مستجاب شدن دعای خویش ناامید شده بودم.
✔اکنون چگونه خدا را شکر کنم که مرا به آرزویم میرساند. ابنزیاد از جواب ابن عفیف بر خود میلرزد و در مقابل بزرگی ابن عفیف احساس خواری میکند.
❌ابنزیاد فریاد میزند: «زودتر گردنش را بزنید» و جلاد شمشیر خود را بالا میگیرد و لحظاتی بعد، پیکر بیسر ابن عفیف در میدان شهر به دار آویخته میشود تا مایه عبرت دیگران باشد.
▪🥀▪اسیران هیچ خبری از بیرون زندان ندارند و هیچ ملاقات کنندهای هم به دیدن آنها نیامده است، کودکان، بهانه پدر میگیرند و از این زندان تنگ و تاریک خسته شدهاند. شبها و روزها میگذرند و اسیران هنوز در زندان هستند..
🐎به ابنزیاد خبر میرسد که مردم آرام آرام به جنایت خویش پیبردهاند و کینه ابنزیاد به دل آنها نشسته است..
👈🏻او میداند سرانجام روزی وجدان مردم بیدار خواهد شد و برای نجات از عذاب وجدان، قیام خواهند کرد،پس با خود میگوید که باید برای آن روز چارهای بیندیشم..
👀در این میان ناگهان چشمش به عمرسعد میافتد که برای گرفتن حکم حکومت ری به قصر آمده است. ناگهان فکری به ذهن ابنزیاد میرسد: «خوب است کاری کنم تا مردم خیال کنند همه این جنایتها را عمرسعد انجام داده است».
🔥آری! ابنزیاد میخواهد برای روزی که آتش انتقام همه جا را فرا میگیرد، مردم را دوباره فریب دهد و به آنها بگوید که من عمرسعد را برای صلح فرستاده بودم،امّا او به خاطر اینکه نزد یزید، عزیز شود و به حکومت و ریاست برسد، امام حسین علیه السلام را کشته است..
▪🥀▪همسفر خوبم! حتماً به یاد داری موقعی که عمرسعد در کربلا بود، ابنزیاد نامهای برای او نوشت و در آن نامه به او دستور کشتن امام حسین علیه السلام را داد، اگر ابنزیاد بتواند آن نامه را از عمرسعد بگیرد، کار درست میشود..
📜اکنون ابنزیاد نگاهی به عمرسعد میکند و میگوید: «ای عمرسعد، آن نامهای که روز هفتم محرّم برایت نوشتم کجاست، آن را خیلی زود برایم بیاور.»
البته عمرسعد هم به همان چیزی میاندیشد که ابنزیاد از آن نگران است..
♻....ادامه دارد...♻
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🥀🏴 🏴🥀🏴 🥀🏴🥀🏴 🏴🥀🏴🥀🏴 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 3⃣1⃣1⃣قسمت صد و سیزدهم ▪🏴▪پدر
*🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂
قسمت صد و هفدهم7⃣1⃣1⃣
👀نگاه کن! آن پیرمرد را میگویم، او از بزرگان شام است و برای دیدن اسیران میآید.
‼همه مردم راه را برای او باز میکنند. 🔸پیرمرد جلو میآید و به امام سجاد علیه السلام میگوید: ~«خدا را شکر که مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و یزید بر شما پیروز شد.»~ آنگاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبانش جاری میکند.
❕اما امام سجّاد علیه السلام به میگوید:
🔹- ای پیرمرد! هر آنچه که خواستی گفتی و عقده دلت را خالی کردی.
⁉آیا اجازه میدهی تا با تو سخنی بگویم؟ 🔸- هر چه میخواهی بگو!
🔹- آیا قرآن خواندهای؟
‼پیرمرد تعجّب میکند. این چه اسیری است که قرآن را میشناسد.
⁉مگر اینها کافر نیستند، پس چگونه از قرآن سؤال میکند؟
🔸- آری! من حافظ قرآن هستم و همواره آن را میخوانم.
🔹- آیا آیه 23 سوره" شوری" را خواندهای، آنجا که خدا میفرماید: «قُل لَّآأَسَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»؛ ‼«ای پیامبر! به مردم بگو که من مزد رسالت از شما نمیخواهم، فقط به خاندان من مهربانی کنید.»
⁉پیرمرد خیلی تعجب میکند، آخر این چه اسیری است که قرآن را هم حفظ است؟
🔸- آری! من این آیه را خواندهام و معنی آن را خوب میدانم که هر مسلمان باید خاندان پیامبرش را دوست داشته باشد.
🔹- ای پیرمرد! آیا میدانی ما همان خاندانی هستیم که باید ما را دوست داشته باشی!
❕پیرمرد به یکباره منقلب میشود و بدنش میلرزد.
⁉ این چه سخنی است که میشنود؟
🔹- آیا آیه 33 سوره" احزاب" را خواندهای، آنجا که خدا میفرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهّرَکُمْ تَطْهِیرًا»؛ ✔«خداوند میخواهد که گناه را از شما خاندان دور کرده و شما را از هر پلیدی پاک سازد.»
🔸- آری! خواندهام.
🔹- ما همان خاندان هستیم که خدا ما را از گناه پاک نموده است. پیرمرد باور نمیکند که فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند.
🔸- شما را به خدا قسم میدهم
⁉آیا شما خاندان پیامبر هستید؟
🔹- به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم.
‼پیرمرد دیگر تاب نمیآورد و عمامه خود را از سر برمیدارد و پرتاب میکند و گریه سر میدهد.
💡عجب! یک عمر قرآن خواندم و نفهمیدم چه میخوانم!
🙏او دستهای خود را به سوی آسمان میگیرد و سه بار میگوید:
✔«ای خدا! من به سوی تو توبه میکنم. خدایا! من از دشمنان این خاندان، بیزارم.» ‼او اکنون فهمیده است که بنیامیّه چگونه یک عمر او را فریب دادهاند: یعنی یزید، پسر پیامبر را کشته است و اکنون زن و بچّه او را اینگونه به اسارت آورده است.
👀نگاه همه مردم به سوی این پیرمرد است.
👌🏻او میدود و پای امام سجّاد علیه السلام را بر صورت خود میگذارد و میگوید:
⁉«آیا خدا توبه مرا میپذیرد؟ من یک عمر قرآن خواندم، ولی قرآن را نفهمیدم.» ✔آری! بنیامیّه مردم را از فهم قرآن دور نگه میداشتند. چرا که هر کس قرآن را خوب بفهمد شیعه اهل بیت علیهم السلام میشود.
🔹امام سجّاد علیه السلام به او نگاهی میکند و میفرماید: 🍃«آری، خدا توبه تو را قبول میکند و تو با ما هستی.»
❕ پیرمرد از صمیم قلب، توبه میکند. او از اینکه امام زمان خویش را شناخته، خوشحال است. او اکنون کنار امام سجّاد علیه السلام، احساس خوشبختی میکند.
‼پیر مرد فریاد میزند: «ای مردم! من از یزید بیزارم. او دشمن خداست که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را کشته است. ای مردم! بیدار شوید.!»
✔مردم همه به این منظره نگاه میکنند. ناگهان همه وجدانها بیدار شده و دروغ یزید آشکار شود.
🚫خبر به یزید میرسد. دستور میدهد فوراً گردن او را بزنند، تا دیگر کسی جرأت نکند به بنیامیّه دشنام بدهد. پیرمرد هنوز با مردم سخن میگوید و میخواهد آنها را از خواب غفلت بیدار کند. امّا پس از لحظاتی، سربازان با شمشیرهایشان از راه میرسند و سر پیرمرد را برای یزید میبرند.
مردم مات و مبهوت به این صحنه نگاه میکنند.
ادامه دارد...⏯
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
👊کانال تنگه مرصاد💥
*🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂 قسمت صد و هفدهم7⃣1⃣1⃣ 👀نگاه کن! آن پیرمرد را میگویم،
🏴◼
◼🏴◼
🏴◼🏴◼
◼🏴◼🏴◼
🏴◼🏴◼🏴◼
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)
4⃣1⃣1⃣قسمت صد و چهاردهم
👈🏻آری!عمرسعد به این نتیجه رسیده است که اگر روزی مردم قیام کنند،من باید نامه ابنزیاد را نشان بدهم و ثابت کنم که ابنزیاد دستور قتل حسین را به من داده است، برای همین، عمرسعد با لبخندی دروغین به ابنزیاد میگوید: «آن نامه را گم کردهام. وقتی در کربلا بودم، در میان آن همه جنگ و خونریزی، نامه شما گم شد.»
🗣ابنزیاد میداند که او دروغ میگوید پس با صدایی بلند فریاد میزند: «گفتم آن نامه را نزد من بیاور!»، عمرسعد ناراحت میشود و میفهمد که اوضاع خراب است،برای همین از جا برمیخیزد و به ابنزیاد میگوید:
📜«آن نامه را در جای امنی گذاشتهام، تا اگر کسی در مورد قتل حسین به من اعتراضی کرد، آن نامه را به او نشان بدهم.»
👀نگاه کن! عمرسعد از قصر بیرون میرود. او میداند که دیگر از حکومت ری خبری نیست!
به راستی،چه زود نفرین امام حسین علیه السلام در حق او مستجاب شد.
📜نامهای از طرف یزید به کوفه میرسد، او فرمان داده است تا ابنزیاد اسیران را به سوی شام بفرستد. او میخواهد در شام جشن بزرگی بر پا کند و پیروزی خود را به رخ مردم شام بکشد..
🐫اسیران را از زندان بیرون میآورند و بر شترها سوار میکنند.
👀نگاه کن بر دست و گردن امام سجّاد علیه السلام غُلّ و زنجیر بستهاند..
⁉آیا میدانی غُلّ چیست؟ غُلّ، حلقه آهنی است که بر گردن میبندند تا اسیر نتواند فرار کند. دستهای زنان را با طناب بستهاند. وای بر من! بار دیگر روسری و چادر از سر آنها برداشتهاند..
👈🏻یزید دستور داده است آنها را مانند اسیرانِ کفّار به سوی شام ببرند..او میخواهد قدرت خود را به همگان نشان بدهد و همه مردم را بترساند تا دیگر کسی جرأت نکند با حکومت بنیامیّه مخالفت کند..
❌یزید میخواهد همه مردم شهرهای مسیر کوفه تا شام ذلّت و خواری اسیران را ببینند..
☀آفتاب بر صورتهای برهنه میتابد و کودکان از ترس سربازان آرام آرام گریه میکنند.
یکی میگوید: «عمّه جان ما را کجا میبرند؟» و دیگری از ترس به خود میپیچد..
👀نگاه کن! مردم کوفه جمع شدهاند،آنقدر جمعیّت آمده که راه بندان شده است. همه آنها با دیدن غربت اسیران گریه سر دادهاند..
🥀امام سجّاد علیه السلام بار دیگر به آنها نگاه میکند و میگوید: «ای مردم کوفه، شما بر ما گریه میکنید؟ آیا یادتان رفته است که شما بودید که پدر و عزیزان ما را کشتید.»
🏹نیزهداران نیز، میآیند سرهای همه شهیدان بر بالای نیزه است. شمر دستور حرکت میدهد. سربازان، مأمور نگهبانی از اسیران هستند تا کسی خیال آزاد کردن آنها را نداشته باشد.
صدای زنگ شترها، سکوت شهر را میشکند و سفری طولانی آغاز میشود..
🥀چه کسی گفته که زینب علیها السلام اسیر است. او امیر صبر و شجاعت است،او میرود تا تخت پادشاهی یزید را ویران کند. او میرود تا مردم شام را هم بیدار کند.
🥀سرهای عزیزان خدا بر روی نیزهها مقابل چشم زنان است، امّا کسی نباید صدا به گریه بلند کند..
⚔هرگاه صدای گریه بلند میشود سربازان با نیزه و تازیانه صدا را خاموش میکنند،بدن اسیران از تازیانه سیاه شده است..
🐫کاروان به سوی شام به پیش میرود. شمر و همراهیان او به فکر جایزهای بزرگ هستند.
💰آنها با خود چنین میگویند: «وقتی به شام برسیم یزید به ما سکّههای طلای زیادی خواهد داد. ای به قربان سکّههای طلای یزید! پس به سرعت بروید، عجله کنید و به خستگی کودکان و زنان فکر نکنید، فقط به فکر جایزه خود باشید...
♻ ....ادامه دارد....♻
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🏴◼ ◼🏴◼ 🏴◼🏴◼ ◼🏴◼🏴◼ 🏴◼🏴◼🏴◼ 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 4⃣1⃣1⃣قسمت صد و چهاردهم 👈🏻آری
🏴▪🏴▪🏴▪🏴▪🏴▪
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)
5⃣1⃣1⃣قسمت صد و پانزدهم
🐪کاروان در دل دشت و صحرا به پیش میرود، روزها و شبها میگذرد..
☀روزهای سخت سفر،آفتاب سوزان، تشنگی، گرسنگی، گریه کودکان، بدنهای کبود، بغضهای نهفته در گلو و ...، همراهان این کاروان هستند..
🥀لباس همه اسیران کهنه و خاک آلود شده است،شمر میخواهد کاری کند که مردم شام به چشم خواری و ذلت به اسیران نگاه کنند..
▪🥀▪امام سجّاد علیه السلام در طول این سفر با هیچ یک از سربازان سخنی نمیگوید.. او غیرت خدا
است،ناموسش را اینگونه میبیند، خواهر و همسر و عمههایش بدون چادر و مقنعه هستند و مردم شهرهای بین راه آنها را نگاه میکنند و همه اینها، دل امام سجّاد علیه السلام را به درد آورده است..
🏭به هر شهری که میرسند مردم شادمانی میکنند،آنها را بیدین میخوانند و شکر خدا میکنند که دشمنان یزید نابود شدند..
📝وای بر من! ای قلم، دیگر ننویس. چه کسی طاقت دارد این همه مظلومیّت خاندان پیامبر را بخواند،دیگر ننویس!
روزها و شبها میگذرد ...، کاروان به نزدیک شهر شام رسیده است..
❌شمر و سربازان او بسیار خوشحال هستند و به یکدیگر میگویند: «آنجا را که میبینی شهر شام است، ما تا سکّههای طلا فاصله زیادی نداریم.»
صدای قهقهه و شادمانی آنها بلند است..
⁉اسیران میفهمند که دیگر به شام نزدیک شدهاند. به راستی، یزید با آنها چه خواهد کرد؟
آیا دستور کشتن آنها را خواهد داد؟ آیا دختران را به عنوان کنیز به اهل شام هدیه خواهد کرد؟!
👀نگاه کن! امّ کُلْثوم، خواهر امام حسین علیه السلام، به یکی از سربازان میگوید: «من با شمرسخنی دارم» به شمر خبر میدهند که یکی از زنان میخواهد با تو سخن بگوید:
▪🥀▪- چه میگویی ای دختر علی!
🛣- من در طول این سفر هیچ خواستهای از تو نداشتم، امّا بیا و به خاطر خدا، تنها خواسته مرا قبول کن..
⁉- خواسته تو چیست؟
▪🏴▪- ای شمر! از تو میخواهم که ما را از دروازهای وارد شهر کنی که خلوت باشد،ما دوست
نداریم نامحرمان، ما را در این حالت ببینند.
⁉شمر خندهای میکند و به جای خود برمیگردد، به نظر شما آیا شمر این پیشنهاد را خواهد پذیرفت. شمر این نامرد روزگار که دین ندارد، او تصمیم گرفته است تا اسیران از شلوغترین دروازه وارد شهر بشوند.
🐎پیکی را میفرستد تا به مسئولان شهر خبر دهند که ما از دروازه «ساعات» وارد میشویم.
⁉در شهر شام چه خبر است؟
همه مردم کنار دروازه ساعات جمع شدهاند..
👀نگاه کن! شهر را آذین بستهاند،همه جا شربت است و شیرینی،زنان را نگاه کن، ساز میزنند و آواز میخوانند.
👀مسافرانی که اهل شام نیستند در تعجّباند، یکی از آنها از مردی سؤال میکند:
⁉چه خبر شده است که شما اینقدر خوشحالاید؟ مگر امروز روز عید شماست؟
🥀مگر خبر نداری که عدّهای بر خلیفه مسلمانان، یزید، شورش کردهاند و یزید همه آنها را کشته است. امروز اسیران آنها را به شام میآورند.
⁉ آنها را از کدام دروازه، وارد شهر میکنند؟
✔از دروازه ساعات
همه مردم به طرف دروازه حرکت میکنند. خدای من! چه جمعیّتی اینجا جمع شده است! کاروان اسیران آمدند..
🐪یک نفر در جلو کاروان فریاد میزند: «ای اهل شام، اینان اسیران خانواده لعنت شدهاند.
اینان خانواده فسق و فجوراند.!!» مردم کف میزنند و شادی میکنند..
♻....ادامه دارد....♻
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🏴▪🏴▪🏴▪🏴▪🏴▪ 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 5⃣1⃣1⃣قسمت صد و پانزدهم 🐪کاروان در دل دشت
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)
6⃣1⃣1⃣قسمت صد و شانزدهم
⁉خدای من! چه میبینم؟
زنانی داغدیده و رنج سفر کشیده بر روی شترها سوار هستند،جوانی که غُلّ و زنجیر بر گردن اوست،سرهایی که بر روی نیزهها است و کودکانی که گریه میکنند..
🐫کاروان اسیران، آرام آرام به سوی مرکز شهر پیش میرود..
⁉آن پیرمرد را میشناسی؟ او سهل بن سعد، از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است و اکنون از سوی بیتالمقدس میآید..
🏰او امروز وارد شهر شده و خودش هم غریب است و دلش به حال این غریبان میسوزد..
👀سهل بن سعد آنها را نمیشناسد و همینطور به سرهای شهدا نگاه میکند؛ امّا ناگهان مات و مبهوت میشود..
⁉این سر چقدر شبیه رسول خداست؟ خدایا، این سر کیست که اینقدر نزد من آشناست؟
سهل جلو میرود و رو به یکی از دختران میکند:
🥀- دخترم! شما که هستید؟
- من سکینهام دختر حسین که فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله است..
🥀- وای بر من، چه میشنوم، شما ...
⁉اشک در چشمان سهل حلقه میزند،آیا به راستی آن سری که من بر بالای نیزه میبینم سرِ حسین علیه السلام است؟
💂🏻♀- ای سکینه! من از یاران جدّت رسول خدا هستم. شاید بتوانم کمکی به شما بکنم، آیا خواستهای از من دارید؟
🏹- آری! از شما میخواهم به نیزهداران بگویی سرها را مقداری جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهای شهدا باشد و اینقدر به ما نگاه نکنند..
💰سهل چهارصد دینار برمیدارد و نزد مسئول نیزهداران میرود و به او میگوید:
⁉- آیا حاضری چهارصد دینار بگیری و در مقابل آن کاری برایم انجام بدهی؟
- خواستهات چیست؟
- میخواهم سرها را مقداری جلوتر ببری..
💰او پولها را میگیرد و سرها را مقداری جلوتر میبرد. اکنون یزید دستور داده است تا اسیران را مدّت زیادی در مرکز شهر نگه دارند تا مردم بیشتر نظارهگر آنها باشند..هیچ اسیری نباید گریه کند،این دستور شمر است و سربازان مواظباند صدای گریه کسی بلند نشود..
◼🥀◼در این میان صدای گریه امّ کُلْثوم بلند میشود که با صدای غمناک میگوید: «یا جدّاه، یا رسول اللَّه.!»
💂🏻♀یکی از سربازان میدود و سیلی محکمی به صورت امّ کلثوم میزند. آری! آنها میترسند که مردم بفهمند این اسیران، فرزندان پیامبر اسلام هستند..
🙎🏽♂مردان بیغیرت شام میآیند و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را تماشا میکنند. آنها به هم میگویند: «نگاه کنید، ما تاکنون اسیرانی به این زیبایی ندیده بودیم.»
◼🥀◼این سخن دل امام سجّاد علیه السلام را به درد میآورد..
مردم به تماشای گلهای پیامبر صلی الله علیه و آله آمدهاند. آنها شیرینی و شربت پخش میکنند و صدای ساز و دهل نیز، همه جا را گرفته است..
♻....ادامه دارد....♻
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 6⃣1⃣1⃣قسمت صد و شانزدهم ⁉خدای
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🥀
قسمت صد و نوزدهم9⃣1⃣1⃣
‼یزید اجازه ورود کاروان اسیران را میدهد. درِ قصر باز میشود و امام سجّاد علیه السلام و دیگر اسیران در حالی که با طناب به یکدیگر بسته شدهاند، وارد قصر میشوند.
😭دست همه اسیران به گردنهای آنها بسته شده است. آنها را مقابل یزید میآورند. 👀نگاه کن! هنوز غُلّ و زنجیر بر گردن امام سجّاد علیه السلام است، گویی از کوفهتا شام، غُلّ و زنجیر از امام جدا نشده است.
‼اسیران را در مقابل یزید نگه میدارند تا اهل مجلس آنها را ببینند. یکی از افراد مجلس، دختر امام حسین علیه السلام را میبیند و از زیبایی او تعجّب میکند. با خود میگوید خوب است قبل از دیگران، این دختر را برای کنیزی از یزید بگیرم.
😭او به یزید رو میکند و میگوید: «ای یزید، من آن دختر را برای کنیزی میخواهم.»
🍂فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام، در حالی که میلرزد، ◽عمّهاش، زینب را صدا میزند و میگوید: «عمّه جان! آیا یتیمی، مرا بس نیست که امروز کنیز این نامرد بشوم.»
◾زینب رو به آن مرد شامی میکند و میگوید: «وای بر تو، مگر نمیدانی این دختر رسول خداست؟.»
‼مرد شامی با تعجّب به یزید نگاه میکند.
⁉آیا یزید دختران پیامبر صلی الله علیه و آله را به اسیری آورده است؟
😭او فریاد میزند: «ای یزید، لعنت خدا بر تو! تو دختران پیامبر را به اسیری آوردهای؟ به خدا قسم من خیال میکردم که اینها، اسیران کشور روم هستند.»
❕یزید بسیار عصبانی میشود. او دستور میدهد تا این مرد را هر چه سریعتر به جرم جسارت به مقام خلافت، اعدام نمایند. یزید از بیداری مردم میترسد و تلاش میکند تا هرگونه جرقه بیداری را بلافاصله خاموش کند.
🍷او بر تخت خود تکیه داده است و جامِ شرابی به دست دارد. 😭سر امام حسین علیه السلام مقابل اوست و اسیران همه در مقابل او ایستادهاند.
🔹امام سجّاد علیه السلام نگاهی به یزید میکند و میفرماید: ❕«ای یزید! اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟.»‼همه نگاهها به اسیران خیره شده و همه دلها از دیدن این صحنه به درد آمده است.
🔸یزید تعجّب میکند و در جواب میگوید: ‼«پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا که خلیفه مسلمانان هستم، مراعات نکرد و به جنگ من آمد، امّا خدا او را کشت، خدا را شکر میکنم که او را ذلیل و نابود کرد.»
🔹امام جواب میدهد: «ای یزید، قبل از اینکه تو به دنیا بیایی، پدران من یا پیامبر بودند یا امیر! مگر نشنیدهای که جد من، علی بن ابیطالب در جنگ بَدْر و احُد پرچمدار اسلام بود، اما پدر و جد تو پرچمدار کفر بودند.!» 🥀یزید از سخن امام سجاد علیه السلام آشفته میشود و فریاد میزند: «گردنش را بزنید.»
‼ناگهان صدای زینب در فضا میپیچد: «از کسی که مادربزرگش، جگرِ حمزه سیدالشهدا را جویده است، بیش از این نمیتوان انتظار داشت.»
✔مجلس، سراسر سکوت است و این صدایِ علی علیه السلام است که از حلقوم زینب علیها السلام میخروشد:
⁉آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال میکنی که خدا تو را عزیز و ما را خوار نموده است؟ تو آرزو میکنی که پدرانت میبودند تا ببینند چگونه حسین را کشتهای.
⁉تو چگونه خون خاندان پیامبر را ریختی و حرمت ناموس او را نگه نداشتی و دختران او را به اسیری آوردی؟ 👌🏻بدان که روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرد وگرنه من تو را ناچیزتر از آن میدانم که با تو سخن بگویم.
ادامه دارد...⏯
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
👊کانال تنگه مرصاد💥
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🥀 قسمت صد و نوزدهم9⃣1⃣1⃣ ‼یزید اجازه ورود کاروان اسیران
🍁 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍁
قسمت صد و بیستم0⃣2⃣1⃣
☑ای یزید! هر کاری میخواهی بکن، و هر کوششی که داری به کار بگیر، امّا بدان که هرگز نمیتوانی یاد ما را از دلها بیرون ببری.
👌🏻تو هرگز به جلال و بزرگی ما نمیتوانی برسی. شهیدانِ ما نمردهاند، بلکه آنها زندهاند و در نزد خدای خویش، روزی میخورند.
‼ای یزید! خیال نکن که میتوانی نام و یادِ ما را از بین ببری! بدان که یاد ما همیشه زنده خواهد بود.
🔸یزید همچون ماری زخمی به گوشهای میخزد. سخنان زینب علیها السلام او را در مقابل میهمانانش حقیر کرده است. او دیگر نمیتواند سخن بگوید.
✔آری! بار دیگر زینب افتخار آفرید. او پاسدار حقیقت است و پیامرسان خون برادر.
‼همه مهمانان یزید از دیدن این صحنهها حیران شدهاند. یزید دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند، او دیگر کشتن امام سجّاد علیه السلام را به صلاح خود نمیبیند و دستور میدهد تا مهمانان بروند و غُل و زنجیر از اسیران باز کنند و آنها را به زندان ببرند.
‼کاش یزید اسیران را به زندان میبرد. حتماً تعجب میکنی!
😭آخر تو خبر نداری که یزید، اسیران را در خرابهای برده است. در این خرابه که کنار قصر یزید است، روزها آفتاب میتابد و صورتها را میسوزاند و شبها سیاهی و تاریکی هجوم میآورد و بچهها را میترساند.
💡نه فرشی، نه رو اندازی، نه لباسی و نه چراغی ...
🎇سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانی میدهند.
😭مردم شام برای دیدن اسیران میآیند و به آنها زخم زبان میزنند. هنوز بسیاری از مردم این اسیران را نمیشناسند.
⁉خدایا! چه وقت حقیقت را خواهند فهمید؟
👌🏻شبها و روزها میگذرد و کودکان همچنان بیقراری میکنند. خدایا، کی از این خرابه بیرون خواهیم آمد؟
🌌امشب، سکینه، دختر امام حسین علیه السلام، رؤیایی میبیند:
✔محملی از نور بر زمین فرود میآید. بانویی از آن پیاده میشود که دست بر سر دارد و گریه میکند.
✔خدایا! آن بانو کیست که به دیدن ما آمده است؟
◽- شما کیستی که به دیدن اسیران آمدهای؟
◾- دخترم، مرا نمیشناسی؟ من مادر بزرگت، فاطمه زهرا هستم.
😭سکینه تا این را میشنود، در آغوش او میرود و در حالی که گریه میکند، میگوید: ◽«مادر! پدرم را کشتند و ما را به اسیری بردند.»
‼سکینه شروع میکند و ماجراهای کربلا و کوفه و شام را شرح میدهد.
😭اشک از چشمان حضرت زهرا علیها السلام جاری میشود.
◾او به سکینه میگوید: «دخترم! آرام باش، که قلب مرا سوزاندی! نگاه کن، دخترم! این پیراهن خون آلود پدرت حسین علیه السلام است، من تا روز قیامت، یک لحظه هم این پیراهن را از خود جدا نمیکنم.»❕اینجاست که سکینه از خواب بیدار میشود.
🎇شبها و روزها میگذرد ...
🌌نیمه شب، دختر کوچک امام حسین علیه السلام از خواب بیدار میشود، گمان میکنم نام او رقیّه است.
😭او با گریه میگوید: 🔹«من الآن پدر خود را در خواب دیدم، بابای من کجاست؟.»
☑همه زنان گریه میکنند. در خرابه شام غوغایی میشود. 👂🏻صدای ناله و گریه به گوش یزید میرسد. یزید فریاد میزند:
🔸- چه خبر شده است؟
◾- دختر کوچکِ حسین، سراغ پدر را میگیرد.
🔸- سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد.
مأموران سر امام حسین علیه السلام را نزد دختر میآورند.
😭او نگاهی به سر بابا میکند و با آن سخن میگوید: «چه کسی صورت تو را به خون، رنگین نمود؟ چه کسی مرا در خردسالی یتیم کرد؟»
ا😭و با سر بابا سخن میگوید و همه اهل خرابه، گریه میکنند.
🚨قیامتی بر پا میشود، اما ناگهان همه میبینند که صدای این دختر قطع شد. گویی این کودک به خواب رفته است.
‼همه آرام میشوند، تا این دختر بتواند آرام بخوابد، امّا در واقع این دختر به خواب نرفته بلکه روح او، اکنون نزد پدر پر کشیده است.
🚫بار دیگر در خرابه غوغایی بر پا میشود. صدای گریه و ناله همه جا را فرا میگیرد.
ادامه دارد...⏯
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
👊کانال تنگه مرصاد💥
🍁 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍁 قسمت صد و بیستم0⃣2⃣1⃣ ☑ای یزید! هر کاری میخواهی بکن،
🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂
قسمت صد و بیست و یکم1⃣2⃣1⃣
😭اسیران هنوز در خرابه شام هستند و یزید سرمست از پیروزی، هر روز سرِ امام حسین علیه السلام را جلوی خود میگذارد و به شرابخوری و عیش و نوش میپردازد.
امروز از کشور روم، نمایندهای برای دیدن یزید میآید. او پیام مهمی را برای یزید آورده است.
‼نماینده روم وارد قصر میشود. یزید از روی تخت خود برمیخیزد و نماینده کشور روم را به بالای مجلس دعوت میکند. او کنار یزید مینشیند و یزید جام شرابی به او تعارف میکند.
🔹نماینده روم میبیند که قصر یزید، مزین شده است، صدای ساز و آواز میآید و رقاصان میخوانند و مینوازند. گویی مجلس عروسی است.
⁉چه خبر شده که یزید اینقدر خوشحال و شاد است؟
😭ناگهان چشم او به سر بریدهای میافتد که روبهروی یزید است:
🔹- این سر کیست که در مقابل توست؟
🔸- تو چه کار به این کارها داری؟
🔹- ای یزید! وقتی به روم برگردم، باید هر آنچه در این سفر دیدهام را برای پادشاه روم گزارش کنم. من باید بدانم چه شده که تو اینقدر خوشحالی؟
🔸- این، سرِ حسین، پسر فاطمه است.
🔹- فاطمه کیست؟
🔸- دختر پیامبر اسلام.
‼نماینده روم متعجب میشود و با عصبانیت از جای خود برمیخیزد و میگوید:
☑«ای یزید! وای بر تو، وای بر این دینداری تو.»
‼یزید با تعجّب به او نگاه میکند.
⁉فرستاده روم که مسیحی است، پس او را چه میشود؟ 🔹نماینده کشور روم به سخن خود ادامه میدهد:
‼«ای یزید! بین من و حضرت داوود، دهها واسطه وجود دارد، امّا مسیحیان خاک پای مرا برای تبرک برمیدارند و میگویند تو از نسل داوود پیامبر صلی الله علیه و آله هستی.
✔ ولی تو فرزند دختر پیامبر خود را میکشی و جشن میگیری؟
⁉ تو چگونه مسلمانی هستی؟!
😭ای یزید! پیامبر ما، حضرت عیسی علیه السلام هرگز ازدواج نکرد و فرزندی نیز نداشت و یادگاری از پیامبر ما باقی نمانده است. اما وقتی حضرت عیسی علیه السلام میخواست به مسافرت برود سوار بر درازگوشی میشد، ما مسیحیان، نعل آن درازگوش را در یک کلیسا نصب کردهایم. مردم هر سال از راهدور و نزدیک به آن کلیسا میروند و گرد آن طواف میکنند و آن را نعل میبوسند. ما مسیحیان اینگونه به پیامبر خود احترام میگذاریم و تو فرزند دختر پیامبر خود را میکشی؟.»
✔یزید بسیار ناراحت میشود و با خود فکر میکند که اگر این نماینده به کشور روم بازگردد، آبروی یزید را خواهد ریخت.
‼پس فریاد میزند: «این مسیحی را به قتل برسانید.»
🔹نماینده کشور روم رو به یزید میکند و میگوید:
😭«ای یزید، من دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد و من از این خواب متحیّر بودم. اکنون تعبیر خوابم روشن شد. به درستی که من به سوی بهشت میروم، «اشهد أنْ لا اله الا اللَّه و أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه.»
ادامه دارد...⏯
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂 قسمت صد و بیست و یکم1⃣2⃣1⃣ 😭اسیران هنوز در خرابه شام ه
🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂
قسمت صد و بیست و دوم2⃣2⃣1⃣
👀همسفرم! نگاه کن!
او به سوی سر امام حسین علیه السلام میرود.
😭سر را برمیدارد و به سینه میچسباند، میبوید و میبوسد و اشک میریزد. یزید فریاد میزند: «هر چه زودتر کارش را تمام کنید.»
‼مأموران گردن او را میزنند در حالی که او هنوز سرِ امام حسین علیه السلام را در سینه دارد.
☑به یزید خبر میرسد که بعضی از مردم شام با دیدن کاروان اسیران و آگاهی به برخی از واقعیتها، نظرشان در مورد او عوض شده و در پی آن هستند که واقعیت را بفهمند.
پس زمان آن رسیده است که یزید برای فریب دادن و خام کردن آنها کاری بکند.
‼فکری به ذهن او میرسد. او به یکی از سخنرانان شام پول خوبی میدهد و از او میخواهد که یک متن سخنرانی بسیار عالی تهیه کند و در آن، تا آنجا که میتواند به خوبیهای معاویه و یزید بپردازد و حضرت علی و امام حسین علیهما السلام را لعن و نفرین کند و از او خواسته میشود تا روز جمعه وقتی مردم برای نماز جمعه میآیند، آنجا سخنرانی کند.
🥀در شهر اعلام میکنند که روز جمعه یزید به مسجد میآید و همه مردم باید بیایند.
☑روز جمعه فرا میرسد. در مسجد جای سوزن انداختن نیست، همه مردم شام جمع شدهاند.
‼یزید دستور میدهد تا امام سجّاد علیه السلام را هم به مسجد بیاورند. او میخواهد به حساب خود یک ضربه روحی به امام سجّاد علیه السلام بزند و عزّت و اقتدار خود را به آنها نشان بدهد.
🍂سخنران بالای منبر میرود و به مدح و ثنای معاویه و یزید میپردازد، اینکه معاویه همانی بود که اسلام را از خطر نابودی نجات داد و ...، همچنان ادامه میدهد تا آنجا که به ناسزا گفتن به حضرت علی و امام حسین علیهما السلام میرسد.
‼ناگهان فریادی در مسجد بلند میشود: «وای بر تو، که به خاطر خوشحالی یزید، آتش جهنم را برای خود خریدی.!»
⁉این کیست که چنین سخن میگوید؟ همه نگاهها به طرف صاحب صدا برمیگردد.
☑همه مردم، زندانی یزید، امام سجّاد علیه السلام را به هم نشان میدهند. اوست که 🔹سخن میگوید:
«ای یزید! آیا به من اجازه میدهی بالای این چوبها بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خدا در آن است.»
‼یزید قبول نمیکند، امّا مردم اصرار میکنند و میگویند: 🔹«اجازه بدهید او به منبر برود تا حرف او را بشنویم.»
☑آری! این طبیعت انسان است که از حرفهای تکراری خسته میشود.
✔سالهاست که مردم سخنرانیهای تکراری را شنیدهاند، آنها میخواهند حرف تازهای بشنوند.
‼یزید به اطرافیان خود میگوید:
🔸«اگر این جوان، بالای منبر برود، آبروی مرا خواهد ریخت» و همچنان با خواسته مردم موافق نیست.
‼مردم اصرار میکنند و عدّهای میگویند: 🔹«این جوان که رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده است نمیتواند سخنرانی کند، پس اجازه بده بالای منبر برود، چون او وقتی این همه جمعیّت را ببیند یک کلمه نیز، نمیتواند بگوید.»
‼از هر گوشه مسجد صدا بلند میشود:
🔹«ای یزید! بگذار این جوان به منبر برود. چرا میترسی؟ تو که کار خطایی نکردهای! مگر نمیگویی که اینها از دین خارج شدهاند و مگر نمیگویی که اینها فاسقاند، پس بگذار او نیز سخن بگوید که کیستند و از کجا آمدهاند.»
☑آری! بیشتر مردم شام از واقعیّت خبر ندارند و تبلیغات یزید کاری کرده است که همه خیال میکنند عدّهای بیدین علیه اسلام و حکومت اسلامی شورش کردهاند و یزید آنها را کشته است.
🍂در این حین، کسانی که تحت تأثیر کاروان اسیران قرار گرفته بودند، فرصت را غنیمت میشمارند و اصرار و پافشاری میکنند تا فرزند حسین علیه السلام به منبر برود.
☑بدین ترتیب، جوّ مسجد به گونهای میشود که یزید به ناچار اجازه میدهد امام سجّاد علیه السلام سخنرانی کند، امّا یزید بسیار پشیمان است و با خود میگوید:
◾«عجب اشتباهی کردم که این مجلس را برپا دادم»، ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد.
ادامه دارد...⏯
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂 قسمت صد و بیست و دوم2⃣2⃣1⃣ 👀همسفرم! نگاه کن! او به سوی
🥀◼
◼🥀◼
🥀◼🥀◼
◼🥀◼🥀◼
🥀◼🥀◼🥀◼
🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)
3⃣2⃣1⃣قسمت صد و بیس و سوم
🕌مسجد سراسر سکوت است و امام آماده میشود تا سخنرانی تاریخی خود را شروع کند:
📿بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من بهترین درود و سلامها را به پیامبر خدا میفرستم..
هر کس مرا میشناسد،که میشناسد، امّا هر کس که مرا نمیشناسد بداند که من فرزند مکّه و منایم. من فرزند زمزم و صفایم..
من فرزند آن کسی هستم که در آسمانها به معراج رفت و فرشتگان آسمانها، پشت سر او نماز خواندند..
✔من فرزند محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله هستم،من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ میکرد و دو بار با پیامبر بیعت کرد..
⚔من پسر کسی هستم که در جنگ بَدْر و حُنین با دشمنان جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید..
✔من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد، او زودتر از همه به پیامبر ایمان آورد..
💪🏻او که جوانمرد، بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود..
همان که مانند شیری شجاع در جنگها شمشیر میزد و اسلام مدیون شجاعت اوست..
آری! او جدّم علی بن ابیطالب است.
من فرزند فاطمه هستم. فرزند بزرگْ بانوی اسلام..
من، پسر دختر پیامبر شمایم..
✔یزید صدایِ گریه مردم را میشنود. آنها با دقّت به سخنان امام سجّاد علیه السلام گوش میدهند..
🗣مردم شام، به دروغهای معاویه و یزید پی بردهاند.آنها یک عمر حضرت علی علیه السلام را لعن کردهاند و باور کرده بودند که علی علیه السلام نماز نمیخواند، امّا امروز میفهمند اوّلین کسی که به اسلام ایمان آورده حضرت علی علیه السلام بوده است. او کسی بود که همواره در راه اسلام شمشیر میزد..
⬛◾◼صدای گریه و ناله مردم بلند است. یزید که از ترس به خود میلرزد در فکر این است که چه خاکی بر سر بریزد. او نگران است که نکند مردم شورش کنند و او را بکشند..
🕌هنوز تا موقع اذان وقت زیادی مانده است، امّا یزید برای اینکه مانع سخنرانی امام شود دستور میدهد که مؤذن اذان بگوید:
🗣- «اللَّه أکبر، اللَّه أکبر، أشهد انْ لا إله إلّااللَّه.»
🥀امام میفرماید: «تمام وجود من به یگانگی خدا گواهی میدهد.»
⬛◾◼-«أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه.»
امام سجّاد علیه السلام، عمامه از سر خود برمیدارد و رو به مؤذن میکند: «تو را به این محمّدی که نامش را بردهای قسمت میدهم تا لحظهای صبر کنی.»
👈🏻سپس رو به یزید میکند و میفرماید: «ای یزید! بگو بدانم این پیامبر خدا که نامش در اذان برده شد،جد توست یا جد من، اگر بگویی جد تو است که دروغ گفتهای و کافر شدهای، اما اگر بگویی که جد من است، پس چرا فرزند او، حسین را کشتی و دختران او را اسیر کردی؟.»
💧آنگاه اشک در چشمان امام سجّاد علیه السلام جمع میشود. آری! او به یاد مظلومیت پدر افتاده است: «ای مردم! در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمیکنید که رسول خدا جد او باشد، پس چرا یزید پدرم حسین را شهید کرد و ما را اسیر نمود.»
یزید که میبیند آبرویش رفته است برمیخیزد تا نماز را اقامه کند..
🥀 امام به او رو میکند و میفرماید: «ای یزید! تو با این جنایتی که کردی، هنوز خود را مسلمان میدانی! تو هنوز هم میخواهی نماز بخوانی.» یزید نماز را شروع میکند و عدهای که هنوز قلبشان در گمراهی است، به نماز میایستند..
🕌ولی مردم زیادی نیز، بدون خواندن نماز از مسجد خارج میشوند..
♻.....ادامه دارد.....♻
✍🏻 مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
👊کانال تنگه مرصاد💥
🥀◼ ◼🥀◼ 🥀◼🥀◼ ◼🥀◼🥀◼ 🥀◼🥀◼🥀◼ 🥀 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا) 3⃣2⃣1⃣قسمت صد و بیس و سوم 🕌
🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂
قسمت صد و بیست و چهارم4⃣2⃣1⃣
☑مردم شام از خواب بیدار شدهاند. آنها وقتی به یکدیگر میرسند یزید را لعنت میکنند.
👌🏻آنها فهمیدهاند که یزید دین ندارد و بنی امیه یک عمر آنها را فریب دادهاند.
🍂اینک آنها میدانند که چرا امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرد. اگر او نیز، در مقابل یزید سکوت میکرد، دیگر اثری از اسلام باقی نمیماند.
🚨به یزید خبر میرسد که شام در آستانه انفجاری بزرگ است.
😭مردم، دسته دسته کنار خرابه شام میروند و از امام سجّاد علیه السلام و دیگر اسیران عذر خواهی میکنند.
☑مأموران حفاظتی خرابه، نمیتوانند هجوم مردم را کنترل کنند. یزید تصمیم میگیرد اسیران را از مردم دور کند. او به بهانه نامناسب بودن فضای خرابه آنها را به قصر میبرد.
‼مردم شام میبینند که اسیران را به سوی قصر میبرند تا آنها را در بهترین اتاقهای قصر منزل دهند. این حیلهای است تا دیگر کسی نتواند با اسیران تماس داشته باشد.
‼ناگهان صدای شیون و ناله از داخل قصر بلند میشود؟
⁉حالا دیگر چه خبر است؟
‼این صدای هنده، زنِ یزید، است. او وقتی به صورتهای سوخته در آفتاب و لباسهای پاره حضرت زینب علیها السلام و دختران رسول خدا نگاه میکند، فریاد و نالهاش بلند میشود.
👀نگاه کن! خود یزید به همسرش هنده میگوید که برای امام حسین علیه السلام گریه کند و ناله سر بدهد!
⁉ آیا شما از تصمیم دوم یزید با خبرید؟
☑او میخواهد کاری کند که مردم باورشان شود که این ابنزیاد بوده که حسین را کشته و او هرگز به این کار راضی نبوده است.
🥀هنوز نامه یزید در دست ابنزیاد است که به او فرمان قتل امام حسین علیه السلام را داده است، امّا اهل شام از آن بیخبراند و یزید میتواند واقعیت را تحریف کند.
🔸یزید همواره در میان مردم این سخن را میگوید: «خدا ابنزیاد را لعنت کند! من به بیعت مردم عراق بدون کشتن حسین راضی بودم. خدا حسین را رحمت کند، این ابنزیاد بود که او را کشت. اگر حسین نزد من میآمد، او را به قصر خود میبردم و به او در حکومت خود مقامی بزرگ میدادم.»
🍂همسفر خوبم! نگاه کن که چگونه واقعیت را تحریف میکنند.
‼یزید که دیروز دستور قتل امام حسین علیه السلام را داده بود، اکنون خود را فدایی حسین معرفی میکند.
🚫او تصمیم گرفته است تا برای امام حسین علیه السلام مجلس عزایی بر پا کند و به همین مناسبت سه روز در قصر یزید عزا اعلام میشود.
😭همه جا گریه است و عزاداری! عجیب است که مجلس عزا در قصر یزید بر پا میشود و خود یزید هم در این عزا شرکت میکند. زنان بنیامیه شیون میکنند و بر سر و سینه میزنند. در همه مجلسها، ابنزیاد لعنت میشود. فریاد «وای حسین کشته شد»، در همه جای قصر یزید بلند است. یزیدی که تا دیروز شادی میکرد و میرقصید، امروز در گوشهای نشسته و عزادار است.
‼او به همه میگوید که خواست خدا این بود که حسین به فیض شهادت برسد، خدا ابنزیاد را لعنت کند.
ادامه دارد...⏯
✍🏻مهدی خدامیان آرانی
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🏴 @tmersad313
❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁
🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ