eitaa logo
تو کجایی
89 دنبال‌کننده
24 عکس
3 ویدیو
0 فایل
(آثار هنری مجید اکبرزاده نیاری) صفحه اینستاگرام: https://majidakbarzadeh.82 @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">https://majidakbarzadeh@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
سوزن است (1).mp3
5.56M
زندگانی در جگر خار است و در پا سوزن است تا نفس باقی‌‌ست در پیراهن ما سوزن است سر به صد کسوت فروبردیم و عریانی به جاست وضع رسوایی که ما داریم، گویا سوزن است ماجرای اشک و مژگان تا کجا گیرد قرار؟ ما سراسر آبله، عالم سراپا سوزن است می‌‌کشد سررشتۀ کار غرور آخر به عجز گر همه امروز شمشیر است، فردا سوزن است زحمتِ تدبیر بیش از کلفتِ واماندگی‌‌ست زخم خار این بیابان را مداوا سوزن است جامۀ آزادی آسان نیست بر خود دوختن سرو را زین آرزو در جمله اعضا سوزن است ناتوانان ناگزیرِ الفت یکدیگرند بی‌‌تکلّف رشته را گر هست همتا، سوزن است طبع سرکش از ضعیفی ساترِ احوال ماست خنجر قاتل همان در لاغری‌‌ها سوزن است خلقی از وضع جنون ما به عبرت دوخت چشم هرکجا گل می‌‌کند عریانی ما، سوزن است ترک هستی گیر و بیرون‌‌آ ز تشویش امل ورنه یکسر رشته باید تافتن تا سوزن است لاف آزادی‌‌ست بیدل تهمتِ وارستگان شوخی نام تجرّد بر مسیحا سوزن است
07 Yare Digar_24-01-25_09-40-49-287.mp3
13.4M
رقص غبارم تازه رنگ طاقت سوخت اما وحشت‌آغازم هنوز چشم بر خاکستر بال است پروازم هنوز بی‌تو پیش از اشک شبنم، زین ‌گلستان رفته‌ام می‌دهد گل از شکست رنگ، آوازم هنوز پیکرم چون اشک در ضبط نفس‌ گردید آب می شمارد عشق چون آیینه غمازم هنوز زین چمن عمری‌ست‌ گلچین تماشای توام دور از آغوش خیالت یک گل‌اندازم هنوز زندگی وصل است اما کو سر و برگ تمیز چون نفس صیدم به فتراک است می‌تازم هنوز عشق حیرانم‌، غبارم را کجا خواهد شکست یک قلم پروازم و در چنگل بازم هنوز مژده‌ای از وصل دارم خانه خالی می‌کنم ای نفس ضبطی‌ که من آیینه‌‌پردازم هنوز رفته‌ام عمری‌ست زین محفل‌، نوای فرصتم ساده‌لوحان رشته می‌بندند بر سازم هنوز مرده‌ام اما همان رقص غبارم تازه است خاک راه‌ کیستم یا رب‌ که می‌نازم هنوز؟ یک قفس قمری‌ست از شور جنون خاکسترم چون نگه در سرمه هم می‌بالد آوازم هنوز سوختن از شعلهٔ من خامی حسرت نبرد دیده‌ام انجام‌کار و داغ آغازم هنوز کی برم چون صبح‌ کام از عشرت جان باختن؟ من‌که چون‌گل از ضعیفی رنگ می‌بازم هنوز مشت خاکم تا کجا چرخم به پستی افکند نقش پا گر افسرم سازد سرافرازم هنوز شبنم رم‌طینتم بیدل‌گر افسردم چه باک می‌رسد بر یک جهان بیطاقتی نازم هنوز
ذکر احمد مختار .mp3
5.76M
قصیده نبوى(صلى الله علیه وآله) اى بهار جلوه‌ات را شش‌جهت در بار، گل بى‌رخَت در دیدهٔ من مى‌خلد چون خار، گل یک نگهْ‌نظاره‌ات، سرجوش صد میخانه مى یک تبسّمْ‌خنده‌ات، آغوش صد گلزار گل … با چنین سامان یقینم شد که در صبح اَلَست رنگ گردانده‌ست گِرد احمد مختار، گل آن بهار گلشن رحمت، که بر هر گلبنى ذکر خُلقش مى‌کند چون بلبلان تکرار، گل بس که این گلشن ز مشتاقان دیدارش پُرست چاک دل مى‌خواند از واکردن طومار، گل! حسرت وصلش ز دل‌ها کم نسازد یاد مرگ نور شمع از سر بریدن مى کند بسیار گل هر کجا رنگ بهار یاد او، گل مى کند مى‌زند صیقل خیال آیینهٔ دیدار، گل مژده طوف حریمش هر کجا آرد نسیم پرفشان جوشد چو طاووس از در و دیوار گل در رهش خاشاک اگر افکند حاسد، باک نیست خار اگر زیر قدم بیند، ندارد عارْ گل … تا ابد خواهد ز اعجاز مسیحا دم زدن بر زبانِ هر که نام او کند یک بار، گل بى دلانش تا نَم اشکى به مژگان برده اند کرده است از شش جهت آیینه دیدار گل … در بهار فضلش، از باغ امید عاصیان بوى رحمت مى کند نا کرده استغفار، گل … اشک مى جوشد ز مژگانم به یاد جلوه اش در هواى آن چمن مى رویدم از خار، گل … فیض این گلزار رحمت، سخت عام افتاده است هر قَدر سامان دامن مى کنى، بردار گل! … با همه اجناس محرومى، به سوداى قبول از دل صد پاره مى آرم درین بازار گل داغ دل عمرى ست طاووس بهار یاد اوست گلشنى دارم کزین گل مى کند بسیار گل! هر چه جز ذکر کمال اوست، ننگ گفت‌وگوست غیر وصفش یا رب از باغم مکن اظهار، گل بیدل‌ دهلوی
خلوت ديدار_31-01-25_21-01-29-266_31-01-25_23-26-58-570.mp3
8.14M
مطلبی‌ گر بود از هستی همین آزار بود ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود زندگی‌جز نقد وحشت در گره چیزی نداشت کاروان رنگ و بو را رفتنی، در بار بود غنچه‌ای پیدا نشد بوی گلی صورت نبست هر چه دیدم زین چمن یا ناله یا منقار بود دست همت ‌کرد از بی‌جرأتیها کوتهی ورنه چون گل‌ کسوت ما یک گریبان‌وار بود سوختن هم مفت عشرتهاست امّا چون شرار کوکب ‌کم‌فرصت ما یک نگه سیار بود غفلت سعی طلب بیرون نرفت از طینتم خواب پایی داشتم چشمم اگر بیدار بود عافیت در مشرب من بار گنجایش نداشت بس که جامم چون شرر از سوختن سرشار بود این دبستان چشم قربانی‌ست ‌کز بی‌مطلبی نقش لوحش بیسواد و خامه‌ها بیکار بود قصر گردون را ز پستی رفعت یک پایه نیست گردن منصور را حرف بلندش دار بود مصدر تعظیم شد هرکس ز بدخویی گذشت نردبان اوج عزت وضع ناهموار بود دل به‌حسرت خون‌شد و محرم‌نوایی برنخاست نالهٔ فرهاد ما بیرون این ‌کهسار بود شوخی نظاره بر آیینهٔ ما شد نفس چشم بر هم بسته بیدل خلوت دیدار بود
Screen_Recording_۲۰۲۵۰۲۰۲_۰۴۳۰۴۷_Chrome_02-02-25_04-55-00-290.mp3
3.81M
ای بهارستانِ اقبال ای چمن سیما بیا فصلِ سیرِ دل‌ گذشت اکنون به‌ چشمِ ما بیا می‌کشد خمیازهٔ صبح‌ انتظارِ آفتاب در خمارآبادِ مهجوران، قدح‌پیما بیا بحر هر سو رونهد امواج‌ گَردِ راهِ او ست هر دو عالم در رکابت می‌رسد تنها بیا خلوتِ اندیشه حسرت‌خانهٔ دیدارِ تو ست ای‌ کلیدِ دل درِ امید ما بگشا بیا عرض‌ تخصیص از فضولی‌های آداب‌ِ وفا ست چون نگه در دیده یا چون روح در اعضا بیا بیش از این نتوان حریفِ دا‌غِ حرمان زیستن یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا فرصتِ هستی ندارد دستگاهِ انتظار مفتِ امروزیم و بس ای وعدهٔ فردا بیا رنگ‌ و بو جمع است در هر جا چمن دارد بهار ما همه پیشِ توایم ای جمله ما با ما بیا وصل‌مشتاقان ز اسبابِ دگر مستغنی‌اند احتیاج این است‌ کـای سامانِ استغنا بیا کو مقامی کز شکوهِ معنی‌ات لبریز نیست غفلت است اینها که بیدل‌ گویدت اینجا بیا شعر بیدل
سوخته لاله‌زار من _۱_17-02-25_06-54-36-946.mp3
4.26M
ای ‌قدمت بهار من! سوخته لاله‌زار من, رفته گل از کنار من بی‌تو نه رنگم و نه بو ای ‌قدمت بهار من! دوش نسیمِ مژده‌ای گل به سر امید زد کز ره دور می‌رسد سرو چمن‌سوار من گر به تبسمی رسد صبح بهار وعده‌ات آینه موج‌ گل زند تا ابد از غبار من گر همه زخم خورده‌ام گل ز کف تو برده‌ام باغ حناست هر کجا خون چکد از شکار من فرصت دیگرم‌ کجاست تا کنم آرزوی وصل راه عدم سپید کرد شش‌جهت انتظار من عکس تحیر‌آب‌ورنگ منفعل است از آینه گرد نفس نمی‌کند هستی من ز عار من آه! سپند حسرتم ‌گرمی مجمری ندید سوختنم همان بجاست، ناله نکرد کار من کاش به‌ وامی از عرق حق وفا ادا شود نم نگذاشت در جبین گریهٔ شرمسار من خاک تپیدنم. ‌که برد گرد مرا به‌کوی تو! بندهٔ حیرتم. که کرد آینه‌ات دچار من! ظاهر و باطن دگر نیست به ‌ساز این بساط تا من و تو اثر نواست، نغمهٔ توست و تار من نی به سپهرم التجاست، نی مه و مهرم آشناست بیدل بیکس توام غیر تو کیست یار من؟
بیدل او من.mp3
5.76M
گلی‌ که‌ کس نشد آیینه‌اش، مقابل او من دری که بست و گشادش گم است سائل او من چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم دلی‌که زورق طاقت شکست ساحل او من در این تپشکده بی‌اختیار سعی وفایم غمش به هر که‌ کشد تیغ‌، بال‌ بسمل‌ او من کجا برم غم نیرنگ داغهای محبت که شمع بود دل و سوختم به محفل او من به سایه دوری خورشید بست داغ ندامت چرا غبار خودم‌ گر نرفتم از دل او من به عالمی‌ که وفا تخم آرزوی تو کارد دل است مزرع و آتش‌دمیده‌حاصل او من کسی‌که برد به‌ خاک آرزوی جوهر تیغت به خون تپیدم و رُستَم چو سبزه از گِل او من غبار تربت مجنون به‌ این نواست پَراَفشان که رفت لیلی و دارم سراغ محمل او من رهاکنید سخن سازی جهان فضولی خجالت است که‌ گوید زبان قایل او من ز خود چه پرده‌ گشایم، جز او دگر چه نمایم؟ حق است آینهٔ او، خیال باطل او من به جود مهر و عطای سپهر کار ندارم کریم مطلق من او،‌ گدای بیدل او من
کبریا.mp3
3.74M
همه‌کس‌ کشید محمل به جناب‌ کبریایت من و خجلت سجودی‌ که نریخت‌ گل به پایت نه به خاکِ در گشودم، نه به سنگش آزمودم به‌ کجا برم سری را که نکرده‌ام فدایت نشود خمار شبنم می جام انفعالم چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا به فلک فرونیاید سر کاسه‌ی گدایت به بهار نکته‌‌سازم ز بهشت بی‌نیازم چمن‌آفرین نازم به‌تصور لقایت نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت نفس از تو صبح‌خرمن نگه از تو گل‌به‌دامن تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت
دست داری برفشان .mp3
4.8M
دست داری برفشان! دست داری، برفشان! چون گل در این‌گلزار زر داغ می‌خواهی، بنه! چون لاله در کهسار سر تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند همچو پروانه به موج شعله‌ای بسپار پر! تو درون خانه مست خواب و در بیرون در در غمت از حلقه دارد دیدهٔ بیدار در دشمن مشق رسایی نیست جز نفس لعین گوش، آن دارد که ‌گشت از مکر این مکار، کر هر سحرگه غوطه‌ها در اشک بلبل می‌زند نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر از غبار خاطر من جوهری آرد به‌کف بگذرد تیغ خیالش از دل ‌افگار، گر غیر بار عشق‌ هر باری که‌ هست‌ افگندنی‌ست بیدل ار باری بری‌، باری به دوش این بار، بر! _دهلوی
رنج نَفَس.mp3
4.04M
چه می‌شد گر نمی‌برد اینقدر رنج نفس هستی مرا رسوای عالم کرد این شهرت‌هوس هستی شرار جسته از سنگ انفعالش چشم می‌پوشد به این هستی‌که من دارم نمی‌خواهد نفس هستی گر اقبال هوس را عزتی می‌بود در عالم قضا از شرم‌ کم می‌بست بر مور و مگس هستی هوای عافیت صحرای مانوس عدم دارد نمی‌سازد عزیزان، با مزاج هیچکس هستی غریب است از گرفتاران، ‌غم تن‌پروری خوردن حذر زین دانه و آبی‌ که دارد در قفس هستی تو بر جمعیت اسباب مغروری و زین غافل که آخر می‌برد در آتشت زین خار و خس هستی خروش الرحیلی بشنو و از جست‌وجو بگذر سراغ‌ کاروان دارد در آواز جرس هستی نبودی‌، آمدی و می‌روی جایی که معدومی زمانی شرم باید داشتن زین پیش و پس هستی مزاری را که می‌بینم دل از شوق آب می‌گردد خوشا جمعیت جاوید و عیش بی‌نفس هستی تظلم در عدم بهر چه می‌برد آدمی بیدل! در این حرمان‌سرا می‌داشت گر فریادرس هستی
عيد من۱۰ (1).mp3
3.79M
صبح شو ای‌ شب‌! صبح شو ای‌ شب‌! که خورشید من‌ اکنون می‌رسد عید مردم‌ گو برو! عید من اکنون می‌رسد بعد از اینم بی‌دماغ یاس نتوان زیستن دستگاه عیش جاوید من اکنون می‌رسد می‌روم در سایه‌اش بنشینم و ساغرکشم نونهال باغ امید من اکنون می‌رسد آرزو خواهد کلاه ناز برگردون فکند جام می در دست جمشید من اکنون می‌رسد رفع خواهدگشت بیدل شبههٔ وهم دویی صاحب اسرار توحید من اکنون می‌رسد