eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.2هزار دنبال‌کننده
82.2هزار عکس
88.2هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🇮🇷https://eitaa.com/tofirmo 🎥آخرین بوسه فرزند شهید مدافع امنیت سلمان امیرحمدی بر صورت پدر شهید امیراحمدی در آشوب‌های اخیر به دست اغتشاشگران با شلیک مستقیم سلاح گرم به شهادت رسید.
هدایت شده از اخبار 🇮🇷 20:20
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آخرین بوسه فرزند شهید مدافع امنیت سلمان امیرحمدی بر صورت پدر 🔹شهید امیراحمدی در آشوب‌های اخیر به دست اغتشاشگران با شلیک مستقیم سلاح گرم به شهادت رسید. ✅کانال اخبار 20:30👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
هدایت شده از پایگاه خبری پلاک۵۷
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای زن ، زندگی آزادی... وداع سوزناک مادر و همسر و دختر شهید مدافع امنیت داوود عبداللهی با پیکر مطهرش همسر شهید: صبحت بخیر تو همیشه اول صبح میرفتی سر کار ، ولی امروز خواب موندی @pelak1357
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃 فرض کنید درون ما انسان ها به دلایل گوناگون در مسیر زندگی، پر از هیزم های خشک شده است. کوچکترین جرقه ای از بیرون می‌تواند درون ما را آتش بزند. اگر چنین شخصی بگوید دلیل ناراحتی و آتش درون من کسی بود که جرقه زد، راست می گوید. اما چرا ما باید درونمان را پر از هیزم های خشک رذایلی هم چون حسادت، بدخواهی، تأیید طلبی و ... کنیم که با هر جرقه ی کوچکی آتش بگیرد؟! اگر ما درون خود را پاک نگه می داشتیم و خود را از هیزم های خشک پر نمی کردیم محرک های بیرونی نمی توانستند ما را از حالت طبیعی خارج کنند و باعث ناراحتی و درد روانی ما گردند. 📒 در فیه ما فیه مولوی آمده است: «هزار دزد بیرونی بیایند، در را نتوانند باز کردن، تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند. هزار سخن از بیرون بگوی تا از اندرون مصداقی نباشد، سود ندارد.»
📖 🔸 علت تفرقه: «شما همگى در اسلام و دين خدا برادر  هستيد و تفرقه و اختلاف در ميان شما تنها به سبب و هاست به همين دليل، نه به يکديگر کمک مى کنيد، نه همديگر را نصيحت، و نه بذل و بخشش به هم داريد و نه به يکديگر مهر مى ورزيد» [خطبه ١١٣] 🌌 / نهج البلاغه ‌ ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ وارد میوه‌فروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰ تومن. گفتم: از هر کدوم دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوه‌فروشی شد و پرسید: محمدآقا سیب چند؟ میوه‌فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومن! نگاه تعجب‌زده‌ام رو به سرعت به میوه‌فروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش من رو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همه‌شون سیب رو ده‌دوازده تومن می‌دن! مادر با این قیمتا که نمی‌شه میوه خرید! محمدآقای میوه‌فروش، دو کیلو سیب برای پیرزن کشید و اون رو راهی کرد. سپس رو به من کرد و گفت: این پیرزن به‌تازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه‌ ی یتیمش! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه‌ مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ‌وقت روی میوه‌ها تابلوی قیمت نمی‌زنم تا وقتی این زن به مغازه می آد از قیمت‌ها خبر نداشته باشه و بتونه برای نوه‌هاش میوه بخره. راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک می‌کنم و همیشه با امام زمانم معامله می‌کنم. دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغض سنگینی تو گلوم نشسته بود. دلم می‌خواست روی میوه‌فروش رو ببوسم. میوه‌ها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم. با خودم می‌گفتم: ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله می‌کردم. 🌱 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃 👌🏼 دریافته ام که جهان هستی ما دوستدار ست. هر چه بیشتر قدرشناس و شکرگزار آفرینش و آفریننده باشید، زیبایی‌ها و نیکی‌های بیش تری به سوی شما جاری خواهد شد.
🌿🌿🌿 من تو را از آرزوهایت جدا کردم، ببخش! من به اسم لطف، در حقت جفا کردم ببخش! با گمان عشق، دل بستم به مهر این و آن با تو و تنهایی‌ات ای دل چه‌ها کردم ببخش! من فقط یک‌بار بخت زندگانی داشتم در مسیر آزمودن، گر خطا کردم ببخش! کودکی بودم که مسحور از تماشا می‌دوید گاه اگر در راه، دستت را رها کردم ببخش! داستان خضر و موسی بحث عشق و عقل بود چون نفهمیدم چرا، چون و چرا کردم، ببخش! تا گشودم پیله‌ام را آتشت را یافتم سوختم ای شمع و جشنت را عزا کردم ببخش! از کنارم رد شدی، رفتی و فهمیدم تویی آه! قدری دیر نامت را صدا کردم ببخش 🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃 🚞 قطاری که از خط آهن خود خارج می شود، به ‌ظاهر، رها و آزاد است، اما قطعاً سرانجام خوبی ندارد!
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ رضا شاه وقتی می خواست بی‌حجابی را بیاورد، اول از زن و بچه ی خودش شروع کرد و اول شروع کرد که قم را بی‌غیرت بکند. زن و بچه‌اش را به عنوان زیارت حضرت معصومه (درود خدا بر ایشان) فرستاد به قم. این ها بی‌چادر و با سرِ برهنه آمدند وارد صحن مطهر شدند. آقا شیخ محمد تقی بافقی، آنها را دید. از دور گفت: این ها که هستند؟! اینها را بیرون بکنید! داد زد، فریاد زد، مردم را جمع کرد. اینها هم کوچک شدند. تولیت حرم، آنها را برد به یکی از غرفه ها و در را بست. این ها فوری به پهلوی تلفن کردند که شیخ آمده به ما فحش داده، مردم را دور خودش جمع کرده و الآن هم ما را در یک گوشه‌ای کرده‌اند و در را بسته‌اند. پهلوی از تهران بلند شد آمد قم. اول رئیس شهربانی را گرفت و زد. آقا شیخ محمد تقی را هم آوردند و شاه، ایشان را گذاشت زیر لگد. به دنده‌های شیخ محمد تقی لگد می زد. شیخ محمد تقی هم زیر لگد هی می گفت: ای بی‌پدر بزن! بی‌مادر بزن! بی‌حیثیت بزن! بی‌شرافت بزن! مدام کتک می‌خورد و این طور می گفت. الآن قبر شیخ محمد تقی را همه می آیند در حرم مطهر و زیارتش می کنند. واقعاً ابهت پهلوی را شکست. این حجاب با این کتک‌ها حفظ شده. با این خون دل ها حفظ شده. این شهدا حجاب را آوردند. این هایی که دست دادند، پا دادند، معلول شدند، حجاب را زنده کردند. مگر مردم می‌گذارند چیزی را که برایش این قدر خون دادند، این قدر جان دادند، این قدر مال دادند، این قدر ضربه خوردند، با چهار نفر که تمبک بزنند، چهار نفر که مویشان را بیرون بگذارند از دست بدهند؟! ابداً این کار را نمی‌کنند. 🌱