eitaa logo
اوبونتو|ubuntu
85 دنبال‌کننده
968 عکس
203 ویدیو
9 فایل
به جهان من بیا؛ [اوبونتو؟من هستم چون ما هستیم🤝🏻🧡] بهتون گوش میدم: -https://harfeto.timefriend.net/17041349678299
مشاهده در ایتا
دانلود
اوبونتو|ubuntu
-🐼🤍
چون چوب داشتیم ، تصمیم گرفتیم یه کار‌ِ خیلی آسون انجام بدیم ، که هم از امروز یادگار بمونه و خوب کار با گواش لذت بخشه دیگه✨🕶؛ پ.ن: لازمه شاید این رو هم بگم که ما هیچ‌گونه سخنی در رابطه با این‌که کارمون خیلی عالی و تمیز و استاندارده نداریم ، و خوب حتی ما کار با گواش رو بلد نیستیم زیاد ؛ و این اشتراک گذاشتن‌ش این‌جا صرفا ًبه‌خاطر ِاینه که بگم روزمون کنار هم چطور گذشته و چه کارهایی با هم انجام دادیم:))🧡
اوبونتو|ubuntu
حس ِخوبی بهم داد این‌کار:)✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وارد کتابخانه شد. نگاهش را بین قفسه ها چرخاند به امید دیدن آن دختر ریزنقش.. همانی که چند هفته پیش با یک نظر دل از کَفَش ربوده بود.. اما ندید. سر افکنده بین قفسه ها قدم زد.. گویی رد پای دخترک را به چشم‌ میدید.. مقابل قفسه رمان های فانتزی ایستاد. کتابی که قبلا در دست دخترک بود را دید. آن را از لای کتاب ها بیرون کشید.. کتاب را باز کرد و عطر کاغذ که نه عطر دخترک در مشامش پیچید.. انگار که دختر این کتاب را پوشیده باشد.. نفس عمیقی کشید ناگهان صدایی مخملی بلند شد:《 اه لعنت به این قد》 نگاهش را برگرداند.. باورش نمیشد.. خودش بود.. دخترک دقیقا کنارش بود.. ذوق زده سعی کرد لبخندش را جمع کند تا مبادا صدای قلبش گوش دخترک را کر کند.. _《 میشه اون کتابو به من بدید؟》 دخترک از او خواهشی داشت.. با جان و دل پذیرا بود.. چرا که نه دخترک.. کتاب را که نه.. قلبم‌ را به تو می‌دهم.. دست دراز کرد و کتاب را بیرون کشید و به دست دختر داد.. صدای دختر گوشش را نوازش میکرد: 《 خیلی ممنونم.. واقعا چرا انقدر قفسه های اینجا بلنده که من قدم بهشون نرسه.. واقعا ممنونم.. مرسی》 بدنش لرزید.. چشمانش هم.. قلبش هم.. لبخند بزرگی به صورتش نشست.. در ذهنش گذشت که نه قفسه ها بلند نیستد تو زیادی کوچکی.. و ترسید از بیشتر ماندن کنار دخترک.. از اینکه نکند کار دستش بدهد.. عجیب قلبش به در و دیوار سینه اش کوبیده میشد.. پا تند کرد قبل از اینکه رازش لو برود.. با همان لبخند با همان عطری که لای کتاب بود...
اوبونتو|ubuntu
وارد کتابخانه شد. نگاهش را بین قفسه ها چرخاند به امید دیدن آن دختر ریزنقش.. همانی که چند هفته پیش با
اونی استارگرل ِعزیز ، خوندن ِنوشته‌هات واسه من همیشه لذت بخش خواهد بود. لطفا ًباز هم واسه‌مون بنویس🤝🏻🧡.
هدایت شده از لیها؛
در چشم تو دیدم غم پنهان شده‌ات را پنهان نکن احساس نمایان شده‌ات را
صدای سوختن هیزم ها گوشم را نوازش میکند.. یک ملودیِ طبیعیِ روح‌نواز.. با دو جام و یک شیشه نوشیدنی گوارا می‌آیی پشت سرم می‌نشینی.. جام ها را تا نصفه پر می‌کنی.. نگاهت نمی‌کنم.. چشمانم بسته است و به سکوتت گوش میدهم.. سکوت را می‌شکنی:{ با یه شبِ شعر موافقی؟! من‌ بخونمو تو بنوازی!} چشمانم را باز میکنم.. حتم دارم آسمان شب چشمانم ستاره باران شده.. قلقم را به دست آورده‌ای.. خوب میدانی چگونه قلبم را به بازی بگیری.. خوب میدانی برای ترکیب شب نشینی با چاشنی شعر و موسقی و آتش و می و من و تو جان می‌دهم.. _{ گاس.. خودتم میدونی جوابم چیه.. سوالت بی‌مورد بود!} می‌خندی.. انگار که بامزه ترین لطفیه سال را شنیده باشی.. +{من تو رو نشناسم به چه درد میخورم لیدی؟!} هنگام گفتن این جمله دستت را از روی شانه ام برمیداری.. بوسه ای بر گونه ام میچسبانی و برمی‌خیزی و به سمت اتاق می‌روی.. طولی نمیکشد که با دفتر شعرهایی که خودت سرودی و گیتار من برمی‌گردی.. گیتار را به دستم می‌دهی و باز در جایت یعنی پشت سرم می‌نشینی.. +{همون همیشگی؟} _{همون همیشگی!} کمی در جایم می‌چرخم به شانه ات تکیه می‌دهم.. صدای نفس هایت در صدای آتش حل شده و دلم را می‌برد.. صدایت بلند می‌شود.. نرم است و سوزان.. حرارتش چندصد برابر شعله‌ایست که کنارمان می‌سوزد.. انگشتانم روی سیم های گیتار می‌رقصند.. کلماتی که از دهانت بیرون می‌آیند با نوای نوت های موسیقی یکی می‌شوند.. بَه که عجب ترکیبی‌ست این ترکیب.. دل‌انیگز و دل‌بر.. سکوت میکنی.. انگشتانم هم‌ از رقص روی سیم ها غافل می‌شوند.. قطره اشکی از چشمانم سقوط می‌کند.. همه‌جا سیاه می‌شود.. پلک میزنم.. هنوز شب است.. هنوز آتش در حال سوختن است.. هنوز دو جام روی میز است.. هنوز گیتار در دستم است.. فقط تو نیستی.. فقط صدایت در خانه پخش نمی‌شود.. فقط تکیه‌گاهم را از دست داده‌ام.. فقط جایت کنارم خالی‌ست.. ای کاش که من و تو و زمان، در همان‌ شب متوقف می‌شدیم.. @stargirll_nevesht
اوبونتو|ubuntu
صدای سوختن هیزم ها گوشم را نوازش میکند.. یک ملودیِ طبیعیِ روح‌نواز.. با دو جام و یک شیشه نوشیدنی گو
استارگرل هم مثل ِشخصیت این داستان قلق‌مون دستش اومده قشنگ🤌🏻 ، زیبا می‌نویسه و مهم‌تر هرشب می‌نویسه✨؛
بچه‌ها جونم ، بیاین حرف بزنیم یه‌کم. از تابستون‌تون بگین ، چی‌کارا کردین ؟ ، روزاتون چه‌جور داره می‌گذره ؟ . . بگین چه‌جور با این‌جا آشنا شدین ، از چی ِاین‌جا خوشتون اومده ، چی موندگارتون کرده ؟ ، اصلا ًهرچه دلِ‌تنگ‌تون می‌خواد بگین . . !🧡 https://daigo.ir/pm/ubuntus
خب از طریق گپ دختر پاییز با خودت چنلت آشنا شدم...😂❤️‍🩹 نارنجی جون همین : )
اوبونتو|ubuntu
بچه‌ها جونم ، بیاین حرف بزنیم یه‌کم. از تابستون‌تون بگین ، چی‌کارا کردین ؟ ، روزاتون چه‌جور داره می
دختر پاییز بی‌شک از مهربون‌ترین‌هاییه که می‌شناسم🦋>>> خوشحالم که کنارمونی:)🧡
واقعا خوشحالم از محتوای ِاین‌جا خوشتون میاد بچه‌ها .
اوبونتو|ubuntu
منم دوست دارم دختر‌‌ِ نارنجی🫂❤️
اوبونتو|ubuntu
بچه‌ها جونم ، بیاین حرف بزنیم یه‌کم. از تابستون‌تون بگین ، چی‌کارا کردین ؟ ، روزاتون چه‌جور داره می
آخ آخ ، خوب گفتی🦦😂. چه ناشناسی بود ، چه شبی بود _امتحان‌عربی داشتیم فرداش_ و در نهایت چه آشنایی خوب شد✨.
اوبونتو|ubuntu
بچه‌ها جونم ، بیاین حرف بزنیم یه‌کم. از تابستون‌تون بگین ، چی‌کارا کردین ؟ ، روزاتون چه‌جور داره می
به به ! خوش اومدی به جمع‌مون ، چای ِتازه دم مهمون کنم شما رو ؟ البته که این ساعت یه دمنوش بابونه هم می‌تونه انتخاب ِخوبی باشه!✨
اوبونتو|ubuntu
بچه‌ها جونم ، بیاین حرف بزنیم یه‌کم. از تابستون‌تون بگین ، چی‌کارا کردین ؟ ، روزاتون چه‌جور داره می
خدا رو شاکرم واقعا ً✨، و خوب بچه‌ها همیشه بهم لطف دارن ، همیشه. و نیازی به رمز نداره رفیق🤝🏻