اوبونتو|ubuntu
بعد من خیلی وقت بود که قلاب دست نگرفته بودم.
حالا یه جوری میگم خیلی وقت بود قلاب دست نگرفته بودم انگار حرفهام قلاب بافیه ، یا مثلا ًقبلش کلا ًرابطه ام با قلاب اینجور بوده که " من و قلاب ، شما همه😔🤝🏻" ، یا نه خیلی مهارت دارم توو بافتنی . . .
از این خبرا نیست بچهها🤣.
تجربه ام در حد انجام و آماده کردن دو تا کاره اونم واسه نمره سر کلاسای ِکار و فناوری یا فرهنگ و هنر🦦🧶.
اوبونتو|ubuntu
حالا یه جوری میگم خیلی وقت بود قلاب دست نگرفته بودم انگار حرفهام قلاب بافیه ، یا مثلا ًقبلش کلا ًر
اما جدی بافتنی رو دوستش دارم✨
-بچهها ، من شرلوک رو از زمانی که میگفت " دست من رو بگیر و خلاف جهت دنیا بامن حرکت کن" ، میشناسم.
شرلوک رو از اون موقع که با اومدنش بهمون زیبایی تقدیم کرد میشناسم.
شرلوک جز اولین ادمینهای ِایتا بود که باهاش ارتباط برقرار کردم و دوست ارزشمندیه واسم ، خیلی ارزشمند🦋!
حالا که با زویای ِعزیز ، قراره کنارمون باشن ، میشه ازشون حمایت کنید تا جمعشون یه کم بزرگتر بشه(؟)✨🧡
-https://eitaa.com/samebutdifferent
هدایت شده از ♡Same but Different♡
نارنجی مهربونم🥺 مرسی که انقدر حواست بهمون هست...
بچه ها منم نارنجی رو از زمانی که کانالش ۹ تا عضو داشت میشناسم ^^
اون فوق العاده مهربونه و بالغه
لطفا حواستون بهش باشه❤️
اوبونتو|ubuntu
یه کار به فکرم رسید که اگه پایه باشید میتونیم انجامش بدیم . اینجور که جمعهها روزِ شما باشه اگه پا
آقایون داشّام گفتی باشَّم ، نارنجی منتظرتونه . منتظر عکسا و حرفای ِقشنگتون ، منتظر اینکه بیاین و بگین این هفته رو چه کردید؟🦦🧡
اوبونتو|ubuntu
میخوام از دیروز بگم؛
دیروز تقریبا ًکل روز رو بیرون بودم .
صبح که رفتیم خونه دخترخالم روضه و بعد از روضه که از ننه جون _مامان ِمامانم_ خواستم بیاد خونهمون از خالم و اینا هم خواستم بیان خونهمون و اومدن ، و بعد دخترخالم التماس میکرد بیا بریم خونهمون و مامانم با اشاره سعی داشت بفهمونه که بهتره خونه بمونم و بلا بلا اما متاسفانه اشاره که هیچ ، حرف مستقیم هم روم اثر نداشت و ترجیح دادم کاری که میخوام و انجام بدم بنابراین رفتیم خونه خالم 🦦😂 . .
رابطهمون با زهرا دختر خالم گاهی اینجوره که " یا بیا به خونهمون یا میام به خونهتون😔🕶"
اوبونتو|ubuntu
دیروز تقریبا ًکل روز رو بیرون بودم . صبح که رفتیم خونه دخترخالم روضه و بعد از روضه که از ننه جون _ما
دارم مختصر میگم و رد میشم برسیم به شب ؛
بعد از خونه خاله رفتیم خونه ننه جون و مست بودیما ، مست توو پرانتز بگم من "مست ِقلاب به دست" بودم اونم جلو ننه و ننه همینجور که تسبیح دستش بود و ذکر میگفت با تاسف بهمون نگاه میکرد ، بعضی جاها هم که به زور سعی در کنترل خندهاش داشت😔🤣 . .
اوبونتو|ubuntu
دارم مختصر میگم و رد میشم برسیم به شب ؛ بعد از خونه خاله رفتیم خونه ننه جون و مست بودیما ، مس
آقا بریم سراغ ِشب . .
حدودِ ساعتهای ِبیست و سه و سی بود و از حسینیه برمیگشتیم و تا در خونه مامانبزرگم رو باز کردیم ، مامان بزرگم با نگرانی گفت که " گربه گیر کرده توو کولر"
همونموقع من :😐
دختر خالم پرید داخل ببینه چی شده؟!
و من که نگران بودم زهرا الان میره داخل صحنههایِ دلخراش کوبونده میشه توو صورتش🤌🏻