در زمان آقا محمد خان قاجار شخصی از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبتی داشت پیش صدر اعظم شکایتی برد.
صدر اعظم دانست که حق با شاکی است. گفت : اشکال ندارد می توانی به اصفهان بروی، مرد گفت: اصفهان دست برادر زاده شماست. گفت به شیراز برو. مرد گفت: شیراز دست خواهر زاده شماست. گفت: خوب به تبریز برو. گفت آنجا دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت گفت: چه می دانم. برو به جهنم.
مرد با خونسردی گفت : آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارند ...
@tonnel_zaman
گویند : درسالیان پیش که نایب حسین کاشی یاغی معروف کاشان برای خود حکومتی تشکیل داده و مشغول چپاول مردم بود حاکم تهران تلگرافی برای فرزند وی ماشالله خان بدین مضمون ارسال داشت:
ماشالله خان به خدا سوگند اگر به تهران بیایی تو را سردار میکنم.خان یاغی به طمع سردارلشگر شدن فورأ به تهران آمد وبه محض رسیدن به تهران به دستورحاکم او را دستگیر نموده و به دار کشیدند
یکی از اطرافیان به وی گفت: مگر شما سوگند یاد نکردی که به محض ورود ماشالله خان او را سردار کنی؟ حاکم خندید و گفت:
چرا و به این قول عمل کردم.
اگر ماشالله خان قدری شعور و درایت داشت می فهمید که منظور از حکم ما برسرِدارکردن اوست نه سردار سپه کردن !
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا حال مردمم رو خوب کن و فقط آرامش بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سنگ آمتیست با نقشونگاری حیرتانگیز
جالب است بدانید: یونانیان باستان بر این باور بودهاند که شخصی که آمتیست همراه خود داشته باشد از مست شدن دور خواهد ماند! بعضی افراد برای آمتیست خواص خاصی قائل هستند. از جمله رفع دردهای ناحیه سر، میگرن و فشارهای عصبی و بهبود سیستم کلی بدن! ولی اگر هیچ کاری هم نکند به خودی خود این سنگ بسیار زیبا و چشمگیر است.
تری فاکس یه پسر 22 سالهی کانادایی بود که در ۱۴۳ روز قبل از مرگش ۵۳۷۳ مایل تو سراسر کانادا دوید و هدفش جمع آوری کمک برای تحقیقات سرطان بود.
در نتیجه بیش از ۲۴ میلیون دلار جمع کرد و با بجا گذاشتن این میراث برای علم ،از دنیا رفت.
@tonnel_zaman
تخت جمشید جای بازی نیست!
اگر فکر می کنید تخت جمشید برای شما جاذبه های یک پارک یا بوستان شهری را دارد که کودکان شما می توانند در آن بازی کنند، بالا و پایین بپرند و همراهان شما روی سرستون ها بنشینند و عکس یادگاری بگیرند، به تخت جمشید نیایید، اینجا پارک نیست.
@tonnel_zaman
داستان کوتاه
در دبستانی، معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگهها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:
"خدایا، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.میخواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانوادهام اطراف من حلقه بزنند.میخواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدّی بگیرند؛ میخواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم میخواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن میرسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم میخواهد پدرم، وقتی از سر کار برمیگردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بیتوجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم."
انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکیاند!
زن سرش را بالا گرفت و گفت، این انشا را دخترمان نوشته است !
@tonnel_zaman
عکس خوشگل ببینید از ژانویه 1938 وقتی بیش از 64000 نفر تماشاگر کراوات زده و کلاه به سر راهی هایبری شدند تا مسابقه بین آرسنال و بولتون رو تماشا کنند. این بازی تو اون زمان رکورد حضور تماشاگر تو انگلیس بود.
بیست ماه بعد جنگ جهانی دوم آغاز شد.
@tonnel_zaman