"تجربه زیستی ایام کرونا"
حالا که بیش ازیک سال ونیم است کرونامهمان ناخوانده ماشده و همچنان یکه تازی میکند, ناچاریم برای عبور ازاین ثانیه ها، زندگی کنیم...بخندیم...روحیه باشیم...دلتنگی هارادفن کنیم لابه لای خنده هاوالتیام باشیم برای آدمهایِ مغمومِ محصورشده درکنج...
من باید برای کودکِ چهارساله هم بازی شوم، برای محمد معلم،صدبار رابطه فیثاغورث رامیپرسد .وصدویکمین بار که میپرسد انگار بار اولش است.
برای طاهایک رفیق فابریک
که دلتنگی هایش رابریزد وسط ومن سنگ صبورش باشم .
وحتی یک شاگرد تمام عیاربرای استادمان .گاهی لابلای آشپزی تکرار تدریس فلسفه را گوش میدهم که درذهنم تثبیت شود ، سرجمع دوجمله اش هم در ذهنم نمیماند.یا نظرات برتراند راسل وآنسلم مقدس را.
عصرها را میرویم درتراس.
5تااستکان چایی هل دار رامیگذارم در سینی گل دارسفید. باکیکی که پف چندانی نکرده،اماهربرش ازآن طعم مهربانی میدهد.
تفریح هایمان راتقسیم میکنیم بین آخر هفته ها.آن هم بالای پشت بام.
نباید تسلیم این تهدیدهاشویم.باید بوی زندگی رالای سطرهای زندگی پخش کنیم.
باید صبورباشیم تا تمام شود سوززمستانی وغروب های دلگیری که انگار پهنه زمین راگرفته.
بایدلبخند بزنیم به خاطر چشمهایی که هرروز بازمیشوند.
باید مادرانگی ها را ضمیمه زندگی کنیم.
"به امیدزمانی بهتر"
✍سیده معصومه معنوی
#مادرانه
#کرونا
@tollabolkarimeh 🌷
بعد از روضه و جمع و جور کردنها، یک سینی چای ریختم و آمدم نشستم جلوی میز.
برای اینکه پاهایم نفس بکشد،جورابهایم را درآوردم. توی هم جمع و گلولهشان کردم و کنار پایه مبل گذاشتم.
با دوستانم چای را نوش جان کردیم. گوشهی نگاه ملیح را که دنبال کردم رفت زیر پایه مبل.
لابد پیش خودش گفته چه بیسلیقه، اما آنچه به زبان آورد این بود. جورابهای دخترت اینجا چه میکند؟
لبخند به لب گفتم: 《جورابهای خودمه.》
چشمانش گرد شد. حق هم داشت جورابهای رنگی رنگی و جیغ از یک مامان که طلبه باشد بعید بود. اینها را قبلا از زبان دخترم هم شنیدم.
درست زمانی که پست بسته را آورده بود و جورابها را از داخل بسته بیرون کشیدم. اخمهای درهم کشیدهی دخترم را دیدم و نگاهی که داد میزد، خلاصه این ها برای چه کسی است من یا خودت؟
این نگاهها برایم آشناست در پس هر خرید تازهای دخترمان برای خودش سهم میطلبد. قدیمیها چه خوب گفتند که دختر هووی مادرش است.
آخر مگر یک مامان دل ندارد که رنگی رنگی بپوشد؟
خرق عادت کردن کار مشکلی است، اما برای دلم گاهی از این دست کارها انجام میدهم. این جورابها هم هدیهای بود از خودم به خودم برای ایجاد حال بهتر.
✒#بهار_سمنان
#طلبه_نوشت
#مادرانه
@tollabolkarimeh
آشیانهٔ پرندهها کلاس درس طبیعت به ماست.
مادر تا زمانی که جوجههایش سر از تخم در بیاورند، حامی آشیانه است. بعد از بیرون آمدنشان زیر پر و بالشان را میگیرد تا از آب و گل در بیایند؛ راه پرواز را نشانشان میدهد و رهایشان میکند.
پرنده، خودش تجربه میکند. به دل حادثه میزند؛ اوج میگیرد و فرود دارد.
من هم اینگونه آموختهام که بگذار فرزندت خودش بیاموزد. تو راه را نشان بده؛ بگذار پرواز کند و از تجربهها درس بیاموزد.
بند وابستگی را از پایش باز کن، تا اوج گرفتنش را ببینی.
از دور ایستادم و نظاره کردم.
اما این میان موانعی هم پیدا میشود؛ مثل پدر مهربانی که دلش نمیآید دخترجانش از گل نازکتر بشنود. نمیگذارد تلخی حقیقت، بهکام دردانهاش بنشیند و خیلی چیزهای دیگر.
مادرانهٔ من مادرانهای کافیست، عاشقانه دارد؛ نیش دارد بهحد اعتدال.
اندازهٔ هر چیز که کم یا زیاد شد، بدقواره میشود.
قانونی نانوشته نیست که مادر، بار زندگی فرزندان را بهدوش بکشد تا آخرین لحظات نفس کشیدنش. بهقدر کفایت مادری کند کافیست؛
بهقدر کفایت!
🖋 #بهار_سمنان
#طلبه_نوشت
#مادرانه
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
اگر از من بپرسی این چند روز تعطیلات به چه فکر میکنی؟ می گویم به پیری!
به روزی که سردی، بافت عضلاتم را منجمد کند و طبیب به من بگوید "حاج خانم مشکل شما غلبه ی بلغم است" و من در خانه، زیرپتو مدام به نوههایم تذکر دهم در را پشت سرشان ببندند تا سوز نیاید و کولر را خاموش کنند.
شب که بشود دست دراز کنم و از میز بالای تختم کیسهی داروها را بردارم و یک مشت قرص و کپسول رنگی و پودری بریزم توی شکمم و بعدش با کف دستم ضربهی آرامی به معدهام بزنم و زیر لب غُر بزنم "شده قبرستان داروها".
موقع نماز روی صندلی، بخواهم تربت را سجده کنم سرم سنگینی کند و کمرم تیر بکشد.
عینک بندیام را به چشم بزنم و لای کتاب را باز کنم و یک خط در میان ،پسر کوچکم را، که آن موقع جوان باسوادی شده، صدا بزنم "مادر اینجا چی نوشته؟ چشام نمیبینه!" و بعد از دوصفحه سرم گیج برود و کتاب را ببندم.
پوستر فراخوان فلان نشست علمی فرهنگی با حضور فلان اساتید برجسته ی کشوری برایم بیاید و در جوابش با سختی تایپ کنم "نوش جان جوانها"
عروس دامادهایم توصیهام کنند که مادر روزه به شما که قندت بالاست واجب نیست! و من هم در دلم حرف آنها را تایید کنم. اما به روی خودم نیاورم.
از توی کمد یک سالنامهی قدیمی پیداکنم و بخواهم چند خط بنویسم، خودکار در دستانم بلرزد، نسخ و معلّی که هیچ، خط معمولیام هم شُل و کج و معوج باشد.
روی کاناپهی نشیمن، دکمهی قرمز کنترل تلویزیون را با شصتم آرام لمس کنم تا مستندی ببینم یا سخنرانی گوش کنم ولی سمعَکم روی اُپن باشد و کسی در خانه نباشد که برایم بیاورد.
تبلتم را روشن کنم و ببینم دخترم عکس بچههایش را در جاده نجف کربلا برایم فرستاده و نوشته "مامان خیلی به یادتونیم ان شاءالله اربعین سال بعد با شما"
گوشهی چشمم بسوزد و خیس شود
و بعدش به پاهای ورم کرده ام خیره شوم و به ویلچر خالی کنج راهروی خانه.
...دارم به جوانیام حریص میشوم!
✍فاطمه ترکاشوند
#مادرانه
#طلبه_نوشت
#به_افق_اربعین
@tollabolkarimeh
دست پخت مامانم حرف نداره.
بیانی از سر تعصب و عشق فرزند به مادرش که او را از واقع بینی خارج میکند.
باید دید این کلمات را بعد از پختن غذایی که مورد پسندش نیست هم از زبانش میشنوم؟! درست زمانی که بوی سوختگی تا هفت کوچه آنطرفتر هم رفته یا مثلا از بیمزگی به غذای مریض میماند.
این جاست که انگار دستپخت مامان پر از حرف ناگفته است و رنگ رخسارهی فرزند خبر میدهد از سر درون.
درجه یک بودن برای همیشه امکان پذیر نیست مادر جان. قولی که خودم در این مواقع تحویلت میدهم را تکرار کن دخترم همیشه شعبان یکبار هم رمضان.
✒ #بهار_سمنان
#طلبه_نوشت
#مادرانه
@tollabolkarimeh
آدم مگر از بچهاش چه میخواهد؟
بچهی آدم کجا کار بکند آدم میتواند سرش را بالا بگیرد غبغب بیاندازد بیرون که بعله؛ این بچهی منه!
برای جوانمرد شدن خیلی زمان لازم است، خیلی بالا پایین افتادن لازم است، خیلی ماجراها باید بیاید و برود تا آدم برسد به حقیقت جوانمردی.
اما خب، بعضیها زود میرسند.
آدم مگر از بچه چه میخواهد؟ جز اینکه زود برسد؟ زود بفهمد؟ زود عملی کند... تاخیر نیندازد...
سر مادر و پدرت حالا بالاست که: بعله این پسر ماست.
دمت گرم علی آقا!
✍lila6194
#شهید_علی_لندی
#مادرانه
#دهه_هشتادی
@tollabolkarimeh
از معنویت روضههای این دوماه که بگذریم، به برکات دنیوی میرسیم که يكی از آنها سنت ازدواج است.در میان جماعت مذهبی حس مادرانهٔ پسردارها اوردوز میکند. همین که پا به این مجلس معنوی میگذارند، نگاهشان زاویهای ۳۶۰ درجه پیدا میکند؛ تا دختر مجردی از جلوی چشمانشان عبور کند. نگاهی کارشناسانه به قد و قامت دختر میاندازند؛ بالا و پایین میکنند و اگر به دلشان نشست و متناسب بود، میزان خیال پردازیشان به اوج میرسد و دختر از همه جا بیخبر را خیالی پای سفرهی عقد با پسرشان مینشانند.
اگر متناسب نبود هم سراغ پروژهٔ بعد و احداث تصویر خیالی جدید و حتی مکان جدید میروند!
حالا این مادران را در ذهنتان توی راهروهای مدرسه علمیه خواهران تصور کنید. من که خیلی با این تصویر مواجه شدم.
به این مادرها باید توصیه کرد اگرچه انتخاب عروس در مجالس مذهبی و مدارس علمیه گزینهٔ خوبی است، ولی کل مسئله نیست!
#بهار_سمنان
#طلبه_نوشت
#مادرانه
@tollabolkarimeh
#مادرانه
از فوران احساس می گویم و مِهرِ مادر فرزندی
از شب بیداری و رنج و در به دری
کسی چه می داند چه حالی دارد مادر بودن
از صبح تا شب به فکر خواب و خوراک بودن
با اینکه درون قلبمان غلغله ی مِهر است
زبانمان گرز گران ِ سر به مُهر است
بکن ، نکن های بسیار داریم
باید نبایدهای پر تکرار داریم.
تا آشنا کنیم فرزندمان را به قید و بند
قصه همین است ،قصه ی مادران دغدغه مند!
ما مادران پر از احساس
دائم خرج می کنیم
هدر میدهیم، شور و احساس
گاه آب بازی خوب است و پُر از خلاقیت
گاه بی ادبی و عینِ وقاحت
گاه سر وصدا خوب است و نشانه ی شادابی
گاه مایه ی ننگ و شرمساری
بی نوا
طفلک
بچه ی آدمی
با هر نشانه ی رشدش می خورد برچسب بد یا عالی
کودک کودک است و کودکی می کند
با احساس من و تو که بازی نمی کند
واقعا سخت است تنظیمِ احساس
از فوران کاهیدن و سکوتِ بر اساس
مادریم دیگر ، چه می شود کرد
بزرگ شود می فهمد
چرا اینگونه می شود!
🌸🌸🌸🌸
🖋معصومه رسولی مهر
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
هنرمند این اثر، دانشآموز کلاس نهم «آجونات» از ایالت کرالای هند است.
آجونات این نقاشی را کشید تا زحمات بیپایان مادر خانهدارش را نشان دهد.
#مادرانه
@tollabolkarimeh
برای ارتباط بچه با طبیعت و خاک، ما باغ نداریم. خانهی حیاطی هم نداریم. اما هرسری بهانهای جور میشود و بچههایمان شال و کلاه میکنند میروند باغ و حیاط دوست و فامیل مهربان.
درست مِلک ما نیست اما بهرهاش برای ما هم نوشته شده.
رزق مگر غیر از این است؟
الحمدلله
#مادرانه
#طلبه_نوشت
✍فاطمه ترکاشوند
@tollabolkarimeh
بسم رب النور
میخواستم لب به نصیحت بازکنم، همان نصیحت های دائمی.
اما میبینم زمان نصیحت نیست؛ زمان همراهی است و رفاقت.
میگویم بازی پیشنهادیتان؟ هیجانی درصورتشان نمیبینم.
میروم سراغ بازی نوستالژیکمان، منچ و ماروپله که بیش ازصد سال پیش تا بحال بچه ها را شاد کرده و شاید بزرگترها را.
نوبت از کوچکتر به بزرگتر.
نفر اول تاس را میاندازد؛ شش می آورد. به اقبال خوبش افتخار میکند وبعد جایزهاش را...
روال بازی طی میشود؛ بدون اغماض و تقلب.
برنده و بازنده اعلام میشود.
هرچند بازی پر از بگو مگو بود؛ اما بهسادگی هیجان را تزریق کردم وسطش؛ خندیدم و معتقدم وقتی مادری میخندد انگار تمام دنیا خوشحال است و اگر مادری پریشان است، انگار تک تک آدمها غمزدهاند و خستگی، کل جهان را از پای درآورده است.
خنده مُسری است. این روزها بخندید و شادی بیفشانید تا فرزندانتان گمان کنند کل دنیا شاد است.😊
#مادرانه
#طلبه_نوشت
✍سیده معصومه معنوی
@tollabolkarimeh