eitaa logo
شاخه طوبی
152 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
106 فایل
بسیجیان پایگاه الزهراسلام الله علیها محله پزوه.حوزه ۷خواهران خوراسگان ادمین کانال @admintooba73
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ صدو چهل و ششمین جلسه گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر: موضوع : موفقیتهای دولت سیزدهم در عرصه منطقه و بین الملل 🌏سخنران این جلسه : استاد گرامی جناب آقای محسن حاجیان کارشناس ارشد مسائل سیاسی معاونت سیاسی لشگر مقدس ۱۴ امام حسین(ع) زمان: سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ساعت ۲۱ 🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا: https://rubika.ir/ahlolbasar |
 🇮🇷  سه شنبه هاباشهدا 🇮🇷 🌻📖 تلاوت قرآن توسط قاری ممتاز استان آقای محمد مقتدایی 🤲 قرائت دعای_توسل توسط مداح اهل بیت آقاى کربلائی سیدمحسن طباطبائی 🥀هديه به روح مطهرحضرت امام خمينى (ره) و ۸۸ شهیدمحله پزوه🥀 🌹به مناسبت چهل ویکمین سالگردشهادت شهید محمدرضا اعتباری ویادبودبرادر شهیدش محمدعلی اعتباری و بزرگداشت جانباز سرافراز شهید حسن قصابی 🌺  🕡زمان : سه شنبه  ۱۴۰٢/٠٢/۱۹ 💥همراه با نماز مغرب و عشاء 🕌مسجدالائمه اطهار (ع) - پزوه 🇮🇷#_فرهنگی_هنری_امام_صادق_ع_پزوه
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 نقش بی‌نظیر حاج قاسم 🔹 فرمانده معظم کل قوا: چون بنیه‌ی انقلاب بنیه‌ی قوی‌ای است، در هر دو قضیه [حمله‌ی نظامی آمریکا به افغانستان و عراق] طرف مقابل به طور واضح شکست خورد و شکستش همراه بود با توسعه‌ی دست‌وبال جمهوری اسلامی؛ چیزی که آنها فکرش را نمیکردند. 🌷 خدا رحمت کند شهید سلیمانی را که نقش او در این قضیّه نقش واقعاً بی‌نظیری بود؛ من که از نزدیک در جریان کارها بودم، میدانم. خدا ان‌شاءالله درجاتش را عالی کند. ۱۴۰۲/۰۱/۲۷ 📜 💻 Farsi.Khamenei.ir
22.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺همکاری تاکتیکی ضاربین طلاب با مرجع خودخوانده ➖ یکی با چاقو، یکی با کلاش و... حمله می‌کند، ➖یکی هم در قم شروع می‌کند از این آب گل‌ آلود ماهی گرفتن! ➖ کِیْ اینطور بود؟!! ➖شما موقع هزینه دادن کجا بودید که ببینید چطور روحانیت شکنجه می‌شد! چطور اینهمه شهید تقدیم کرد... حجت‌الاسلام حاج احمد پناهیان 🔴 👇 @bidariymelat
سلام داستان یوسف ( ۴) مینا و امین با خریدای صبحانه آمدن مینا در یک چشم بهم زدن دوتا سینی صبحانه آماده کرد و با امین بردن توی حیاط زیرانداز انداختن ویوسف و دوستاش نشستن به صبحانه خوردن 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 بعد از صبحانه هزینه دو شب رو دادن و گفتن برمیگردن یک شب دیگه می‌مونن و بعدش میرن شب موقع خواب برگشتن و گفتن ماشینشون خراب شده و سپردن تعمیر گاه ولی تعمیر کار ماشین گفته سرش شلوغه دو سه روزی باید ماشین بمونه شب که مامان از سر کار آمد گفت زشته اینا توی حیاط هستن اون اتاق بیرونی رو مرتب کنید اینا برن اونجا خودتون هم یه کاری کنید اینا بنده خداهااجاره یه اتاق کامل رو دارن پرداخت میکنن محمد و امین دست به کار شدن و اتاق رو مرتب کردن و یه‌سری وسایل بردن توی انباری مامان هم اتاق رو گرد گیری کرد و به یوسف و دوستاش گفتیم اینجا مستقر بشید اونا هم از خدا خواسته آمدن توی اتاق دوست یوسف گفت حیف اتاق به این خوبی نیست که اون وضعیت رو داشت مامان گفت دست رو دلم نذارید که دلم خون ه 😞😔 من از شرمندگی رفتم توی اتاق دیدم یوسف داره با مامان صحبت میکنه مامانم فقط به علامت تایید سر تکون میداد دو سه شب پشت سر هم مامان و یوسف و یکی از دوستاش توی حیاط جلسه میذاشتن و چای و تا نصفه های شب صحبت میکردن من و محمد برای اینکه راحت به کارمون برسیم دو شب بود میرفتیم خونه راحله که یکی از همسایه هامون بود سنی ازش گذشته بود ولی مامان میگفت شاید ۵۰ سالی باشه که معتاد هست و همیشه به شوخی و طعنه آمیخته بهم رو می‌کرد به من می‌گفت نمیدونم چرا با این اعتیادی که داره نمی میره پیر شده و هنوز زنده ست همیشه با دعوا به منم میگفت آینده ت رو ببین مثل راحله ست 😔 خودم هم میدونستم ولی این اعتیاد لعنتی چیزیه که به آسونی آدم ترک نمیکنه دو سه باری هم اراده کردم موسی آمد ترکم بده ولی نشد 💕@tooba73💕
وقتی به آمریکایی‌ها میگی تو بهشت نفت هست @BisimchiMedia
مالزی ربات جراح ایرانی را به آمریکایی ترجیح می‌دهد ربات سینا رباتی که امکان جراحی از راه دور داره، رقیب آمریکایی‌ها در کشور مالزی هست. با توجه به کارایی بالاتر و هزینه کمتر، مالزی آموزش با این ربات رو خیلی وقته شروع کرده تا اون رو به طور کامل جایگزین نمونه آمریکایی کنه @BisimchiMedia
داستان یوسف ( ۵) از خونه راحله برگشتم محمد حسابی شارژ شده بود و با پسر راحله رفتن خیابون گردی🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 ولی من برگشتم خونه ساعت‌ ۱۲ شب بود هنوز مامان و یوسف و دوستش داشتن حرف میزدن سلام کردم و رفتم توی اتاق مامان گفت : زهرا بیا آقا میلاد کارت داره میلاد دوست یوسف بود خیلی انسان شریف و دست به خیر 👌 بهم گفت زهرا خانم میخوایم برای مادرمون سوغاتی بخریم میایید شما سلیقه خانم ها رو بهتر میدونید گفتم ولی من سلیقه ام تعریفی نداره مینا رو ببرید با خودتون میلاد گفت : مادرتون گفتن قبلا توی یه بوتیک هم کار کردید نه نگید دیگه ما چند روز دیگه میریم گفتم والا چی بگم پس مینا رو هم با خودم میارم با خودم گفتم حالا مامان رضایت داد برای خودم زشت نیست با دوتا مرد نامحرم راه بیافتم توی خیابون مینا حداقل متاهل هست بهتره باهام باشه روز بعد لباس مرتب پوشیدم و با مینا و مامان و آقا یوسف و آقا میلاد رفتیم بیرون ولی مسیر بازار نبود بین راه مامان و مینا پیاده شدن و یوسف و میلاد باهام توی ماشین کلی صحبت کردن که توی مرکز ترک اعتیاد برام وقت گرفتن و اینجور حرفا اولش قبول نکردم و گفتم دیگه ترک کردن از من گذشته و به این زندگی عادت کردم و خلاصه هزار جور حرف و بهانه که معمولا اونایی که تجربه دارن میدونن چی میگم خلاصه قبول کردم مامان یه ساک لباس و وسایل شخصی م آماده کرده بود رفتیم مرکز اول قسمت مشاوره و بقیه ماجرا............ بدنم خیلی تحلیل رفته بود کم خونی هم داشتم و مدام تقویتی مصرف میکردم هزینه درمان و خوردنی ها رو تماما یوسف پرداخت کرده بود بعد از ترک چند روزی هم بیمارستان بستری شدم چند تایی از دندونام خراب بودن و آقا یوسف مرحله به مرحله همدوش مامان همه جوره همکاری می‌کرد تا اینکه بالاخره بعد از یک ماه از بیمارستان هم مرخص شدم اعتیاد چه مشکلاتی که برام بوجود نیاورده بود و با تریاک درد هام موقتا کم میشد ولی دندون و کلیه و کم خونی ... خیلی احساس خوبی داشتم انگار تازه متولد شدم ده سال جوانتر شده بودم پوستم روشن تر شده بود و به لطف آقا یوسف و دوستش دندون های خرابم بهتر و بهتر شد دو تا از دوستای یوسف همون روزای اول برگشته بودن شهرشون ولی یوسف و میلاد ده روزی رفته بودن و مجدد آمده بودن شهر ما بخاطر اینکه مشکل مارو حل کنند اینا رو مامان برام تعریف کرد خلاصه بعد از دوماه کمی بیشتر برگشتم خونه و با کمال تعجب دیدم به محله دیگه ای اسباب کشی کردیم محمد هم مرکز ترک اعتیاد بود و اونم چند روز دیگه مرخص میشد . مامان ماجرا رو اینجوری برام تعریف کرد 👇 دخترم بعد از رفتن تو به مرکز یوسف و میلاد یک هفته ای موندن و بعدش رفتن شهرشون و الان دوهفته ای میشه برگشتن خونه قبلی مون رو آقا میلاد خرید البته به قیمت و همسایه ها میگفتن خدا خیرش بده خیلی پول خوبی بهتون داده و یه خونه دیگه توی یه محله بهتر برامون خریدن موسی برای بستن قرارداد از روستا آمد که همه چیز رسمی و قانونی باشه خونه جدیدمون یه خونه دوبلکس بود دو اتاق بالا داشت و یه اتاق و مهمون خونه و سرویس ها و آشپزخونه طبقه پایین حیات کوچیکی داشت ولی در کل نوساز و از خونه قبلی مون بسیار بهتر به جز این آقا میلاد مبلغی رو به مامان داده بود بتونه وسایل منزل رو عوض کنه خلاصه مامان که روزی هزار بار دعاشون می‌کرد 💕 @tooba73💕
داستان یوسف ( ۶) در نبود من و محمد برنامه و نقشه های جدیدی برای زندگی مون کشیده بودن 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹 قرار بود موسی و مریم و بچه هاش تابستون بیان خونه ما مستقر بشن و نیاز به فکر کردن نداشت معلوم بود به بهانه دید و بازدید و این حرفا میخوان مواظب من و محمد باشن سمت مواد نریم مامان میگفت خانواده میلاد خیلی پولدار هستن و دست بخیر هستن و از طرفی شهرهای مختلف خودش و پدرش که کارخونه دار هست ملک و املاک دارن در واقع خونه ما رو هم خریده بود که بکوبه ساختمان سازی کنه میلاد خودش توی یه پاساژ چند تا بوتیک داشت و مامان میگفت یه مغازه هم توی شهر ما خریده لباس کودک زده به مینا و شوهرش گفته بوده کار کنند و مبلغی از سود مغازه بذارن برای میلاد خلاصه همه جوره هوای خانواده ما رو داشتن موسی و مریم و بچه هاشون خونه ما مستقر شدن یوسف هزینه کلاس قالی بافی منو داد و اینجوری وقتم می‌گذشت گاهی اوقات وسوسه میشدم سمت مواد برم ولی وقتی محمد رو میدیدم با چه ذوقی کلاس شبانه میره برای درس خوندن و چقدر شاد و پرانرژی منم پشیمون میشدم با خودم عهد کردم گذشته رو فراموش کنم تابستون هم تموم شد و من قالی بافی رو در حد خیلی عالی یاد گرفته بودم و داشتم یه قالیچه می‌بافتم . موسی و مریم برای رفتن به روستا آماده میشدن مدرسه ها داشت شروع می‌شد و موسی معلم بود باید برمی‌گشت مامان نگرانی توی چهره ش موج میزد بهش گفتم مامان بابت من و محمد خیالت راحت باشه من مسیر خودمو انتخاب کردم ولی مامان حق داشت نگران بود و نمیتونست اعتماد کنه یه شب یوسف تماس گرفت و با موسی صحبت کرد بعدش موسی و مامان رفتن توی اتاق و صحبت کردن سر در نیاوردم چی شد و چی گفتن که دو روز بعدش یوسف و پدر و مادرش خونه ما بودن البته برای خواستگاری از من ❤️ قرار شد من و یوسف توی اتاق با هم صحبت کنیم متوجه شدم مادرش رضایت نداره و این از رفتارش مشخص بود پدرش خیلی خودشو کنترل میکرد ولی معلوم بود اونم راضی نیست توی اتاق به یوسف گفتم شما چه فکری دارید شما که از گذشته من خبر دارید درسته شدید ناجی من و محمد و البته کل خانواده ام ولی با خودتون چی فکر کردید که من جواب مثبت میدم شما لیاقت ازدواج خوب دارید یه دختر پاک و معصوم یه فرشته مثل خودتون ولی من اون آدم نیستم شما الان شاید تحت تاثیر احساساتتون قرار گرفتید ولی من محاله به شما جواب مثبت بدم تو رو خدا برید دنبال سرنوشت خودتون من الان خیلی حالم خوبه و همه ش مدیون شما و آقا میلاد هستم مادرم هر روز دعاتون میکنه عاقبت بخیر باشید ولی نه با من با یک فرشته خانم 💕@tooba73 💕
سلام باعرض معذرت بابت تاخیر داستان امشب...
آقا رسول الله صلوات الله علیه و آله وسلم میفرمایند خدای متعال تعجب می کنه درباره جوانی که کودکی نکنه... میدونی یعنی چی؟! یعنی مهم نیست چند سالته تو هر سن و سالی که هستی بعضی خصوصیات بچه ها رو داشته باش... امیدوار باش... سخت نگیر... غصه هات کوتاه باشه... قهرت مقطعی باشه... در یک کلام زندگی و دنیا رو در حد یک بازی کودکانه ببین... همین 🦋🌱@tooba73
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هی میگیم فرزندآوری، فرزندآوری، فرزندآوری این چیزا رو هم داره... البته خیلی هم خوشمزه هست😋😋😋😋😋😋😋😋 فقط اونی که با چوب می زنه😀🤪 شیرینی بچه ها بیشتر از سختیاشه😍😍😍😍😍😍😍 @tooba73