ولی نداریم #مضلوم تر از اونیڪه بغض داره ولی ناخن به دندون میگیره تا اشڪش نیاد :)
#توآرومم_ڪن
کاش می شد،
انگشت را تا ته حلق فرو کرد ...
و بعضی وابستگی ها را یکجا بالا آورد...
#توآرومم_ڪن
"حرف نزن بیا بغلم"
رو از
"دوستت دارم"
بیشتر دوس دارم من
#توآرومم_ڪن
@to_aromamkon .. ♥️
من و رُخشید توی تصوراتمان یک خانه ی قدیمی که سال ها بود کسی آنجا زندگی نمی کرد را از صاحب خانه که وقتی داشتیم توی آن کوچه راه می رفتیم و به خانه ها نگاه می کردیم، اتفاقی ما را دیده و از تیپ و قیافه و رفتارمان خوشش آمده بود، اجاره کرده بودیم و بعد با سلیقه ی خودمان هر دیوارش را یک رنگ زده بودیم و توی اتاق خوابمان،
درست بالای تختخواب نقشه ی جهان را حک کرده بودیم که یادمان نرود قرار است کل دنیا را سفر کنیم و ببینیم.
توی رؤیای ما خانه یک حیاط دنج داشت که خودمان
یک حوض کوچک با کاشی های آبی رنگ
وسطش ساخته بودیم.
کنار حوضِ حیاط مان یک میز کوچک و دو صندلی رو به روی هم قرار
داشت که قرار بود من بروم سه تار یاد بگیرم که عصرها بنشینم آنجا و برای
رخشید ساز بزنم.
بعد قرار بود رخشید بعد از تمام شدن اجرای سه تار، برایم به لیمو و بهارنارنج با کمی زعفران دم کند و وقتی سینیِ چای به دست از پله های خانه که منتهی می شد به حیاط پایین می آید،
باد پیراهن بلند و سفید با گل های ریزِ سبز
و گلبهی رنگِ بالای زانویش را تکان بدهد و دلم ضعف برود برای گود افتادگی پشت زانویش که در پای کشیده و یکدستش، یک عدم توازن و ناهمواریِ دلربا ایجاد کرده است.
ما حتی قوری و فنجان لیمویی رنگ با گل های صورتی که کارِ دست بود را توی یکی از مغازه های کنار پیاده رو انقلاب، نزدیکِ خیابان دانشگاه دیده و پسندیده و قیمت کرده بودیم.
البته گران بود، شبیه رؤیاهامان
اما می خواستیم هزینه اش را بدهیم...
.
برشی از رمانِ
رازِ رُخشید برملا شد📚
#علی_سلطانی
@to_aromamkon .. ♥️