eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2هزار دنبال‌کننده
73.1هزار عکس
76.4هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متاهل بودم و ۳ دسته گل زیبا به یادگاردارم💐💐💐 «پریا»، «پرنیا»، و «پری‌ماه» که زمان شهادتم، ۶ساله، ۴ ساله ، و ۱ ساله بودند💔💔💔💐💐💐 2⃣
سلام علیکم دوستداران شهدا🌷 شهید مدافع وطن، علی پودینه ای هستم🕊🌷 سپاسگزارم از دعوتتون به گروه باشهداتاشهادت💐💐 در تاریخ ۱۳۶۸/۱/۲۸ در شهر زابل، استان سیستان و بلوچستان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم💐💐 1⃣
به روایت از مادر بزرگوارم🌹: راضی ام به رضای خدا علی اولین شهیدم نبوده آخرین شهیدم نیز در راه خدا نخواهد بود💔 بی تابی ام به خاطر پشیمانی از اینکه جانش را در راه وطن فدا کرده نیست به خاطر حس مادری ام است گوشه جگرم ، پاره تنم دیگر نیست که در آغوش بگیرمش💔 درسش که تمام شد به من گفت برایش آستین بالا بزنم گفتم مادر هنوز سربازی نرفتی کار نداری؟ گفت تا من سربازی بروم و کار پیدا کنم چندین سال طول می کشد، موافقت کردم، بادخترعموش ازدواج کرد💞 با ازدواجش خدا درهای رحمتش را باز کرد و علی خیلی زود به استخدام نیروی انتظامی در آمد و برای خدمت با همسرش راهی چابهار شدند🍃 رمضان سال 68 بود که با زبان روزه علی را به دنیا آوردم ؛ وقتی به بیمارستان رفتم نمی دانستم فرزندم دختر است یا پسر💐💐 بعد از این که علی به دنیا آمد ماما آمد و گفت به مادر آب بدهید که خواهرم گفت روزه است گفت خوش به سعادت چنین فرزندی که مادرش با زبان روزه او را به دنیا آورده، اسمش را بگذارید علی 💐💐. آخرین باری که رفت موفق نشدم ببینمش معمولا 5 روز سرکار بود سه روز خانه روز آخر قبل رفتن برای دیدنم به خانه آمده بود که من خانه نبودم ، قبل رفتن پسرم را ندیدم.💔 راضی ام به رضای خدا، درد من کمتر از مادری است که تروریست ها جگر گوشه اش را با خود بردند و حالا او از حالش بی خبر است💔 روزی که قرار بود علی برگردد ناهاری که دوست داشت حاضر کردم ولی دیر کرد مجبور شدم دوباره گرمش کنم همه بچه ها در منزل ما بودند . نماز مغرب را خوانده بودم رکعت دوم نماز عشاء بودم که گوشی محمد صادق پسرم زنگ خورد و مدام می گفت:کیه چی شده ،گوشی را که قطع کرد به همسر شهید گفت از علی خبر داری؟ فاطمه گفت نه گوشی اش در دسترس نیست💔 شروع کردند بچه ها با گوشی هایشان این طرف و آن طرف زنگ زدن نفهمیدم چه شد وسط نماز چادر از سرم افتاد گفتم چه شده همکاران علی که از موضوع خبر دار شده بودند به منزل ما امدند و با گریه می گفتند از علی خبر دارید که گفتیم نه.💔 به بیمارستان خاتم مراجعه کردیم که به ما گفتند بروید پزشکی قانونی ولی بچه هایم مرا نبردند تا برای بار آخر جگر گوشه ام را ببینم.💔 3⃣
به روایت از پدر بزرگوارم🌹: علی خوش قلب و مهربان بود هیچ وقت به من و مادرش بی احترامی نکرد از بچگی با ایمان بود و مثل مظلوم عالم حضرت علی(علیه السلام)بود.💔 4⃣
به روایت از همسر بزرگوارم💕 : همسرم همیشه آرزوی شهادت داشت و می‌گفت؛ شهادت نصیب هرکسی نمی‌شود👌. الان حسرت من این است که ‌ای کاش یک پسر هم داشتم که آن را هم در راه خدا، اسلام و ایران عزیزم می‌دادم.💔🕊 «من روز چهارشنبه تا ساعت ۱۰ صبح با همسرم در ارتباط بودم و پیام می‌‌دادیم. به من گفته بود که برمی‌گردد ولی عصر هرچقدر زنگ زدم، در دسترس نبود و من گفتم که تو راه است و ان‌شاء‌الله می‌آید💔 تا این‌که ساعات اولیه شب همکار علی با برادر شوهرم تماس گرفت و پرسید که علی کجاست؟ از علی چه خبری دارید، چرا گوشی‌اش را جواب نمی‌دهد؟ مگر شما خبر ندارید در میرجاوه درگیری شده 💔 لحظاتی پس از این تماس، با امید زنده‌بودن همسرم، با دیگر همکاران تماس ‌گرفتیم و بیمارستان‌های زاهدان را یکی پس از دیگری به امید پیداکردن همسرم گشتیم💔 5⃣
به روایت از برادر بزرگوارم🌹: تروریست‌ها «علی را با نامردی شهید کردند و تیر خلاص به شقیقه‌اش زدند.»💔🕊 مرخصی آخر، پرسیدم علی چقدر فکر می‌کنی که وارد بهشت بشی؟ گفت: من اطمینان دارم، چون سه تا دختر و سه تا خواهر دارم. سه تا از درهای بهشت ازطرف خواهرانم و سه تای دیگر هم ازطرف دخترانم باز میشه🕊🕊🕊💔💔💔 موقع اذان بود. در اینترنت خبر فوری آمد که درگیری مسلحانه در میرجاوه به شهادت چند مرزبان منجر شده. سریع گوشی‌ام را برداشتم و به علی و همکارانش زنگ زدم، اما او جواب نداد.💔 نیم ساعت بعد، برادر دیگرم که او هم در هنگ مرزی است خبر شهادت علی را شنید و به خانواده اطلاع داد.🕊💔 یکی از بچه‌های پاسگاه می‌گفت تروریست‌ها 20 تا 30 نفری می‌شدند و بچه‌ها را دوره کرده بودند. آنها اول با تفنگ دوربین‌دار، راننده ماشین را زدند و سپس تیر دوم را به سوی علی شلیک کردند🥀💔 بعد همه را به رگبار بستند. آخر سر هم تیر خلاص به سرشان شلیک کردند. من خودم جای گلوله را در شقیقه علی دیدم.🥀💔 پدرم چند روزی بود که به خاطر بیماری قلبی در بیمارستان بستری بود،مانده‌ بودیم چطور به او بگوییم علی‌ات را در بیابان و با نامردی شهید کرده‌اند؟ 💔مادرم هم شده بودیک مرده متحرک.💔 همسر علی هم انگار از زمین و زمان کنده شده بود.💔 6⃣
سرانجام،ساعت ۱۸:۳۵ مورخه ۱۳۹۶/۰۲/۰۶ عوامل پاسگاه میل ۱۰۰ گروهان چاهندو هنگ مرزی میرجاوه هنگام برقراری امنیت مرزی با اشرار مسلح درگیر شدیم که براثر آن 9 نفر از مرزبانان ازجمله بنده شهید و۲ نفر جانباز شدند🕊🥀💔💔 7⃣
خوشحالم دعوتم کردید💐💐 نماز اول وقت یادتون نره🌷 تامیتونین راه شهدا رو ادامه بدین🕊🌷 وتاآخرین قطره خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین🌺 8⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درددل پسرشهیدبا پدرش درحضور ولی امرمسلمین ومقام عظمای ولایت،
سالگرد سردار بزرگ شهید برونسی به نیابت از شهید صلوات الهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم بحق حضرت زهرا و زینب جانم س🌹🌹🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای نمونه کتاب🌺🌺🌺🌺
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فصل اول🌺🌺🌺 نیمه پنهان ماه 🌙 از رشادت‌های شهید حمید باکری می‌گوید حتما گوش 👂 کنید
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فصل دوم🌺🌺🌺 در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشیمانی، وصیت خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این مأموریت شهادت، جان به پروردگار بزرگ باید تسلیم نمایم. ان‌شاالله که خداوند متعال، با رحمت و بزرگواری خود، گناهان بی‌شمار این بنده خطاکار را ببخشد». «حمید باکری» از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق بود که در عملیات «خیبر»، دراثر اصابت آرپی‌جی، به شهادت رسید. پیکر او در میدان جنگ باقی ماند و به کشور بازگردانده نشد. وی برادر «مهدی باکری»، از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بود. ظواهر دنیا در نظر شهید حمید باکری خیلی کم‌ارزش می‌نمود و از وابستگی‌های شرک آلود به‌شدت وحشت داشت و فرا ر می‌کرد. اهل عمل بود، نه اهل حرف و بالا‌خره همه حرف‌هایش را در شهادتش گفت و دعای همیشگی او در نماز که با التماس از خدا می‌خواست (اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک) در ششم اسفند ماه سال ۶۲ مستجاب شد. اگر بخواهیم حق مطلب را ادا کنیم و از رشادت ها و اخلاص ها، عظمت روح، صبر، استقامت و آنچه که بود سخن بگوییم، زبان ما قاصر و قلم ناتوان خواهد بود.