eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2هزار دنبال‌کننده
73هزار عکس
76.2هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
️میڱویندسیاهے چادرم چشم را مے زند چشم آدم هاے حریص و هرزه را... چشم راڪه هیچ! خبر ندارندتازڱے ها دل را هم میزند دل آدم هاے مریض و بیمار دل را! ازشماچه پنهان #چادرم دست و پا ڱیرهم هست... دست و پاے بے بندو بارے را میبندد چادر براے ڪسانے ست ڪه نمیخواهند عزت آخرتشان را به بهاے ناچیز لبخند هاے هرزه بفروشند حجاب وسیله اے است ڪه بفهمانیم وسیله نیستیمـ #پاسدارچادر_مادرم #حجاب
➖من میروم ولے رسالت #زینبی به دوش شما➖ همسرشهید با اشاره به زمان اعزام شهید، مسافر گفت: من به ایشان گفتم: دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم.😞 ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید؟🍃 با اشاره به #فرازی از #زیارت عاشورا 🌺بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي 🌺 به من گفتند: که این فراز را برای من معنی میکنید؟ من هم گفتم: معنایش که مشخص است 🌺یعنی پدر و مادرم به فدایتان🌺 و ایشان گفت :👈به خاطر همین! و #چادرم را در دست گرفت و گفت : به خاطر این #چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند....💔💔 راوے:همسرشهیدمدافع‌حرم #شہیدسعیدمسافر🌹
#تکرار_تاریخ💔 گاهی #چــادرم خاکی میشود... چـــادرمشکی ام🍃 ♥️ از درودیوار شهر #خاکی میشود... ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏 ازحرفهایِ #سیاه خاکی میشود...😞 و گاهی هم از #لگدزدن عده ای به ظاهر روشنفکر چــادرم رامیشویم تاغبارشهر را از رویش پاک کنم...⛄️ تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم... چادرم که #خاکی میشود.... روضه ی مادر(س)میخوانم.... باهمه یِ این حرفها، #چــادرِ خاکی ام را باتمام وجودم، دوست دارم...😌 ♥️ وآن را با افتخار، برسرمیکنم،😎 بیادِ #چــــادرِ خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه... 😭😭 #چادرانه... #دلنوشته_خاص #داعشی_های_وطنی
👇 🌷حجاب کامل حتی, موقع شهادت ☀️شهیده "گلدسته محمدیان" از شهدای فرهنگی دوران جنگ تحمیلی شهرستان شیروان می باشد... ایشان به همراه دختر خردسال و همسرش، در جریان بمباران شهر دزفول توسط دشمن بعثی به دیدار معبود پرکشید... یک بار در زمان جنگ پدرش به خانه شان رفته بود درست همان زمانی که بمباران هوایی امان مردم را بریده بود... اواخر شب وقتی خواستن بخوابن پدرش اورا با پوشش و حجاب کامل دید... با تعجب از او پرسید: "دخترم کاری پیش آمده جای می خواهی بروی؟"... گفت: "نه پدر جان این جا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم به همین خاطر باید آمادگی کامل را داشته باشم. می خواهم وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن آن موقع هم حجاب مون کامل باشه... برشی از زندگی شهیده, 🌷مادرم! زمانی که خبرِ شهادتم را شنیدی، گریه نکن... زمانِ تشییع و تدفینم گریه نکن... زمانِ خواندنِ وصیت‌نامه‌ام گریه نکن. فقط زمانی گریه کن که مردانِ ما غیرت را فراموش می‌کنند و زنان ما عفت را... وقتی که جامعه‌ی ما را بی غیرتی و بی حجابی فرا گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است..." کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه قسمتی از وصیتِ تکان‌دهنده‌ی 🌷شهیده ای که به خاطر حجابش، به دست منافقین شهید شد👈 شهیده زینب (میترا) کَمایی 💥مادر بزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما او هر چه بزرگتر می شد اعتراضش نسبت به اسمش بیشتر می شد و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. او یک روز روزه گرفت و نام خود را به زینب تغییر داد. سالی که به تکلیف رسید باحجاب شد و روزه‌ را شروع کرد.خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزه‌هایش را می گرفت. نماز شبش ترک نمی شد. در دفتر خودسازی‌اش جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع، همیشه با وضو بودن، نماز غفیله و ... که همه را انجام می داد. فعالیت های مذهبی و حجاب زینب، مورد غضب سازمان منافقین ضد خلق قرار گرفته بود.او همیشه غسل شهادت می کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. برای خواندن نماز به مسجد رفت. آن نماز، آخرین نماز زینب ۱۴ ساله بود. وقتی از مسجد برمی گشت, منافقان او را ربودند و سپس با گره زدن چادرش او را خفه کردند. بعد از سه روز پیکر غرق به خونش پیدا شد. او را با چادرش به خاک سپردند...برشی از زندگی شهیده _(میترا) _کَمایی 🌷بخشی از وصیتنامه شهید مدافع حرم : " از خواهران می‌خواهم که حجاب شان را مثلِ حجابِ (س) رعایت کنند، نه مثلِ حجاب‌های امروز؛ چون این حجاب ها بویِ حضرتِ زهرا(س) نمی دهد... " 🌷فاطمه سلطان کواکب زنی دلیر، شجاع و باغیرت بود، وی به همراه شوهرش با شروع جنگ تحمیلی در کنار مردم مقاوم دزفول در ایام موشکباران ها و حملات توپخانه ای و بمباران هواپیماهای متجاوز رژیم بعث عراق لحظه ای دزفول را ترک نکردند. وی به مداوای مجروحین جنگ می­ پردازد پس از آنکه شدت جنگ و موشکباران­ ها آمار شهدای زن را بالا می ­برد، او شجاعانه به غسال خانه ی شهیدآباد می­ رود و شهدای زن را غسل و کفن می­ کند و تا پایان جنگ صدها شهیده را قربت­ الی ­الله غسل می­ دهد. یکبار که موشک دقیقاً به منزل ایشان اصابت کرد و کل وسائل خانه و زندگی بکلی تخریب و نابود گردید وقتی او و دخترانش را از زیر آوار بیرون کشیدند؛ مقابل دوربین خبرنگاران با حجاب کامل اسلامی قرار گرفت و گفت: همه چیز ما خانه و زندگی ما، جان ما و فرزندان ما فدای یک تار موی امام خمینی، ما شهرمان را خالی نمی­ کنیم. ما تا آخرین لحظه­ ای که جان در بدن داریم از اسلام و انقلاب و امام و رزمندگان دفاع می­ کنیم. فاطمه سلطان کواکب سرانجام این زن مؤمنه صالحه ی دوران، در روز عید سعید غدیر خم مورخ ۱۳۸۲ به آرزوی دیرینه­ اش رسید... او اولین زن مجاهد دزفولی است که صدها زن شهیده را غسل و کفن کرد. خاطره ای از شهیده, 🌷مرابکشید اما را برندارید ....به صاحب خانه اش گفته بود: طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی بودیم. این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود....هنگام دستگیریش 👈به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود،" مرا بکشید اما را برندارید." برشی از زندگی شهیده انقلاب اسلامی -کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌹طیبه واعظی بانوی شهیدی که از جانش گذشت اما از چادر و حجابش نه... 🇮🇷 مرا بکشید ، اما چادرم را برندارید شهید طیبه واعظی خطاب به ساواک زمان شاه، در حال دستگیری 🎥 صاحب خانه اش گفته بود:طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم. این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت  تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود. ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود، مرا بکشید اما را برندارید شهیده طیبه واعظی ... ... ... همه از یڪ خانواده اند اما...! چفیه بردوش پرچم به دست و برسَر ِتوست اے ..    🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره. دیگه نمی پوشمش کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید!! 💥 طیبه واعظی دهنوی در سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن ۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال ۱۳۵۰ طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد... 💥به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال ۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در ۳۰ فرودین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد... در سال ۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیر خواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند. روز سی ام فروردین ۵۶، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد... 💥طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است... صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست... طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند وبه خانه آنها می روند 💥فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: 🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید... 💥طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند... روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند... محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد... 🌺....صاحب خانه اش گفته بود: طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم...😇 این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت  تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود...👌 🌺... که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود... " مرا بکشید اما را برندارید..."😰 برشی اززندگی شهیده انقلاب اسلامی:👇  "طیبه واعظی" ... ... ... همه از یڪ خانواده اند اما...! چفیه بردوش پرچم به دست و برسَر ِتوست اے .. وصیت شهدا و سلاح تودر برابر هجوم دشمن است. 💬 دختران هم می شوند 🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. 🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. 🔅ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!» کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه 🌷 ➖علت شهادت به دست ساواک، برگرفته ازکتاب، کفش های جامانده در ساحل