eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
80.4هزار عکس
85.8هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 دعوت نامه رسمی 💌 از ❓🧐 از تمام دلسوزان کشور و پای کارها و دغدغه مندان ؛ از اونایی که قلبشون برای کشور🌎 و استان و محله شون می تپه ❤️‍🩹 از اونایی که دلگیرن از معضلات اجتماعی و فرهنگی و ... دعوت میشه کجا ⁉️ بیا گروه استان ت تا با هم فکر کنیم و به اندازه خودمون قدمی برداریم 🚦 بزن رو اسم استان ت 👇👇 تهران| یزد| قزوین| گلستان| البرز| زنجان| قم| همدان| گیلان| مرکزی| اصفهان| لرستان| کهگیلویه و بویراحمد| سیستان و بلوچستان| کرمان| خراسان| خوزستان| بوشهر| فارس| سمنان| هرمزگان| اردبیل| مازندران| کردستان| کرمانشاه| آذربایجان غربی|آذربایجان شرقی| ایلام| چهارمحال و بختیاری|
ناگفته‌های جدید از شب شهادت شهید هنیه 🔹خالد القدومی، نمایندهٔ حماس در ایران جزئیات جدیدی از شب شهادت اسماعیل هنیه را روایت کرد. 🔹القدومی در گفت‌وگو با روزنامهٔ العربی‌الجدید، روایت نیویورک‌تایمز مبنی بر شهادت هنیه بر اثر یک بمب را تکذیب کرد و گفت: ساعت یک و ۳۷ دقیقهٔ بامداد ساختمان لرزید؛ من بلافاصله از اتاق خارج شدم و دود غلیظی دیدم. بعد از آن متوجه شدم حاج ابوالعبد(هنیه) به شهادت رسیده است. 🔹از شدت لرزش ساختمان فکر کردم زلزله رخ داده یا صدای رعدوبرق بوده؛ پنجره را باز کردم ولی خبری از باران یا رعدوبرق نبود. هوا گرم بود؛ به طبقهٔ چهارم که اتاق شهید بود، رفتیم. دیدم که دیوار و سقف اتاق فرو ریخته است. 🔹از وضعیت محل حمله و پیکر شهید هنیه مشخص بود که این حمله با یک پرتابه از هوا یا موشک صورت گرفته است. به‌هرحال من نمی‌خواهم وارد جزئیات بیشتر شوم؛ زیرا گروه‌های فنی و تخصصیِ برادران ما در ایران مشغول تحقیق هستند و نتایج بعداً اعلام خواهد شد. 🔹القدومی ضمن انتقاد از «روایت‌های منحرف‌کنندهٔ» روزنامه‌های آمریکایی و اسرائیلی دربارهٔ کارگذاشتن بمب زیر تخت‌خواب شهید هنیه، تأکید کرد: واقعیت‌های روی زمین با روایت‌های نیویورک‌تایمز و سخنگوی ارتش اسرائیل در تضاد است. هدف از این روایت‌ها و اظهارات، سلب مسئولیت مستقیم از اسرائیل است تا از این طریق تبعات این جنایت متوجه آن نشود. 🔹نمایندهٔ حماس با تأکید بر اینکه «اسرائیل، طراح و مجریِ این عملیات بوده و با آگاهی و موافقت آمریکایی‌ها آن را انجام داده»، گفت: دولت آمریکا شریک این جنایت است و در جریان سفر به واشنگتن، به نتانیاهو اجازه دادند این جنایت را انجام دهد. @Farsna
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خروش مردم یمن در خون‌خواهیِ فرماندهان مقاومت 🔹میلیون‌ها نفر از مردم یمن امروز در حمایت از محور مقاومت و خون‌خواهیِ شهید هنیه و شهید شکر در صنعا تجمع کردند. @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتاق خوشبختی فقط یک در دارد! 🔹«نمی‌دونم چرا الان این‌جوری شده، وقتی بچه بود، خوب بود»؛ احتمالا شما این جمله را تا حالا یا گفته‌اید یا حداقل شنیده‌اید. اما چرا نوجوان‌ها به سمت ناهنجاری کشیده‌ می‌شوند؟ 🔸در این قسمت از روان‌شناس تربیتی سراغ اصلی‌ترین دلیل بدرفتاری نوجوانان رفته است. @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 🔹"" ✍️نقل است که پادشاهی از پادشاهان خواست تا مسجدی در شهر بنا کند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند... چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود بدون کمک دیگران و دیگران را از هر گونه کمک برحذر داشت... 🔹شبی از شب ها‌ پادشاه در خواب دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت!! چون پادشاه از خواب پرید، هراسان بیدار شد و سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست؟! 🔸سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند: آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است... مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است.! 🔹در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید... دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت... 🔸صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست... رفتند و بازگشتند و خبرش دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد هست. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد... 🔹تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد! پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد می‌نوشت را از بر کرد، دستور داد تا آن زن را به نزدش بیاورند... "پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود حاضر شد" 🔸پادشاه از وی پرسید: آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟ گفت: ای پادشاه من زنی پیر و فقیر و کهن سال‌ام و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی می‌کردی، من نافرمانی نکردم... 🔹پادشاه گفت تو را به خدا قسم می‌دهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟!! گفت: بخدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز... پادشاه گفت: بله!! جز چه؟ گفت: جز آن روزی که من از کنار مسجد می‌گذشتم، یکی از احشامی ( احشام مثل اسب و قاطری که به ارابه می‌بندند برای بارکشی و...) که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل می‌‌کرد را دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود... 🔸تشنگی بشدت بر حیوان چیره شده بود و بسبب طنابی که با آن بسته شده بود هر چه سعی می‌کرد خود را به آب برساند نمی‌توانست... برخواستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد بخدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم... 🔹پادشاه گفت : آری!! این کار را برای "رضای خدا" انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد! "پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر مسجد بنویسند..." 👈 * از اکنون شروع کن، هر کاری را برای رضای خدا انجام بده پس فرق آن را خواهی یافت.! *
🐝 🐍؟! ✍️روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر ترسناک من۸ می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. 🐍مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! 🐍مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. 🐝سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد... چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! ✍️نتیجه گیری: بسیاری از بیمارى‌ها و مشکلات اینچنین هستند و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود می‌شوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر می‌گردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. 🚨"مواظب تلقین‌های زندگی خود باشید...!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم! چقدر دردناک است فهمیدن...!!! خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین، تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!! ✍️کاش زندگی از آخر به اول بود.. پیر بدنیا می آمدیم.. آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم.. سپس کودکی معصوم می شدیم ودر، نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!! 🎙"حسین پناهی"
🔻 👁چشم و هم چشمی
 

✍️در جوانی اسبی داشتم؛ وقتی از کنار دیواری عبور می‌کرد و سایه‌اش به دیوار می‌افتاد، اسبم به آن نگاه و خیال می‌کرد اسب دیگری است. به همین خاطر خرناس می‌کشید و سعی می‌کرد از آن جلو بزند و، چون هرچه تند می‌رفت، می‌دید هنوز از سایه‌اش جلو نیفتاده است؛ باز هم به سرعتش اضافه می‌کرد تا حدی که اگر این جریان ادامه پیدا می‌کرد مرا به کشتن می‌داد. اما دیوار تمام می‌شد و سایه‌اش از بین می‌رفت، آرام می‌گرفت. 🔸در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست می‌خواهد در جنبه‌های دنیوی از آن‌ها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگران باز نگهش نداری، تو را به نابودی می‌کشد 📜 اساطیرنامه | مروری بر تاریخ 👤
🌸🍃🌸🍃 ✍️روزی تاجری بسیار ثروتمند، با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش، یک روز از عمرش را خوب زندگی کند و به مردم مهربانی ورزد. در آن روز تصمیم گرفت عهد خویش را بجا بیاورد و با آنها با عطوفت رفتار نماید. 🔸زمانی که از خانه خود خارج شد پیرزنی گوژپشت از او درخواست کمک کرد. از او خواست باری را که همراه دارد تا خانه اش حمل کند. با خود گفت من با این همه ثروت و قدرت حمال این پیرزن باشم؟ لحظه ای به فکر فرورفت و به یاد عهد خویش افتاد، بار را برداشت و به همراه پیرزن به راه افتاد. 🔹تا به خانه ای خرابه رسیدند، دید سه کودک در آنجا مشغول بازی هستند از او پرسید این کودکان کیستند؟ پیرزن پاسخ داد؛ اینها نوه های من هستند که با من زندگی می کنند. پدر و مادرشان را سالهاست که از دست داده اند.. از او پرسید مخارج آنها را چه کسی تامین میکند؟ 🔸پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد، گفت: به بازار میروم میوه ها وسبزیجات گندیده ای که مغازه دارها آن ها را بیرون میریزند با خود به خانه می آورم و به آنها میدهم تاگرسنگیشان رفع شود. تاجر نگاهی به کیسه های که در دستش بود انداخت، به سالهایی که متکبرانه زندگی خود را سپری کرده بود افسوس خورد... 🔹آن روز تمام دارایش را به فقرا و درماندگان شهرش بخشید. شب هنگام که به بستر خویش میرفت از خدای خویش طلب عفو کرد و بخاطر کارهایی که در گذشته انجام داده شرمسار و اندوهگین بود. بعد از آن به خوابی ابدی فرورفت. بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد. ✍️بیایم خوب بودن را تجربه کنیم.. حتی به اندازه یک روز شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد.