eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
《بِ این میگن پوکری حالتی مثل اینک هیچی نمیفهمی یا همه چی برات خنثی هست.... (درک نکردن)》. مهدیه دختر نوجوان پایه یازدهمی این‌ها را تایپ کرد. اولش فکر کردم اشتباه تایپی است و پکر و ناراحت شده است، اما در ادامه فهمیدم نوعی حس است حسی عجیب. من هنوز در بهت این احساس عجیب خنثی در یک دختر نوجوان به صفحه‌ی گوشی خیره مانده بودم. او منتظر راهکار بود اما حالا باید یکی خودم را جمع و جور میکرد، پاسخ دادن بماند. به راستی اصطلاحات عجیب گفت‌وگوی نوجوانان خودش یک فرهنگ لغات می‌خواهد. باید بگوئیم آقای حدادعادل در فرهنگستان لغتی معادل برای پوکر بیابد. ✍🏻 @tollabolkarimeh
‏کوچکترین شهید حمله به مسجد شیعیان در ‎قندوز افغانستان @tollabolkarimeh
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸بوی بهشت از پانصد سال راه هم می‌رسد/ مغرور نشویم🔸 حافظ در یک بیت معنای بلندی را بازگو کرده که برای خیلی از ما فهم آن آسان نیست و بلکه ممکن نیست، می‌گوید: کس ندیده است ز مشک ختن و نافۀچین آنچه من هر سحر از باد صبا می‌بینم حلالش باد! می‌گوید: من عطری از این باد صبا استشمام می‌کنم که کسی از مشک ختن و نافۀ چین استشمام نکرده. حالا، تو بگو اینها در اسلام نیست! اگر انکار کردی، برای اسلام بهتر می‌شود؟ بگو این بوها نیست و بگو همه‌اش خیالات است! همین حرم که می‌روید غیر از عطری که به آن می‌زنند و گلابی که می‌پاشند، عطر دیگری هم دارد. در همین صحن حرم امام رضا (علیه السلام)، ده- بیست سال قبل (1)، نماز می‌خواندم که بویی آمد که نه بوی گلاب بود و نه بوی عطر. بوی عجیبی می‌آمد. وقتی به کسی که اهل این راه بود گفتم، گفت: آری، بوی بهشت از پانصد سال راه هم می‌آید! یعنی هنوز ممکن است پانصد سال راه تا بهشت داشته باشی، غرور پیدا مکن که به جایی رسیده‌ای! هنوز تا بهشت پانصد سال فاصله است. حرف به موقع و بجایی است. چون انسان تا یک بویی به مشامش رسید مثل بوی علم یا بوی ایمان، پیش خود می‌گوید: بله، همه چیز درست شد. در باز شد و چشم و گوشم باز شد. اما به او می‌گویند: نه آقا، هنوز پانصد سال فاصله ‌داری و خیلی کار دارد تا برسی. (1) در حدود دهۀ 50 شمسی @haerishirazi
🔹جامع المقدمات در هشت سالگی پنج ساله بودم که با توصیه مدیر مدرسه محله که با مادرم دوست بود، ثبت نام شدم، سال 1339 بود. مادرم بدون اطلاع پدر که مخالف مدرسه رفتن دختر به مدارس زمان طاغوت بود، در فاصله زمانی که پدر در تبلیغ بود، مرا به صورت مستمع آزاد به مدرسه فرستاد. همکلاسی هایم از من بزرگتر بودند، از هشت سال تا دوازده سال! هرروز قبل از شروع کلاس دختری با دامن کوتاه و جورابی تا مچ پا، بالای ایوان ترانه می خواند و همه آموزگاران و دانش آموزان باید گوش می دادند! آن زمان باید یقه سفیدی به گردن گره می زدیم و روبان سفید هم روی سرمان می زدیم. فقط همین علامت دانش آموزیمان بود و هرکسی با هر لباسی به مدرسه می رفت! البته من از سن پنج سالگی با چادر به مدرسه می رفتم و مدیر به مادرم قول داده بود که هنگام حضور بازرسان مرد، اجازه می دهم که دخترت چادر به سر کند. من در آن سن می فهمیدم ترانه خوانی آن دختر کار زشتی است ولی به علت علاقه زیادی که به مدرسه رفتن داشتم هیچ وقت از این موضوع با مادرم حرفی نزدم. البته کسی هم در باره مدرسه از من چیزی نمی پرسید! تا اینکه پدر از مسافرت تبلیغی برگشت و متوجه مدرسه رفتنم شد اجازه نداد بروم. دلیلش هم پرورش بی دینی مدارس بود .از مدرسه به مکتب خانه منتقل شدم بعد از مدتی پدر متوجه شد که معلم مکتب خانه هم نمی تواند قرآن بیاموزد. بنابراین قرار شد نزد پدر درس بخوانم. باید اول قرآن را فرا می گرفتم بعد دروس دیگر را آموزش می دیدم. بعد از قرآن، کتاب جامع المقدمات را شروع کردم در حالیکه هشت ساله بودم! ولی من به شدت به کتاب های ابتدایی که در مدارس رواج داشت علاقه داشتم. به عکس ها و مطالب آسان برای یادگیری مثل «سارا انار دارد و آن مرد در باران آمد» و از موضوعاتی مثل مفرد، صیغه، عین الفعل، مفتوح و … چیزی نمی فهمیدم و جرات پرسیدن آن را هم نداشتم که مفتوح یعنی چه؟! همیشه در درونم این حس مرا آزار می داد که حتما کند ذهنم! شنیده بودم که بانو امین در اصفهان برای دختران متدین مدرسه ای تاسیس کرده است، همیشه در دعاهای کودکانه ام از خدا می خواستم که مراجع عظام هم در قم مدرسه ای برای دخترهای خانواده های مذهبی تاسیس کنند تا من هم به مدرسه بروم. تا اینکه به سن ده سالگی رسیدم. در جلسات هفتگی محلمان شرکت کردم و قرار شد هفته ای یک روز نزد خانم نور الحاجیه درس صرف و نحو آقای انصاری را بخوانیم . وقتی کتاب را مطالعه کردم، از خوشحالی می خواستم پرواز کنم، چون فهمیدم فتحه،کسره و ضمه همان زبر، زیر و پیشی بود که به آن_َ__ِ__ُ_می گفتند! با شناختن اسم این سه علامت به صرف و نحو علاقمند شدم. درس را ادامه دادم تا سن 16 سالگی آخرین استادم سرکار خانم زهره صفاتی بود. با تولد اولین فرزند درسم تعطیل شد. تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی پیروز شد. با دو فرزند تصمیم گرفتم درس خواندن را به صورت کلاسیک ادامه بدهم. برای این هدف به مکتب توحید آن زمان که بعدها جامعه الزهرا نام گرفت، مراجعه کردم. گفتند باید گواهی دیپلم داشته باشی. با شنیدن این حرف آه از نهادم برخاست!من حتی گواهی اول ابتدایی هم نداشتم! مدتی گذشت تا اینکه شنیدم یکی از هم دوره ای های مکتب خانه، که با هم بودیم در کلاسهای نهضت که آن زمان تازه تاسیس شده بود درس می خواند. دوباره علاقه به خواندن در وجودم شعله ور شد. به اداره آموزش و پرورش مراجعه کردم، گفتم می خواهم در پایه سوم راهنمایی ثبت نام کنم و امتحان بدهم. مسئول آموزش گفت :باید از پنجم ابتدایی شروع کنی. گفت که به کلاسهای نهضت سواد آموزی مراجعه کنم تا به وسیله مربی نهضت برای امتحانات نهایی معرفی شوم.فردای آن روز رفتم دنبال مدارسی که کلاس نهضت دارند. خلاصه بعد از چند روز گشتن پیدا کردم. رفتم دفتر ، آدرس ته سالن را داد! دیدم بیست نفر روی زمین نشسته اند و خانم معلم هم در حال درس دادن است. گفتم آمدم ثبت نام کنم؛ خانم معلم گفت: برو در آن کلاس ثبت نام کن. فهمیدم که فرستاده دنبال نخود سیاه. رفتم به کلاسی که اشاره کرده بود، اجازه گرفتم برای ثبت نام، گفت ای بابا بعد از چهار ماه آمدی ثبت نام! من برای این ها چهار ماه زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدند.گفتم شما اجازه بده دو سه روز بیایم اگر خوشتان نیامد میروم. اصلا یادم نبود بگویم مبتدی نیستم. خانم معلم قبول کرد. با کودکم رفتم کنار خانمها روی زمین نشستم؛ کلاسشان نیمکت نداشت! خانم معلم گفت: آماده بشوید برای امتحان علوم. به خانم ها گفتم:یک خودکار و برگه بدهید تا امتحان بدهم.با این حرف، پچ پچ خانمها شروع شد، این نیامده میخواهد امتحان بدهد! وقتی ورقه امتحان را گرفت و خط مرا دید گفت از همین امروز می توانی ثبت نام کنی. بعد از یک هفته کلاس را به من سپرد و خودش دنبال کارهایش می رفت و من شده بودم معلم... @tollabolkarimeh🌷
ادب ، مانند عطر است ! شما عطر می زنی ، دیگران استفاده می کنند ! @tollabplkarimeh🌷
🔴اینم از حجاب اجباری درجمهوری اسلامی :)) پارک چیتگر تهران!!! یه خداقوت هم به پلیس محترم و دیگر مسئولان میگیم که فقط بعد سخنرانی رهبر انقلاب راجع به این فضاحت فرهنگی اظهار نظر میکنن و میگن برخورد میکنیم؛ لا اقل برخورد نمیکنید شعار ندید عزیزان دل... در ضمن این وضعیت فقط با پلیس و قوه قهریه درست نشده و نمیشه، بلکه قصور از جانب بیش از ۳۲ مسئول فرهنگی بوده که اونا هم به وظایفشون درست عمل نکردن و الان باید پاسخگو باشن! ✍️بیداری ملت @tollabolkarimeh
انتقاد رهبر معظم انقلاب از برخی روحانیون حجت الاسلام محمد جعفر فیض آبادی در خاطره ای به اهمیت ویژه‌ حضرت آیت الله خامنه ای به ورزش اینگونه اشاره کرده است:🔻 ◻️ «رهبر انقلاب همراه برادرشان به باشگاه می‌رفتند و به ورزش سنتی می‌پرداختند. ورزش مورد علاقه‌شان پیاده‌روی و کوهنوردی بود. روزی با برخی دوستان به سمت شاندیز می‌رفتیم از دور مردی را دیدیم که هیزم جمع می‌کرد و شاخه‌های اضافی درختان را می‌برید. با خود گفتیم: بهتر است برویم و خدا قوتی بگوییم. وقتی نزدیکتر شدیم مقام معظم رهبری را دیدیم و پس از احوالپرسی، همراهشان به منزلی رفتیم که در آن به سر می‌بردند. ایشان اهل شنا نیز بودند. یکی از انتقادهای ایشان به روحانیت نداشتن فعالیت‌های بدنی و ورزش نکردن بود. می‌فرمودند: اهل علم به دلیل توجه نکردن به ورزش و عوامل نشاط آفرین معمولاً زودتر از دیگران دچار بیماری‌های کمردرد مزمن، روماتیسم و... می‌شوند». @tollabolkarimeh
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزند بیشتر خیرو برکت بیشتر @tollabolkarimeh
چلمن سیزدهم، رئیس موزه فرش! به گفته ی خودش چلمن سیزدهمه ولی جناب ضرغامی ایشونو منصوب کردن به رئیس موزه ی فرش! سجاد نوروزیان بعد از فعالیت جدی توی فضای مسخره ی اینستاگرام حالا دیگه رئیس موزه ی فرش شده! ✍ صَمصام | samsam @tollabolkarimeh