eitaa logo
طلوع
842 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم #قسمت_چهل‌وسوم روز هفتم عراقی ها برای اطمینان از اینکه ما از قبل غذایی با
درها همه شبیه هم و راهرو پرنور بود.من و مریم را پشت یک در نگه داشتند.به عقب نگاه کردم و دیدم حلیمه را به فاصله چند سلول جلوتر پشت در دیگری نگه داشتند .اولین بار بود که از هم جدا می شدیم.منتظر باز شدن در صندوقچه ای جدید بودم شبیه صندوقچه ای که نزدیک به دوسال ما را در آن پنهان کرده بودند.صندوقچه ای تنگ و تاریک به رنگ قهوه ای سوخته یا پتوهای زهوار در رفته سربازی. با باز شدن در تعداد زیادی زن و دختر و بچه دیدم که به سمت در و نگهبان آمدند.موهای همه ی آن ها بلند و شانه زده بود و دمپایی مرتب و لباس های راحتی به تن داشتند .بعضی هم عینک طبی روی چشم شان بود.در مقایسه با ما در رفاه و آسایش به سر می بردند .مثل شهر فرنگ بود.از همه ی فرقه ها و گروه ها در آنجا آدم بود.در گوشه ای نشستیم ،نمی توانستم به آنها اعتماد کنم شروع کردند به پرسیدن: -کجایی هستید؟ -ایرانی -اسمتون چیه؟ -معصومه و مریم -برای چی اینجا هستید؟ -نمی دونم از دور و برمان دور شدند و با هم شروع به حرف زدن کردند. از آن همه حرفی که می زدند هیچ نمی فهمیدیم .حلیمه هم که دائرءالمعارف سیارمان بود همراهان نبود تا حرف هایشان را برایمان ترجمه کند.رفتار آنها مثل زندانیانی که می ترسند حرف بزنند و صدایشان را کسی بشنود ،نبود .با صدای بلند بدون هیچ گونه ملاحظه و احتیاطی مثل بلندگو قورت داده ها حرف می زند صحبت کردن برایم سخت بود اما خیلی دلم می خواست با آنها حرف بزنم بعد از یک سال و اندی اولین بار بود تعدادی آدم می دیدم می خواستم از خودمان بگویم.می خواستم از آنها بدانم اما نمی توانستم .فقط با نگاه های دزدکی ،یواشکی آنها را تماشا می کردم.همیشه وقتی جابجا می شدیم بعد از ساعتی پتوی زهوار در رفته مان را هم داخل می انداختند اما اینجا خبری از هیچ نبود .یه ساعت روی دست دختری نگاه انداختم،خوشحال شدم از اینکه موقعیت خودم را در زمان پیدا کردم.دقیقا ساعت نه صبح بود.به عقربه های ساعت و ثانیه شمارش نگاه کردم؛چقدر باید دور می زد تا یک دقیقه می گذشت و ساعت چند باید می شد و من اصلا منتظر ساعت چند هستم که چه اتقاقی بیفتد !دنبال زمان بودم که نمی دانستم چه زمانی است!مکانی که نمی دانستم چه مکانی است!در واقع نه مکان و نه زمان ،تنها آزادی را می خواستم. شروع کردم به شمارش زنان زندانی،یک ،دو ،سه ،چهار،پنج ،شش و…سیزده ،چهارده …،هفده و آنقدر راه می رفتند و جابجا می شدند که نمی توانستم آنها را بشمارم.لباس هایشان اغلب گل منگلی و شبیه هم بود .از مریم پرسیدم :مریم به نظرت اینها کی هستند؟ خیلی جالب بود .مریم گفت:فعلا دارم می شمارمشون. هردو یک کار می کردیم.چقدر شبیه هم شده ایم.یعد با لهجه ی شیرین آبادانی گفت :یک جا لیز نمی کنند که بشمارمشون و ببینم اینجا چه خبر است؟ کسی اجازه نداشت با ما حرف بزند اما خودشان با هم حرف می زدندجمله هایی که خوب یاد گرفته بودیم اسمت چیه؟کجایی هستی؟از کی تا حالا اینجایی؟جنگ تمام شده یا ادامه دارد؟و سه چهار جمله ی ساده دیگر بود.دختر26-25 ساله ا ی آمد نزدیک ما نشست .چیزی نمی گفت ولی چشم از ما برنمی داشت.فهمیدم دنبال فرصت می گردد که سوالی بپرسد.همه ی وجودش علامت سوال بود.بعد از این پا و آن پاکردن گفت:اسمت چیه؟ -معصومه _کجایی هستی؟ -ایرانی نمی دانم چقدر باید اطمینان می کردم،اصلا نمی دانم برای چی مارا به آنجا برده بودند و شدیدا نگران حلیمه و فاطمه بودم.آنها را کجا بردند؟فاصله ی ما تا آنها چقدر است؟چطورمی توانم با آنها ارتباط داشته باشم،آیا باز همدیگر را می بینیم؟چقدر خوب بود وقتی باهم بودیم و چقدر بد شد که از هم جدا شدیم. ادامه دارد…✒️ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"جایگاه مردم در دنیا به اموال است، و در آخرت به اعمال." 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
بانوی بزرگوار من! به راستی که چه در مانده اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند... و چقدر خوب است که ما (تو و من) هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکره ایم. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم ها ارزش جنگیدن ندارند. رهایشان کنید... غم ها آنقدر خسته اند که با کمترین بی توجهی از پای در می آیند برای شادی آغوش باز کنید و با امید زندگی کنید...🦋✨ 🌻
🔸تأثیر نظم در حیات قلب🔸 قلب انسان با نظم، حیات بهتری پیدا می‌کند؛ چون وقتی اطراف انسان شلوغ شد و کار انسان پراکنده شد، کنترل از دستش خارج می‌شود، خسته می‌شود، اعصابش خرد می‌شود. از طرف دیگر وقتی انسان روی دور افتاد و روی نظم بود، آرامش پیدا می‌کند، سکینه پیدا می‌کند. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید فکر کنی زندگی برات آسون نگذشته اما به خاطر همون دردهاست که الان تو قوی شدی......🌿 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
شاید فکر کنی زندگی برات آسون نگذشته، اما الان بخاطر همون دردهاست که تو قوی شدی، اگه سیب بدمزه و تلخ‌ رو خورده باشی، می‌تونی که؛.... مزه سیب تازه و خوب رو متوجه بشی پس، از تلخی‌های زندگی، درس بگیر تا بتونی قشنگی‌های زندگی‌ات رو درک کنی چیزی که الان تو رو نا امید کرده در برابر قدرت خدا هیچ و پوچه... تو همانی باش که از نا امیدی هایش ، امید می سازد و از دردهایش ، پلّه... از گرفتاری ها نترس،خدا همراهته......✨ @Tolou1400