44.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خود تحقیری سلطنت طلبا با به رخ کشیدن مزدوری پهلوی برای آمریکا / پشت پرده نمایش مضحک آمریکا از ارسال کمک هوایی و ایجاد بندر در غزه / عجیب ولی واقعی : وحشت اسرائیل از فال کف دست سید حسن نصرالله ...
#سرخط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پهپاد ۲۶ متری ایرانی که میتونه دنیارو شگفت زده بکنه ...
#پارتیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه سخنرانی سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» در تشریح تاریخ فلسطین و شکلگیری رژیم اسرائیل ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگری حسن اعتمادی از پشت پرده پروژه "زن زندگی آزادی" و دخالت مستقیم و سرمایهگذاری غربیها برای این پروژه ...
حسن اعتمادی از بنیانگذاران شبکه سلطنتطلب منوتو ...
27.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدف نرگس محمدی از جرم انگاری آپارتاید جنسیتی در سازمان ملل چیست ؟
#جدال
37.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای تحلیلگر / شوک صهیون از حضور ایران در شمال و جنوب غزه ...
#آقای_تحلیلگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بحران مشروعیت اسرائیل
در گفتگو با حسین پاک و علی عبدی ...
#جدال
🌹داستان کوتاه (121)
🔻 خدا مرا بیامرزد
یکی از خویشان امام سجاد (ع) در برابر آن حضرت ایستاد و زبان به ناسزاگویی گشود. حضرت در پاسخ او چیزي نگفت. اما بعداً نزد او رفت و به او گفت: اگر آن زشتیهایی که به من گفتی، در من هست، از خداوند می خواهم مرا بیامرزد و اگر آن چه به من گفتی، در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
آن شخص سخن حضرت را که شنید پیش آمد و پیشانی امام (ع) را بوسید و عرض کرد: آري! آن چه من گفتم در شما نیست. خود من به آن چه گفتم، سزاوارترم.
📚 داستانهای بحار الانوار، ج 2 ، ص 89 (با تلخیص و ویرایش)
✅ داستان کوتاه (218)
🌷پاسخ عجیب امام سجاد (ع) به جوان بی تربیت
جوانی به امام سجاد (ع) فحش و ناسزا گفت.
حضرت در پاسخ به او فرمود:
جوان! ما در قیامت گردنه بسـیار سـختی در پیش داریم. اگر من از آن گردنه گذشتم، باکی ندارم. هر چه مایلی بگو. اما اگر در آن گردنه حیران ماندم، از هر چه تو بگویی، بدترم.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 7، ص133
✅ درس اخلاق آیت الله خوشوقت
📖 باور #تقوا از زبان امام سجاد (ع)
امام سجاد (ع) اين گونه دعا کرده اند: «وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى»؛ اگر من بخواهم زبانم را كنترل كنم و به هدايت و خير مردم حرف بزنم، بايد قبل از زبان، به دلم #تقوا الهام شده باشد تا گناه نكنم. وقتي گناه نكردم، آنوقت ميتوانم مردم را به هدايت دعوت كنم و الّا به گناه دعوت ميکنم؛ چون خودم گناهكارم. لذا فرمودند: «وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى» يعني مسألهی #تقوا را به دل من وارد كن تا قلباً باور كنم؛ و الّا كيست كه آيات #تقوا را در قرآن نخوانده باشد؟ اين آيات به گوش همه رسيده است، اما هنوز به دل وارد نشده و لذا قبول ندارند.
بعضي بسيار قرآن ميخوانند ولي معصيت هم ميکنند. امام (ع) ميفرمايد: «خدايا! كاري كن که #تقوا و لزوم پياده كردن #تقوا در من، به دلم الهام شود تا قلبم باور كند كه من عبد و بندهی تو هستم و بايد مطيع فرمان تو باشم. اول به من الهام كن؛ بعد زبانم، چشمم، دست و پايم همه طبق دستور خدا به كار مي افتند؛ چون همهی اينها اسير #تقوا ميشوند.»
اما اگر #تقوا نباشد، تمام اعضا و جوارح در اختيار نفس امّاره به سوء قرار ميگيرد و چيزي جز معصيت از او صادر نميشود؛ لذا امام (ع) فرمودند: «اگر من بخواهم با زبانم مردم را هدايت كنم و كسي را گمراه نكرده باشم و به گناه دعوت نكرده باشم، قبل از آن بايد #تقوا را به من الهام كني تا باور كنم كه در طول زندگي، #تقوا واجب عيني است.» آنوقت حرف كه ميزنم، همهی حرفهايم حساب شده و طبق برنامه اي كه خدا دستور داده ميشود و موجب هدايت مردم به طرف عبوديت و بندگي خدا ميشود.
📚 منبع: آثار بندگی، آیت الله عزیز خوشوقت
✅ داستان کوتاه (146)
🌷 زمینخورده، لگد ندارد
هشام بن اسـماعیل پـدر زن عبـدالملک مروان در دوران خلافت عبدالملک، اسـتاندار مدینه بود. او بسیار ظلم کرد و در ظلم و توهین به اهل مدینه، بیداد کرده بود. به خصوص به امام سـجاد (ع) و خاندان پیامبر (ص) بیش از دیگران بد رفتاري کرده بود.
پس از مرگ عبدالملک، پسـرش ولید جانشینش شد. ولید تصمیم گرفت رضایت مردم مخصوصاً اهل مدینه را جلب کند. لذا هشام بن اسماعیل را از اسـتانداري مدینه برداشت و دستور داد هشام را جلو خانه مروان نگه دارند و هر کس از او بدي دیده یا شنیده، بیاید تلافی کند. مردم هم دسته دسته می آمدند و فحش و ناسزا به هشام می گفتند و به صورتش تف می انداختند.
خود هشام بیش از همه، نگران امام سجاد (ع) و شیعیان بود و با خود فکر می کرد انتقام آن حضرت در مقابل آن همه دشنام و اذیت نسبت به پدران بزرگوارش جز کشتن، چیز دیگری نخواهد بود.
ناگهان دید امام سجاد با عده اي از شیعیان به سوي او می آیند. رنگ در سیماي هشام نماند و هر لحظه انتظار مرگ خود را می کشـید. امام که به هشام نزدیک شـد، طبق معمولِ مسـلمانان که به هم می رسـند و سـلام می گویند، با صداي بلند سـلام کرد و به سـایر شیعیان نیز قبلاً فرموده بود کاري به هشام نداشـته باشـید؛ چون اخلاق خاندان ما این نیست که به افتاده لگـد بزنیم. بلکه روش ما این است افتادگان را یاري کنیم.
علاوه بر این، حضـرت یـادداشتی به هشام داد و در آن یادآور شـد که اگر از عهـده پرداخت بـدهی ات برنیایی، نزد ما پول هست، می توانیم به تو کمک کنیم. از جانب ما چیزي به دل نگیر و هرگز ناراحت نباش.
هشام وقتی این بزرگواري را از امام با دید با صداي بلند این آیه را خواند: «اَللهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه: خدا بهتر می داند نبوّت و رسالتش را در کدام خاندان قرار دهد.»
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 9، ص 113
🔹 از علی آموز ...
✅ ویژگی انسان عاقل چیست؟
🌷 امام علی (ع):
شایسته انسان عاقل است که هیچ لحظه ای از عمرش از اطاعت از دستورات #واجب و #حرام خدا و مجاهده با نفس خالی نباشد.
📖 ينْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ لَا يَخْلُوَ فِي كُلِّ حَالَةٍ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ وَ مُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ.
📚 تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ ممنوع بودن بی صبری در انتظار فرج
🎙 گفتاری از مقام معظم رهبری
•الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان.
#ماه_شعبان
#ماه_رمضان
🌴💎🌼💎🌴
بسمـ رب العشق
#قسمت هشتاد و سوم -
علمدارعشق#
مرتضی بردن اتاق عمل
بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست
به خاطر شوکی بهش واردشده بود
مجبور شدن دستشم قطع کن
ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود
گوشیم زنگ زد
به اسم روش نگاه کردم
داداشم محمد بود
-الو سلام داداش
••سلام خواهر
-داداش صدات چرا گرفته
••نرگس بیا قزوین
بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین
گوشی تلفن ازدست افتاد
ازمن چه توقعی داشتید
برادرزاده ام .شوهرم
چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بی خبری رفتم
فقط چشمام باز کردم
مادرشوهرم کنارم بود
با چشمای اشک آلود
عزیزمادر صبور باش
به مجتبی گفتم تو رو برسونه
برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده
برو خداحافظی برگرد عزیزم
سوار ماشین شدیم
سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم
مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه
-بله آقا مجتبی
""زنداداش روسری مشکی خریدم براتون
تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته
شما سرش کنید
بالاخره به خونه خودمون رسیدیم
مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم
شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید .
یا زنگ بزنید آژانس
وارد خونه شدم
گویا به شرایط سخت شهادت هادی
اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن
مائده تا چشماش به خورد
عمه دیدی سیاه بخت شدم
عمه سیدهادیت پرپر شد
عمه نمیذارن ببینمش
عمه زینبم بی پدرشد
خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت
بغلش کردم
عمه فدای مظلومیت بشه
آروم باش عزیزم
عمه دخترم حتی روی پدرش ندید
مراسم به سختی تموم شد
مائده سادات جیغ نمیزد
اما بارها بارها بیحال شد
زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد
فقط گریه میکرد
ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم
با آژانس رفتم
تا وارد حیاط بیمارستان شدم
زهرا دیدم
نزدیکش شدم
زهرا چی شده
چرا اینطوری هستی
صداش به زور دراومد
داداشم
ترسیدم
داداشت چی
خودش انداخت تو بغلم
نیم ساعت پیش نبضش ایستاد
🌴📚🌴
-یعنی چی
دستش تکان دادم
زهرا بگو مرتضی زنده است
تروحضرت زهرا بگو زنده است
🌴📚🌴
نویسنده :بانو......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌼📚🌴
بسم رب العشق
#قسمت هشتادو چهارم -
علمدارعشق#
نرگس سادات عزیزم
آروم باش
بیا بریم ببینن داداش😭😭😭
وارد راهرو سردخانه
یاد خوابم افتاد
حرکاتم دست خودم نبود
تو راهرو داد زد
امام رضا
مگه نگفتی آقا بسپرش به من
پس چرا رفت
چرا شهیدشد
چرا
برادرزاده جوانم پرپر شد
آقا شوهر جوانم بهم بده
واردسردخونه شدم
انقدر سرد بود
من با لباس داشتم منجمد میشدم
زیرلب گفتم
مادرجان
تاحالا ازتون چیزی نخاستم
شمارا ب حسینتون قسم میدم
شوهرم بهم برگردونید
یخچال بازشد
زیب کاور پایین اومد
یهو اون دکتر سردخونه گفت
کاور دوم بخار کرده
یاامام رضا
مرتضی خیلی سریع منتقل شد بخش مراقب ویژه
سه چهار روز طول کشید تا حالتش صداش طبیعی بشه
امروز ده روز مرتضی من برگشته
قراره منتقل بشه بخش
-مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه
برگردم
چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا
-چشم
وارد خونه شدم
نرجس سادات رو تاب تو حیاط نشسته بود
تمام سعیم کردم نشون ندم خستم
-سلام آبجی خانم
چه عجب از اینورا
&&سلام عجب به جمالت
-چیه آبجی خانم قرمزشدی
&&🙈🙈من مامان شدم
-ای جانم
عزیزم
امروز چه روز خوبیه
مرتضی هم قراره بخش
من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران
بهش قول دادم زود برگردم
&&نرگس لباسات جمع کردی
قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم
-چشم
لباسام جمع کردم
گذاشتم تو ماشینم
-آبجی خانم بفرمایید بنده در خدمتم
&&نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟
-یعنی چی حرفت ؟
&&تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری -نرجس میفهمی چی میگی
پاشدم وایستادم
اشکام جاری شد
اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه
نفسم به نفسش وصله
شیمیایی ،پیوند و قطع دست چیزی نیست که
اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بود
فهمیدی نرجس خانم
خواهرت انقدر نامرد فرض کردی
&&نرگس
من منظورم این نبود،
- بسه
به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله
پس فکر بیخود نکنن
راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم
سرراهم یه شاخه گل رز قرمز براش خریدم
وارد بخش شدم
پرستار :خانم کرمی دکتر ارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون
-چشم
وارد اتاق مرتضی شدم
چشمام قرمز بود
لب زد طوری که مادر نبینه چیزی شده
سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه
با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم
رو کردم به مادر :مامان چند دقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم
مادر: آره عزیزم
درزدم صدای خانم دکتر بود که گفت بفرمایید
-خانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون
خانم دکتر:آره دخترم بشین
ببین دخترگلم
معجزه است شوهرت برگشته شاید همکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم
خانمی ببین شوهرت از اینجا رفت تا شش ماه باید غذاش میکس بشه چون پیوند ریه زده
-چشم ممنونم
خاستم خارج بشم
صدام کرد
دخترم
-بله
میشه از امام رضا بخای گمشده ی منم برگرده
با تعجب نگاش کردم گفت میشه بشینی چندلحظه
-بله
۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد
مردمنم رفت جبهه
الان ۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده
سرم انداختم پایین گفتم چشم
وارد اتاق مرتضی شدم
مادر داشت میرفت
از ما خداحافظی کرد رفت
+ساداتم چی شده خانم
-مرتضی من عاشقتم قبول کن
+میدونم عزیزم
-پس چرا ازم میخان نرن
+کی گفته
گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم
سرم گذاشت
رو سینه اش گفت میدونم
🌴📚🌴
نویسنده بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌼📚🌴
بسم رب العشق
#قسمت هشتاد و پنجم-
علمدارعشق#
روزها از پی هم میگذشتن
و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم
ازش دور نمیشدم
چون طاقت دوری هم نداشتیم
اگه نبودم غذا نمیخورد،
و این براش خیلی ضرر داشت
دیروز دکتر بهم گفت از سوریه بپرسم ازش تا تو خودش نگه نداره چون باعث ناراحتیش میشه
باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم
-مرتضی
+جانم خانم
-از شهادت سیدهادی بگو برام
چطوری شهید شد
+نرگس خیلی سخت و تلخ بود
طاقت شنیدنش داری؟
-آره
میخام بشنوم بگو
+ما که از اینجا راه افتادیم
بعداز چندساعت رسیدیم سوریه
نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود
اما اونروز
نزدیکای حرم
صدای مرتضی بغض آلود شد
نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن
چندصد متری حرم
این دوتا داداش شهیدشدن
نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد
یکیشون هم سر در بدن نداشت
نرگس ما بدون اونا رفتیم حمص
نرگس هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن
ما کاری نتونستیم کنیم
نرگس من مرده بودم
تو یخچال
یهو چشمام باز شد
دیدم تو یه باغم
همه همرزهای شهیدم بود
خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بود
امام رضا اومدن سمتم دستش گذشت سر شانه ام
گفت به خانمت بگو من مادرم قسم نمیدادی هم به حرمت سادات بودنت شفای همسرت میدم
آستین مانتوم به دهن گرفته بودم
هق هق میزدم
یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد
سادات
سادات
حرف بزن دختر
یهو به خودم اومدم
سرم گذاشتم رو پاش
گریه کردم
-گریه کن خانمم
سبک میشی
🌴📚🌴
نویسنده بانو.......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌼📚🌴