پرده را کنار زده بودم شاید خنکای نسیم جانی دوباره به قلب اتشینم دهد. نورش چشمانم را نیمه باز میکرد اما حالم را جا میاورد. یخچال را که باز کردم دنبال چیزی میگشتم که نهار درست کنم بچه ها گرسنه نمانند، همانند قطب جنوبی که در برنامه مستند شبکه ۴ میدیدیم جز یخ و برفک چیزی دیده نمیشد. با ناامیدی درش را بستم. در کابینت را باز کردم ان هم کویر لوت بود دریغ از یک چیز، چرا ان ته مه ها انگار مقداری حبوبات مانده، همانطور که ان دو مشت لوبیا را پاک میکردم دلم به حال بچه هایم میسوخت. انها گناهی نداشتند از وقتی در، کارخانه را تخته کردند علی بیکار شده بود. هرچه هم میدود کفاف نمیدهد اخر یک روز کار میشد یک روز نمیشد. برایش فرقی ندارشت کار روی زمین باشد یا ساختمان. وقتی یاد چشمانش که گاهی با دست خالی می امد و ان دو چشم مشکی پر از غم را از ما میدزدید هم میسوخت. بادی صورتم را نوازش داد و موهایم را روی صورتم پریشان کرد و مرا از سفر زمان به حال اورد. نفس عمیقی کشیدم و ایه ان مع الیسر یسرا را زمزمه کرد. چشمانم بی اختیار بارید و اشک تا نوک بینیم میامدو از من دل میکند. هیچوقت لحظه اعلام شهادت اقای رئیسی یادم نمیرود،چتدین هفته است که چشمانم میبارد، مثل پدر از دست داده ها، مثل یتیم ها، اخر اگر لطف خدا و همت این پدر عزیز نبود علی باز باید با شرمندگی می امد ولی الان روزی نیست که بعد باز شدن ان کارخانه تعطیل شده بیایید و دستش خالی باشد. یکی از دلایل خنده های بر لب فرزندانم اقای رئیسی بود. علی بدتر از من است او هم دوهفته ای است وقتی از سر کار میایید بغض دارد و گوشه اتاق به فکر میرود. اما ما هردو میدانیم که راه سختی در پیش داریم باید با انتخاب درست نگذادیم هیچ پدر دیگری چشمانش را از خانواده بدزد تا بیشتر از بیش شرمنده نشود.
✍سمیه اسماعیلزاده
#انتخابات
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام لذت عمرم در این است
که مولایم امیرالمومنین است . . .
عید شما مبارک
#غدیر🌹🌱
@tollabolkarimeh
#تقویم_روز
سهشنبه ۵ تیر
۱۸ ذیالحجه
💐 #عید_سعید_غدیر_خم_مبارکمون 💐
الحمدلله الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی علیهالسلام❣
✨ ۳روز مانده به انتخابات ✨
🍂 ۱۱ رور مانده به محرم 🍂
@tollabolkarimeh
#چهل_حدیث از #امیرالمومنین
#روز_سوم
مَن أحَبَّني وجَدَني عندَ مَماتِهِ بحَيثُ يُحِبُّ، و مَن أبغَضَني وجَدَني عندَ مَماتِهِ بحَيثُ يَکرَهُ.
هر که مرا دوست داشته باشد، در هنگام مرگش مرا آن گونه که خوشايند اوست بيابد و هرکه مرا دشمن داشته باشد، به هنگام مرگش مرا بدان گونه که ناراحت شود بيابد.🥀
صحيفة الإمام الرِّضا: ۸۶ / ۲۰۳، ميزان الحکمه، جلد ۱۱ صفحه: ۱۳۰.
@tollabolkarimeh
سبد میوه را کج میکنم. سیبهای سرخ درونش، شالاپی قل میخورند و میافتند توی سینک. مثل شناگرهایی که قبلِ پریدن از روی سکوها ژست میگیرند. بی پروا میپرند توی آبِ از نیمه بالا آمدهی ظرفشویی و شناور میمانند.
توی فکر روبان زدن به عیدیهای فردا هستم. چندتا ایده پاپیون دار هم توی ذهنم مرور میشود.
سیبها را میشویم. صدای قج قج دستکش وقت برخورد با پوست قرمز سیبها را میگذارم به پای خندههایشان. قلقلکی هستند انگار. خندهام میگیرد. صدای بچهها میآید هنوز:《اسدی و پسر بنت اسد! مولا مولا مولا علی مدد...》
لیست کارهایم را روی یخچال چسباندهام. با خودکار شستن میوهها را هم تیک میزنم. کار زیادی نمانده. سرانگشتی که حساب کنم به شروع مناظرات میرسم.
این روزها که غدیر گره خورده به انتخابات، خیلی به مردم مسلمان زمان رسول الله فکر میکنم. به هجدهم ذی الحجه. به روزی که حجاج به غدیر رسیدند. بعضی وقتها انگار خودم را میان آن جمعیت میبینم.
انگار میبینم کسی را که دو دستش را آورده کنار لبهایش و بلند بلند داد میزند:《 به مقصد رسیدیم. به دستور رسول الله اتراق کنید تا کسانی که عقب ماندهاند برسند.》
انگار میبینم چادرهایی را که برپا شده. ابوذر و عمار و مقداد را که سنگها و شاخههای شکسته را جمع میکنند.
آب جارو میکنند و با سنگها منبری میسازند به بلندی قامت پیامبر. جهاز شترها را میگذارند روی سنگها. روی شاخههای دو درخت پارچه میکشند و سایبان میسازند.
صدای جلز ولز از آشپزخانه میآید. زیر گاز را خاموش میکنم. نوار دور رب را باز میکنم. درپوش حلبیاش را فشار میدهم و میچرخانم. باز نمیشود. شوهرم اگر بود میتوانست با یک حرکت بازش کند ولی من حتما باید قاشق بگذارم بیخ گلویش. هوا که واردش شود دنگی صدا میکند و باز میشود.
یک قاشق پر از رب را میریزم توی لوبیاهای سرخ شده.
به ماهیتابه نگاه میکنم اما دوباره میروم کنار برکهی خُم. انگار میبینم ماه و خورشید را روی آن منبر. صدای زیبایی میشنوم که میگوید:《 هرکس من مولایش هستم، علی مولای اوست.》
هجوم بیعت کنندگان را میبینم. پشت خیمهی امیرالمؤمنین صف طولانی تشکیل شده.
عمر را میبینم، لبخند کش آمدهایی روی صورت دارد. میخندد و میگوید: 《سلام امیرالمؤمنین. پسر ابی طالب. مقام امامت مبارکت باشد.》
برای خودم چای میریزم. استکان به دست مینشینم روی کاناپه. ذهنم میرود و میآید. فکرم چرخ میخورد روی شاهدان غدیر. به بیعتشان. به بد عهدیشان. به نادیده گرفتن عهدی که روز غدیر بستند. حتی به سکوتشان در برابر ناصالحان.
کاش همه از روزگار مردم بعد از پیامبر عبرت بگیریم. کاش سکان انقلابمان را ندهیم دست نااهلان.
✍سیده زهرا رضایی المشیری
@tollabolkarimeh
جزوه ولایت فقیه.pdf
6.26M
خلاصه درس ولایت فقیه
از کتاب " نظام سیاسی در اسلام جوان آراسته "
@tollabolkarimeh