🔹جامع المقدمات در هشت سالگی
پنج ساله بودم که با توصیه مدیر مدرسه محله که با مادرم دوست بود، ثبت نام شدم، سال 1339 بود. مادرم بدون اطلاع پدر که مخالف مدرسه رفتن دختر به مدارس زمان طاغوت بود، در فاصله زمانی که پدر در تبلیغ بود، مرا به صورت مستمع آزاد به مدرسه فرستاد. همکلاسی هایم از من بزرگتر بودند، از هشت سال تا دوازده سال! هرروز قبل از شروع کلاس دختری با دامن کوتاه و جورابی تا مچ پا، بالای ایوان ترانه می خواند و همه آموزگاران و دانش آموزان باید گوش می دادند! آن زمان باید یقه سفیدی به گردن گره می زدیم و روبان سفید هم روی سرمان می زدیم. فقط همین علامت دانش آموزیمان بود و هرکسی با هر لباسی به مدرسه می رفت! البته من از سن پنج سالگی با چادر به مدرسه می رفتم و مدیر به مادرم قول داده بود که هنگام حضور بازرسان مرد، اجازه می دهم که دخترت چادر به سر کند.
من در آن سن می فهمیدم ترانه خوانی آن دختر کار زشتی است ولی به علت علاقه زیادی که به مدرسه رفتن داشتم هیچ وقت از این موضوع با مادرم حرفی نزدم. البته کسی هم در باره مدرسه از من چیزی نمی پرسید! تا اینکه پدر از مسافرت تبلیغی برگشت و متوجه مدرسه رفتنم شد اجازه نداد بروم. دلیلش هم پرورش بی دینی مدارس بود .از مدرسه به مکتب خانه منتقل شدم بعد از مدتی پدر متوجه شد که معلم مکتب خانه هم نمی تواند قرآن بیاموزد. بنابراین قرار شد نزد پدر درس بخوانم. باید اول قرآن را فرا می گرفتم بعد دروس دیگر را آموزش می دیدم. بعد از قرآن، کتاب جامع المقدمات را شروع کردم در حالیکه هشت ساله بودم! ولی من به شدت به کتاب های ابتدایی که در مدارس رواج داشت علاقه داشتم. به عکس ها و مطالب آسان برای یادگیری مثل «سارا انار دارد و آن مرد در باران آمد» و از موضوعاتی مثل مفرد، صیغه، عین الفعل، مفتوح و … چیزی نمی فهمیدم و جرات پرسیدن آن را هم نداشتم که مفتوح یعنی چه؟! همیشه در درونم این حس مرا آزار می داد که حتما کند ذهنم!
شنیده بودم که بانو امین در اصفهان برای دختران متدین مدرسه ای تاسیس کرده است، همیشه در دعاهای کودکانه ام از خدا می خواستم که مراجع عظام هم در قم مدرسه ای برای دخترهای خانواده های مذهبی تاسیس کنند تا من هم به مدرسه بروم.
تا اینکه به سن ده سالگی رسیدم. در جلسات هفتگی محلمان شرکت کردم و قرار شد هفته ای یک روز نزد خانم نور الحاجیه درس صرف و نحو آقای انصاری را بخوانیم . وقتی کتاب را مطالعه کردم، از خوشحالی می خواستم پرواز کنم، چون فهمیدم فتحه،کسره و ضمه همان زبر، زیر و پیشی بود که به آن_َ__ِ__ُ_می گفتند!
با شناختن اسم این سه علامت به صرف و نحو علاقمند شدم. درس را ادامه دادم تا سن 16 سالگی آخرین استادم سرکار خانم زهره صفاتی بود. با تولد اولین فرزند درسم تعطیل شد. تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی پیروز شد. با دو فرزند تصمیم گرفتم درس خواندن را به صورت کلاسیک ادامه بدهم. برای این هدف به مکتب توحید آن زمان که بعدها جامعه الزهرا نام گرفت، مراجعه کردم. گفتند باید گواهی دیپلم داشته باشی. با شنیدن این حرف آه از نهادم برخاست!من حتی گواهی اول ابتدایی هم نداشتم!
مدتی گذشت تا اینکه شنیدم یکی از هم دوره ای های مکتب خانه، که با هم بودیم در کلاسهای نهضت که آن زمان تازه تاسیس شده بود درس می خواند. دوباره علاقه به خواندن در وجودم شعله ور شد. به اداره آموزش و پرورش مراجعه کردم، گفتم می خواهم در پایه سوم راهنمایی ثبت نام کنم و امتحان بدهم. مسئول آموزش گفت :باید از پنجم ابتدایی شروع کنی. گفت که به کلاسهای نهضت سواد آموزی مراجعه کنم تا به وسیله مربی نهضت برای امتحانات نهایی معرفی شوم.فردای آن روز رفتم دنبال مدارسی که کلاس نهضت دارند.
خلاصه بعد از چند روز گشتن پیدا کردم. رفتم دفتر ، آدرس ته سالن را داد! دیدم بیست نفر روی زمین نشسته اند و خانم معلم هم در حال درس دادن است. گفتم آمدم ثبت نام کنم؛ خانم معلم گفت: برو در آن کلاس ثبت نام کن. فهمیدم که فرستاده دنبال نخود سیاه. رفتم به کلاسی که اشاره کرده بود، اجازه گرفتم برای ثبت نام، گفت ای بابا بعد از چهار ماه آمدی ثبت نام! من برای این ها چهار ماه زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدند.گفتم شما اجازه بده دو سه روز بیایم اگر خوشتان نیامد میروم. اصلا یادم نبود بگویم مبتدی نیستم.
خانم معلم قبول کرد. با کودکم رفتم کنار خانمها روی زمین نشستم؛ کلاسشان نیمکت نداشت! خانم معلم گفت: آماده بشوید برای امتحان علوم. به خانم ها گفتم:یک خودکار و برگه بدهید تا امتحان بدهم.با این حرف، پچ پچ خانمها شروع شد، این نیامده میخواهد امتحان بدهد! وقتی ورقه امتحان را گرفت و خط مرا دید گفت از همین امروز می توانی ثبت نام کنی. بعد از یک هفته کلاس را به من سپرد و خودش دنبال کارهایش می رفت و من شده بودم معلم...
#خانم_طلبه
#چی_شد_طلبه_شدم
@tollabolkarimeh🌷
🔴اینم از حجاب اجباری درجمهوری اسلامی :))
پارک چیتگر تهران!!!
یه خداقوت هم به پلیس محترم و دیگر مسئولان میگیم که فقط بعد سخنرانی رهبر انقلاب راجع به این فضاحت فرهنگی اظهار نظر میکنن و میگن برخورد میکنیم؛ لا اقل برخورد نمیکنید شعار ندید عزیزان دل...
در ضمن این وضعیت فقط با پلیس و قوه قهریه درست نشده و نمیشه، بلکه قصور از جانب بیش از ۳۲ مسئول فرهنگی بوده که اونا هم به وظایفشون درست عمل نکردن و الان باید پاسخگو باشن!
✍️بیداری ملت
@tollabolkarimeh
انتقاد رهبر معظم انقلاب از برخی روحانیون
حجت الاسلام محمد جعفر فیض آبادی در خاطره ای به اهمیت ویژه حضرت آیت الله خامنه ای به ورزش اینگونه اشاره کرده است:🔻
◻️ «رهبر انقلاب همراه برادرشان به باشگاه میرفتند و به ورزش سنتی میپرداختند. ورزش مورد علاقهشان پیادهروی و کوهنوردی بود.
روزی با برخی دوستان به سمت شاندیز میرفتیم از دور مردی را دیدیم که هیزم جمع میکرد و شاخههای اضافی درختان را میبرید. با خود گفتیم: بهتر است برویم و خدا قوتی بگوییم. وقتی نزدیکتر شدیم مقام معظم رهبری را دیدیم و پس از احوالپرسی، همراهشان به منزلی رفتیم که در آن به سر میبردند. ایشان اهل شنا نیز بودند.
یکی از انتقادهای ایشان به روحانیت نداشتن فعالیتهای بدنی و ورزش نکردن بود. میفرمودند: اهل علم به دلیل توجه نکردن به ورزش و عوامل نشاط آفرین معمولاً زودتر از دیگران دچار بیماریهای کمردرد مزمن، روماتیسم و... میشوند».
@tollabolkarimeh
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزند بیشتر
خیرو برکت بیشتر
@tollabolkarimeh
چلمن سیزدهم، رئیس موزه فرش!
به گفته ی خودش چلمن سیزدهمه
ولی جناب ضرغامی ایشونو منصوب کردن
به رئیس موزه ی فرش! سجاد نوروزیان بعد از فعالیت جدی توی فضای مسخره ی اینستاگرام حالا دیگه رئیس موزه ی فرش شده!
✍ صَمصام | samsam
@tollabolkarimeh
رحیم پور ازغدی: رهبری هرگز نگفتند در اختلاف نظرها یک طرف حسین است و یک طرف یزید
👤کیهان به نقل از حسن رحیم پور ازغدی نوشت:
🔹من جایی ندیدم ایشان (رهبر انقلاب) گفته باشند که در اختلافات جناحها، یک طرف حسین و یک طرف یزید است. برعکس، ایشان همیشه گفتهاند اغلب اختلافات ما قبیلهای و سلیقهای است؛ سر مسائل شخصی است، در مورد طرز حرف زدن است.
🔸من با اغلب مسئولان رده یک کشور تجربه چند جلسه داشتهام، واقعاً بین مقامات جمهوری اسلامی کسی را ندیدم که در برخورد با افراد حتّی مخالف و منتقد و معترض، مثل رهبری طوری رفتار کند که وقتی آن طرف از جلسه بیرون میرود، بدون کینه برود؛ احساس کند حرفش شنیده شد و به او احترام گذاشته شد.
🔹ایشان با افراد با محبّت و اخلاق و با آغوش باز برخورد میکند؛ گوش میکند، با زبان مخاطب حرف میزند، توضیح میدهد؛ از موضع بالا حرف نمیزند؛ اینها خیلی مهم است.
@tollabolkarimeh
#المراقبه
#کفشهای_جامانده_از_شهدای_قندوز
برای ما که در چاه جهالت گیر افتادیم ، این عملیات تروریستی دردناک است !
اما برای اهل آسمانها و ملکوت ، این شهادت ها اوج رستگاری است ، بویژه که وقتی از درد زندگی پر از رنج و فقر و خشونت و ... خلاص می شوند و به درجه شهدا می رسند ، آن هم نه تک تک ، بلکه صد تا صد تا وارد بهشت می شوند !!
« وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»
#طرید
منبع: کانال #شمیم_ملکوت
@tollabolkarimeh