ساعت ۱۰ دقیقه مانده به هفت صبح از خونه زدم بیرون ، با بچهها اسنپ گرفتیم و حرکت کردیم سمت دانشگاه؛
و میپردازم به وقتی که به دانشگاه رسیدیم . اونجا از بچهها جدا شدم و هرکی رفت سمت دانشکده و کلاس خودش.
با چندتا از بچههای ِهمرشتهایم آشنا شدم تا حدودی ، و تا اینجای ِکار خوشبختانه میتونم بگم که میشه باهاشون کنار اومد و پایهن🐢🛴.
اوبونتو|ubuntu
امروز فرصت نشد تا دانشگاه رو خوب بگردم اما احساس میکنم قراره خیلی دانشگاه رو دوست داشته باشم🦦🕶.
امروز زمان داشتم اونم خیلی زیاد ، با بچهها گشتیم دانشگاه رو ، و محیط بزرگ و باحال و خَشیه🦦😂.
با ریحانه دوستم بودیم که سوار خط شدیم . اونم تا برسیم به خط کلی راه پیاده رفتیم ، جوری که من میخواستم وسط خیابون بشینم زاری کنم😭😂.
بعد اولی رو مثل آدمیزاد نشستیم و پیاده شدیم ، بعد رفتیم کارت گرفتیم و خط دوم رو به قدری مست بازی درآوردیم و تا رسیدن خندیدیم که خدا میدونه🤣. خسته بودیم دوتاییمون و نشسته بودیم کف ماشین و اصلا ًواییی🤣🤌🏻. .
اوبونتو|ubuntu
بعد اولی رو مثل آدمیزاد نشستیم و پیاده شدیم ، بعد رفتیم کارت گرفتیم و خط دوم رو به قدری مست بازی درآ
اینجوری کف ماشین نشسته بودم🦦😔😂.