eitaa logo
شاخه طوبی
129 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
100 فایل
بسیجیان پایگاه الزهراسلام الله علیها محله پزوه.حوزه ۷خواهران خوراسگان ادمین کانال @admintooba73
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴بسم الله الرحمن الرحیم 🔻جناب حجت الاسلام طباطبایی نژاد نماینده ولی فقیه در اصفهان و آیت الله مظاهری تولیت محترم حوزه های علمیه اصفهان سلام علیکم با احترام و تحیات متأسفانه این روزها جولان اندک هنجار شکنان و افراد لاابالی با مدیریت سرویس‌های جاسوسی، دشمنان داخلی، بهائیان مزدور و انعکاس و بزرگنمایی رسانه های معاند، تصویری زشت و غیر واقعی از شهر و استان مؤمن اصفهان را برای مخاطبان روایت می کند. 🔻بی نیاز از توضیح است که مسافران با فرهنگ شهر اصفهان، دارای عرق و غیرت دینی و پایبندی به احکام اسلام و رعایت حجاب مقدس اسلامی هستند. اما ترک فعل های متراکم، محافظه کاری ها و بعضا کارشکنی ها و غرض ورزی ها موجب شده تعداد حقیقتاً اندکی از هنجار شکنان موجب اغفال جمع قلیلی دیگر شده و پیروز جنگ روایت ها در اصفهان باشد. آقایان❗️❗️ چرا دستگاه قضا از اجرای قانون عقب‌نشینی می‌کند؟ چرا از ظرفیت پایان‌ناپذیر بسیج در این خصوص استفاده نشده و بلکه در این قضیه مانع تراشی صورت می گیرد؟ چرا تلاش می شود دست نهاد مبارک و انقلابی سپاه را ببندند؟ 🌺منتظران ظهور🌺 در جهت بصیرت افزایی و دین داری گام بر میداریم... https://eitaa.com/Montazeranzohor0313
سلام داستان یوسف (۳) به محمد گفتم حواست باشه به آمدن مامان برو توی کوچه آماده ش کن آبروریزی نکنه🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 اینا معلومه آدم های محترم و باشخصیتی هستن محمد رفت توی کوچه ونیم ساعتی بعد با مامان وارد خونه شدن و حسابی مامان رو پخته بود مامان هیچی نگفت اون شب گذشت من و محمد طبق روال همیشه نصف شب بساط به پا کردیم البته توی اتاق خودمون ولی بوش بیرون می‌آمد و متوجه شدیم یوسف و دوستاش خیلی بدشون آمده بود روز بعد مبلغی رو بعنوان اجاره شب قبل دادن و گفتن وسایلمون میذاریم خونه پیدا کردیم می‌آییم برمی‌داریم طرفای غروب بود که آمدن ولی گفتن امشب هم می‌مونن چون خونه پیدا نکردن نصف شب محمد توی اتاق بود بساط آماده کرده بود که دیدم یوسف داره نگام میکنه خیلی خجالت کشیدم و به غرورم بر خورد برم توی اتاق رفتم خوابیدم و اون شب هیچی نکشیدم صبح با بی‌حالی از خواب بیدار شدم و همه ش بیقرار بودم محمد خواب بود امین آمد گفت آبجی این مسافرا میگن میشه برامون صبحانه آماده کنید پول هم میدیم امین رو فرستادم تخم مرغ و گوجه و پنیر بگیره و گفتم برو به مینا بگو بیاد کمکم بعد از رفتن امین یوسف آمد توی آشپزخونه گفت: اسمتون زهرا ست درسته ؟ گفتم بله گفت : قصد فضولی ندارم ولی از دیروز خیلی فکرم درگیر شماست آخه چرا ؟ چطوری اینجور شدید؟ گفتم : چی بگم مشکلات خونه ما خیلی زیاد بود پدر معتاد ، برادر معتاد ، که هر دو در فاصله دو سال از هم فوت کردن ۵ سالی میشه برادرم رو خیلی دوست داشتم مامانم میگفت شیر به شیر دنیا آمدیم و از بچگی خیلی باهم خوب بودیم مثل دو قلو رضا معتاد شد و بعد از چند سال توی خیابون کنار جو پیداش کردن دوسال بعد بابا بابام زنده بود که منم رو آوردم به مواد اولش کتک خوردم از دست بابا ولی کم کم براش عادی شد و بعدش محمد اصلا چرا من این چیزا رو به شما میگم شما مثل خیلی های دیگه منو مقصر میدونید ولی فشار مالی و عصبی میدونید چیه ؟ اصلا شما فقر رو تجربه کردید کمی عصبی صدام رو بردم بالا یوسف گفت : ناراحت نشید من واقعا تعجب کردم با دیدن شما یه جورایی تحت تاثیر قرار گرفتم که ما آدم ها چقدر از هم غافل هستیم چرا باید هر کسی به فکر خودش باشه و خیلی ها بخاطر فقر و مشکلات خانوادگی به اعتیاد پناه ببرن شما چند سالتونه ؟البته ببخشید میپرسم گفتم : نه خواهش میکنم بازم خوبه شما کلا ما رو مقصر نمیدونید و نمیگید مارو باید بندازن توی دریا من ۲۴ سالمه یوسف گفت : چقدر درس خوندید گفتم دیپلم ناقص هستم البته دوسال دیگه میخوندم دیپلم میگرفتم ولی نشد و نتونستم بعدش هم که اعتیاد لعنتی داغونم کرد ... 💕@tooba73 💕
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شعار نه به حجاب اجباری به سبک مریم رجوی 🤦‍♂😂 حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
♨️ صدو چهل و ششمین جلسه گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر: موضوع : موفقیتهای دولت سیزدهم در عرصه منطقه و بین الملل 🌏سخنران این جلسه : استاد گرامی جناب آقای محسن حاجیان کارشناس ارشد مسائل سیاسی معاونت سیاسی لشگر مقدس ۱۴ امام حسین(ع) زمان: سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ساعت ۲۱ 🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا: https://rubika.ir/ahlolbasar |
 🇮🇷  سه شنبه هاباشهدا 🇮🇷 🌻📖 تلاوت قرآن توسط قاری ممتاز استان آقای محمد مقتدایی 🤲 قرائت دعای_توسل توسط مداح اهل بیت آقاى کربلائی سیدمحسن طباطبائی 🥀هديه به روح مطهرحضرت امام خمينى (ره) و ۸۸ شهیدمحله پزوه🥀 🌹به مناسبت چهل ویکمین سالگردشهادت شهید محمدرضا اعتباری ویادبودبرادر شهیدش محمدعلی اعتباری و بزرگداشت جانباز سرافراز شهید حسن قصابی 🌺  🕡زمان : سه شنبه  ۱۴۰٢/٠٢/۱۹ 💥همراه با نماز مغرب و عشاء 🕌مسجدالائمه اطهار (ع) - پزوه 🇮🇷#_فرهنگی_هنری_امام_صادق_ع_پزوه
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 نقش بی‌نظیر حاج قاسم 🔹 فرمانده معظم کل قوا: چون بنیه‌ی انقلاب بنیه‌ی قوی‌ای است، در هر دو قضیه [حمله‌ی نظامی آمریکا به افغانستان و عراق] طرف مقابل به طور واضح شکست خورد و شکستش همراه بود با توسعه‌ی دست‌وبال جمهوری اسلامی؛ چیزی که آنها فکرش را نمیکردند. 🌷 خدا رحمت کند شهید سلیمانی را که نقش او در این قضیّه نقش واقعاً بی‌نظیری بود؛ من که از نزدیک در جریان کارها بودم، میدانم. خدا ان‌شاءالله درجاتش را عالی کند. ۱۴۰۲/۰۱/۲۷ 📜 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺همکاری تاکتیکی ضاربین طلاب با مرجع خودخوانده ➖ یکی با چاقو، یکی با کلاش و... حمله می‌کند، ➖یکی هم در قم شروع می‌کند از این آب گل‌ آلود ماهی گرفتن! ➖ کِیْ اینطور بود؟!! ➖شما موقع هزینه دادن کجا بودید که ببینید چطور روحانیت شکنجه می‌شد! چطور اینهمه شهید تقدیم کرد... حجت‌الاسلام حاج احمد پناهیان 🔴 👇 @bidariymelat
سلام داستان یوسف ( ۴) مینا و امین با خریدای صبحانه آمدن مینا در یک چشم بهم زدن دوتا سینی صبحانه آماده کرد و با امین بردن توی حیاط زیرانداز انداختن ویوسف و دوستاش نشستن به صبحانه خوردن 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 بعد از صبحانه هزینه دو شب رو دادن و گفتن برمیگردن یک شب دیگه می‌مونن و بعدش میرن شب موقع خواب برگشتن و گفتن ماشینشون خراب شده و سپردن تعمیر گاه ولی تعمیر کار ماشین گفته سرش شلوغه دو سه روزی باید ماشین بمونه شب که مامان از سر کار آمد گفت زشته اینا توی حیاط هستن اون اتاق بیرونی رو مرتب کنید اینا برن اونجا خودتون هم یه کاری کنید اینا بنده خداهااجاره یه اتاق کامل رو دارن پرداخت میکنن محمد و امین دست به کار شدن و اتاق رو مرتب کردن و یه‌سری وسایل بردن توی انباری مامان هم اتاق رو گرد گیری کرد و به یوسف و دوستاش گفتیم اینجا مستقر بشید اونا هم از خدا خواسته آمدن توی اتاق دوست یوسف گفت حیف اتاق به این خوبی نیست که اون وضعیت رو داشت مامان گفت دست رو دلم نذارید که دلم خون ه 😞😔 من از شرمندگی رفتم توی اتاق دیدم یوسف داره با مامان صحبت میکنه مامانم فقط به علامت تایید سر تکون میداد دو سه شب پشت سر هم مامان و یوسف و یکی از دوستاش توی حیاط جلسه میذاشتن و چای و تا نصفه های شب صحبت میکردن من و محمد برای اینکه راحت به کارمون برسیم دو شب بود میرفتیم خونه راحله که یکی از همسایه هامون بود سنی ازش گذشته بود ولی مامان میگفت شاید ۵۰ سالی باشه که معتاد هست و همیشه به شوخی و طعنه آمیخته بهم رو می‌کرد به من می‌گفت نمیدونم چرا با این اعتیادی که داره نمی میره پیر شده و هنوز زنده ست همیشه با دعوا به منم میگفت آینده ت رو ببین مثل راحله ست 😔 خودم هم میدونستم ولی این اعتیاد لعنتی چیزیه که به آسونی آدم ترک نمیکنه دو سه باری هم اراده کردم موسی آمد ترکم بده ولی نشد 💕@tooba73💕
وقتی به آمریکایی‌ها میگی تو بهشت نفت هست @BisimchiMedia
مالزی ربات جراح ایرانی را به آمریکایی ترجیح می‌دهد ربات سینا رباتی که امکان جراحی از راه دور داره، رقیب آمریکایی‌ها در کشور مالزی هست. با توجه به کارایی بالاتر و هزینه کمتر، مالزی آموزش با این ربات رو خیلی وقته شروع کرده تا اون رو به طور کامل جایگزین نمونه آمریکایی کنه @BisimchiMedia
داستان یوسف ( ۵) از خونه راحله برگشتم محمد حسابی شارژ شده بود و با پسر راحله رفتن خیابون گردی🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 ولی من برگشتم خونه ساعت‌ ۱۲ شب بود هنوز مامان و یوسف و دوستش داشتن حرف میزدن سلام کردم و رفتم توی اتاق مامان گفت : زهرا بیا آقا میلاد کارت داره میلاد دوست یوسف بود خیلی انسان شریف و دست به خیر 👌 بهم گفت زهرا خانم میخوایم برای مادرمون سوغاتی بخریم میایید شما سلیقه خانم ها رو بهتر میدونید گفتم ولی من سلیقه ام تعریفی نداره مینا رو ببرید با خودتون میلاد گفت : مادرتون گفتن قبلا توی یه بوتیک هم کار کردید نه نگید دیگه ما چند روز دیگه میریم گفتم والا چی بگم پس مینا رو هم با خودم میارم با خودم گفتم حالا مامان رضایت داد برای خودم زشت نیست با دوتا مرد نامحرم راه بیافتم توی خیابون مینا حداقل متاهل هست بهتره باهام باشه روز بعد لباس مرتب پوشیدم و با مینا و مامان و آقا یوسف و آقا میلاد رفتیم بیرون ولی مسیر بازار نبود بین راه مامان و مینا پیاده شدن و یوسف و میلاد باهام توی ماشین کلی صحبت کردن که توی مرکز ترک اعتیاد برام وقت گرفتن و اینجور حرفا اولش قبول نکردم و گفتم دیگه ترک کردن از من گذشته و به این زندگی عادت کردم و خلاصه هزار جور حرف و بهانه که معمولا اونایی که تجربه دارن میدونن چی میگم خلاصه قبول کردم مامان یه ساک لباس و وسایل شخصی م آماده کرده بود رفتیم مرکز اول قسمت مشاوره و بقیه ماجرا............ بدنم خیلی تحلیل رفته بود کم خونی هم داشتم و مدام تقویتی مصرف میکردم هزینه درمان و خوردنی ها رو تماما یوسف پرداخت کرده بود بعد از ترک چند روزی هم بیمارستان بستری شدم چند تایی از دندونام خراب بودن و آقا یوسف مرحله به مرحله همدوش مامان همه جوره همکاری می‌کرد تا اینکه بالاخره بعد از یک ماه از بیمارستان هم مرخص شدم اعتیاد چه مشکلاتی که برام بوجود نیاورده بود و با تریاک درد هام موقتا کم میشد ولی دندون و کلیه و کم خونی ... خیلی احساس خوبی داشتم انگار تازه متولد شدم ده سال جوانتر شده بودم پوستم روشن تر شده بود و به لطف آقا یوسف و دوستش دندون های خرابم بهتر و بهتر شد دو تا از دوستای یوسف همون روزای اول برگشته بودن شهرشون ولی یوسف و میلاد ده روزی رفته بودن و مجدد آمده بودن شهر ما بخاطر اینکه مشکل مارو حل کنند اینا رو مامان برام تعریف کرد خلاصه بعد از دوماه کمی بیشتر برگشتم خونه و با کمال تعجب دیدم به محله دیگه ای اسباب کشی کردیم محمد هم مرکز ترک اعتیاد بود و اونم چند روز دیگه مرخص میشد . مامان ماجرا رو اینجوری برام تعریف کرد 👇 دخترم بعد از رفتن تو به مرکز یوسف و میلاد یک هفته ای موندن و بعدش رفتن شهرشون و الان دوهفته ای میشه برگشتن خونه قبلی مون رو آقا میلاد خرید البته به قیمت و همسایه ها میگفتن خدا خیرش بده خیلی پول خوبی بهتون داده و یه خونه دیگه توی یه محله بهتر برامون خریدن موسی برای بستن قرارداد از روستا آمد که همه چیز رسمی و قانونی باشه خونه جدیدمون یه خونه دوبلکس بود دو اتاق بالا داشت و یه اتاق و مهمون خونه و سرویس ها و آشپزخونه طبقه پایین حیات کوچیکی داشت ولی در کل نوساز و از خونه قبلی مون بسیار بهتر به جز این آقا میلاد مبلغی رو به مامان داده بود بتونه وسایل منزل رو عوض کنه خلاصه مامان که روزی هزار بار دعاشون می‌کرد 💕 @tooba73💕
داستان یوسف ( ۶) در نبود من و محمد برنامه و نقشه های جدیدی برای زندگی مون کشیده بودن 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹 قرار بود موسی و مریم و بچه هاش تابستون بیان خونه ما مستقر بشن و نیاز به فکر کردن نداشت معلوم بود به بهانه دید و بازدید و این حرفا میخوان مواظب من و محمد باشن سمت مواد نریم مامان میگفت خانواده میلاد خیلی پولدار هستن و دست بخیر هستن و از طرفی شهرهای مختلف خودش و پدرش که کارخونه دار هست ملک و املاک دارن در واقع خونه ما رو هم خریده بود که بکوبه ساختمان سازی کنه میلاد خودش توی یه پاساژ چند تا بوتیک داشت و مامان میگفت یه مغازه هم توی شهر ما خریده لباس کودک زده به مینا و شوهرش گفته بوده کار کنند و مبلغی از سود مغازه بذارن برای میلاد خلاصه همه جوره هوای خانواده ما رو داشتن موسی و مریم و بچه هاشون خونه ما مستقر شدن یوسف هزینه کلاس قالی بافی منو داد و اینجوری وقتم می‌گذشت گاهی اوقات وسوسه میشدم سمت مواد برم ولی وقتی محمد رو میدیدم با چه ذوقی کلاس شبانه میره برای درس خوندن و چقدر شاد و پرانرژی منم پشیمون میشدم با خودم عهد کردم گذشته رو فراموش کنم تابستون هم تموم شد و من قالی بافی رو در حد خیلی عالی یاد گرفته بودم و داشتم یه قالیچه می‌بافتم . موسی و مریم برای رفتن به روستا آماده میشدن مدرسه ها داشت شروع می‌شد و موسی معلم بود باید برمی‌گشت مامان نگرانی توی چهره ش موج میزد بهش گفتم مامان بابت من و محمد خیالت راحت باشه من مسیر خودمو انتخاب کردم ولی مامان حق داشت نگران بود و نمیتونست اعتماد کنه یه شب یوسف تماس گرفت و با موسی صحبت کرد بعدش موسی و مامان رفتن توی اتاق و صحبت کردن سر در نیاوردم چی شد و چی گفتن که دو روز بعدش یوسف و پدر و مادرش خونه ما بودن البته برای خواستگاری از من ❤️ قرار شد من و یوسف توی اتاق با هم صحبت کنیم متوجه شدم مادرش رضایت نداره و این از رفتارش مشخص بود پدرش خیلی خودشو کنترل میکرد ولی معلوم بود اونم راضی نیست توی اتاق به یوسف گفتم شما چه فکری دارید شما که از گذشته من خبر دارید درسته شدید ناجی من و محمد و البته کل خانواده ام ولی با خودتون چی فکر کردید که من جواب مثبت میدم شما لیاقت ازدواج خوب دارید یه دختر پاک و معصوم یه فرشته مثل خودتون ولی من اون آدم نیستم شما الان شاید تحت تاثیر احساساتتون قرار گرفتید ولی من محاله به شما جواب مثبت بدم تو رو خدا برید دنبال سرنوشت خودتون من الان خیلی حالم خوبه و همه ش مدیون شما و آقا میلاد هستم مادرم هر روز دعاتون میکنه عاقبت بخیر باشید ولی نه با من با یک فرشته خانم 💕@tooba73 💕
سلام باعرض معذرت بابت تاخیر داستان امشب...
آقا رسول الله صلوات الله علیه و آله وسلم میفرمایند خدای متعال تعجب می کنه درباره جوانی که کودکی نکنه... میدونی یعنی چی؟! یعنی مهم نیست چند سالته تو هر سن و سالی که هستی بعضی خصوصیات بچه ها رو داشته باش... امیدوار باش... سخت نگیر... غصه هات کوتاه باشه... قهرت مقطعی باشه... در یک کلام زندگی و دنیا رو در حد یک بازی کودکانه ببین... همین 🦋🌱@tooba73
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هی میگیم فرزندآوری، فرزندآوری، فرزندآوری این چیزا رو هم داره... البته خیلی هم خوشمزه هست😋😋😋😋😋😋😋😋 فقط اونی که با چوب می زنه😀🤪 شیرینی بچه ها بیشتر از سختیاشه😍😍😍😍😍😍😍 @tooba73
داستان یوسف ( ۷ ) یوسف گفت : زهرا خانم گذشته رو بریز دور من واقعا عاشق شدم عشقی صاف و از اعماق وجودم و اگر شما جواب مثبت ندید من محاله ازدواج کنم 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹 گفتم من جوابم رو با صراحت میدم من مخالفم راستش اصلا به ازدواج فکر نکرده بودم من تازه به زندگی برگشته بودم و انگار یه دختر ده ساله بودم که میخواد برای آینده برنامه ریزی کنه برنامه های جدید به جز ازدواج از اتاق آمدیم بیرون موسی گفت چی شد خیر باشه هر دو سرمون پایین انداختیم و فقط گفتم اختلاف سنی داریم دوست ندارم همسرم ۸ سال بزرگتر باشه تفاوت سلیقه و از نظر فکری و اینجور حرفا متوجه شدم مادر یوسف چشماش برقی زد از خوشحالی و گفت ان شاءالله همه جوونا خوشبخت بشن مشخص بود پدر و مادرش خیلی دارن خودشون رو کنترل می‌کنند و یوسف حسابی خواهش کرده خوب برخورد کنند اون شب گذشت خانواده یوسف برگشتن به شهرشون من مشغول قالی بافی شدم چند ماه بعد یوسف تماس گرفت و از مادرم اجازه خواست مجدد تلفنی با من صحبت کنه پشت تلفن گفت من هنوز چشم انتظارم گفتم من که با قاطعیت جواب دادم و یه مورد دیگه مشخص بود خانواده شما راضی نیستن درسته خیلی محترمانه برخورد کردن ولی چشم های آدم ها دروغ نمیگه آقا یوسف یوسف گفت : شما که خیلی مهارت داری و از چشم ها همه چیز رو میخونی چرا توی چشم های من عشق منو نخوندی فقط سکوت کردم یوسف گفت : زهرا خانم به بزرگی خدا قسم من حالم خیلی بده چند ماهه خواب درستی ندارم فکرم ، عقلم ، خورد و خوراکم و همه زندگیم شده فکر کردن به شما اینقدر بی رحم نباشید گفتم ببینید آقا یوسف تفاوت های من و شما از زمین تا آسمون هست شما پولدار شما از یه خانواده سطح بالا تحصیلکرده و از همه مهم تر پاک پاک و من اگر شما نجاتم نداده بودید همچنان توی لجن داشتم دست و پا میزدم حالا من یه خواهش از شما دارم من زمانی شادم و احساس رضایت دارم که شما خوشبخت باشید البته با یه دختری که خانواده تون رضایت کامل داشته باشند یوسف گفت شما از خانواده ما چیزی نمیدونید قضاوت نکنید ما اصلا پولدار نیستیم پدرم مغازه مرغ فروشی داره و یه زندگی معمولی یه خونه ساده و یه ماشین خودم بعد از ۱۲ سال کار کردن تازه تونستم یه خونه دوخواب آپارتمانی بخرم قسط ماشینی که دارم تازه تموم شده و مغازه ای که توش کار میکنم برا خودم نیست و اجاره ای شما شرایط و بریز بپاش میلاد رو دیدید فکر کردید ما هم پولدار ولی به خدا اینجوری نیست میلاد بله پدرش کارخونه داره و خودش هم شرایط مالی خیلی خوبی داره ولی خانواده ما اینجوری نیستیم گفتم آقا یوسف هر چی باشید و حتی اگه شرایط متوسطی هم داشته باشید از ما سر هستید حالا اقتصادی رو ندید بگیریم ولی سطح و فرهنگ و سلامت خانواده و هزار دلیل دیگه که برای یه زندگی موفق شرط لازم هست خواهش میکنم کمی بیشتر فکر کنید آینده خودتون رو خراب نکنید من زن ایده آل شما نیستم و از طرفی رضایت خانواده شما خیلی مهمه من اگر قصد ازدواج هم داشته باشم ترجیح میدم به کسی جواب مثبت بدم که خانواده ش از دل و جون منو بخوان و موضوع دیگه اینکه عشق که یکطرفه نباید باشه من حقیقتا هیچ علاقه ای به ازدواج با شما ندارم و فقط احترام زیادی بهتون قائل هستم و تشکر میکنم بابت تمامی خوبی هاتون و فقط آرزو میکنم شرایط مالی بهتری پیدا کنم بتونم محبت های شما و البته دوستتون آقا میلاد رو جبران کنم 🌹🙏 دیگه حرفی برای گفتن نبود و از نظر من همه چیز تموم شده بود 💕@tooba73 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ لو رفت!! اقدام عجیب حراست کوروش مال 🔻برای شما هم سواله که با وجود حراست جلوی درب کورش مال چرا وضعیت داخل اینطوره؟! ♨️برای پاسخ این سوال، دوربین مخفی رو «تا انتها» ببینید 👆👆 چقدر بی شرف هستن اینا و چقدر بی عرضه هستن مسئولینی که به این راحتی دور زده میشن و بعدش اینها رو نقره داغ نمیکنن تا برای دیگران مایه عبرت بشن. https://eitaa.com/samen_emam_sadegh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خبرهای پراسترس این ایام را با این کلیپ از بین ببر اگر به خدا تکیه کنیم در مقابل کل جهان پیروزیم این کلیپ رو تا جایی که میتونید منتشر کنید همه تو ایتا ببینن https://eitaa.com/samen_emam_sadegh
وقتی سلامتی تداوم پیدا کند ناشناخته می ماند و زمانی‌که از دست رفت دوباره‌شناخته میشود. امیرالمومنین‌علیه السلام غررالحکم @tooba73
🍀گروه اسماءالحسنی جلسه پنجم ختم قران 🏴به مناسبت شهادت امام صادق علیه السلام🏴 🍀مجری:سرکار خانم زهره امینی 🌼سخنران سرکار خانم مهری اردستانی مداح سرکار خانم بذر افشان ⏰ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ساعت ۴ بعداز ظهر 📮 فلکه علوی(پزوه) خیابان طالقانی (۱۸) کوچه شهید امینی روبروی حمام محله منزل خانم گازری
🔺خواهر خورشید 💠جشن روز دختر(به مناسبت ولادت حضرت معصومه (س) ودهه کرامت) 🔸ویژه دختران ۹ تا ۱۵ سال 🗓۳۱ اردیبهشت ماه ⏰ساعت 15:30 تجمع دختران از مسجد جوادالائمه ع شروع می‌شود بعد شهدای گمنام سپس فرهنگسرای کوثر 📌خیابان جی، خیابان مسجدعلی.مسجد حضرت جوادالائمه ع 🔷تهیه بلیط ورودی روز یکشنبه ساعت ۴ بعدازظهر هزینه ۱۰ هزار تومان
🌹🚌🌹🚌🌹🚌🌹🚌 اردوی بزرگ زیارت امامزاده سید محمد(علیه السلام)خمینی شهر 🌹🚌🌹🚌🌹🚌🌹🚌 🤝با همکاری کانونهای فرهنگی هنری مساجد منطقه۱۵ ⏰سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ماه 🏴همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام)🏴 🚌زمان و مکان تجمع:ساعت۱۵:۴۵دقیقه پارکینگ امامزاده اسحاق(علیه السلام) 🚎زمان حرکت:ساعت۱۶ 💳هزینه ثبت نام:۶۰هزارتومان ⏳آخرین مهلت ثبت نام:۲۳ اردیبهشت ماه 🍴همراه داشتن قاشق چنگال و لیوان فراموش نشه 📣نظر به ظرفیت محدود،اولویت ثبت نام با اعضاء فعال می باشد. 🔸️ جهت هماهنگی و ثبت نام با شماره ۰۹۱۳۹۱۳۶۰۵۹خانم قریشی تماس حاصل کنید.
سلام ثبت نام ودریافت بلیط ورودی هر دو برنامه بالا فردا یکشنبه ساعت ۳تا۵ پایگاه الزهراسلام الله علیها مسجدالائمه اطهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🖼 | رهبرمعظم انقلاب: خانه داری یعنی تربیت انسان . . 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🌐گفتمان ۲(کلیپ) 🆔️https://rubika.ir/goftemansazan2 🆔️eitaa.com/goftemansazan2
هدایت شده از تخریب‌ چی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی شنیدنی حاج مهدی رسولی به یاد حمیدرضا الداغی 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
هدایت شده از شبکه رضوان
🔹احساس و شعور بدن در قبر 👌مساله شعور بدن در قبر و شب اول قبر به شرح ذیل است: 🎤 آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی 🔹جسم هیچ حس و ادراکی در قبر ندارد و فقط یک ماده ی بی شعور و حیات مانند خاک است و پس از مدّتی به خاک تبدیل خواهد شد. 🔹مسئله ی شب اوّل قبر همان شب اوّل پس از مرگ است و ارتباطی به دفن بدن ندارد. یعنی اگر مثلاً کسی را سالها بیرون از قبر نگه دارند شب اوّل قبر او همان شب پس از فوت است حتّی نسبت به کسانی که در قطب زندگی می کنند و چند ماه از سال را در روز سپری می کنند شب اوّل قبر آنان در همان روز فوت اتّفاق می افتد و هیچ تأخیری در سؤال و حساب آنان وجود نخواهد داشت. ⚡ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3359113227C7c0ae1ec54
در خصوص نصب این بنر👆 در نمایشگاه کتاب، خواندن این متن👇خالی از لطف نیست.😐🙈 ✍مصطفی آرانی این ویکتور هوگو که از او نقل قول برای حجاب زدند، بهترین‌ کارهایش از جمله بینوایان را در یک جزیره نوشت به نام گرنزی، نزدیک ساحل نرماندی. با خانواده رفته بود آنجا، ولی "ژولیت دروئه" معشوقه‌اش را ۹ خانه آن طرف‌تر خانه خود و زنش اسکان داده بود! برنامه در واقع از عصر شروع می‌شد: با درشکه‌سواری مشترک و بعد می‌رفت توی خانه و با ورق بازی هوگو و دوستانش تمام می‌شد. در آن خانه یک سبک زندگی عجیب دیگر هم داشت؛ و آن هم اینکه هوگو هر روز روی پشت بام، لخت و طوری که هم عابران ببینند و هم ژولیت ببیند، حمام می‌کرد. 🔗آن یکی، لئو تولستوی بزرگ، یک زندگی جنسی گسترده داشت. بزرگوار تا توانست هر جایی بچه‌ای کاشته بود!! حتی رعیت یکی از املاکش هم مادر یکی از بچه‌های او بود و همسرش هم این را می‌دانست. اگر این سبک زندگی از آن آدم‌ها که نقل کردید اوکی است، بسم الله! حالا می‌دانید مساله اصلی چیست؟ این بنرها مثلاً محصول کتاب‌خوان‌هایشان است محصول آدم‌هایی که دو نفر را در دنیای ادبیات می‌شناسند. 🔗تو ببین وقتی کتاب‌خوان‌های این جماعت این قدر ...... باشند، بقیه در چه سطحی از شعور قرار دارند، این جماعت به میزان فحشی که به غرب می‌دهد، شیفته آن است. گویی از روی عاشق شدن و نرسیدن است که به این سطح از خشم رسیده! هیچ اعتماد به نفسی ندارد و صرفاً بلند داد می‌زند. ولی در دل، از اعتقادات خود می‌لرزد. اما به محض اینکه حتی به دروغ، بتواند از غرب تایید بگیرد، دنیا به کامش می‌شود.
هدایت شده از تخریب‌ چی
🚨توقیف یک کشتی تفریحی به دلیل عدم رعایت شئونات اسلامی در قشم ⭕️دادستان عمومی و انقلاب شهرستان قشم: یک فروند کشتی تفریحی به علت عدم رعایت شئونات اسلامی با قرار نظارت قضایی در سواحل جزیره قشم توقیف شد. این کشتی تفریحی که بدون توجه به قوانین کشور و شئونات اسلامی مبادرت به تفریح دریایی تعدادی گردشگر بصورت مختلط و هنجارشکنی کرده بود، توقیف شد. 🌏 👇 🆔 @takhribchi110