فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا بدون تو
معنایی نداره......
#عشق_جانم
#یاایهاالعزیز
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
مشکلات خلقی والدین باعث لجبازی و خودمحوری فرزندان می شود .
مادر افسرده ای که حوصله روبرو شدن با خودمحوری ها یا شیطنت کودک را ندارد ، او را طرد می کند . این واکنش مادر یا بچه را به لاک افسردگی فرو می برد یا باعث تشدید لجبازی ها و طولانی شدن دوره خودمحوری اش می شود.
مادری که مبتلا به وسواس است ، زمانی که فرزندش از خط قرمزها عبور می کند ، واکنش شدیدی به او نشان می دهد . این واکنش مادر باعث می شود فرزندی وسواسی یا کودکی که به لجبازی کردن عادت می کند را پرورش دهد .
در واقع می توان گفت مادرانی که به اختلالات خلقی درمان نشده مبتلا هستند، فرزندشان را هم به آن اختلال دچار می کنند یا باعث تشدید خودمحوری و لجبازی آن ها می شوند.
#فرزند_پروری
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
⇩۶ کلید طلایی🔑⇩
⛔️دلی را نشکن؛
شاید←خانه خدا باشد.
⛔️کسی راتحقیر مکن؛
شاید←محبوب خدا باشد.
⛔️از هيچ عبادتي دریغ مکن؛
شاید←کلید رضايت الله باشد.
⛔️سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید←آخرین دیدارت با خدا باشد.
⛔️هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد←خشم خدا در آن باشد.
⛔️ازهیچ غمی ناله نکن؛
شاید←امتحانی ازسوی خدا باشد.
@Tolou1400
اَلیَسَ الصُّبحُ بِقَریب....
#سوف_تحرّر
#نحن_قادمون
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
#من_زنده_ام
#فصل_ششم_انتظار
#قسمت_هجدهم
- قابش می کنم ، توی روزنامه ها چاپش می کنیم ، کتابش می کنیم و می دیم همه بخونن
بعد از همه می پرسیدند :
- اگر خودش بیاد چیکار کنیم ؟
اصلا یادشان رفته بود که تو دختر بزرگی شده ای و دیگر دختر تو جیبی بابا نیستی . آقا می گفت :
- اگه بیاد دیگه زمین نمی ذارمش که خار به پاش بره
و مادر با بغض همیشگی اش می گفت :
- قایمش می کنم که دیگه کسی اونو نبینه و ندزده .
من هم که می دیدم خیلی تو عالم خودشان رفته اند می پریدم وسط حرفشان و می گفتم :
- پس سهم ما چی میشه که اینقدر داریم این در و اون در می زنیم تا خبری ازش بگیریم .
یک روز صبح که به دفتر سازمان ملل رفتم یکی از کارمندان فارسی زبان گفت :
- چرا دست خالی اومدی؟ مژده گونی بده !
تازه حقوق گرفته بودم و جیبم پر پول بود . گفتم :
- جان مادرم هر چی تو جیبمه برای تو، واسه ما خبری داری؟
گفت :
- اول دهنمو شیرین کن!
نمی دانم چطوری ؛ چقدر و چه شیرینی ای خریدم و برگشتم
گفت :
- توی نامه های این دوره ، یک نامه داری!
- از کی؟ از خواهرم؟
- نه از یک خلبان فانتوم به نام محمدرضا لبیبی ، گفته خواهرت رو به همراه سه خواهر دیگه اونجا دیده
- نامه رو بدید ببینم
- نامه رو باید از هلال احمربگیری ، همه رو فرستادیم هلال احمر
سراسیمه به هلال احمر رفتم . نمی دانستم با سر می روم یا با پا . وقتی به آنجا رسیدم با قیافه حق به جانب گفتم :
- من امروز نامه دارم .
- آقای آباد شما که می دونین اینجا فقط خانواده هایی نامه دارن که اسیرشون شماره اسارت داشته باشه .
این بار محکم تر با گردن شق و رق گفتم :
- اما من هم امروز نامه دارم
- از کی نامه داری؟
- از یک خلبان جنگی ، از یک مرد بزرگ نامه دارم
چنان محکم و غرا حرف می زدم گویی به کشف حقیقتی بزرگ رسیده ایم . هر چه من جدی تر می شدم آنها بیشتر با لبخند و آرامش به من جواب می دادند . بر خلاف روزهای پیش که گردنم کج بود و التماس می کردم ، آن روز سینه را ستبر کرده و طلبکار بودم . بیچاره ها از سر صبح کار کرده بودند و حالا بعد از دوازده ساعت کار مستمر به پست من خورده بودند . حالت جنون به من دست داده بود . دوباره گفتم :
- چرا نامه من رو نمی دین؟
- آخه اون خلبان اسیری که شما اسم می برید هنوز برای خانواده اش نامه ننوشته ، خانواده اش ازش بی خبرن ، چطور برای شما نامه نوشته؟
تازه فهمیدم چرا برای آن پیرمرد و پیرزن اردبیلی جا نمی افتاد که نمی شود برای محمد علی که در اسارت است ، روعن محلی فرستاد . اصلا” درد بی خبری برای آدم عقل و سواد و فهم نمی گذاشت . گفتم :
- خانم اصلا من نه مهندسم ، نه سواد دارم ، نه عقل ، نه فهم ، برا من یه نامه اومده به اسم خودم ، من اون نامه رو می خوام .
با بالا رفتن صدای من ، آقای دکتر سید صدرالدین صدر ، رئیس بخش اسرا و مفقودین هلال احمر آمد و مرا به اتاقش برد . ماجرا را که برایش تعریف کردم گفت :
- خب ، این درست شد ! شما زودتر از رابط بین صلیب سرخ و هلال احمر خودت رو رسوندی . اجازه بده رابط برسه . شما در تفکیک نامه ها به ما کمک کن ، نامه خودت رو پیدا کن و ببر. ما نامه شما رو که برای خودمون نمی خواهیم ، نامه شما و بقیه اسرا رو به خونواده هاشون تحویل می دیم .
آن شب تا دیر وقت نامه ها را تفکیک کردیم و بالاخره خانم کافی یکی از کارمندان خدوم و زحمتکش بخش اسرا و مفقودین نامه مرا پیدا کرد . وقتی نامه را گرفتم مثل یک پرنده پرواز کردم . اصلا” یادم رفت عذرخواهی و خداحافظی کنم . می خواستم نامه را با طلا قاب کنم .
نامه را کلمه به کلمه ؛ چندین بار خواندم . دیگر نامه را از بر کرده بودم . اسم خواهر فاطمه ناهیدی را هم که در همسایگی ما بود در نامه نوشته بود . به خانواده آنها و به همه اعضای خانواده و پدر و مادر اطلاع دادم . فردا صبح برای عذرخواهی و پیگیری دوباره به هلال احمر رفتم . از نامه کپی گرفتند و به خواهران دیگر اطلاع دادند . حالا دیگر من هم کسی را داشتم که برایش نامه بنویسم و می توانم کاغذ سفید تقاضا کنم . نامه ای به خلبان آزاده و با غیرت محمدرضا لبیبی نوشتم و ضمن تشکر فراوان ، تقاضای اطلاعات بیشتر کردم .
مادرم شبانه روز آقای لبیبی را دعا می کرد و هر وقت هواپیمایی در آسمان می دید می گفت :
- خدایا محمد رضا لبیبی را سالم به خانواده اش برگردان .
سال 1361 بود و در آن تاریخ کسی که صلیب سرخ به او شماره اسارات داده بود ، حضور تو و سه خواهر دیگر را در عراق تائید کرده بود . سندی از این واضح تر نمی توانست وجود داشته باشد . نامه خلبان سند محکمی برای پیگیری های قانونی بود .
چند وقتی بود که در گیر کلنجار رفتن با نیروهای صلیب سره جهانی و تشکیل پرونده پی جویی بودم که این بار دکتر صدر خودش زنگ زد و برای روز بعد با من قرار گذاشت . اما در مورد دلیل ملاقات چیزی نگفت .
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400