کارگاه خویشتن داری_28.mp3
14.96M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۸
📌هنگام قضاوت دیگران،
رویِ برچسبهایی که به رفتار و زندگی آنان میزنیم؛
درحقیقت صفاتِ نفس و ویژگیهای شخصیتی خودمان را یادداشت میکنیم.
#تجسس
#تجاوز
@Tolou1400
اما مادری
هنوز منتظر است...
#حاج_احمد_متوسلیان
#مادران_انتظار
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک صوت نایاب از حاج احمدمتوسلیان
زمان: روزهای سخت آزادسازی خرمشهر
مکان: حوالی خرمشهر
#حاج_احمد_متوسلیان
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن را که خبر شد
خبری باز نیامد.....
#حاج_احمد_متوسلیان
#حامد_زمانی
#کلیپ
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_ششم_انتظار #قسمت_چهاردهم در تعجب بودم از اینکه می دیدم در شهری که این همه جوان و
#من_زنده_ام
#فصل_ششم_انتظار
#قسمت_پانزدهم
مراسم بی بی با دو عزا تمام شد و اولین روز سال را بدون بی بی آغاز کردیم گویی بی بی رفت تا برایمان خبر تو را از عالم معنا بیاورد .
مات و مبهوت بهم خیره شده بودیم ، نه مرگ بود و نه زندگی ، نه روی زمین بودیم و نه آسمان . انگار در خلا نفس می کشیدیم و در برزخ گرفتار شده بودیم ، دور خودمان می چرخیدیم ، وقتی به زنده بودنت فکر می کردیم خوشحال می شدیم ، وقتی یاد اسیر بودنت می افتادیم گریه می کردیم . نه گریه از سر ضعف یا خدای ناکرده سر افکندگی بلکه دلمان می سوخت و به حال بدخواهان و ضعفایی گریه می کردیم که دختر هفده ساله ای را که در هیچ جای دنیا به اسیری نمی گیرند ، به اسیری گرفته اند و از اینکه سرنوشتت به سرنوشت دختر پیامبرگره خورده بود سربلند بودیم . هر وقت می شنیدیم که رژیم بعث از اسیران ایرانی تحت شرایط سخت و طاقت فرسایی نگهداری می کند پدر با اطمینان می گفت:
من مطمئنم معصومه صبوری می کنه و اونا رو از رو می بره و کسی نمی تونه مقاومت اونو بشکنه .
شوهر خاله صنوبر که با کشورهای عربی معامله داشت ، می گفت : نگران نباشید اگر عراق باشه با پول پیداش می کنیم ، پول روی سنگ بذاری ، سنگ شکاف بر میداره …
به یکی از دوستانش که در اردن بود پول قلمبه ای داد به شرط آنکه خبر خوش بیاورد . طرف معامله هم گفته بود خبر می آورم اما خوش و ناخوشش دیگه پای من نیست . هنوز هیچ خبری نرسیده بود که شب هفت بی بی خبر تصادف خاله صنوبر و خاله نصرت رسید و از دست دادن دو خواهری که مونس و همراه مادر بودند اوضاع خانواده و مادر را بدتر کرد .
تا مدتی هر کسی به طریقی ما را سر کسیه می کرد تا حرف تازه ای بزند یا از رادیو و تلویزیون عراق تصویری ، گزارشی و گاهی مصاحبه های اسرای ایرانی راکه از رادیو پخش می شد ، به ما بدهید .
چون مسئول اطلاعات سپاه بودم ، به اردوگاه پرندک که اردوگاه اسرای عراقی در ایران بود رفتم ، به زندگی و آسایشگاهای آنها که نگاه می کردم و حسرت می خوردم . تخم مرغی که مردم توی صف می ایستادند تا کوپنی آن را تهیه کنند و جیره بندی بود ، سهم صبحانه اسرای عراقی هم بود . چهره ها و هیکل ها همه سرحال و سرزنده بود و اصلا نیاز به پرسش و پاسخ و حال و احوال و مصاحبه نبود . دیدم که برنامه غذایی متنوع هفتگی ، دسر بعد از ناهار ، کلاس های فرهنگی ، علمی و آموزشی دارند . لباس های استراحتشان با لباس های بیرونشان متفاوت بود و جالب تر از همه اردوگاهشان در نقطه خوش آب و هوای ایران قرار داشت . ما هیچ اسیری را پنهان نکرده بودیم . تازه بعضی تمایل به پناهندگی داشتند و برنامه ملاقات با خانواده هایشان را ترتیب داده بودند . با تمام اسرای درجه دار و افسران صحبت کردم و سراغ گرفتم اما آنها همه چیز حتی چیزهایی را که خودمان هم می دانستیم را کتمان می کردند و می گفتند
- ما بی وطن هستیم اما معنی ناموس و غیرت را می فهمیم .
در هلال احمر کمیته ای تحت عنوان کمیته اسرا تشکیل شده بود که خانواده های اسرا به آنجا می رفتند و نامه می دادند و نامه می گرفتند . حتی گاهی تکه پارچه های گلدوزی شده ای از اسیران دریافت می کردند . کمیته اسرا پاتوق آقا شده بود . پانزده روز کار می کرد و پانزده روز استراحت داشت . در این پانزده روز استراحت به کمیته اسرای تهران ، شیراز، اصفهان ، اهواز و … سر می زد و می گفت :
- ” نامه رسون گاهی اشتباه می کنه و نامه ها رو جابه جا می برد ، شاید نامه های معصومه هم جابه جا شده “
کمیته اسرا سنگ صبور همه خانواده ها بود . همه کسانی که راه آنجا را یاد گرفته بودند ، یک درد مشترک داشتند و آن درد فراق بود . چشمان منتظر نو عروسان جوانی که هنوز رد حنای عروسی از روی دستشان پاک نشده بود ، مادرانی که کودکان پدر ندیده را در بی خبری و تنهایی به دنبال خود می کشیدند ، پدران ناتوانی که تنها نان آور و پرستار و امید زندگی شان رفته بود و پیرزن هایی که تمام جوانی شان را پای به ثمر رساندن درخت زندگی فرزندشان سپری کرده بودند ، همه و همه سرگردان و منتظر به دنبال خبری از گمشده هایمان می گشتیم .
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
فضائل امیرالمؤمنين علی(ع)🍃
#حدیث_نبوی
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اگر افکار خوبی در سر داشته باشی
این افکار مانند پرتوهای
نورانی خورشید
از چهره ات به بیرون می تابد
و تو همیشه دوست داشتنی
خواهی بود….✨☀️💗
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf