دست کم یک بار برای حفظِ چاقویی که زخمیت میکرده خیلی تلاش کردی که الان حاضر نیستی برای هیچچیز تلاش کنی
آدمها برای این که تأیید بشن، زیاد آدمهای دیگه رو تأیید میکنن و این اصلاً جالب نیست
چرا انقدر برای نگهداشتن چیزهایی تلاش کردم که تا یک ثانیه رهاشون کردم، رفتن و ازم دور شدن؟
وقتی به آسمون نگاه میکنم برام مثل این میمونه که همهی ستاره ها میخندن، پس من ستاره هایی رو دارم که بلدن بخندن