دیروز تا ساعت ۱۰ و نیم ، یازده صبح(؟) ، موقعیت جوری بود که باعث میشد خیلی رسمی باشم . .
اوبونتو|ubuntu
دیروز تا ساعت ۱۰ و نیم ، یازده صبح(؟) ، موقعیت جوری بود که باعث میشد خیلی رسمی باشم . .
بعد جونم براتون بگه که بعد از ظهرش یه دورهمی دوستانه داشتیم با بچهها و دوستام ، و از اون ورژن رسمی هیچ خبری نبود ، ناپدید شده بود اون ورژن ؛ بعد بهش که فکر میکنم اونم بعضی جاهاش🤣🤣🤣
اوبونتو|ubuntu
فاطمه زهرا بچم دیروز واسم خیلی افتخاری و با عشق اینو آورد سر میز ( یعنی من دوست دارم اینجوری بهش فکر کنم و نگم که ازش گرفتم 😔🤝🏻) .
بعد به یه حالت کثیفناکی خوردمش که اصلا🤣🤣🤣
بعد بچهها از دوستام فقط چندتاییشون از اینجا خبر دارن. عاطفه ، عارفه ، فاطمه زهرا و اون یکی عارفه🦦✨.
اوبونتو|ubuntu
یه کار به فکرم رسید که اگه پایه باشید میتونیم انجامش بدیم . اینجور که جمعهها روزِ شما باشه اگه پا
راستی من فردا منتظرم تا باز از هفتهای که گذشت صحبت کنیم با هم❤️🩹 . .
ماه دیشب خیلی قشنگ بود . جوریکه با دوستم میخواستیم خواهرشو که اومده بود دنبالمون راضی کنیم بریم کویر ، اما دل و جرات ما به درد شب ِکویر نمیخورد🦦😂🤌🏻.
اوبونتو|ubuntu
مامانم کلاس داشته ، خانوادگی اومدیم برسونیمش کلاس🦦😂؛
مامان من به مکتب نمیره ، وقتی میره جمعه میره😔🕶 . .