eitaa logo
طلوع
1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم #قسمت_چهل‌ودوم بعداز یک ساعت بحث و گفت و گوی بی نتیجه به سلول برگشتیم .اما
روز هفتم عراقی ها برای اطمینان از اینکه ما از قبل غذایی با نانی ذخیره نکرده باشیم وارد سلول شدند.یادشان رفته بود آن سلول آنقدر موش دارد که فرصت ذخیره ی یک تکه نان را به هیچ کس نمی دهند سلول را تفتیش کردند ولی چیزی پیدا نکردند و رفتند. روز دهم از راه رسیده بود.قوای جسمانی مان آنقدر تحلیل رفته بود که به سختی به دیوار ضربه می زدیم و خبر سلامتی خودمان را به همسایه ها می دادیم.سرمان سنگین شده بود و دیگر نمی توانستیم نماز را ایستاده بخوانیم .نمازمان را نسشته می خواندیم .به سجده که می رفتیم وقتی سر از سجده بر می داشتیم ،سلول دور سرمان می چرخید.تصمیم گرفتیم برای اینکه انرژی کمتری مصرف کنیم،کمتر با یکدیگر حرف بزنیم یا کمتر ضربه بزنیم .ما که همه ی حرف ها را زده بودیم و با هم اتمام حجت کرده بودیم .اما از اینکه حالمان روز به روز بدتر می شد و عراقی ها هیچ واکنشی به وضعیت ما نشان نمی دادند احساس بدی داشتیم .هرچند از این قوم انتظاری جز این نمی رفت. روز یازدهم تصمیم گرفتیم نمایش یک تراژدی را بازی کنیم و هر کدام عهده دار نقشی شدیم تا شرایط را وخیم تر از آنچه هست جلوه دهیم و از این طریق واکنش را بسنجیم. مریم در نقش یک بیهوش به زمین افتاد و ما دورش را گرفتیم و با نفس هایی که تا آن زمان در قفسه ی سینه ذخیره کرده بودیم شروع به جیغ و فریاد کردیم:وای یا حسین ،یا ابوالفضل ،مریم موت ،مریم موت .)مریم مرد،مریم مرد)حلیمه به سرو صورت خودش می زد . و فاطمه چنان فریاد می زد که خود من هم یادم رفت داریم فیلم بازی می کنیم.احساس کردم واقعا مریم مرده و هرچه می توانستم جیغ و داد کردم.در را باز کردند و دیدند بله مریم بیهوش افتاده و ما هم می گوییم که مرده است و حلیمه هم هنوز به سر و صورت خودش می زند .عراقی ها اولین کاری که کردند پای مریم را کشیدند تا اورا بیرون ببرند .وقتی مریم دید که قرار است روی دست نامحرمان قرار گیرد یکباره بلند شد و نشست .مریم نمی خواست حتی مرده اش هم دست عراقی ها بیفتد.با بلند شدن او اوضاع به هم ریخت و نمایش برملا شد.سرباز بعثی لگد به پهلوی مریم زد و فحش داد و رفت .لگدی که رنگ پستی و حماقت داشت.آنها رفتند و ماندیم و ادامه ی اعتصاب غذا آهنگ صدای اعلام روز اعتصاب مان هر روز ضعیف تر می شد.دیگر فقط می توانستیم به هر دو دیوار سلام بفرستیم و همسایه هامان را از نگرانی بیرون آوریم .بوی همان غذای »تمن مرگ«ظهر که به سختی آن را می خوردیم دهانمان را آب می انداخت و دل و روده مان را به هم می ریخت .در این بی غذایی نمی دانم موش ها چه می خوردند.آنها هم کمتر توی دست و پایمان ظاهر می شدند.مثل شمعی که در پناه باد می سوزد تا به انتها برسد و محو شود به خاموشی نزدیک می شدیم و شاهد زوال یکدیگر بودیم.فقط گاهی برای روحیه دادن لبخند رضایتی به هم هدیه می کردیم .آرام آرام به درون متمایل شده بودیم.به معده ای که از صدا افتاده بود و قلبی که مثل سندان برسینه می کوبید و نفس هایی که تند تند از پی هم می امدند از ترس اینکه جا بمانند و نفس دیگری در کار نباشد. یک روز در حالی که هر چهار نفر بی حال و بی رمق در گوشه ای در سکوت مطلق به نشانه ی همدلی می گرفتیم اما توان فشردن نداشتیم باز هم صدای چرخش خشمگین کلید در قفل های آهنی نگاه مان را به سمت در چرخاند.علی رغم همیشه که می ایستادیم و حتی چند روز پیش که فیلم مرگ را بازی کردیم،دیگه توان هیچ حرکت و تکانی را نداشتیم .نکبت وارد سلول شد و با صدایی خشمگین تر از همیشه گفت: -معصومه ،مریم طالب. این بار ما دو نفر را صدا زدند.به سختی تکان خوردیم و با نگاه گنگ از فاطمه و حلیمه جدا شدیم .نگاه هایمان نمی گذاشت از هم دل بکنیم اما امیدوار بودیم اعتصاب غذایمان نتیجه داده باشد و رئیس زندان بخواهد با ما مذاکره کند.بی هیچ کلامی از هم جدا شدیم .پشت سر ما با مقداری فاصله حلیمه را هم با یک سرباز دیگر آوردند .آنقدر ضعیف شده بودیم که اگر یک انگشت به ما می خورد فرش زمین می شدیم.مسیری که برای دیدن خورشید نیز از آن رد شده بودیم.وقتی با چشم ها و دست های باز،آرام و بی صدا با تک سرفه های بی رمق از راهروی بند عبور می کردم و یا هر قدم دوباره به در یا دیواری تکیه می زدم یقین حاصل کردم که از دست ها و چشم ها دیگر کاری ساخته نیست. ادامه دارد... @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زائری بارانی ام آقا نگاهم میکنی؟ 💓 "بارش باران در حرم امام رئوف.💗 امروز 😍😊" 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"اشک بر حسین(ع) گناهان بزرگ را فرو می ریزد" 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
شیطان به اندازه‌ی ارزش نعمت‌ها در آن وسوسه دارد و تو می‌توانی در هرکاری از مقدار وسوسه شیطان، ارزش و اهمیت آن را حدس بزنی.. @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت : حرم امام‌رضا(ع) جاییه که هرچی بخوای رو برات خیر میکنن حتی اگه خیر نباشه. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
آیت‌الله جوادی آملی: «ﻫﯿﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍﺿﯽ نمی‌شود، ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ؛ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﻓﯿﻘﯽ ﺩﺳﺖ نمی‌یابد ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ نمی‌شود، ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﺭﺿﺎ‏(ﻉ‏)؛ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﻔﺲ مطمئنه‌ای ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﻣَﺮﺿﯽ ﺑﺎﺭ نمی‌یابد، ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ع)، ﺍﻭ ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﻣﻠﻘّﺐ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ! ﺑﻠﮑﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻡ می‌رساند، ﻣﻠﻘّﺐ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺪ. ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺟﺰﺋﯽ ﻫﻢ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ کلی ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺟﺰﺋﯽ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ؛ ﭼﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﭼﻪ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ‏(ﻉ‏) ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﮐﻮﺷﯿﺪ، ﺭﺿﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ؛ ﭼﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻪ ﻧﺪﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ‏(ﻉ‏) ﺍﺳﺖ ...» @Tolou1400
هرگز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند @Tolou1400
هر که مشهد می‌رود، از من سلامی می‌برد شک ندارم پاسخت را از حرم می‌آورد جانمازی، چادری، عطری و شاید بوسه‌ای از دهان پنجره فولاد هم، می‌آورد   آه... اما بین مهمان‌های دارالحجه‌ات جای من پشت ستون آخری خالی نبود؟ گرچه امشب در اتاقم اشک می‌ریزم، ولی حال من آن روز در باب‌الرضا، عالی نبود؟   سرورم، من تابع جمهوری صحن توام جان هرکس دوست داری، از وطن دورم نکن حکم تبعید است هرجایی به غیر از مشهدت گرچه سلطانی، ولی هربار مجبورم نکن   بار آخر عهد بستم دست‌هایم را بگیر تا که من هم دست‌بندم را به ایوانت دهم نذر کردم در شلوغی‌های اطراف ضریح دست زائرهای کم‌رو را به دستانت دهم   ...کل مشهد شوق دارد در حریمت باشد و خوش به حال آن زمینی که به نامت خورده است من خودم یک مشت خاکم، کاش می‎شد آخرش آجری باشم که بر بالای بامت خورده است @Tolou1400