6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید در هیچ نقطهای از عالم نتوانیم کشوری پیدا کنیم
که #انتخابات ش این همه مورد تهاجم دشمنان باشد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معبودم
متبرکم گردان به نامت
متبلورم گردان به عبادتت
متذکرم گردان به ذکرت
مرحمتم گردان به رحمتت
🌴💎🌹💎🌴
🌴💎🌹💎🌴
پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه ها ی برجش از عاج و بلور
برسر تختی نشسته با غرور
ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و توفان، نعره توفنده اش
🌴💙🌴
دکمه پیراهن او، آفتاب
برق تیغ و خنجر او، ماهتاب
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا، در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیج معنایی نداشت
هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
🌴🌹🌴
زود می گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
🌴🌼🌴
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
🌴💎🌴
در دهان اژدهایی خشمگین
برسرم باران گُرزِ آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده خشم خدا...
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از برکردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حلّ صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدیم، خوب و آشنا
زود پرسیدم: پدر اینجا کجاست ؟
گفت: اینجا خانة خوب خداست !
گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
باوضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد
گفتمش: پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟
گفت: آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربانِِ مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است ...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست ، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می توان در باره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صدهزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
بازبانی بی الفبا حرف زد
می توان در باره هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
🌴💎🌹💎🌴
خدایا هرکه با ما بد کرد و بدی را نشانمان داد
تو خوبی را نشانشان بده و معجزه ی بزرگ محبت را.
خدایا! صبری طولانی در دیده و دلهایمان قرار ده
تا یک عمر از یاد نبریم برای گذشتن از هر طوفانی باید صبور بود و طاقتهایی بسیار باید به دوش کشید.
🌴❄️💎❄️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو از دور سلام السلام علیک یا ابا عبدالله
🌴💎🌼💎🌴
📗#معرفی_کتاب📗
رمان " بینوایان " اثر مشهور ویکتور هوگو، شاعر، و نویسنده قرن 19 فرانسه ، یکی از بزرگترین و بهترین رمان های دنیا محسوب میشود . هوگو در زمان حیاتش همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه، مورد خشم سران دولتی و حکومتی بود. رمان بینوایان برجسته ترین اثر وی به دلیل مشخصه های منحصر به فرد خود از جمله : انسان دوستی، داستان گیرا، شخصیتهای گوناگون، صحنه های رنگارنگ و ارائة تصاویری واقعی از بیعدالتی و فقر هنوز هم طرفداران بسیاری در دنیا دارد. از جمله شخصیت های مهم این حماسه بزرگ عبارتند از : ژان والژان ، کوزت ، تناردیه ، ماریوس، فانتین ، اسقف مایرل و ...
چهره چند قهرمان در بینوایان برجستهتر ترسیم شده است، از جمله ژان والژان. او مرد میانسالی است که به سبب سرقت یک قرص نان، 19 سال زندانی می شود و پس از تمام شدن ایام محکومیت جایی برای رفتن ندارد و کسی پناهش نمیدهد، در اوج درماندگی به خانه اسقفی پناه میبرد ولی این مهمان ناخوانده نیمه شب ظروف نقره اسقف را به سرقت میبرد. او ساعتی بعد به دست ژاندارم دست گیر میشود، ولی بزرگواری اسقف مسیر زندگی او را تغییر میدهد..
«به نظر من #بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همهی رمانهای طول تاریخ را نخواندهام، شکی در این نیست، اما من مقدار زیادی رمان خواندهام که مربوط به حوادث قرنهای گوناگون هم هست. بعضی رمانهای خیلی قدیمی را هم خواندهام. مثلاً فرض کنید کمدی الهی را خواندهام. امیرارسلان هم خواندهام. الف لیله و هزار و یک شب را هم خواندهام. وقتی نگاه میکنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، میبینم این چیزی است که اصلاً امکان ندارد هیچ کس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بودهام، این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم ... من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعاً یک معجزه است ... من به همهی جوانها توصیه میکنم، نه حالا که دارم با شما صحبت میکنم، بارها این را گفتهام. زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»
👈سخنان رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای درباره کتاب رمان #بینوایان
📗#معرفی_کتاب📗
شازده کوچولو یا شهریار کوچولو داستانی اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که در سال ۱۹۴۳ منتشر شد.این کتاب یکی از پرفروشترین کتاب های تک مجلد جهان در تمام طول تاریخ میباشد.
طی این داستان سنت اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسیاری از آدمها و کارهایشان است.
شخصیت قهرمانی داستان، خلبانی بینام، پس از فرود در بیابان با پسر کوچکی آشنا میشود. پسرک به خلبان میگوید که از سیاره ای دوردست میآید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم میگیرد برای اکتشاف سیاره های دیگر خانه را ترک کند. او همچنین برای خلبان از گل سرخ محبوبش میگوید که دل در گرو عشق او دارد. او از دیگر سیاره ها و همچنین روباهی که در زمین با او ملاقات کرده می گوید. خلبان و شازده چاهی را مییابند که آنها را از تشنگی نجات میدهد اما در نهایت شازده کوچولو خلبان را در جریان تصمیم خود قرار میدهد و میگوید تصمیم گرفته به سیاره ی خانهاش بازگردد...