اول دلم لک زده بود كه بتوانم دبيرستان را تمام كنم و به دانشگاه بروم ، بعد داشتم میمردم كه دانشگاه را تمام كنم و سر كار بروم !
بعد آرزویم این بود كه ازدواج كنم و بچهدار شوم ، بعد هميشه منتظر بودم كه بچههايم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول كار شوم !
بعد آرزو داشتم كه بازنشسته شوم، و حالا که دارم میميرم يک دفعه متوجه شدم:
"اصلاً يادم رفته بود زندگی كنم..!"
@U_Yekzan
رنج و لذت با هم و در کنار هم هستن که معنا و تعریف میشن
اما مهم اینه که ما انتخاب هایی داشته باشیم
که لذت اونها به اندازه ای باشه که حاضر باشیم
تا رنج حاصل از اون انتخاب رو تحمل کنیم
حالا این میخواد در مورد شریک عاطفی باشه یا شغل و کار و…
در هر حال باید طوری پیش بریم که بتونیم ادامه هم بدیم!
@U_Yekzan