یک روز مادرانه
صبح که میشود، پرده را کنار میزنم. تخت را مرتب میکنم و به بچهها میرسم. مینشینم پای صفحات صبحگاهی.
باید قبل از انجام هرکار روزانهای آن را بنویسی. ولی بچهای که خودش را خیس کرده، این چیزها را نمیفهمد.
یا آن دیگری که گرسنهاش شده و آوازش هفت محله را برداشته: «من گشنمه، صبونه بده!»
تا مینشینی و قلم به دست میگیری، بدو بدوهایشان در خانه شروع میشود. پاهایشان را میکوبند به زمین. تو گویی ملاج همسایه!
فریادی برمیآورم که گاهی شاید از کوبش پای آنها بدتر باشد:«آرومتر!»
و از جایم بلند نمیشوم. دوباره مینویسم:«مینویسم تا نوشته باشم...»
این جملهای است که هر وقت چیزی برای نوشتن ندارم استفاده میکنم. اغلب چیزی برای نوشتن ندارم. گاهی فکر میکنم حیف عمر... حیف کاغذ... حیف قلم...
کاش زودتر خدا بخواهد برایم تا بتوانم جبران مافات کنم و مفید واقع شوم.
صدای پیامک میآید. وسوسه چک کردن گوشی تمام وجودم را در مینوردد. چند کلمهای مینویسم و دوباره در جنگ اراده شکست میخورم.
دوباره قلم به دست میگیرم و زندگینامه استفن کینگ و موراکامی را در ذهنم مرور میکنم. باید مثل آنها پرتلاش باشم.
صدای شبکه پویا مرا به خود میآورد. من مثل فروغ نیستم که سه روز در را به روی همه ببندم و اثر خلق کنم. اما من میتوانم!
✍ ریحانه ایزدی
#طلبه_نوشت
#مادرانه
#خانهداری
˹@tollabolkarimeh˼