✅️ قسمت آخر
#خاطرات_تبلیغ
چشم روی هم گذاشتیم روز آخر ماه رمضان فرارسید. همهی دخترها برای برگشتن ما عزا گرفته بودند. از صبح زود همه آمدند و سید را روانهی مسجد کردند و نشستند کنارم.
یکی کلاه و شالگردان بافته بود و با کلی قربان صدقه به دستم داد. یکی نقاشی کشیده بود و دیگری گل خشکشده لای قرآنش را برایمآورده بود.
از این همه مهربانی دخترها زبانم بند آمده بود.
روز آخر هیچکس نگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. حتی با زبان روزه برایم نهار پختند.
شب قبل همهی وسایلهای سفر را دور اتاق ریخته بودم، اما دخترها که آمدند همهی وسایلم را مرتب توی چمدان چیدند. از روز اولش بهتر و مرتبتر.
احساس میکردم دیر پیدایشان کردم و دارم زود از دستشان میدهم. فهیمه حال و هوای عجیبی داشت گاهی پابهپای بقیه می خندید و گاهی به پنجره خیره میشد و بغض میکرد.
همهچیز مرتب شده بود جز کتابهای سیدرضا. تاکید کرده بود دست نزنم تا خودش بیاید و مرتب و منظم توی ساکش بگذارد.
دخترهارا که راهی کردم نگاهی به یخچال انداختم. بهخاطر محبت اهالی روستا اغلب اوقات یخچال خالی بود. نگاهم که به تخممرغهای ته یخچال افتاد اشکم درآمد. یکهو دلم برای ننه تخممرغی تنگ شد. این مدت مونس تنهاییام ننهمروارید بود. کاسهی تخممرغهارا از توی یخچال درآوردم و گذاشتم کنار طاقچه تا برای ننه مروارید ببرم. میخواستم خاطرهی روز اول آشناییمان را زنده کنم.
چمدانهارا پشت در گذاشتم. دیگر کاری نمانده بود که انجام بدهم. دخترها کاری برایم باقی نگذاشته بودند. فقط مانده بود چندتا ظرف که آنهم این مدت سیدرضا زحمتش را میکشید. بهخاطر آبوهوا، اگزامای شدیدی دستم را درگیر کرده بود برای همین جزموارد واجب دست به مواد شوینده نمیزدم.
همهی دخترا فکر میکردند هرکس زن طلبه شود ظرف نمیشوید. همیشه سر این حرفهایشان کلی میخندیدم و میگفتم:《 همهی مردا مثه هم هستند》
همهی اتاق را سرک کشیدم تا فردا موقع رفتن همه چیز تمیز باشد. از روز اول هم تمیزترشده بود.
اما هنوز به آن پشتی منفور ویار داشتم. از کنارش که رد میشدم حالم دگرگون میشد.
نمیدانستم سید ناخنها و کاغذ را کجا انداخته است. همان لحظه وارد اتاق شد. وقتی دید کنار پشتی ایستادهام و خیرهخیره به پشتی زل زدم پرسید:《 خانم چرا اونجا وایسادی؟》
نگاهش کردم و گفتم:《 نگفتی کاغذ و ناخنهارو چیکار کردی؟》 کفشهایش را درآورد و آمد توی اتاق. عبا و عمامهاش را به جالباسی آویزان کرد و گفت:《 خیالت راحت انداختم توی آب روون》 نشستم و دوباره هرچی سوره بلد بودم خواندم.
سید نشست کف اتاق و کتابهایش را جمع کرد. چشمانش قرمز بود. همیشه هر وقت زیاد کتاب میخواند و یا عینکش را زیاد به چشم میزد چشمانش کاسهی خون میشد. بلند شدم و از زیپ بالایی چمدان قطرهی چشمش را برداشتم و گذاشتم جلوی چشم تا بعد افطار یادم نرود.
دم افطار که شد هاشمخان میکروفون را برداشت و شروع کرد ربنا خواندن. کار هروزهاش بود اما این روز آخری بدجور با دل من بازی کرد. سریع افطار سیدرضا را دادم و زودتر از همیشه به مسجد رفتم.
چشمانم دوربین فیلمبرداری شده بود. دوباره مثل روز اول به همه چیز دقت کردم و سعی کردم نمایه مسجد را توی ذهنم ثبت کنم. پنکهی سقفی، قفسهی کتابها، استکانهای کمرباریکی که بعد سخنرانی سید پراز چای میشد.
قالیهای دستباف قدیمی، لوستر و مهرهای سیاه توی جامُهری.
پارچهی سبز را توی کشو برداشتم و از اینسر پرده تا آنسر پرده پهنش کردم. همیشه صف اول نماز را نقلیباجی آماده میکرد. اما دوست داشتم شب آخری همهی کارهارا خودم انجام دهم. کتابهای قرآن را دوباره منظم توی قفسه چیدم. سینی چای را آمده کردم.
نشستم روبهروی در و به پشتی تکیه دادم. اولیننفری که آمد نقلی باجی بود. از همان دم در تا مرا دید دستش را بالا آورد و گفت:《 نَیه تِز گلدون؟》 تعجب کرده بود چرا زودتر از خودش آمدم.
صبرکردم تا نزدیکتر شود. تا کنارم نشست گفتم:《 خوبی بدی دیدی حلال کن نقلیباجی》 دستش را انداخت دور گردنم و گفت:《 ما که به شما عادت کردیم. برید دلتنگ میشیم. باز بیاید اینجا》
دلم نمیخواست آنشب نماز تمام شود. سید که روی منبر رفت و بسمالله گفت بهچهرهی همهی خانمها دقت کردم. یکی با بغل دستیاش حرف میزد. یکی بچه شیر میداد. دخترا کنار همنشسته بودند. پیرزنها هم روی صندلیهای پلاستیکی رنگو رو رفتهشان بچههارا ساکت میکردند.
👇
#طلبه_نوشت
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
✅️ قسمت آخر #خاطرات_تبلیغ چشم روی هم گذاشتیم روز آخر ماه رمضان فرارسید. همهی دخترها برای برگشتن
دوباره دستی از زیر پرده بیرون آمد و قوری پر از چای را گذاشت اینطرف و گفت:《 یکی این قوری رو برداره》 بهسمت قوری رفتم. چای آخر را خودم ریختم و پخش کردم. قند هم یکی از بچهها پشت سرم میآورد و تعارف میکرد. چای آن شب به همه مزه داده بود. میگفتند:《 چای خوردن از دست سیدخانم یه مزهی دیگه داره》 بعد به جدم قسمم میدادند تا برایشان دعا کنم.
بعد از خوردن چای خانمها تکتک آمدند و خداحافظی کردند. خاورخاله یک بقچه فطیر گذاشت توی بغلم. هرچقدر اصرار کردم پولش را بگیرد، لبش را گاز میگرفت و میگفت:《 یوخ یوخ》
همهی خانمهارا بدرقه کردم. دخترها دورم کرده بودند و اخر سر با قسم و آیه روانهی خانهشان کردم.
شب آخر همهجا غرق سکوت بود. حتی خبری از ویزویز پشهها هم نبود. همه چیز دست به دست هم داده بودند تا شب طولانیتر و دلگیرتر از همیشه باشد. بهسختی و با هزار باردعا خواندن خوابم برد.
برای نماز عید همه با چشمهای پفکرده آمده بودند. اما آراسته و زیبا. حتی ننه مروارید هم تیپ زده بود. خانمها شکلات و شیرینیهای خانگی آورده بودند و پخش میکردند. حال و هوای خوبی بود. نسیم خنک که از پنجره به صورتممیخورد حالم را جا آورده بود.
بعد از نماز برگشتیم توی اتاق. دوباره همهجارا دقیق نگاه کردم. کناز پنجره نشستم و قرآن را برداشتم. چشمانم را بستم و بازش کردم. سورهی واقعه. علاقهی زیادی به این سوره داشتم. وقتی ۱۲سالم بود بعد از افطار به مسجد میرفتم بین دونماز این سوره را میخواندم. انقدر خوانده بودم که حفظ شده بودم. قرآن را بستم و زیرلب زمزمه کردم:《 اذا وقعت الواقعه...》
وسایل را گذاشتیم توی ماشین. هاشمخان و حسنعمو برای بدرقهیمان آمده بودند. از زیر قرآن که رد شدم سورهی واقعههم تمام شد.
سید نشست پشت فرمان. آب را که پشت سرمان ریختند تازه یادم آمد ساق دستم را شسته بودم و روی بند آویزانکرده بودم. لبخند زدم و گفتم:《 دوباره برمیگردیم》
«تمام»
#طلبه_نوشت
#سفرنامه
#زندگی_طلبگی
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
اگر شما هم در تربیت فرزندتان دچار عذاب وجدان میشوید، پیشنهاد میکنم این کلیپ را از دست ندهید!
👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تربیت فرزند عذاب وجدان فایده ای ندارد!💔
پیشنهاد میکنم حتما همهی مادران و حتی کسانی که هنوز مادر نشدهاند این کلیپ را از دست ندهند...
✅ #تربیت_فرزند
❌ #اشتباهات_تربیتی
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
بله برون
مجلس «بله برون» بود. ثنا بانو بزرگ فامیل در صدر مجلس روی صندلی چوبی نسبتا قدیمی نشسته و از پشت صفحه شیشه ای عینک ذره بینی اش، همه را زیر نظر داشت.
خانواده عروس و داماد منتظر بودند تا نتیجه حرف و بحث ها و چانه زنی ها را در باره تعداد سکه ها بدانند. آن هم دقیقا روزهایی که اوج قیمت طلا بود و پدر داماد از یک طرف به فکر سر و سامان دادن به زندگی تنها پسرش بود و از طرفی به فکر هزینه سنگینی که باید به عهده می گرفت.
بعد از ساعتی، صدای یا الله یا الله یکی از فامیل عروس خانم، از پشت در شنیده شد که خانواده آقا داماد بیایند تا میزان مهریه تعیین شده را در بین حضار اعلام کنند.
بهجت خواهر بزرگتر داماد ایستاد و بعد از سلام و صلوات اعلام کرد:
میزان مهریه ۳۱۳ سکه به تعداد یاران امام عصر علیه السلام.
هنوز کلامش تمام نشده، مهربانو که به عنوان واسطه طرفین دعوت شده بود از پای صندلی ثنا بانو بلند شد و گفت:
«لطفا به آقایون بفرمایید چند تا از اعمالتان مورد رضایت آقاست که برای تعیین مَهر فقط به اسم یارانش، می برید و می دوزید؟»
با صدای مهربانو، همهمه ای بین همه میهمانان شروع شد و هر نفری یک نظری می داد و قرار شد آن نماینده آقایان، گزارش را ببرد و جواب محکمه پسندی هم بیاورد.
دوباره بعد از چند لحظه، همان آقا که گویا عموی عروس خانم بود یا الله کنان آمد و به طوری که همه بشنوند از طرف بزرگترهای فامیل گفت:
«ای بابا! حالا مهریه را کی داده کی گرفته؟ اصلا برای اینکه فکر همه راحت شود به جای ۳۱۳ سکه، اعلام می کنیم ۳۱۰ سکه! خوبه دیگه؟ حرفی نیست؟»
هنوز خان عموی عروس جواب را نگرفته که معصومه خانم دختر عمه ی داماد ایستاد وسط مجلس و گفت:
«بابا! از من بپرسید مهریه را کی داده و کی گرفته؟ من بیچاره که با هزار بدبختی پسرم را داماد کردم و صد سکه مهریه را بعد از اختلاف بر سر تجملات و خانه و ماشین فلان مدل و نهایتا طلاق با یک دختر بچه، روزها تو خانه های مردم کار می کنم و هر ماه تحویل به اصطلاح عروسم می دهم! تو را خدا جمع کنید این بساط را.»
هر چند آن شب مجلس مهر برون بی نتیجه خاتمه یافت اما یک هفته بعد در فامیل طرفین این خبر به گوش رسید که:
«برای مقابله با بدعت مهریه بالا و توافق طرفین، به نیت چهارده معصوم ۱۴ سکه تعیین شد و عروس و داماد از والدین و همه میهمانان خواهش کرده اند که در حد توانشان به ازدواج جوانان فامیل کمک کنند و جالب تر آنکه عروس خانم با حمایت داماد آینده، به معصومه خانم قول مساعدت دادند در پرداخت مهریه اجباری فرزندش کمک کارش باشند.»
✍🏻 مهتاب
#طلبه_نوشت
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
🔔 فراهم شدن امکان خرید از نمایشگاه کتاب تهران برای طلاب سراسر کشور
🔸امکان خرید کتاب از سی و چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران برای طلاب و اساتید برادر و خواهر حوزه های علمیه کشور از جمله خراسان و اصفهان فراهم گردیده است.
🔹 نمایشگاه بینالمللی کتاب از تاریخ بیست اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ کار خود را آغاز و تا سی اردیبهشت ماه به فعالیت خود ادامه میدهد.
همزمان با برگزاری بخش حضوری نمایشگاه، بخش مجازی نیز در سامانه Ketab.ir امکان خرید برای علاقهمندان به کتاب را در ۲۴ ساعت شبانهروز مهیا میکند.
📌 مکان برگزاری این دوره از نمایشگاه بینالمللی، مصلای امام خمینی(ره) از ساعت ۱۰ صبح تا ۸ شب می باشد.
🔸 استفاده از بن کارتهای تخفیفی تنها در شیوه خرید مجازی امکانپذیر است؛ بنکارت تخفیف تنها به کد ملی هر فرد اختصاص پیدا میکند و مشمولان دریافت این بن کارت، تنها میتوانند از طریق سامانه Ketab.ir و در زمان برگزاری نمایشگاه از آنها استفاده کنند؛ خارج از بازه زمانی برگزاری نمایشگاه بنهای کتاب اعتباری ندارند.
🔹 با پیگیری های بعمل آمده لیست کلیه طلاب، اساتید و پژوهشگران ارسال شده و برای طلاب و اساتید برادر و خواهر حوزههای علمیه کشور از جمله خراسان و اصفهان امکان خرید فراهم گردیده است.
📚 زمان و چگونگی ثبت نام دریافت بن کتاب متعاقبا اعلام خواهد شد.
#حوزه_های_علمیه_خواهران
#طلاب_خواهر
🌸کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐news.whc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
#یاامام_الرئوف🍃🕊
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
طرح سه میم
(مدرسه،مسجد،منزل)
مربی طرح امین متوسطه دوم میخواست برای دختران، محفل انس با قرآن بگیرد. دوست داشتم در مراسمشان شرکت کنم. توی جمعشان بودن را خیلی دوست داشتم اما بی میلیشان برای آمدن به نمازخانه مدرسه را که دیدم دلم گرفت ...
دلم میخواست یک انس با قرآن حال خوب کن برای بچه های مدرسه خودمان برگزار کنیم .با مدیر صحبت کردم و قرار شد دوتا از کلاسها را به مسجد ببریم .
با حاج آقای مسجد هماهنگ کردیم و قبل از اذان ظهر به مسجد رفتیم .بچه ها با شوق همکاری میکردند و حس و حال خوبی به همه انتقال میدادند.
با اذان و مکبّری بچه ها نماز را برپا کردیم ، همیشه بعد از نماز ظهر مردم این جمله ها را زمزمه میکنند : خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی.....
اما آنروز متفاوت بود وقتی بچه ها شروع کردند به خواندن، حاج آقا و حتی مردم ساکت شدند و صدای بچه ها در مسجد طنین انداز شد .
بعد از نماز حاج آقا از حس خوبی که گرفته بود گفت و دقیقا همه ی ما این احساس خوب همراهمان بود.
واقعا حضور کودکان در مساجد نعمتی بسیار شیرین و دلچسب است.
دیگر تقدیر و تشکرات مردم بماند که چقدر خوشحال بودند بچه ها را به مسجد برده ایم و لبخندی که روی لب دانش آموزان نقش بسته بود.
و همه ی این اتفاقات خاطره انگیز با برچسبی زیبا برای همیشه در گوشه ی قلبم بایگانی شد.
✍🏻 الهه مرادی
#طلبه_نوشت
#تجربه_امین
#مربی_طرح_امین
@tollabolkarimeh
ننه، جان دلم!
ناشکری را کسی می کند،
که خبر از داشتهایش ندارد
و او همیشه مفلس است.
به ثروتش نگاه نکن!
#ننه_اقدس
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای مستجاب در شب قدر✨
《شهادت #آیت_الله_سلیمانی عضو مجلس خبرگان رهبری و نماینده سابق ولی فقیه، یکی از موثرترین نیروها در ایجاد وحدت شیعه و سنی در سیستان و بلوچستان، دیروز در بابلسر》
اگه قرار به شهادت باشه، فرقی نمیکنه کجایی
حتی تو بانک هم نشسته باشی بهش میرسی ...
-شهادتتون مبارک' 🌹
#امام_زمان
#شهید_سلیمانی
#روحانی_مردمی
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
ننه جان
خدا ، مادر بزرگم را رحمت کند،وقتی ما تب می کردیم ،به مادرم می گفت:
"ننه هیچی نیست ،با یکم آب و نمک دست و پاشو بشور"
حالا تو این دوره زمونه تا بچه تب میکنه همه، با اضطراب بچه را میکشند
قربون صبر و حلم شون برم
#ننه_اقدس
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
44.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من شدم #عاشق تو یا تو شدی عاشق من؟!
لطف#ارباب به نوکر چه زیاد است زیاد
شبتون حسینی❣
#دلتنگ_حرم
#شب_جمعه
═══════❖═══════
@tollabolkarimeh
✅ پذیرش مرکز تخصصی دارالاعلام لمدرسه اهل البیت علیهم السلام.
تحت اشراف مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی)
✳️ سطح 3و4 نقد وهابیت
📆 زمان ثبت نام: 27 اسفند الی 15 اردیبهشت 1402
✳️ لینک مستقیم ثبت نام:
🌐 http://Paziresh.ismc.ir
سایت موسسه:
www.DAROLELAM.IR
اطلاعات بیشتر و ارتباط با ادمین:
@aamoozesh
📞 شماره تماس: 02537255866 داخلی 5
⏰ ساعت تماس: 12 الی18
📌 آدرس: جمکران بلوار انتظار، مجتمع دارالولایه، مرکز تخصصی دارالاعلام لمدرسه اهل البیت علیهم السلام
«🦋🌿»
تَنفسبَرگهـاازقَدمهـاۍپـاكِتۅست
ۅسَبزۍجَھـٰانتَمـامَشازرَنگچـٰادُرتۅست🍃🌸
#حجاب
#پروفایل
˹@tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱جانم به فدای آن غایبی که از ما دور است ولی جدا نیست...
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
آدینه تون بخیر
#امام_زمان 💚
#استوری
˹@tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روزهایی هم
برای خودت باش!
دنیا را یک #طرف رها کن!
و یک گوشهی دنج بنشین!
و با #خودت خلوت کن!...🍃
#حس_خوب
#انگیزشی
@tollabolkarimeh
صلوات ضرابی اصفهانی
سيد بن طاووس میفرمايد:
« اگر از هر عملی در عصر #جمعه غافل شدی، از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا كه در اين دعا سری است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است و از سوی
مولای ما #امام_زمان (عج) روایت شده است.»
#روز_جمعه
#جمعه
#امام_زمان
˹@tollabolkarimeh˼