eitaa logo
طلوع
978 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر کس میانه اش با خدایش صفا باشد گم شده هایش را پیدا می کند... (ره) @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ها می‌گذرند گرم باشیم و پر از فکر و‌ امید عشق باشیم و سراسر خورشید زندگی همهمه‌ی مبهمی از رد شدن خاطره‌هاست هرکجا خندیدیم، هرکجا خنداندیم زندگانی آنجاست ...🌈 @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌انسانی که دم از خدا می‌زند شبانه روز یک میلیون بار "یا الله" میگوید؛ اما رفتارش نشان می‌دهد آدمی است سخت "خودپرست" خدایش از لفظ تجاوز نکرده است! @Tolou1400
اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید. به دیگران چه ارتباطی دارد شما دیشب شام را در کدام رستوران خورده اید. جشن و شادیها و عاشقانه های حقیقی یا دروغی خود را به نمایش نگذارید. خیلی‌ها جای خالی کسی را در زندگیشان حس میکنند آنها را غصه دار نکنید. یا اینکه امروز دلتان گرفته مینشینید جلوی دوربین زار میزنید . شاید همین امروز کسی بعد از روزها غصه داشتن دلش میخواهد شاد باشد. لطفا روزش را خراب نکنید. این تغییر حال و هوای درونی را درون خود نگه دارید. لطفا اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید.🙏✨ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_چهارم #قسمت_بيستم با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز
از خودم بدم آمد. من که نتوانسته بودم جلوی خونریزی اش را بگیرم، دیگر چرا او را به یاد دخترش انداختم. چشم هایش را به سختی باز نگه داشته بود. جمله ای که به سختی ادا میکرد این بود: به دخترم سمیه بگید پدرت با چشم باز شهید شد و به آرزویش رسید. قلبم از شنیدن این جملات آتش گرفته بود. در همین حین صدای چند هواپیما سکوت منطقه را در هم شکست.برادران اسیری که در گودال بودند خوشحال شدند. فکر می کردند هواپیماهای خودی اند که برای ازاد کردن ما امده اند. گفتم: سید، تو تکاوری، همه منتظر تو هستد، اینجا که عراق نیست، اینجا خاک ایران است . تا چند ساعت دیگر نیروهای خودی می آیند و همه ی ما آزاد می شویم و برمی گردیم و خبر پیروزی را خودت به سمیه و مادرش میدهی. دوباره گفت: لعنت بر صدام. برادری که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود وقتی شنید سید به صدام نفرین می فرستد گفت: سید اینا میفهمن چی میگی، تقیه کن. اما سید این بار با صدایی بلند تر از عمق وجودش گفت: لعنت بر صدام! حوله ی سفید دور کمرش پر از خون شده بود. جابه جا کردن حوله به سختی انجام می شد. تقریبا سه ساعت طول کشید تا آمبولانس آمد. ابتدا به طرف گودالی که برادرها در آن بودند، رفت. چند نفر از آنها را که از ناحیه سر و صورت و دست و پا مجروح شده بودند سوار کرد و بعد از همه سراغ سید تکاور آمدند. تقاضای برانکارد کردم. گفتند: خودش باید سوار شود، نمیدانستم مجروحی که قدرت باز نگهداشتن پلک هایش را نداشت، چگونه میتوانست با پای خودش سوار آمبولانس شود. هرچه میگفتم برانکارد بیاورید توجهی نداشتند. آمبولانس بدون برانکارد و بدون هیچ گونه وسایل کمکهای اولیه و پزشکیار آمده بود. آن موقع هنوز دشمن را نمیشناختم. دست به کمر ایستاده بودند و می گفتند بگذاریدش توی آمبولانس. من و خواهر بهرامی هرچه تلاش کردیم نتوانستیم بلندش کنیم. هر پنج مجروح داخل آمبولانس با دیدن این صحنه پیاده شدند و به کمک ما امدند. هرکس گوشه ای از بدنش را گرفت و او را داخل آمبولانس گذاشتند. دوباره حوله را جابه جا کردم و به برادری که کنارش بود گفتم: این تکاور سید است، به خاطر خدا دستت را روی زخمش بگذار و فشار بده تا شدت خونریزی کمتر شود و به بیمارستان برسد. برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم و امن یجیب المظطر اذا دعاه و یکشف السوء خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: خواهر این راه زینب و سیدالشهداست، صبوری کنید. خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری، احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سید الشهداست، صبوری کنید. خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه ی عراقی ها و اصرار برادرها پیاده شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه چشم آسیب دیده بود بی فایده ماند. وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد. در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان هایمان درد گرفته بود. آخرین صحنه ای را که در لحظه ی پیاده شدن و بسته شدن در آمبولانس دیدم به خاطر سپردم. پسری را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر می رسید. کتف چپش تیر خورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت. بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مار زنگی جلب توجه می کرد. سعی کردم قیافه ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه های خودی و غیر خودی و درهم و برهم دیده بودم که نمیتوانستم همه ی آنها را به ذهن بسپارم. ادامه دارد…✒️ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما به ندرت درباره آنچه که داریم فکر میکنیم، در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم. @Tolou1400
هر مسئولیتی در دست تک تک شما، تنگه‌ی اُحدی است که می‌بایست از آن پاسداری کنید؛ از کمبودها ناله نکنید، سرخورده نشوید. اول ماموریت، آخر هم ماموریت؛ نه اول امکانات و بعد ماموریت! @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا روزی رسانِ توست دیروز، امروز، فردا و همیشه او تو را دوست دارد همه دلواپسی هایت را به او بسپار و ایمان داشته باش درپناه او که باشی، آرامش سهم قلب توست...🍃🌈 @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روانشناسی قلب ۷۷ @Tolou1400
قلب77.mp3
6.28M
77 بزرگترین عامل قدرت روح؛ باور کردن خدا وتکیه دادن به اوست! باور کن که خدا؛ کورترین گره ها رو،باز وعمیق ترین ترسها رو فرو میریزه. 🎤 ❤️🍃🍃🍃 @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا