تو را میخواهم
برای پنجاه سالگی، شصت سالگی، هفتاد سالگی.
تو را میخواهم برای خانهای که تنهاییم.
تو را میخواهم برای چای عصرانه،
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم.
تو را میخواهم برای تنهایی.
تو را میخواهم وقتی باران است،
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی،
نیمکتهای سراسر پارکهای شهر،
برای پنجرهی بسته
و وقتی سرما بیداد میکند.
تو را میخواهم
برای پرسهزدنهای شب عيد،
نشانكردن يك جفت ماهیقرمز.
تو را میخواهم
برای صبح؛
برای ظهر؛
برای شب؛
برای همهی عمر ...
#نادر_ابراهيمی
@U_Yekzan
از آن ثانیهها برای تو آرزو میکنم که ناگهان بیشتر از هر زمان دیگری احساس زنده بودن میکنی، که در یک لحظه نور میتابد به جهانت از دریچههای نامعلوم، که ناگهان پازل بههم ریختهی دلخوشیهات کنار هم چیده میشود بدون خطا.
از آن ثانیههای پر شور برای تو آرزو میکنم که صدای آرام و لبخندهای نازنین و نگاههای مطبوع کسی، تو را از جهان تکرار و مشغلههای هر روزه میگیرد و تا افق کهکشانهای ناشناخته میبرد. از آن ثانیههای عزیزی که خبرهای خوبی میشنوی و آدمهای خوبی را ملاقات میکنی و دلپذیرترین اتفاقات ممکن را مقابل چشمانت میبینی.
از آن روزهای خوب برای تو آرزو میکنم که دائما لبخند به لب داری و در باورت نمیگنجد که همه چیزِ جهانِ یک انسان، اینقدر درست و حساب شده پیش برود.
از آن روزها که مسیر بخت، تو را هموار باشد و خِرَد با تو یار باشد و زمانه با تو سازگار باشد و خوشیهات بسیار ...
#ماهور
@U_Yekzan