eitaa logo
طلوع
1.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸 📌اگر لذت‌های معنوی خودمان را اظهار کنیم، ریا نمی‌شود؟ 💎 (۲) 🔸لذت‌بردنِ معنوی برای ما یک امرِ حیاتی است ولی ما با سکوت دربارۀ لذت‌های معنوی، درواقع داریم همدیگر را به مُردن (زندگیِ حداقلی) تشویق می‌کنیم! پس امر به‌معروف چه می‌شود؟! امر به‌معروف را در این‌باره هم انجام دهیم. 🔸ما طوری با لذت‌های معنوی برخورد می‌کنیم که انگار باید پنهانشان کرد؛ شاید برای اینکه می‌ترسیم ریا بشود! لذت معنوی که ریا ندارد؛ چون آدم واقعاً سود کرده و دیگر جایی برای ریا نیست. کمااینکه وقتی یک غذای خوشمزه می‌خوری، دیگر جای تظاهر و ریا نیست؛ چون لذتش را برده‌ای! 🔸خیال نکنیم اگر یک‌مقدار لذتِ معنوی بردیم، خیلی آدمِ خوبی شده‌ایم که بعداً بخواهیم کار را به تظاهر و ریاکاری برسانیم! اتفاقاً وقتی لذت می‌بریم، به خدا بدهکارتر می‌شویم؛ لذا احساس شرمندگی ما باید بیشتر شود. 🔸شاید صحبت‌کردن دربارۀ لذت‌های معنوی، جزو مصادیق «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحی/11) باشد، یعنی اینکه نعمت خدا را بیان کنید. 🔸در جبهه، این اتفاقِ قشنگ می‌افتاد که بچه‌ها کم و بیش، همدیگر را از لذت‌های معنوی خبردار می‌کردند؛ ما هم این‌کار را انجام دهیم؛ مثلاً دربارۀ لذتِ «نماز جعفر طیا» باهم صحبت کنیم؛ این نمازِ پیشنهادی رسول‌الله(ص) است، اگر تجربه‌اش کنید، می‌بینید که چقدر لذت‌بخش است! https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنها که رفتار و گفتارشان تو را نگران میکنند، نمیدانند تو خدایی داری که دوستت دارد و دوستش داری پس هرگاه از دست کسی یا چیزی ناراحت شدی آرام بگو: خدایا،به قدرتت نیاز دارم؛ او قادر مطلق است! شک نکن ناگشودنی ترین گره ها به دست پروردگار مهربان باز میشود؛ خدایی که قدرت دارد و در کنار توست، نزدیکتر از نفس... https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی... آغاز اصالت خوب همین است ... که نخواهی چیزی باشی که نیستی... 🌞 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
کمترین حقی که خدا بر گردن شما دارد، این است که از نعمت او برای گناهان کمک نگیرید. https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام📓 #فصل_چهارم #قسمت_پنجم نمی‌دانستم چرا باید بنویسم من زنده ام. با این حال بی‌اختیار با
📓 آقا با تعجب گفت: تو اینجا چه کار میکنی؟ برای چی اینجایی؟ کریم چطور تو رو رها کرده؟ رحیم چطور تو رو رها کرده؟ با کی اومدی؟ چند روزه اینجایی؟ الان کجایی؟ چنان پشت سر هم سؤال می‌کرد که فرصت نمی‌کردم به او جواب بدهم . با شرمندگی او را نگاه کردم. وقتی برایش توضیح دادم طی این مدت چه کارهایی در مسجد انجام داده‌ام، خوشحال شد. قرار شد او بیرون از خانه با کیسه‌های شنی سنگری بسازد. از من خواست هر شب بدون استثناء تحت هر شرایطی به خانه بیایم . من هم قول دادم شب‌ها برای استراحت به خانه برگردم. حالا دو تا قول داده بودم؛ یکی به سلمان و دیگری به آقا. آذوقه‌هایی را که از همسایه‌ها گرفته بودم کیسه‌کیسه در چند نوبت به مسجد رساندم. دو شب بعد طبق وعده‌ای که به آقا داده بودم به خانه رفتم ، آقا سنگر کوچک و جمع وجوری سر کوچه ساخته بود که با دیدن آن یاد قبرهایی می‌افتادم که برای مراقبه و غلبه بر ترس از مرگ در آنها می‌خوابیدیم . کف سنگر یک پتو و یک بالش کوچولو انداخته بود. یک توری هم به عنوان سقف سنگر کار گذاشته بود که پشه و مارمولک و جانوران موذی نتوانند وارد آن شوند. با دیدن این همه ذوق و سلیقه لبخندی زدم و گفتم : آقا اینکه سنگر نیست. این مثل تخت ملکه هاست. بغلم کرد و پیشانی ام را بوسید و گفت: مگه تو چی از یه ملکه کمتر داری، تو هم ملکه‌ی بابایی دیگه! هیچ‌گاه آن چهره‌ی مهربان و دوست داشتنی با آن دست‌های بزرگ و پینه بسته از کار و رنج که آن شب به روی سرم کشید از خاطرم نمی‌رود. آن دست‌های مهربان و دوست‌داشتنی را از صمیم قلب بوسیدم. یادم آمد یادداشت دوم را هم باید برای سلمان بگذارم. دوباره نوشتم :«من زنده ام» و آن را به شیشه‌ی ترک خورده‌ی اتاق چسباندم. صدای سوت خمپاره ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. شعله‌هایی که از سوختن شهر برمیخاست، شب و تاریکی را بی‌معنا و همه جا را روشن کرده بود. گوش شهر از صدای خمپاره ها پر شده بود. آقا برای اینکه مرا از فضای ملتهب و وحشت‌آور صدا و آتش خمپاره‌ها دور کند با خاطرات جنگ‌ها و تاریخ و شعر و ادبیات سرگرم کرد. مثل همیشه که با آمدن فصل پاییز ژاکت ‌های بافته شده ی سال‌های قبلی را می‌شکافت و مدل و طرحی نو می‌بافت، با کلافی به رنگ گل‌بهی ژاکتی برایم سرانداخته بود و بی‌آنکه حتی یک نگاه به بافته‌هایش بیندازد، همان طور که حرفه‌ای می‌بافت، گفت: همه‌ی آدم‌ها تو زندگیشون یه بار، جنگ می بینن، اما من دو جنگ رو دیدم؛ هم جنگ ۱۳۲٠ رو دیدم و هم جنگ ایران و عراق رو. در همسایگی ما چند نفر دیگر هم سنگر ساخته بودند دور آقا جمع شده بودند و دائم به آقا که صدای دلنشین و محزونی داشت می گفتند: مشدی دلمون گرفته، یه دهن فایز**۱ بخون دلمون رو سبک کنیم. آقا گفت: حالا وقت فایز نیست. صدای این خمپاره ها خودش فایزه. کی حوصله‌ی فایز داره. اما اصرار آنها کارساز افتاد و صدای محزون آقا درآمد. دست آخر گفت: برای دخترم می‌خونم تا خوابش ببره، شما هم گوش بدید . از لابه‌لای زوزه‌های خمپاره صدای محزون آقا سکوت شب را در هم شکست: گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو آفتاب و فلک اندر کنف سایه‌ی توست گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو ای که دُرد سخنت، صافتر از طبع لطیف گر رود صَفوَت این طبع سخندان، تو مرو اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند خوف از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو هجر خویشم منما، هجر تو بس سنگدل است ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو @Tolou1400 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ **۱..فایزخوانی نوعی خواندن شعر با آهنگ محزون، متعلق به مردم دشتستان و بوشهر.
قلب72.mp3
6.72M
72 آرامش، نخواهی داشت؛ مگر آنکه قلب سبک و قدرتمندی برای خودت بسازی! راه آسمون بازه قلبتو سبک کن... تا قدرت پرواز پیدا کنی. 🎤 ❤️🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا