eitaa logo
مجله هنری توکان
753 دنبال‌کننده
353 عکس
5 ویدیو
17 فایل
مثه وقتایی که از سفر خسته و کوفته میای خونه . مثه روزایی که درس و کار رو می پیچونی و برای ناهار خودتو میرسونی خونه . مثه وقتایی که خونه رو یه دسته گل میکنی... یه عالمه حال و هوای تازه، یه عالمه توکان. . سلام:) . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
او خواهد آمد.... طراح: #مهدی_نظری @toucanarts
یک عدد خانوم خونه... 👆 طراح: #کوثر_الاسوند @toucanarts
هدایت شده از مجله کودک توکانک
🌸🌷🌸 آرام و مهربان/بابای مثل جان...😍 طراح: @toucanam
امام موسی کاظم علیه السلام : پیامبر صل الله علیه و آله هر روز صبح بر سر فرزندان و نوادگانشان دست(نوازش)میکشیدند. عدة الداعی و نجاح الساعی ص۸۵ @toucanarts
امام صادق(ع): سه چيز از خوش بختى است:همسر سازگار،و فرزندان نيك، و اين كه مرد،درآمدش را در شهر خود به دست آورد و [بتواند] به نزد خانواده اش رفت و آمد نمايد كافی،ج5 ،ص258 طراح: #مژگان_حامد @toucanarts
آقاجون همیشه قبل از افطار، نماز می‌خواند. من نه. چشمم به تلویزیون بود تا با الفِ الله اکبر، دو تا خرمای هسته جدا را قورت بدهم و لقمه‌های نان و پنیر و کره را تند تند بجوم و چایی شیرین را هورت بکشم رویش. آن وسط ها می شنیدم که آقاجون با آن صدای غمگینش می‌خواند «سبحان ربی العظیم وبحمده.» هنوز به تشهد نمازش نرسیده، یک نفری نصف نان سنگگ های گرم شده روی بخاری را خورده بودم و چند قطره مربا هم از سوراخ های نان افتاده بود روی شلوارم. مامان‌بزرگ می‌گفت «مال خودته ننه. خفه نشی. کسی از دستت نمی‌گیره.» خودش تازه هسته خرما را گذاشته بود کنار نعلبکی و داشت همه را دعای پیس پیسی می‌کرد. اینطور که «خدایا محسن من، پیس پیس. پروین من، پیس پیس. مجید من...» به من که می رسید می گفت «این بچه هم دست من امانته. اول یه عقل درست و حسابی. بعد عاقبت به خیری. بعد پول. بعد پیس پیس» همان موقع، پارچ تخم شربتی های لِرد داده را هم می‌زد و یک لیوان می‌ریخت و دعاها را فوت می‌کرد بهش و می گفت «بخور ننه. تا آب و تخم قاطیه بخور.» و بعد صدای آقاجون می‌آمد که می‌خواند «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.» آقاجون که سر سفره می‌نشست، من جای نفس کشیدن هم نداشتم. فوری آله می‌انداختم گوشه اتاق و چشم می‌گذاشتم روی هم. منتظر می‌ماندم تا مامان بزرگ بگوید «یکی به عباس آقای سرکوچه زنگ بزنه، بیاد سفره رو جمع کنه.» و بشنوم که آقاجون بگوید «ولش کن بچمو». بعد صدای پاک کردن سفره می‌آمد و چیده شدن ظرف‌ها توی سینی و یا علی مدد مامان‌بزرگ که همیشه یک‌دستی سینی را بلند می کرد و می‌گرفت کنار گوشش. از آن، موقع، فقط نیم ساعت می‌شد خوابید تا مامان بزرگ برگردد توی اتاق و با پشه کش بزند روی دست و پایم که «بلند شو نمازتو بزن به کمرت. از صبح تا حالا دهنتو بستی، عبادت خدا رو نمیکنی؟» و من هی چشم‌هایم را نیمه باز می‌کردم و می‌گفتم «الان.» مامان‌بزرگ می گفت «به ارواح خاک پروانه دیگه تا اول، نماز نخونی افطاری نمیدم بهت» و فرداش که می‌شد، می‌دیدم نزدیک اذان، نشسته کنار سفره؛ پنیر تبریزی و کره را می‌مالد روی نان سنگگ و لقمه می‌کند و می‌چیند کنار بشقاب من. @toucanarts
حتی... شمعی هم روشن نکنید... حتی... دیگر حرفی هم نزنید... فقط با چشم هايتان ببینید... طراح: #منصوره_ملکی_جهان @toucanarts
ماه رمضان و ساعت های قبل از اذان صبحش، و بیداریِ سرِ اذانش، و شیشه ای شدنِ روحِ آدم، حسِ شیداییِ یک شاگرد اول رو به آدم میده طراح: #مرضیه_عطارها عکاس: #ساجده_شیرین_فرد @toucanarts
پدرم ایران گرد بود روز خاکسپاری اش از همه ی ایران آدم آمده بود از روحانی تقریبا مسن ساکن یزد تا مرد قدبلندی با ریش های حنایی که می گفت از اهل سنت است از چوپانی ساده و ساکن در دهات های دور افتاده ی شمال کشور تا مردی ماهی گیر از جنوب وقتی وصیت نامه اش را که اتفاقا در مسیر هم نوشته بود باز کردیم دیدیم که با خط خوش اما با دستان لرزان بعد از " به نام آفریدگار طبیعت" و قبل از هر وصیت و حرف دیگری نوشته است: پيامبر گرامي صلي‌الله عليه و آله و سلم»: سافِروا تَصِحّوا و تَغنَموا. مسافرت كنيد تا سالم و تندرست بمانيد و بهره‌ها نصيبتان گردد. @toucanarts
آمدنت، تعبیرِ خوابِ آبیِ دخترانِ هفت ساله ی روستاهای دور است... #أین_صاحبنا طراح: #مهدی_نظری @toucanarts
ای که از همدمی ات نرم شد این دل، رمضان طراح: #زهرا_احمدی عکاس: #ساجده_شیرین_فرد @toucanarts