✍ به مناسبت روز نوجوان و بسیج دانش آموزی/ ۸ آبان، روز شهادت شهید فهمیده
🌹یادی از یکی دیگر از بزرگمردان کوچک
🌹 شهید رضا پناهی جوانترین شهید استان البرز در سال ۱۳۴۸ در خانواده ای مذهبی در شهرستان کرج متولد شد، اما بیشتر از ۱۳ سال تن کوچکش نتوانست روح بزرگش را تحمل کند.
او یکی از بزرگ مردان کم سن و سالی است که در دوران هشت سال دفاع مقدس با احساس مسئولیت و تعهد ناشی از عقبه معرفتی و بصیرتی منبعث از انوار تربیتی حرکت عظیم حضرت امام خمینی (ره)، توانست با وجود سن کم، خود را به جبهه های نبرد حق علیه باطل برساند و پس از مجاهدت و تلاش های بسیار، در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۶۱ در جبهه قصرشیرین به فیض شهادت نایل آید. رضا به اتفاق چند نفر به مأموریت دیده بانی و شناسایی رفته بود که در برگشت مورد اصابت خمپاره ۶۰ دشمن قرار گرفت و به همراه یکی از دوستانش به شهادت رسید.او علاقه ویژه ای به مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری(ره) داشت.
🔴 تلنگری برای هر روزِ ما!👇
✅ فرازی از وصیت نامه شهید پناهی🔰
✍ از شما ملت قهرمان میخواهم که پشتیبان روحانیت مبارز و متعهد به اسلام باشید، که همیشه به قول امام عزیزمان، روحانیت است، که تاکنون اسلام را، زنده نگه داشته است. هیچ گاه از روحانیت مبارز دست بر ندارید. اگر روزی روحانیت مبارز را کنار بگذاریم، #روشنفکران [#غربزدگان] ما را وابسته به #غرب می کنند، چون قشر روحانیت از #آیت_الله_شیخ_فضل_الله_نوری و آیت الله کاشانی تا حال این را ثابت کرده اند.
@tollabolkarimeh
داداشی دستم را می کشد و هی میگوید:" آجی بیا بازی کنیم."
_چه بازی؟
+مار و پله.
-من مار وپله دوست ندارم. یه بازی دیگه بکنیم.
+نه. همون مار و پله بازی کنیم. مار و پله مثل زندگی میمونه.
به حرفهای داداشی میخندم و دنبالش میروم تا با او و "قندون" ، مار و پله بازی کنم.
تاس میریزم و شش میآورم و ذوق میکنم. شانس بهم رو کرده و دارم تند و تند جلو میروم. از یکی دوتا نردبان هم بالا می روم و مثل بچه ها ذوق میکنم. اما ناگهان یک مار خوش خط وخال نیشم میزند و مهرهام سر میخورد چندین خانه پایین تر. ناراحت میشوم و اخم هایم میرود توی هم.
داداشی میگوید:"آجی ناراحت نباش، حالا که نیش خوردی به بلندترین نردبان نزدیکتر شدی."
بازی ادامه پیدا میکند و بالاخره مهرهی قندون به خانه آخر میرسد و من هم دوم میشوم و داداشی سوم.
داداشی را نگاه میکنم که ناراحت نیست و میخندد و میگوید :"آجی! یه بار دیگه...یه بار دیگه..."
***
قندون و داداشی مشغول بازی میشوند و من به مار و پلهی زندگی فکر میکنم.
به بالا رفتن و پایین آمدن.
به ناامید نشدن.
به اینکه نباید دلبستهی نردبانها شد و از مارها نباید ترسید.
به تلاش کردن تا رسیدن به خانهی آخر.
به نردبان ها فکر میکنم و به مارها.
به مارهایی که گاهی برمان میگردانند سرجای اولمان و مارهایی که که گاهی به نردبان های بلندتر نزدیکمان میکنند. نردبانهایی مثل قبول شدن در دانشگاه، ازدواج کردن، فرزند دار شدن، پیداکردن شغل.
مارهایی مثل بیمار شدن، ترک تحصیل، از دست دادن عزیزان، ورشکست شدن و دوباره به زندگی ادامه دادن و جانزدن.
و این است #حکمتهای_کودکانه
✍فاطمه جلالی
#طلبه_نوشت
#تولیدی
#خانواده
@tollabolkarimeh
برای ما انگشتر خونین ،خود روضه مجسم است....
صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)
#تولیدی
#عکسنوشنه
#شهید_آرمان_علی_وردی
@tollabolkarimeh
#اذان_بیداری
#مادران_ایرانیم
°•🦋 «اذان بیداری
مادران ایرانی» 🦋•°
🔹وعده ما: سهشنبه ۱۰ آبان ماه، ساعت ۱۱:۳۰
رو بروی دانشگاه تهران، به همراه اقامهی نماز جماعت و گفتگوی تبیینگر
👈 جهت کسب اطلاعات بیشتر با آیدی زیر ارتباط بگیرید؛
🆔 @Sheykhi4
به #بانوی_آب 💧بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
آغاز ثبتنام دورههای آموزشی مهارتهای فضای مجازی در مدرسه کوثرنت
✅عکاسی با موبایل
✅عکس نوشته
✅تولید پادکست
✅نویسندگی خلاق در شبکههای اجتماعی
✅یادداشتنویسی طنز در شبکههای اجتماعی
📋اعطای گواهینامهی معتبر و رسمی از سازمان فنی و حرفهای
اطلاعات بیشتر در رواق کوثرنت
kowsarnet.whc.ir
❗️ویژهی خواهران طلبه
❗️ظرفیت ثبتنام محدود
❗️مهلت ثبتنام تا ۱۴۰۱/۸/۲۰ (تمدید نخواهد شد)
May 11
از هاشم اجازه گرفتم تا با مادرم به قبرستان برویم. عصرهای پنج شنبه همه اهالی روستا قرارگاه شان قبرستان بود.
بعد از زیارت اهل قبور به سمت خانه پدری ام رفتیم. بوی غذای مادر تمام فضای کوچه را پر کرده بود و من باردار را از خود بیخود می کرد.
چند روزی بود به خانه پدر نرفته بودم. با اصرار مادر وارد خانه شدم. پدرم همه جا را گشته بود تا هاشم را پیدا کند اما موفق نشده بود. شب از راه رسید و خبری از هاشم نبود.
باید به خانه می رفتم. مادرم ظرف غذایی برای هاشم در دستم گذاشت و پدرم همراهیم کرد تا مبادا مشکلی پیش آید.
به در خانه رسیدیم. در زدم. چراغهای اتاق خاموش شد. صدای خش خش آرام پاهای هاشم را شنیدم. پشت در ایستاده بود. در زدنهایمان فایده ای نداشت.
پدرم اصرار داشت که به خانه شان بروم و صبح باز گردیم اما با هر زحمتی بود پدرم را راضی کردم به خانه برود.
به در تکیه دادم آرام زمزمه کردم :《پدرم رفت. همسرت پشت در، در تاریکی شب، تنها داخل کوچه ایستاده، منتظر می مانم تا شاید در را باز کنی.》
در باز شد. همانطور که وارد اتاق می شد. گفت:《 هاجر راست می گوید تو هر شب می خواهی خانه پدرت باشی. اینطور که نمی شود. این چه زندگی است و......》
باز رد پای نامادری اش در زندگیمان نمایان شد. هیچ نگفتم تا آرام شود. این یک جهاد است؛ در برابر بد اخلاقیهایش صبر می کنم . می دانم زمان همه چیز را درست می کند.
✍️مریم نوری امامزاده ئی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
🔹وقتی فیلم تأسف بار اهانت دانشجویان به رهبری را دیدم که در شعارشان دست آقا را تمسخر می کردند، یاد این نقل تاریخی افتادم که تمسخر و اهانت و استهزا ، کار همیشگی دشمنان تشیع بوده است !!
أصْبَغ بن نُباته میگوید:
امیرمؤمنان امام علی علیه السلام، به ما امر فرمود که از کوفه به مدائن برویم. روز یکشنبه به راه افتادیم.
در میان راه، از میان ما «عمْرو بنحریث» و «أشعث بن قَیْس» و «جَریر بنعبدالله بَجَلی» با پنج نفر دیگر جدا شدند و راه خود را به سوی حیره کج کردند و به ما گفتند:
چون روز جمعه فرا رسد ما در مدائن به علی(ع) میرسیم و قبلاز آنکه مردم برای نماز جمعه مجتمع گردند میآییم تا نماز را با علی(ع) بخوانیم. آنها به دیاری رسیدند که به آن «خَوْرنق» یا «سَدیر» میگفتند.
آن هشت نفر در خورنق یا سدیر در وقت ظهر نشستند و به خوردن ناهار مشغول شدند. یک ضب (سوسمار) از جلوی آنها گذشت. آن را صید کردند.
عَمرو بنحریث، دست سوسمار را باز کرد و (با لحنی تمسخر آمیز) به همراهانخود گفت: با این سوسمار بیعت کنید. این امیرالمؤمنین شماست.
آن هشت نفر با آن سوسمار بیعت کردند و سپس آن را رها کردند و خودشان از آنجا به مدائن کوچ کردند و گفتند علی ابن ابیطالب (ع) چنین میپندارد که از علم غیب اطلاع دارد. ما اینک او را از امارت مؤمنان، خلع کردیم و به جای او با سوسماری بیعت کردیم!!
آنان روز جمعه به مدائن رسیدند و در هنگامی که أمیرالمؤمنین ع بر بالای منبر خطبه میخواند، وارد مسجد شدند.
حضرت فرمود: رسول خدا (ص)، برای من احادیث بسیاری را به راز گفته است که در هر حدیثی از آن احادیث، دری است که از آن یک در، هزار در دیگر گشوده میشود. خداوند تعالی در کتاب عزیز خود میگوید: «یَوْمَ نَدْعُو کُل أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ.»؛ قیامت روزی است که ما در آن، هر دسته و جمعیتی از مردم را با امام خودشان میخوانیم»(اسرا: 71)
و من به خدا قسم میخورم که در روز قیامت، هشت نفر از این امت، محشور میشوند که امام آنها، ضب (سوسمار) است و اگر بخواهم نام آنها را ببرم، میبرم.»
در این حال، رنگ از چهرههایشان پرید و بند بند آنها لرزیدن گرفت و عمر و بن حریث از شدت ترس و دهشت، مانند شاخه سعف (برگ درخت خرما) تکان میخورد.!!
منبع: @shamimemalakut
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#در_محضر_رهبر_انقلاب
🎥 پناه هم
✅ حضرت آیتالله خامنهای: «مرد در کشاکش زندگی مردانه خود، احتیاج به یک لحظهی آرامشی دارد تا بتواند راه را ادامه بدهد. آن لحظهی آرامش کِی است؟ همان وقتی است که او در محیط سرشار از محبت و عطوفت خانوادگی خودش قرار میگیرد. با همسر خودش که به او عشق میورزد، با اوست، در کنار اوست و با او احساس یگانگی میکند. وقتی با همسر خود مواجه میشود، این همان لحظه آسایش و آرامش است.
♻️زن هم در کشاکش زندگی زنانه خود، با بحرانها و با تلاطمهایی مواجه میشود. چه در محیط بیرون از خانه مشغول تلاش و فعالیت و کارهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و... باشد یا در داخل خانه مشغول باشد که زحمت و اهمیتش کمتر از کار بیرون نیست. حالا زن در این کشاکش به تلاطمهایی برخورد میکند و چون روح او ظریفتر است، بیستر به آرامش، به آسایش، به تکیه کردن به یک شخص مطمئن احتیاج دارد. او کیست؟ او شوهر است.» ۱۳۸۱/۶/۶
#رهبر_انقلاب
#خانواده
@tollabolkarimeh
May 11
نذری شاهچراغ
سومین سالی هست که نذرش را به حرم شاهچراغ ادا میکند.
سه سال پیش بود، آمد حرم و از شاه چراغ خواست تا فرزنددار شود.
نذر کرد هرسال به ضریح مبلغی پول میریزم.
دختر کوچولو خیلی هیجان داشت. خوشحال بود.چون مامان به او قول داده بود، که نذری را میدهد تا خودش در ضریح بیندازد.
قرار بود از آقای شاه چراغ تشکر کند. مامان همیشه از محبت شاهچراغ و لطف ایشان برایش زمزمه کرده و قصه هرشبش بود.عشق پاک کودکانه دخترک معصوم، بعضی وقتها در خواب او را به دیدن شاه چراغ میبُرد . از اینکه حاجت مامانش را برآورده کرده، و زندگی بابا و مامان به خاطر وجود او رنگ شادی گرفته بود؛ برای زیارت
خیلی عجله داشت. از صبح میرفت سر کیفش و پول نذری را از کیف در میآورد و دوباره توی کیف میگذاشت.
بعد چادر نمازش را سر میکرد و جلوی آینه به خودش نگاه میکرد.
زیر لب حرفهایی که قرار بود به آقا بگوید تمرین میکرد.
وقتی رسیدند به حرم، دوید طرف ضریح و پول نذری را درآورد و زیر لب حرفهایش را به امام زاده گفت. لب هایش را گذاشت روی شبکهها بوسید، بعد دست به سینه به تقلید از مامان، عقب عقب میآمد که صدای شلیک تیر را شنید.
هراسان شد مامان را صدا زد. میخواست به بغل مامان پناه ببرد، او را ندید.ترسان دوید، به پشت کولر پناه برد.
قلب کوچک او توی سینهاش پرپر میزد، که قاتل ترسناک آمد سراغ او. یاد قصه دختر کوچولوی امام حسین افتاد که مامان با اشک و بغض برایش گفته بود. دختر کوچولوی امام از ترس حرمله پشت بوتههای خار پنهان میشد.الماسهای اشک در چشمان زیبایش حلقه زد، خیلی زود روی گونههای لطیفش سرازیر شد. حرمله رسید پشت کولر و قلب کوچک او را به پرواز درآورد.
✍نرجس خاتون محمدی
#طلبه_نوشت
#تولیدی
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
@tollabolkarimeh
هر جا که خاک گردم امید است روز حشر ، از خاک کربلایِ تو سر در بیاوردم🖤
#عسکنوشته
#تولیدی
#کربلا
@tollabolkarimeh
هدایت شده از طلاب الکریمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز ثبتنام دورههای آموزشی مهارتهای فضای مجازی در مدرسه کوثرنت
📋اعطای گواهینامهی معتبر و رسمی از سازمان فنی و حرفهای
اطلاعات بیشتر در رواق کوثرنت
kowsarnet.whc.ir
❗️ویژهی خواهران طلبه
❗️ظرفیت ثبتنام محدود
❗️مهلت ثبتنام ۱۴۰۱/۸/۹ تا ۱۴۰۱/۸/۲۰ (تمدید نخواهد شد)
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/42950719
#فرزندپروری
چرا نباید به بچهها دروغ گفت؟
🔸خیلی از اوقات والدین برای دوست داشتن یا حفاظت از بچههاشون از دروغ گفتن استفاده میکنن، کاری که خیلی از اوقات شاید آسیبش زیادتر از خطری که ازش نگران بودن باشه.
#خانواده
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰دیدار آرتین سرایداران از مجروحین حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز و خانواده دانشآموز شهید علی اصغر گویینی از شهدای این حادثه با #رهبر_انقلاب
#شاهچراغ
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با آمدنت، مدينه دامنی از عطر گل های محمدی پر کرد. کوچه باغ های مدينه، به پيشواز نفس های بهاری ات آمدند تا خاطره عطر عبور پيامبر صلی الله عليه و آله را از دلتنگی هايشان مرور کنند.
#استوری
#میلاد_امام_حسن_عسکری
@tollabolkarimeh
گندمهای خونی!
_«مامان، حالا چکار کنم بابا زود نمییاد؟»
_«قربونت برم. برو قایم شو، تا من بیام پیدات کنم.»
آخرین تکههای سیبزمینی را که خوب سرخ شده از ماهیتابه بیرون میآورم و در ظرف گرم نگهدارنده میگذارم.
ظرف و نان و سبزی را درون سبد پارچهای قرار میدهم.
امیر با صدای بلند میگوید: «مامان بیا». من در حالی که دلم برایش غنج میرود، با خنده میگویم: «آمدم».
_«کجایی! کجایی! توی حال که نیستی. توی این اتاق که نیستی. حتما توی اون اتاقی. پشت در اتاق که نیستی. کجایی! بذار تو کمد رو نگاه کنم. آی ناقلا اینجایی!!»
امیر جیغکشان با خنده فرار میکند و من با سروصدا به دنبالش میدوم. بالاخره او را میگیرم. هر دو روی زمین میافتیم و در آغوش هم میخندیم. از چشمهای زیبایش اشک شادی میچکد.
زنگ در به صدا درمیآید. امیر با خوشحالی میگوید: «هوررااا، بابا اومد».
از بازار که رد میشویم، با خواهش او بستهای گندم میخریم.
با صدای اذان وارد حرم میشویم. امروز حال و هوای اینجا انگار فرق میکند.
نمیدانم چه شد که بیهوا دلم هوای حرم کرد و گفتم امشب نماز را اینجا بخوانیم.
بدو بدو خودم را به ضریح میرسانم. امیر کنارم ایستاده است. بستهی گندم را از کیفم بیرونم میآورد و میگوید: «مامان زود بریم نماز بخون، میخوام به کبوترا دونه بدم.»
صداهایی عجیب و مبهم در گوشم می پیچد. بدنم به یکباره داغ میشود.
دستهایم از درون حلقههای ضریح کنده میشود و به زمین میافتم.
نمیدانم چرا امیرم غرق در خون است. دستهای کوچکش را لمس میکنم. کیسهی کوچک گندم هنوز در دستش است. آخرین چیزی که میبینم، دانههای خونی گندم است که همه جا پخش شده...
✍صاد.قائدی
#طلبه_نوشت
#تولیدی
#شاهچراغ
@tollabolkarimeh
با حسن ها کار و بار ما گداها سکه است، مجتبی یا عسکری فرقی ندارد بهر ما
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#عکسنوشته
#تولیدی
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبرمعظم انقلاب: یکی از نشانههای انحطاط آمریکا بر سرکار آمدن کسانی مثل ترامپ و بایدن است.
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 معلمی، بزرگترین آرزو
🔻 من به عنوان یک طلبه، به عنوان یک روحانیِ معمم، از آرزوهای بزرگم در زندگی تعلیم و تربیت بوده.
🔸 از سن جوانی در کن که بودم در سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی طلبه شدم و بعد از یکی دو سال که چند، کلمه یاد گرفتم در ماه رمضان در کن، که در کوچه ها چراغی نبود، با فانوس به محله ها میرفتم و می گشتم و مساله می گفتم.
☑️ معلمی برای من شانی از شئون زندگی بود. معلمی صفت الهی ست و شما به این جایگاه افتخار کنید.
"آیت الله مهدوی کنی"
⚠️ ما در کرامت، برایتان از اندیشه های مختلف تربیتی می گوییم، چراکه نگاه نقادانه ی شما ارزشمند است. ⚠️
#آیت_الله_مهدوی_کنی
#تربیت_فرزند
#خانواده
@tollabolkarimeh
#سیزده_آبان
🔴امروز همه برای آغاز نظم جدید جهانی ذیل حاکمیت الله به راهپیمایی خواهیم آمد.
جهان با حضور مردم عزیز بزودی شاهد تحولات بسیار شگرفی خواهد بود.
حاکمیت ابلیس در دنیا رو به پایان است و پرچم حاکمیت الله بزودی از شرق تا غرب عالم برافراشته میشود.
و تمدن نوین اسلامی در حال طلوع ظهور است ان شا الله
#سیزده_آبان
@tollabolkarimeh