آدمها میآیند و میروند و حرف میزنند و قضاوت میکنند و قواره میگیرند و میبرند و میدوزند و من؟ همچنان آرام و بیتفاوت نشستهام و دارم به مسیر آرزوهای خودم فکر میکنم و حتی نگاه نمیکنم این آدمی که مقابل من ایستاده، برای زمین خوردن من چقدر تلاش کرده! منی که عادت دارم برای رؤیاهای خودم تلاش کنم و فرصتی ندارم برای فکر کردن به کنشها و واکنشهای بیهودهای که دائما تغییر میکند...
آدمها هستند و نیستند و مهربانند و نامهربانند و دلسوزند و دلسوز نیستند و من؟ دارم راه خودم را میروم و انرژی و زمان و تمرکزم را به جای تغییرات اقلیم احساسات و خلق و خوی آدمها، روی جهان خودم گذاشتهام.
آدمها مانند فصلهای سال تغییر میکنند و من به مثابهی کهنه درختی، پابرجا و ریشه در توانمندیهای خویش، ایستادهام و با گذار فصلها، از بین نمیروم، پختهتر میشوم و تغییر میکنم.
آدمها میآیند و میروند و شاخ و برگهای طاقت من، بیشتر میشود...
#ماهور
@U_Yekzan
تو را میخواهم
برای پنجاه سالگی، شصت سالگی، هفتاد سالگی.
تو را میخواهم برای خانهای که تنهاییم.
تو را میخواهم برای چای عصرانه،
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم.
تو را میخواهم برای تنهایی.
تو را میخواهم وقتی باران است،
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی،
نیمکتهای سراسر پارکهای شهر،
برای پنجرهی بسته
و وقتی سرما بیداد میکند.
تو را میخواهم
برای پرسهزدنهای شب عيد،
نشانكردن يك جفت ماهیقرمز.
تو را میخواهم
برای صبح؛
برای ظهر؛
برای شب؛
برای همهی عمر ...
#نادر_ابراهيمی
@U_Yekzan