eitaa logo
طلوع
230 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ جریانِ امامت، به شما که رسید؛ تغییر شکل داد! شیعه باید می‌آموخت که از چند دهه‌ی دیگر، باید قرن‌ها در غیبت امام زندگی کند! غیبتِ نور غیبتِ چراغ غیبتِ راهنما عادتشان دادی که بیاموزند کمتر با چشمِ سر، شما را ببینند و نَفْسِ شما را در میانِ نفوسِ شبیه‌ترین انسانها به شما پیدا کنند، انسانهایی چون عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام ... 💫 شیعه از این تغییر جریان، آموخت؛ امام، آفتاب همیشه جاری در تاریخ است! حتی اگر به چشم سر نیاید؛ نورش تمام ظلمات را می‌شکافد، و هادیِ همیشه حاضر برای نفوسی است که تصمیم به قدکشیدن دارند. ✨ ویژه ولادت علیه‌السلام @Tolou1400 @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه های حیرت انگیزی از بانوان رزمی کار موقع روبه رو شدن با زورگیر در آسانسور👌😁 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فکر کن جایی که نباید بخندی، با این صحنه مواجه میشی ... 🤣 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_چهارم تصاویر زیبا و فراموش ناشدنی بودند می خواستم
نقیب احمد مجددا همراه با سرباز نگهبان و مترجم وارد آسایشگاه شده و دوباره چند نکته جا افتاده از دایره المعارف ممنوعیت ها را گوشزد کرد. - شما به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی با اسیران دیگر حتی به اندازه یک سلام نباید ارتباط برقرار کنید فقط عدنان که نگهبان شریفی است و مثل برادر شماست ، برای شما ناهار و شام می آورد و در مواقع ضروری در آسایشگاه را برای استفاده از سرویس بهداشتی باز می کند . شما نباید از پشت پنجره به بیرون نگاه کنید امروز به خاطر برنامه استقبال و خواندن سرود و صلوات ، همه اسرا در قفس می مانند و تنبیه می شوند . این تذکر ها و نادیده گرفتن این پنجره برای ما که بدون آموزش از طریق مورس دیوار های سپاه زندان امنیتی را به صدا در آورده و توانسته بودیم تا آخرین بند را شناسایی کنیم و از یک سوراخ عدسی در زیر در، کلی خبر بگیریم تذکر مسخره و محالی به نظر می رسید ، به او گفتم : - حالا که ما نباید از داخل بیرون را نگاه کنیم ، عدنان هم نباید از بیرون پنجره ، داخل آسایشگاه ما را نگاه کند . قرار شد با دو ملحفه پنجره را بپوشانند و محوطه را کاملا محصور کنند تا عدنان دیگر نتواند داخل آسایشگاه را ببیند! با اشاره سر نشان داده که تفهیم شده و آسایشگاه را ترک کرد . ولی برادر ها در همان روز اول با آن استقبال پر شور، حال نقیب احمد و عدنان و دار و دسته شان را گرفته بودند . قطعا خودشان را هم آماده مشت و مال کرده بودند. روز اول به همان منوال که نقیب احمد دستور داده بود گذشت . صبح روز بعد همین که در آسایشگاه برادرها باز شد ما مشتاقانه پشت پنجره رفتیم ، امروز چهره های قاب شده دیروز برادرانمان را که به شیشه چسبیده بودند ، بر تن های رنجورشان دیدیم . اما چه دیدنی ! می دیدیم و زار می زدیم ، می دیدیم و غصه می خوردیم ، قیافه های زرد و گونه هایی بیرون زده و چشمانی که در حدقه فرو رفته بود و استخوان هایی بی هیچ حفاظ گوشت و چربی ، شکم های به کمر چسبیده ای که در لباس های یک شکل و یک رنگ گم شده بودند ، ریش برادران را هفت تیغه کرده بودند تا به خیال خودشان ریشه حرس الخمینی ( پاسدار ) بودن را که تنها جرم نا بخشودنی شان بود ، در آنها بخشکانند ، بعضی از آنها لباس سرهمی سورمه ای به تن داشتند و بلوک می زدند ، بعثی ها از آنها بیگاری می کشیدند . هرچه بیشتر خیره می شدیم کمتر تفاوتی بین برادر ها می دیدیم . اسارت درد طاقت سوزی بود که همگی باهم آن را می کشیدند و در آن شریک بودند . این درد همه را یک شکل و یک قیافه کرده بود . نزدیک ظهر عدنان وارد آسایشگاه شد و گفت : نقیب احمد امخلّی واحد من اسری یتکلم اویاجن جم دقیقه ( نقیب احمداجازه داده یک اسیر برای چند دقیقه با شما حرف بزند . ) بعد از یک ساعت مردی میان سال و میان قامت با هیکلی رنجور و استخوانی اما چهره ای نورانی و بشاش در حالی که خنده بر لب داشت ، با کیسه ای بر دوش وارد اتاق شد و گفت : - من علی اکبر ابو ترابی هستم ، برادرها نقیب احمد را تحت فشار شدید قرار داده اند که یکی از برادران ایرانی در شرایط امنیتی برای چند دقیقه با شما صحبت کند و این امر را به من واگذار کردند . این کیسه پر از سبزی های همین باغ است که برادرها زحمت کشیده و برایتان فرستاده اند . ادامه دارد…✒️ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوندا!... خواسته های بی مورد دلم را ببخش 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
«وقتی دَری به سوی خوشبختی بسته میشود، دَر دیگری باز میشود ولی اغلب آنقدر به دَر بسته خیره میشویم که دَری که برای ما باز شده است را نمی بینیم!» خلاصه بگم که؛ آدمی رفته، شغلی که از دستش دادی، رفاقتی که دیگه وجود نداره، رابطه ی که به هر دلیلی بهم خورده، راهی که به بن بست رسیده رو رها کن تا بتونی درهای جدید زندگیتو ببینی! 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
مصیبت بزرگ علی(ع) در شیعیانش است! #امام_موسی_صدر #کلیپ #طلوع🌻 https://eitaa.com/joinchat/299027
مصیبت بزرگ علی(ع) در شیعیانش است! ای کسی که دلت شاد می‌شود با منزلت علی... بشنو و بترس و بلرز از این حرف! ... این‌هایی که ننگ ابدی برای آن سرور هستند. این‌هایی که یکی‌شان کافی است که [مردم] بگویند علی باطل بوده و هر چه بوده، درست نبوده! درست است امروز ما ننگ دامان علی بشویم؟ عقب‌افتاده‌ترین شهرها، شهرهای شیعه باشد؟ درست است ما بی‌سواد باشیم؟ درست است ما سفیه باشیم؟ درست است ما بداخلاق باشیم؟ درست است ما در معامله غش داشته باشیم؟ درست است در معامله باطل بگوییم؟ راست کمتر باشد؟ صلهٔ رحم کمتر باشد؟ یتیم بیشتر باشد؟ فقیر بیشتر باشد؟ درست است جامعه‌مان از همهٔ جامعه‌های دنیا عقب‌تر باشد؟ آخر این چه بساطی است؟ این چه زندگی‌ای است که ما داریم؟ این چه پیروی از علی است که ما داریم؟ برگردید آقایان، عمر ما به پایان می‌رسد. یک روز زودتر یا یک روز دیرتر. ما امروز پشت نمایشگاه گذاشته شده‌ایم. آقا سابقاً دنیا به هم ارتباط نداشت، هر غلطی که ما دلمان می‌خواست در مملکت خودمان می‌کردیم، کسی به ما نگاه نمی‌کرد. امروز جامعهٔ ما در دنیا منعکس است. هر چه بکنیم، همه کس می‌بیند. هر اخلاقی داشته باشیم، همه کس حس می‌کند. هر روشی داشته باشیم، مشخص است. به نام علی تمام می‌شود. ما شیعهٔ علی هستیم، نباید دشمن او باشیم و امیدوارم که نباشیم. به حق خودش و به حق ایمان خودش.‌ بخشی از سخنرانی امام موسی صدر در کاشان_ سال ۱۳۵۰ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_پنجم نقیب احمد مجددا همراه با سرباز نگهبان و مترج
با دیدن حاج آقا ابو ترابی نور امیدی در دلمان تابیدن گرفت . شور و شادی بی حدی وجودمان را فرا گرفته بود نمی دانستیم چطور باید تشکر کنیم او می خواست در مقابل آن ظالمان گرگ صفت با غیرت و مردانگی که در خود و دیگر برادران وجود داشت از ما حفاظت کند . پرسید : - چرا لباس های شما مندرس و این همه وصله وپینه دارد ؟ گفتیم : این لباسهای خودمان است که از روز اول اسارت به تن داشتیم ، هنوز لباس اسارت عراقی ها را تنمان نکرده ایم . با شنیدن این جمله نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد . عدنان با دیدن گریه برادر ابوترابی گفت : وقت خلاص! برادر سید علی اکبر ابو ترابی محترمانه از او چند دقیقه ای وقت خواست و گفت : - من از طریق صلیب سرخ تا حدودی شرح ماجرای شما را شنیده ام ، شجاعت وپاک دامنی شما ما را سر افراز کرده به قد همه ما اضافه کرده از رنجی که شما در آن زندان ها بردید ما مردها خجالت کشیدیم ودیگر از رنج ناله نکردیم ، اما خواهرها من مأمور به پرسیدن یک سؤالم که باید جوابش را به برادر هایتان بدهم . ما برای حفظ ناموسمان اینجا هستیم ، شکنجه می شویم و صبر می کنیم واز خدا پاداش می گیریم اگر طی این دو سال به شما تعرضی شده ما باید تکلیف جنگ و عراقی ها را همین جا روشن کنیم ، خونی که برای عصمت وحیا نریزد با دوای سرخ هیچ فرقی ندارد . گفتیم : خدا را شکر تا این لحظه در امان خدا بوده ایم . حاج آقا گفت: به من اطمینان کنید ، من برادر شما هستم و از روی شما به خاطر همه ستم هایی که بر شما رفته شرمنده و خجالت زده هستم . گفتیم : به عصمت مادرتان زهرا ، فقط خدا به ما رحم کرده است . مثل لقمه ای در دهان گرگ می چرخیدیم اما گرگ می ترسید لقمه را زمین بگذارد . سید بزرگوار دوباره اشک ریخت اما این بار با هق هق ، مثل اینکه اشک های حاج آقا تیرکمان عدنان بود که در می رفت و وقت خلاص را اعلام می کرد سید محترمانه گفت : - پس دقیقه واحده(فقط یک دقیقه) - کلت بس ارید اعطیهن الخضراء بس صارلک عشر دقایق تتکلم وباهن ( گفتی فقط می خوام بهشون سبزی بدم ولی حالا ده دقیقه است نشستی و روضه می خونی ) سید اصرار نکرد با ذکر ” الحمدالله ” ، سبحان الله ، لا حول و لا قوه الا بالله ” با ما خداحافظی کرد . به سوال و نگرانی حاج آقا و برادرها که فکر می کردم خاطره برق نگاهشان در لحظه ورودمان به اردوگاه برایم تداعی شد . در پس این چهره های تکیده و رنجور عظمت و اقتداری بود که صدام را که به زعم خودش شهسوار عرب بود ، از زین قدرت به زمین ذلت کشیده بود . در کیسه سبزی را باز کردیم ، تمام سبزی باغ را چیده و به ما داده بودند . نمی خواستیم تحفه ای را که با زحمت و محبت فرستاده بودند پس بفرستیم . رفتیم پشت پستویی که با ملحفه برای خودمان درست کرده بودیم . حلیمه روسری اش را باز کرد که از برادران خودمان می گیریم . برگ برگ آن سبزی ها را که برادرها تمیز پاک کرده بودند نگاه می کردیم . از این همه محبت و فداکاری حظ می بردیم . ناگهان در لابه لای سبزی ها چشم مان به تکه کاغذی مچاله شده افتاد . کاغذ کوچک و مچاله شده را باز کردیم . نوشته بود « خرمشهر آزاد شد » از شادی در پوستمان نمی گنجیدیم ، نمی دانستیم چطور ابراز احساسات کنیم که عدنان خبردارنشود . ادامه دارد…✒️ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا علی(ع) ! هیچکس تو را نشناخت جز من و خدا هیچکس من را نشناخت جز تو و خدا هیچکس خدا را نشناخت جز من و تو 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf