#روایت
به نقل از پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم:
دنیا سرای اندوه است، نه سرای آسودگی.
هر کس آن را بشناسد با متاع آن شاد نمیشود و با سختیاش اندوهگین نمیشود.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#نکات_تربیتی
از شکست نترسید.
شما بارها شکست خوردید،
حتی اگه یادتون نباشه:
اولین باری که سعی کردید،
راه بروید، افتادید.
مگه نه؟
اولین باری که سعی کردید،
شنا کنید، داشتید غرق میشدید.
مگه نه؟
اولین باری که سعی کردید،
توپ را گل کنید، به خارج رفت.
مگه نه؟
نگران تعداد دفعات،
شکستتون نباشید، بلکه
نگران تعداد دفعاتی باشید،
که میتونستید سعی کنید،
ولی نکردید.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ!
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻭﻭﻭﻭ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!
🔘 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ به کسی مشورت میدیم یا ﺍﺯ ﮐﺴﯽ میخواهیم ﻣﺸﻮﺭﺕ بگیریم، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
🔘 لزوماً اینگونه نیست، ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ هم ﻣﻨﺎﺳﺐ باشد.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#نکات_تربیتی
باغبان یا نجّار؟
🔹 نجّار، قبل از اینکه شروع به ساختن چیزی کند، باید نقشۀ دقیق همهچیز را بکشد. او پیش از اینکه یک صندلی بسازد، دقیقاً میداند نتیجۀ کارش چه خواهد شد و اگر به اندازۀ کافی مهارت و تجربه داشته باشد، هیچ خطایی رخ نخواهد داد.
🔹 اما باغبان چطور؟ او هم همۀ تلاشش را میکند، به جزئیترین نشانهها توجه دارد و بهترین شرایط را برای رشد گلها و گیاهانش فراهم میکند؛ اما با وجود این، نمیتواند تعیین کند که درختی که کاشته یا گلی که پرورش داده، چه شکلی خواهند شد. باغبان، برخلاف نجار، همیشه منتظر چیزهای پیشبینی نشده است. یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند درختها زودتر از چیزی که انتظار داشت شکوفه کردهاند یا میبیند گلدانِ سرسبزی ناگهان پژمرده شده است.
🔹 بعضی از پدر و مادرها میخواهند برای بچهشان نجّار باشند. از همان کودکی نقشۀ راه موفقیت او را پیش خودشان کشیدهاند. پسرم باید دانشمند شود، دخترم باید پزشک شود و بعد لحظه لحظۀ زندگی کودکشان را مثل نجّارها با خطکش و پرگار و گونیا اندازه میگیرند. ۴۰دقیقه بازی، دو ساعت درس، ۲۰دقیقه تلویزیون و همینطور تا آخر. آنها تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهند این برنامه به هم بریزد، اما نکتۀ بزرگی را فراموش کردهاند: نجّارها با چوب بیجان کار میکنند، ولی بچهها نهالهای زندهاند.
🔘 باید برای بچهها باغبان بود. باید به آنها توجه کنیم، شرایط رشد و بالندگیشان را فراهم کنیم، اما بدانیم که آنها باید راه خودشان را بروند. با بازی، زندگیکردن را بیاموزند و با شلختگی و بههمریختگی، اهمیّت نظم و برنامهریزی را درک کنند. و یادمان نرود که مرغوبترین میز و صندلیها هم هیچوقت شکوفه نخواهند داد.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#کتاب
ملّتی که کتاب نمیخواند،
باید تمام تاریخ را تجربه کند.
#مطالعه
#کتابخوانی
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#نعمت
برای یک روز هم که شده،
دنبال چیزهایی که نداری نرو.
از داشتههات لذّت ببر؛
چون زندگی خیلی از اونی که
فکر میکنی، کوتاهتره که
با استرس، سپری بشه.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
حرص برای چی؟
یک تاجر آمریكایى نزدیک یک روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یک قایق كوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد كه چند تا ماهى در آن بود!
از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تا ماهی را بگیرى؟
مكزیكى: مدت خیلى كمى! آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى بگیری؟ مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانوادهام كافی است! آمریكایى: اما بقیه وقتت را چكار میكنى؟ مكزیكى: تا دیروقت می خوابم! یک كم ماهیگیرى میكنم! با بچههام بازى می،كنم! با زنم خوش میگذرانم! بعد با دوستانم شروع میكنیم به گعده و خوش گذرانى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى!
آمریكایى: من توی هاروارد درس خواندم و میتوانم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! آن وقت میتوانى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد آن، چند تا قایق دیگه هم بعداً اضافه میكنى! آن وقت یک عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى!
مكزیكى: خوب! بعدش چى؟
آمریكایى: بجاى اینكه ماهىها را به واسطه بفروشى، آنها را مستقیما به مشتریها میدهى و براى خودت كار و بار درست میكنى، بعدش كارخانه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میكنى. این دهكده كوچک را هم ترک میكنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از آنجا هم نیویورک. آنجاست كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى
مكزیكى: اما آقا! این كار چقدر طول میكشد؟
آمریكایى: پانزده تا بیست سال!
مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟
آمریكایى: موقع مناسب میروى و سهام شركتت را به قیمت خیلى بالا میفروشى! این كار میلیونها دلار برایت عایدى دارد !
مكزیكى: میلیونها دلار؟ خوب بعدش چى؟
آمریكایى: آن وقت بازنشسته میشوى، میروى به یک دهكده ساحلى كوچک! جایى كه میتوانى تا دیر وقت بخوابى! یک كم ماهیگیرى كنى! با بچههات بازى كنى! با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا دیر وقت با دوستانت خوش بگذرانى!
ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
#نعمت
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#روایت
امیرالمومنین علی _علیهالسلام_
مَن کَثُرَ هَمُّهُ سَقُمَ جَسَدُه
هر که #اندوهاش زیاد باشد،
بدنش #بیمار میشود.
به نقل از بحرانی، عوالمالعلوموالمعارف، ج۲۳، ص۲۷۵
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
اندکی تفکر
#روایت امیرالمومنین علی _علیهالسلام_ مَن کَثُرَ هَمُّهُ سَقُمَ جَسَدُه هر که #اندوهاش زیاد باشد
#شرحی_کوتاه_بر_روایت
جسم و روح بهم مرتبط هستن
جسم مریض، تاثیر منفی بر روح دارد
و روح مریض نیز بر جسم تاثیرگذار است.
مثلا شخصی افسردگی روحی دارد،
این آسیب سبب کم خوراکی،
بیاشتهایی و بدخوراک شدن او
میشود و به مرور جسم او دچار
مریضهای گوناگون میشود.
اگر این شخص پیش دکتری بره که
کارنابلد باشد، با دیدن جسم مریض،
داروی برای درمان جسم مریض
میدهد، ولی جسم او درمان نمیشود.
جسم او با داروهای دکتر درمان نمیشود، چون تشخیص دکتر اشتباه بوده. روح او اگر درمان شود، جسمش نیز به مرور درمان خواهد شد.
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#داستان
گاهی درمان در دارو نیست
پادشاهی بهعلت پُرخوری و پرخوابی، دچار درد شکم شد. هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت.
طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد، شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیدهشدن، سریع خورده شود.
این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد.
تصمیم گرفت در تخت روان، او را بالای کوه برند، ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه، به علت صخرهای بودن کوهستان نشد و پادشاه را یک راه ماند که خود با پای خود، به بالای کوه رود.
پادشاهِ سنگینوزن، یک روز به سختی کوهپیمایی کرد و روز دیگری، راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد، پس به همراه قراول به دربار برگشت.
او که گمان میکرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است، به ناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید: چرا بالای کوه نرفته بود؟
طبیب گفت: قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود، بلکه فقط در حرکت و راهرفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی.
ساعتها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم.
پادشاه بر ذکاوت طبیب، احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید.
#نکات_تربیتی
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#تفکر
روحیهٔ حق پذیری
از چیزهایی که عقل را صاف و غبارِ غرور را از فضای روح پاک میکند، همین عبرت و توجه به فنا و زوال و تغییرات دنیاست که به دل خضـوع و خشوع و تسلیم در برابر حقیقت میدهد. [که حقیقت اسلام همین است.]
📚 به نقل از کتاب یادداشتهای
استاد مطهری، ج۱۴، ص۲۳۲
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
به بزرگی گفتند:
تو برای تربیت فرزندانت چه میکنی؟
گفت: هیچ کار. گفتند: مگر میشود؟
پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟
گفت: من در تربیت خود کوشیدم
تا الگوی خوبی برای آنان باشم.
#نکات_تربیتی
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#تفکر
کسی که بتواند سطح فکری خودش را بالا ببرد؛ اما سهلانگاری کند و این کار مهم را انجام ندهد، آن دنیا بابت کوتاهی که کرده، مجازات میشود.
کسی که کل زندگی و درگیری ذهنیاش، مسائل جنسی و دنیا باشد، معلومه که رشد فکری هم نخواهد داشت.
اصلیترین مانع برای رشد عقلی، دنیاست (هر چه که به دنیایی بودن مربوط شود، مثل شهوت، قدرتطلبی دنیایی، رل زدن و...).
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#عکس_نوشته
بعضیها میگن دلت پاک باشه کافیه
امّا جواب قرآن: اگر فقط دل پاک کافی بود، خالق تو فقط میگفت: آمنوا؛ در حالی که گفته: آمنوا و عملوا الصالحات؛ یعنی هم دلت پاک باشه، هم عملت درست باشه؛ پس: هم دل و هم عمل، هر دو باهم مکمّل یکدیگرند.
شما وقتی بخوای مثلا هستهی میوهای را در خاک بکاری تا رشد کند؛ اگر مغز هسته را از پوست آن در بیاری و انگاه پوستش را جدا در خاک بکاری و مغز آن را جدا بکاری؛ هیچ کدام رشد نخواهند کرد.
#حجاب
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#مسائل_جوانان
صحبتی دلسوزانه با نوجوانان و جوانان
تحلیلی بر روابط دوستی با جنس مخالف
🔹طرف رل نزنه، فکر میکنه نقص یا مشکل روحی داره و برعکس اون کسی که رل میزنه، فکر میکنه چه قدر ادم موفقی هست.
🔹چه قدر از خدا دور شدیم که جاده خاکی پر از خار و باتلاق را با جاده آسفالتِ جنگلی و زیبا اشتباه گرفتیم. رفته توی باتلاق و داره جان میده ولی متوجه نمیشه که در باتلاقه.
🔹ادم های کم تجربه و ضعیف الفکر هستند که جاده خاکی را با اسفالت اشتباه میگیرند و وقتی میبینند جامعه به سمتی داره میره، اونا هم همراه با جامعه میشن.
جوگیر هستند، یعنی اگر جامعه به سمت خوبی بره، اینا هم به سمت خوبی میرن و اگر جوّ جامعه به سمت بدی بره، اینا هم به همان سمت میرن.
چرا بعضی جوّگیر هستند؟ چون اهل فکر نیستند و بر طبق مبنا و اصول ثابتی تصمیم گیری نمیکنند. به قول معروف، حزب باد هستند، باد به هر طرف بوزد، آنها هم به همان طرف کشیده خواهند شد.
#تفکرِ_تحلیلی
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#مسائل_جوانان
صحبتی دلسوزانه با نوجوانان و جوانان
تحلیلی بر روابط دوستی با جنس مخالف
#سبک_زندگی امروزه که متاثر از فضای #مجازی است، خیلی قبح ها را برامون شکسته و تبدیل به فرهنگ و کلاس کرده.
عادی انگاری دوستی با جنس مخالف یه نمونه وحشتناک آن است که خدا هیچ رضایتی به آن ندارد، بلکه غضبناک هم خواهد شد.
هر فکر و فرهنگی که برامون جا افتاد و عادی شد، فکر نکنیم از جانب خدا هم عادی هست و مهر امضاء بر آن زده شده است؛ خیر عادی نمیشود؛ این برنامه خداست که به ما #اختیار و حق انتخاب داده و نتیجه سوء اختیارمان و انتخاب های نادرست مان را در آن دنیا خواهیم دید.
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#داستان
پیشنهاد میکنم حتما بخونید.
این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه.
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم، حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشستهام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.
در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچوقت هم بالا نمیاومد، هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمیشود. صدای شوهرم از توی راه پله میاومد که به اصرار تعارف میکرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد. ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمیبوسیم، بغل نمیکنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهمتر سر زده و بدون دعوت جایی نمیریم؛ اما خانوادهٔ شوهرم اینجوری نبودن، در میزدند و میامدند تو. روزی هفده بار با هم تلفنی حرف میزدند. قربون صدقه هم میرفتند و قبیلهای بودند. برای همین هم شوهرم نمیفهمید که کاری که داشت میکرد، مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار میکرد، اصرار میکرد.
آخر سر، در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نامرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.
چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خندهدار به نظر میاد، اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر میرسید.
شوهرم آشپزخونه اومد تا برای مهمانها چای بریزد که اخمهای درهم رفتهٔ من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم، گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلتها رو برای فردا هم درست میکردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم.
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو، روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانهٔ گیاه خواری، چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف میزدم پدرم صحبتهای ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهرههای پشتم تیر میکشد و دردی مثل دشنه در دلم مینشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگکها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر میدارم، یک قطره روغن میچکد توی ظرف و جلز محزونی میکند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر، توی صورتم میخورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانهٔ خالی، چنگال به دست، کنار ماهی تابهای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ آخ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در داخل میآمدند، دیگه چه اهمیتی داشت، خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب، خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام میتونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بیمنتی بود که بوی مهربونی میداد، اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی، اهمیتشو میفهمی.
«زمخت نباشیم» زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظهها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزئیات احمقانه و ندیدن مهمترینها
🧠کانال #اندکی_تفکر | عضو شو👇
@ttafakor
#تلنگر
حواست باشه چشمات مثل گوگل نیست که بعد از جستجو بتونی سریع سابقشو پاک کنی! چشمات به این راحتی پاک نمیشن، پس مواظب باش چی باهاش جستجو میکنی.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#تفکر
اگر بگویم عمل میکنی؟
شخصی با اصرار زیاد از رسول اکرم درخواست نصیحت کرد. حضرت سه مرتبه از او سوال کردند: «اگر بگویم عمل میکنی؟» عرض کرد: بله یارسولالله!
حضرت فرمود: هر وقت تصمیم به کاری گرفتی، ابتدا در عاقبت آن کار فکر کن؛ اگر دیدی عاقبتش خوب است آن را انجام بده، ولی اگر دیدی عاقبتش تباهی است، از تصمیم خود صرف نظر کن!
به نقل از وسائلالشیعه، ج۱۵، ص۲۸۱
#روایت
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
یادتون باشه:
همه ماها ممکنه یه جا خراب کنیم؛
اما فرق آدما؛
در نحوهٔ جبران کردن اشتباهاتشونه.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor