فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو حتی با صدای راننده تاکسی هم منو زنده می کنی!
فقط کافیه بگه: کربلا....کربلا....
مکان: گاراژ نجف به کربلا❤️
#اربعین
#کربلا
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_چهل_و_هشت بنابراین یک صدا فریاد می زدیم : - ما
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_چهل_و_نه
آن روز مثل اینکه خدا همه بارانی را که می خواست به سرزمین عراق ببارد به آسمان اردوگاه عنبر فرستاده بود . ابرها لحظه به لحظه پربارتر و باران تند تر و سیل آسا تر می شد . انگار کسی از آسمان ، کاسه کاسه آب روی سرمان می ریخت . ما از شادی می خندیدیم و همچنان زیر باران راه می رفتیم . باران ما را به شادی دعوت می کرد . ما از ته دل می خندیدیم و هر بار که می خندیدیم یک قُلپ آب گوارا به حلقمان می رفت . هم باد بود و هم باران و هم سرما و ما از همه چیز فقط لذت می بردیم . آن قدر باران شدت گرفت که خالد بالاخره از آشپزخانه بیرون آمد و گفت :
- هوا به هم ریخته ، زودتر داخل قفس بروید . بی اعتنا به درخواست خالد تا آخرین لحظه در حیاط ماندیم و با تنی خیس و باران دیده به سمت قفس رفتیم . به محض رسیدن به قفس دیدیم تمام آبی که در آغل جمع شده و همه آن آبی که از آسمان فرو می ریخت مثل رودی با جریان آرام اما پیوسته به قفس روانه شده . انگار باران آمده بود قفس و آغل را بشوید و با خودش ببرد . خالد با دستپاچگی می خواست جلو جریان آب را به داخل قفس بگیرد اما شدت باران فراتر از توان گونی هایی بود که او از آشپزخانه می آورد . در آن لحظه هم می خندیدیم ، هم تعجب می کردیم و هم نگران بودیم که امشب با این همه آب که پتوها را کاملاً خیس کرده چگونه باید سر کنیم . همه نگران پتوها و خالی کردن آب داخل قفس بودند اما من فقط نگران نامه ها و عکس هایم بودم . سریعاً کیف نامه ها و عکس هایم را در پارچه ای بقچه کرده و گره زدم و دوباره از قفس بیرون رفتم . یکی بعد از دیگری کنار هم زیر باران ، قفس آب گرفته را تماشا می کردیم . هیچ وقت خالد را این قدر عصبانی و کلافه ندیده بودیم ! التماس می کرد که حالا امشب داخل قفس باشید تا فردا فکری بکنیم . می گفت :
- اگر شما داخل قفس نروید ، فرمانده مرا تنبیه و توبیخ می کند . امشب به من
رحم کنید . ما هم اصرار می کردیم باید فرمانده همین امشب بیاید قفس ما را ببیند . حتی برای یک شب که هیچ برای یک دقیقه هم نمی توانیم آنجا باشیم .
همه خلبان ها و افسرها از پشت پنجره قاطع افسر ها ، به تماشای آنچه می گذشت نشسته بودند . صدای ما و خالد و باد و باران در هم پیچیده بود . در آن جدال ، گفتن هر کلمه و جمله ای با نوشیدن قطره های باران همراه بود که البته دلمان را خنک می کرد . در همهمه این سر و صدا ، نگهبان ها که یک ساعت قبل آسایشگاه برادران را قفل کرده و از محیط اردوگاه بیرون رفته بودند ، همراه با سرگرد صبحی وارد اردوگاه شدند .
ادامه دارد…
@Tolou1400
یا کَهفی حین تُعیینِی المَذاهب
ای پناه امنِ من در زمانی که راههای
گوناگون و بیربط،
مرا خسته میکند...
#خدا
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح یک فرصت است
برای جبرانِ آنچه که دیروز
حسرتش برایت ماند
و تلاش برای فردایی که آرزویش را داری ؛
پس امروزت را دریاب
بی اندوهِ گذشته و به اُمیدِ آینده ...
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
◽️بیست بار با شترش رفته بود حج
بدون اینکه حتی یک شلاق به او بزند
بعد از شهادت، شتر بدون اینکه قبر او را دیده باشد
آمد همانجا
▫️زانو هایش را خم کرد
▫️افتاد روی خاک
با همان زبان بسته صیحه میکشید
خودش را میمالید به خاک ها
سرش را به زمین میزد
اشک چشم هایش خاک را تر کرده بود
◽️خبرش وقتی به امام باقر علیهالسلام رسید
آمد و از او خواست آرام باشد
شتر از کنار قبر بلند شد
و چند قدم برداشت
ولی انگار دلش آرام نگرفت
برگشت و دوباره همان ضجه ها را شروع کرد
امام یک بار دیگر آمد و آرامش کرد
بار سوم که بیقراریش را دید فرمود
رهایش کنید که در حال وداع است...
▪️سه روز آنجا ماند
▪️با همان حال از دنیا رفت
همانجا کنار قبر مولایش زین العابدین علیهالسلام
📚بصائر الدرجات، ص۴۸۳
@Tolou1400
طلوع
◽️بیست بار با شترش رفته بود حج بدون اینکه حتی یک شلاق به او بزند بعد از شهادت، شتر بدون اینکه قبر ا
اگر یک حیوان از فراق امام زمانش اینگونه بیتابی کند، ما چه بگوییم که:
شب هاے هجر را گذراندیم و زندهایم
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود.....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✨
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ بودن
حالتی عجیب است
هیچ راهی جز وصال یار
آن را پایان نیست.....
#اربعین
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
"حبيبي یا لَیتَنی کُل الناظرین إلیک..."
محبوبم کاش من
تمامِ کسانی که نگاهت میکنند، بودم...
#حبیبی_حسین
#اربعین
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
یک دل و یک حسرت
یک کربلا و یک اربعین....
#اربعین
#حسرت
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_چهل_و_نه آن روز مثل اینکه خدا همه بارانی را که
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_پنجاه
او بی آنکه قفس را ببیند و به اعتراض ها و فریادهای ما گوش بدهد ، دستور داد ما را به سمت قاطع برادران ببرند . به ما اجازه ندادند کیسه های انفرادی مان را برداریم برای همین قبل از اینکه راه بیفتیم چون نمی دانستیم به کجا می رویم و نمی خواستیم چیزی به دست عراقی ها بیفتد از آشپزخانه یک بشکه گرفتیم و هرچه داشتیم را در بشکه ریخته و سوزاندیم . البته کتاب مفاتیح را در دیوار مشترک قفس و حمام جاسازی کردیم به این امید که به دست برادرها برسد . بقچه نامه ها و عکس هایم را زیر چادرم قایم کرده بودم . همگی به دنبال خالد راه افتادیم . به علت شدت باران ، بدون رعایت ملاحظات امنیتی ما را از زیر سایبان و از پشت پنجره آسایشگاه برادران عبور دادند . از کنار هر پنجره ای که عبور می کردیم بچه ها دزدکی سرشان را بالا می آوردند و می گفتند :
- فردا شب جشن بزرگی داریم
- شربتش با من
- شیرینی اش با من
- فردا شب نفس می کشیم
ـ خدا به همراهتان
ـ مفقودها را فراموش نکنید
ـ نفسمان آزاد شد
بعضی صداها هم اسم و شماره اسارتشان را میگفتند . برای اولین بار چهرههای زرد و تکیده برادرانم را از نزدیک میدیدم . در کنار حانوت اتاقی بود که به نظر میرسید استراحتگاه نگهبانها باشد . آن شب را در آن اتاق گذراندیم . همه صداها و عبارتهایی را که شنیده بودیم کنار هم گذاشتیم . به این نتیجه رسیدیم که شاید بچهها میخواهند فردا جشن دهه فجر را برگزار کنند . چون فردای آن روز سالروز ورود امام به ایران بود . شاید هم برنامه انتقال ما به اردوگاه دیگری مطرح بود چون اسرا مرتب در حال جابجایی بودند . اما اگر این طور بود چرا اجازه ندادند کیسههای انفرادی مان را برداریم؟
فردا صبح اول وقت در انتظار وقایعی بودیم که برادرها از پشت پنجره بریده بریده به گوش ما رسانده بودند . اما قبل از اینکه در آسایشگاه برادران باز شود ، خالد ما را به اتاق فرمانده برد . آن جا توسط یک خانم که به نظر نمی رسید نظامی باشد ، تفتیش شدیم . در آن زمان شایع شده بود که عراق قصد دارد تعدادی از اسرا را به آمریکا و اسرائیل تحویل دهد . این تنها نتیجهای بود که ما از برخورد عراقیها گرفته بودیم . بعدازظهر سوار بر ماشینهای امنیتی بعد از مسیری دوساعته به محیط دیگری منتقل شدیم . در آن جا تعداد زیادی از برادران اسیر هم حضور داشتند . از آنها فاصله داشتیم ، با این حال متوجه شدیم که اکثر آنها سالمند ، مجروح یا بیمارند . همه ما با چشمهای نگران همد یگر را دنبال میکردیم . آن قدر گیج و مبهوت بودیم که هیچ کلامی بین ما رد و بدل نشد . فقط قرار گذاشتیم که مثل همیشه تسلیم خواست و تقدیر الهی باشیم . وارد هرمکانی که میشدیم به گروه امنیتی جدیدی تحویل مان میدادند . از میان گروه امنیتی آخر، یک لباس شخصی هم همراه ما آمد . فاطمه میگفت :
- چهره او آشناست. به گمانم او را در زندان الرشید دیدهایم .
ادامه دارد….🖋
@Tolou1400
امام حسین علیه السلام فرمودند:
بر خداوند است که هیچ گرفتاری به زیارت من نیاید مگر آنکه او را شادمان بازگردانم و به خانواده اش برسانم.
📚 ثواب الاعمال شیخ صدوق ص ۹۸
#اربعین
@Tolou1400
سالها بود که می خواستم از فردا شروع کنم، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود؛
سالها گذشت تا فهمیدم
باید از همین الان شروع کنم...
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منطق عشق می گه:
خیلی ها کربلا رفتن....
و کربلایی نشدن
و خیلی ها کربلا نرفتند
و کربلایی شدند...
#اربعین
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
ناراحت شدن زیادی از آزار دیگران نشانه ضعف است،
وقتی از اذیت های دیگران زیادی ناراحت میشویم، این علامت ضعف ها و اشکالات درونی ماست.
آدم سالم، قوی است و از آزار دیگران زیاد بهم نمیریزد.
#استاد_پناهیان
#قدرت_روحى
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf