فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو به زندگی بعد از تولد اعتقاد داری؟!!!!
گفتگوی دو جنین باهم 😘😘
#زندگی_پس_از_زندگی
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
چونان كسى مباش كه بدون عمل ، به آخرت اميد دارد و با آرزوهاى دراز ، توبه را به تأخير مى اندازد.
در نكوهش دنيا چون پارسايان سخن مى گويد اما رفتارش رفتار دنيا خواهان است.
📚 #نهج البلاغه، #حکمت_150
@Tolou1400
می گفت:
خدا نعمت هایی که بهت میده رو نمی شماره...
اما، تو بشمار....
#عکسنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه، آنجا آغاز می شود
که تو تمام می شوی.....
#استاد_علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
«نیاز عاشق سوختن است
لذت او درد کشیدن است
بقای او در فدا شدن است
خستگی و ملامت او
به سلامت زیستن است»
#شهید_مصطفی_چمران
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو خدا را پیدا کردی!
در خیابان های آمریکا، در کلاس های دانشگاه، در میان بچه یتیم های لبنان و فلسطین و پشت خاکریزهای جبهه های ایران
تو عاقبت خدا را پیدا کردی؛
در زندگی پرفراز و بی نشیب خودت!
#دانشمند_مسلمان
#شهید_چمران
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم #قسمت_پنجاهویکم با وجودی که سرم غذایی دوم هم داشت وارد بدنمان می شد ، اما
#من_زنده_ام
#فصل_ششم
#قسمت_اول
این برگ آبی ، نامه فوری است که ظرف 24 ساعت به خانواده شما داده می شود و هیچ گونه کنترل امنیتی بر آن نیست ولی فقط می توانید در این نامه دو کلمه بنویسید و مرتبا روی این موضوع تاکید می کرد :
- Just two words .
بعثی ها هم می ترسیدند ما در نامه اول که express-letter بود بیشتر از دو کلمه بنویسیم و مرتب تکرار می کردند : کتب کلمتین فقط ( فقط دو کلمه بنویسید )
خانمی که از طرف صلیب سرخ آمده بود گفت : به همراه این نامه یک عکس هم بگیرید و ارسال کنید . از فاطمه وحلیمه عکس جداگانه گرفتند اما به من و مریم گفتند شما که خواهرید یک عکس مشترک بگیرید تا برای خانواده تان بفرستیم . خوشحال بودم خواهر بودنمان برای صلیب سرخ پذیرفته شد .
بعد از نوزده ماه با جسمی نحیف و رخساری رنجور و رنگ پریده برگه نامه ام که هنوز خالی از آن دو کلمه بود دردستم بود و باید به دوربین نگاه می کردم و لنزدوربین در واقع چشم وطنم و هموطنانم بود که به چشمان من دوخته شده بود و آنها می خواستند از این دریچه همه چیز را بدانند . فکر کردم با چه حالتی به لنز دوربین خیره شوم که به آنها آرامش دهد . به لنز دوربین خیره شدم برای اینکه به مادر و پدرم و همه آنهایی که دوستشان داشتم نگاهی فارغ از درد و رنج هدیه کنم تبسمی گذرا بر لبانم نقش بست ، تبسمی که حکایت از بی دردی و شعف بود.
بعد از عکس انداختن نوبت نامه نوشتن شد . بعد از دوسال و این همه بی خبری از کجا بنویسیم که در دو کلمه مفهوم باشد . اصلا به چه کسی و به چه آدرسی؟ خانه من کجاست؟ در این دوسال آیا خانه ای سالم مانده است؟ کسی زنده مانده است؟ یادم آمد من یادداشت سومی را که به سلمان قول داده بودم با خودم به عراق آورده ام وهمان یادداشت رمز عملیات یک ژنرال شد . به قولم وفا کردم و برای بار سوم اما با وقفه دوساله ، دو کلمه نوشتم :
- من زنده ام …. بیمارستان الرشید بغداد
معصومه آباد61/2/25
سلمان روزهای انتظار بعد از مفقودشدنم ؛ همان روزهای اول جنگ (مهر1359) و پس از آن را این گونه برایم روایت کرد :
هر سه چهارروزدر میان در فاصله درگیری ها و پیشروی و پسروی عراقی ها ، به بهانه های مختلف سری به خانه می زدم که نیم بند سرپا ایستاده بود و مقاومت می کرد . اولین جایی که به آن سرک می کشیدم ، جایی بود که دو بار برایم یادداشت گذاشته و نوشته بودی《من زنده ام》
بعد از آن دیگه یادداشتی از تو دریافت نکردم . یک روز که دوباره برای گرفتن خبر از تو به خانه آمدم و در اتاق ها دنبال نوشته ای از تو می گشتم ، آقا تصادفی و گذرا به خانه آمد . پرسید : آقا چیزی گم کردی؟ حواست به خودت باشه، جنگ داره طولانی میشه ، شب هوا سرد و گرم میشه ، لباس گرم بپوش ، هوای خواهرتو داشته باش ، براش سنگر صحرایی درست کردم که شب بیاد خونه ، این بچه کله اش داغه ، معلوم نیست چی می پوشه ، چی می خوره ، کجا می خوابه ، ژاکتی که دارم براش می بافم به آستین رسیده بگو بیاد تا یه اندازه بزنم .
گفتم : آقا نگران نباش ، همه خواهرها یا تو مسجد مهدی موعودند یا تو مقر هلال احمر یا امداد جبهه (مدرسه کودکان استثنایی )..
خداحافظی کردم . چند قدمی برنداشته بودم که آقا صدام کرد و دو لقمه نان و حلوا دستم داد گفت : اینو امشب آشپزخونه بیمارستان برای دوتا از مجروح ها که شهید شدند درست کرده ، یکی را خودت بخور و فاتحه بفرست یکی دیگه روهم به خواهرت بده . سلمان ، حتما پیداش کن و مطمئن شو که می خوره ، می دونم تو این شرایط همه چیز مهمه الا خودش.
رفتم مسجد مهدی موعود ، ازخواهر دشتی خواستم تورا صدا بزنه تا بگم الان ده روزه هیچ خبری ازت نیست . الوعده وفا …
خواهردشتی گفت : معصومه اینجا نیست شاید هلال احمر باشد.
سرراه رفتم هلال احمر. از مریم فرهانیان پرسیدم ، او هم اظهار بی اطلاعی کرد . دوباره سراغ خواهر دشتی به مسجد برگشتم . گفتم : خواهر دشتی ، معصومه هلال احمر نبود ، صداش کن ، حتما چیزی را باید به او بدهم . لقمه نان و حلوا بهانه خوبی شده بود که دنبالت دور شهر بچرخم.
ادامه دارد… ✒
@Tolou1400
"سه چیز است که خِردهای آدمیان
با آنها آزموده می شود؛ دارایی،
دوستی و مصیبت."
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اللّهم لَیِّن قلبی لِوَلیِّ امرِک.....
خدایا قلبم را برای ولی امرت
نرم و مطیع گردان🙏🌿
@Tolou1400
👤 #آدم_باشیم
★ رضایت آدمیزادی!
✖️ مگه چقدر عمر میکنیم، دو روزِ دنیا بذار خوش باشه!
✖️ اگه ایرادشو بگیرم دیگه باهام حرف نمیزنه؛ طاقت قهر کردنش رو ندارم...
✖️ اخلاق خواستگارِ میگن خوب نیست، ولی از خودش خونه و ماشین داره؛ خوبه دیگه!
💥 چرا گاهی ما به چیزی راضی و دلخوش میشیم، که آخرت خودمون و عزیزانمون رو به باد میده؟
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! خسته شده ام،
پیر شده ام ،
احساس می کنم که این دنیا
دیگر جای من نیست
با همه وداع میکنم......
و می خواهم با خدای خودم
تنها باشم.........
#شهید_چمران🌹
#مناجات
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مصطفی چمران❣سرباز اسلام،
کهنه چریک محرومان لبنان،
افتخار ایران....❣⚘
##شهید_مصطفی_چمران
#شهید_اصغر_وصالی
#فیلم_چ
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
آقا مصطفی چمران❣سرباز اسلام، کهنه چریک محرومان لبنان، افتخار ایران....❣⚘ ##شهید_مصطفی_چمران #شهید
فقط چمران میتواند،
طراح جنگهای نامنظمی باشد،
که در اوج نظم و آراستگی است!
اصلا عاشق که باشی،
مُحالها، سهل و آسان میشود.
برای عاشق فرقی ندارد که
در دانشگاه برکلی مشغول تحصیل فیزیک پلاسما،
یا در مصر برای آموزش چریکی و نظامی،
یا لبنان در میان نیازمندان و بیپناهان،
و یا در قلب پاوه، میان محاصره دشمنان باشد...
چون او هر کجا
که عقربهی دل نشان دهد،بی چون و چرا حاضر میشود...
به قول آقا مصطفی ،
وقتی عقل عاشق شود،
عشق عاقل میشود،
و آنگاه شهید میشوی...
او به بهترینِ عالم دل داده بود،
برای همین به دنبال بهترین شدن بود...
سالروز شهادت استاد مصطفی چمران گرامی باد.
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh
@Tolou1400
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_ششم #قسمت_اول این برگ آبی ، نامه فوری است که ظرف 24 ساعت به خانواده شما داده می
#من_زنده_ام
#فصل_ششم
#قسمت_دوم
گفت:به برادری ات قسم اینجا نیست . برو بیمارستان O.P.D شاید آنجا باشه.
- لقمه نان و حلوا توی مشتم بود و توی شهر می چرخیدم ، هیچ فکری به مغزم خطور نمی کرد . اولش تنها نگرانی ام نان و حلوایی بود که قول داده بودم به تو برسانم . رفتم بیمارستان O.P.D اما بی جهت به آنجا رفتم چون آقا شیفت بیست و چهار ساعته آنجا بود . اگر آنجا بودی که لقمه نان وحلوا را دست من نمی داد تا این در و آن در بزنم .
به بیمارستان امدادگران که رسیدم آنقدر مجروح آورده بودند که جای سوزن انداختن نبود . محشر کبری بود . صدای شیون و ناله زن و بچه و آژیر آمبولانس ها یکی شده بود ، اوضاع را که آنطوری دیدم خجالت کشیدم بگم برای خواهرم نان و حلوا آورده ام . تا صبح مجروحان را بین بیمارستان ها تقسیم می کردیم .
از یکی از خواهرهای امدادگر که همراه یک مجروح سوار ماشین شده بود سراغ تورا گرفتم ، گفت تورا می شناسد اما چند روزی است که تو را ندیده وازت خبر ندارد.
با خودم گفتم ، شب است شاید خواب است ، شاید چون تاریک است پیدایت نمی کنم ، شاید خسته شده ای و با دوستی رفته ای منزلشان که آن هم بی سابقه بود . شاید در سنگری پناه گرفته ای و ده ها شاید دیگر . از دستت عصبانی بودم . نمی دانم شاید هم دلتنگت بودم ، دلم هوای خواهر کوچکم را کرده بود ؛ خواهری که انقلاب وجنگ بزرگش کرده بود و شده بود امدادگر.
فردا صبح ، بعد از نماز دوباره به هر جا که می دانستم و فکرم می رسید سر زدم . بعضی جاها را چندین بار گشتم . گاهی فراموش می کردم آنجا را قبلا گشته ام و پرسیده ام . از هر که و هر جا سراغت را می گرفتم خبری نداشت .
انگار از کره دیگری آمده بودی ! انگار سراغ گل سرخی را در بیابان برهوت می گرفتم . مات و مبهوت دور خودم می چرخیدم .
دوباره با خانه رفتم . با خودم می گفتم نکنه گوشه ای از خانه به خواب رفته ای و تو را ندیده ام . سکوتی مرگبار تمام کوچه و خانه را پر کرده بود . طاقچه پنجره اتاق پذیرایی را غبار گرفته بود . دوچرخه حمید که همیشه ساعت به ساعت دست به دست می چرخید بی مشتری گوشه ای افتاده بود و چرخ زندگی بی رونق می چرخید . صورتم داغ شده بود . شیر آب را باز کردم که چند مشت آب به صورتم بزنم شاید عقلم سرجایش بیاید ، آب قطع بود و حتی چکه ای در حلق شیر نبود . در حیاط نشستم و با تک تک انگشتانم از آخرین روزی که نوشته بودی《 من زنده ام 》تا آن روز را حساب کردم . هر ده انگشت دستم تمام شد .
آن روز بیست و پنجم مهر بود و من ده روز بود که در بی خبری از تو به سر می بردم . نفس در سینه ام حبس شده بود . مثل مرغ هایی که خودشان را به در و دیوار لانه می کوبند ، تند و تند از این سرحیاط به آن سر حیاط می رفتم . یکباره محمد هم سر رسید و با عجله از اوضاع خرمشهر و تجهیزات و تدارکات و شهادت چند تا از برو بچه ها و اوضاع و احوال خانه و آقا و … گفت : سراغ تو را که گرفت قضیه را برایش تعریف کردم . نگرانت بودم . دلم به هزار راه و بی راهه می رفت . محمد آرامم کرد . او در لحظه های اول گم شدن تو با اطمینان و خوش بینی تمام گفت : بی برو برگرد یتیم خونه س ، اونا ازش خبر دارن .
مثل جرقه ای که در تاریکی بدرخشد دلم آرام شد . تصور می کردم که الان تو در یتیم خانه کنار بچه ها هستی . با خودم گفتم اگر معصومه را ببینم اول یک سیلی محکم زیر گوشش می خوابانم که یاد بگیرد دیگه مارا بی خبر نگذارد . اما بعد با خودم گفتم نه ، جنگه دیگه ، هیچی سر جاش نیست ، حتما نتونسته بیاد خونه .
با محمد رفتیم یتیم خانه . آنجا هم خالی و بی سرو صدا و سوت و کور بود . انگار سالها بود کسی آنجا زندگی نمی کرد و دو قفل بزرگ به در آسایشگاه زده بودند . حتی نگهبان یتیم خانه هم نبود تا از او پرس و جو کنیم .
محمد پشت سرهم می گفت : جل الخالق! مگه می شه کسی تو شهری که همه می شناسنش گم بشه؟ پس چرا گاز نمی دی؟ تندتر برو.
- کجا برم؟
- برو فرمانداری ، اونجا حتما خبر دارن.
در اوج ناامیدی باز هم امیدوار بودیم . توی فرمانداری برادر کریم سلحشور را دیدیم . وقتی متوجه نگرانی ما شد ، آراممان کرد و گفت :
ادامه دارد… ✒
@Tolou1400
کارگاه خویشتن داری_22.mp3
18.82M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۲
♨️ انسان، زندانیِ منِ بزرگ خود (عصبانیتها، خشونتها، تجاوزها) است!
که اگر این من بزرگ، در این دنیا شکسته و خرد نشود، میلیونها سال آخرتی ذره ذره تراشیده خواهد شد و این چیزی جز جهنم نیست.
▫️ خویشتن داری یعنی؛ مراقب باشیم، مَن درونمان، به غولی بی شاخ و دُم، تبدیل نشود!
#خودسازی
#زود_رنجی
#پرخاشگری
@Tolou1400