فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیف اَصبِرُ علی فراقک...
چگونه بر فراق تو صبر کنم؟....
#اربعین
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما که دو دستی به دنیا چسبیدیم
ما که از حسین(ع) رو برگرداندیم....
ما که یک قدم برای ولی برنداشتیم
چه طور میخواهیم صدا بزنیم حسین؟!
#استادعلیصفاییحائری
#عین_صاد
#کلیپ
@Tolou1400
@Einsad
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_چهل_و_هفت با ورود آنها ، تازه متوجه ما شدند و ی
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_چهل_و_هشت
بنابراین یک صدا فریاد می زدیم :
- ما چهار دختر ایرانی هستیم که امسال چهارمین سال اسارتمان را می گذرانیم ، با ما مصاحبه کنید . از قفس ما فیلم برداری کنید ، قفس ما دیدنی است .
- ما پشت این حصیرها زندانی هستیم
- الله اکبر ، الله اکبر
هر بار که خبرنگاران را صدا می زدیم آنها به سمت صدا بر می گشتند ، اما وقتی به آغل نگاه می کردند ، چون چیزی از آن پشت نمایان نبود ، مسیر نگاهشان را عوض می کردند . مهندس زردبانی که مترجم گروه خبرنگاران بود علی رغم تأکید بعثی ها بر اینکه آنها نباید از وجود دختران اسیر خبردار شوند ، بسیار هوشمندانه خبر حضورما و صاحبان صدا را در اردوگاه به آنان رسانده بود .
خبرنگاران از عراقی ها می پرسند : این صدای چیست ؟ مگر اینجا زن هم هست؟
- اینها چهار زن زندانی هستند که چون مدت زیادی است اینجا هستند دیوانه شده اند .
- ما می توانیم از وضعیت و موقعیت آنها خبر تهیه کنیم ؟
- نه آنها هر کسی را ببینند به او حمله می کنند و آسیب می رسانند و ما مسئول سلامت شما هستیم .
مهندس زردبانی می گفت :
- با هر صدا و شعار خبرنگاران بیشتر به ملاقات و دیدن خانم ها اصرار می کردند . همه فیلم و خبری که گرفتند آبکی بود . بعثی ها می خواستند هرچه زود تر خبرنگارها بساطشان را جمع کنند و از اردوگاه بیرون بروند . آن روز به هر تقدیر خبرنگار ها و فیلم بردار ها با ماشین هایی که شیشه هایش بر اثر زد و خورد شکسته بود ، اردوگاه را ترک کردند . بلافاصله بعثی ها داخل اردوگاه ریختند و این بار خودشان شروع به خبرسازی کردند . ابتدا ، غذای قاطع یک را قطع کردند . قاطع دو و قاطع افسران و خلبانان هم به پشتیبانی از قاطع یک غذا نگرفتند . خبر که به ما رسید ما هم غذا نگرفتیم . وقتی بعثی ها وحدت و یکپارچگی اردوگاه را دیدند ، از فردا غذای همه قاطع ها را قطع کردند .
بعد از آن همه خشکسالی و بی آبی ، از نماز صبح قطرات باران مثل همنوازی ارکستری که گاه ریتمش تند و گاه کند می شود ، به نی ها و حصیر ها می زدند و همه را به تماشا دعوت می کردند . فقط منتظر بودیم ساعت آزاد باش شروع شود و زیر باران برویم تا ما را بشوید و اندکی از اندوه مان را با خود ببرد . همین که در باز شد دیدیم مقدار زیادی آب جلوی آغل جمع شده که در پی پیدا کردن راهی برای جاری شدن است اما ما آن قدر هیجان قدم زدن زیر باران را داشتیم که با باز شدن در ، بی اعتنا به نهر آبی که جلو قفسمان جمع شده بود هرچهار نفرمان بیرون پریدیم . خالد هم طبق معمول در آشپرخانه پرسه می زد و سرگرم خوردن لقمه های ناتمامش بود .
ادامه دارد....🖋
@Tolou1400
"رستگارشد؛ آنکه بر هوسش چیرهگـشت...."
#امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
خدایا مرا ببخش....
به خاطر همه ی درهایی که کوبیدم
و خانه ی تو نبودند.....
#خدا
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
سفارش میکنم دستمالی را که اشک های زیادی در رثای جدم حسینِ مظلوم و اهل بیت مکرم او ریخته و صورت خود را با آن پاک میکردم، بر روی سینه ام در کفنم بگذارند ...
#آیت_اللّٰه_مرعشی_نجفی(ره)
#صلی_الله_باکین_علی_الحسین
#کشتی_نجات
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
و سلام بر او که می گفت:
«ای درد!
اگر تو نماینده خدایی
که برای آزمایشِ من
قدم بر زمین گذاشته ای،
تو را می پرستم
در آغوش می گیرم
و شکوه نمی کنم»
#شهید_مصطفی_چمران
#و_سلام_بر_او
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو حتی با صدای راننده تاکسی هم منو زنده می کنی!
فقط کافیه بگه: کربلا....کربلا....
مکان: گاراژ نجف به کربلا❤️
#اربعین
#کربلا
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_چهل_و_هشت بنابراین یک صدا فریاد می زدیم : - ما
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_چهل_و_نه
آن روز مثل اینکه خدا همه بارانی را که می خواست به سرزمین عراق ببارد به آسمان اردوگاه عنبر فرستاده بود . ابرها لحظه به لحظه پربارتر و باران تند تر و سیل آسا تر می شد . انگار کسی از آسمان ، کاسه کاسه آب روی سرمان می ریخت . ما از شادی می خندیدیم و همچنان زیر باران راه می رفتیم . باران ما را به شادی دعوت می کرد . ما از ته دل می خندیدیم و هر بار که می خندیدیم یک قُلپ آب گوارا به حلقمان می رفت . هم باد بود و هم باران و هم سرما و ما از همه چیز فقط لذت می بردیم . آن قدر باران شدت گرفت که خالد بالاخره از آشپزخانه بیرون آمد و گفت :
- هوا به هم ریخته ، زودتر داخل قفس بروید . بی اعتنا به درخواست خالد تا آخرین لحظه در حیاط ماندیم و با تنی خیس و باران دیده به سمت قفس رفتیم . به محض رسیدن به قفس دیدیم تمام آبی که در آغل جمع شده و همه آن آبی که از آسمان فرو می ریخت مثل رودی با جریان آرام اما پیوسته به قفس روانه شده . انگار باران آمده بود قفس و آغل را بشوید و با خودش ببرد . خالد با دستپاچگی می خواست جلو جریان آب را به داخل قفس بگیرد اما شدت باران فراتر از توان گونی هایی بود که او از آشپزخانه می آورد . در آن لحظه هم می خندیدیم ، هم تعجب می کردیم و هم نگران بودیم که امشب با این همه آب که پتوها را کاملاً خیس کرده چگونه باید سر کنیم . همه نگران پتوها و خالی کردن آب داخل قفس بودند اما من فقط نگران نامه ها و عکس هایم بودم . سریعاً کیف نامه ها و عکس هایم را در پارچه ای بقچه کرده و گره زدم و دوباره از قفس بیرون رفتم . یکی بعد از دیگری کنار هم زیر باران ، قفس آب گرفته را تماشا می کردیم . هیچ وقت خالد را این قدر عصبانی و کلافه ندیده بودیم ! التماس می کرد که حالا امشب داخل قفس باشید تا فردا فکری بکنیم . می گفت :
- اگر شما داخل قفس نروید ، فرمانده مرا تنبیه و توبیخ می کند . امشب به من
رحم کنید . ما هم اصرار می کردیم باید فرمانده همین امشب بیاید قفس ما را ببیند . حتی برای یک شب که هیچ برای یک دقیقه هم نمی توانیم آنجا باشیم .
همه خلبان ها و افسرها از پشت پنجره قاطع افسر ها ، به تماشای آنچه می گذشت نشسته بودند . صدای ما و خالد و باد و باران در هم پیچیده بود . در آن جدال ، گفتن هر کلمه و جمله ای با نوشیدن قطره های باران همراه بود که البته دلمان را خنک می کرد . در همهمه این سر و صدا ، نگهبان ها که یک ساعت قبل آسایشگاه برادران را قفل کرده و از محیط اردوگاه بیرون رفته بودند ، همراه با سرگرد صبحی وارد اردوگاه شدند .
ادامه دارد…
@Tolou1400
یا کَهفی حین تُعیینِی المَذاهب
ای پناه امنِ من در زمانی که راههای
گوناگون و بیربط،
مرا خسته میکند...
#خدا
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح یک فرصت است
برای جبرانِ آنچه که دیروز
حسرتش برایت ماند
و تلاش برای فردایی که آرزویش را داری ؛
پس امروزت را دریاب
بی اندوهِ گذشته و به اُمیدِ آینده ...
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
◽️بیست بار با شترش رفته بود حج
بدون اینکه حتی یک شلاق به او بزند
بعد از شهادت، شتر بدون اینکه قبر او را دیده باشد
آمد همانجا
▫️زانو هایش را خم کرد
▫️افتاد روی خاک
با همان زبان بسته صیحه میکشید
خودش را میمالید به خاک ها
سرش را به زمین میزد
اشک چشم هایش خاک را تر کرده بود
◽️خبرش وقتی به امام باقر علیهالسلام رسید
آمد و از او خواست آرام باشد
شتر از کنار قبر بلند شد
و چند قدم برداشت
ولی انگار دلش آرام نگرفت
برگشت و دوباره همان ضجه ها را شروع کرد
امام یک بار دیگر آمد و آرامش کرد
بار سوم که بیقراریش را دید فرمود
رهایش کنید که در حال وداع است...
▪️سه روز آنجا ماند
▪️با همان حال از دنیا رفت
همانجا کنار قبر مولایش زین العابدین علیهالسلام
📚بصائر الدرجات، ص۴۸۳
@Tolou1400
طلوع
◽️بیست بار با شترش رفته بود حج بدون اینکه حتی یک شلاق به او بزند بعد از شهادت، شتر بدون اینکه قبر ا
اگر یک حیوان از فراق امام زمانش اینگونه بیتابی کند، ما چه بگوییم که:
شب هاے هجر را گذراندیم و زندهایم
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود.....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✨
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ بودن
حالتی عجیب است
هیچ راهی جز وصال یار
آن را پایان نیست.....
#اربعین
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
"حبيبي یا لَیتَنی کُل الناظرین إلیک..."
محبوبم کاش من
تمامِ کسانی که نگاهت میکنند، بودم...
#حبیبی_حسین
#اربعین
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
یک دل و یک حسرت
یک کربلا و یک اربعین....
#اربعین
#حسرت
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf