#خاطرات_تبلیغی
📌من هم هدایت شدم
🔶اهل یکی از شهرهای نزدیک به ریو دو ژانیرو بود؛
با سواد،
محجبه
و تک فرزند.
بعد از ۱۱ سال از اسلام آوردنش، با شیعه آشنا شده بود؛
▪️میگفت: نیازه دوباره در مورد اسلام تحقیق کنم.
▫️گفتم کمکت می کنم، فقط یه سوال؛ از چه طریقی با اسلام آشنا شدی؟
▪️گفت: شهر ما مسجد و شیخ نداره، فقط از طریق اینترنت.
▫️گفت: یک منبع به من معرفی کن تا حقیقت را پیدا کنم.
▪️کتاب «آنگاه هدایت شدم» دکتر تیجانی رو معرفی کردم
▫️بعد خوندن کتاب، پیام داد: من هم هدایت شدم ممنونم!
بله بعد از ۱۱ سال شیعه شد.
💢درایت رهبری را ببینید که به دکتر تیجانی فرموده بود: این کتاب را به هر زبانی ترجمه کنی، من هزینه اش رو میدم
منبع: صفحه شخصی توییتر حجه الاسلام رحیمی
✈️ خاطرات مبلغین خارج از کشور
#خاطرات_تبلیغی
☦ مسیحی بود و دانشجوی رشته فلسفه در برزیل.
در مورد اسلام خیلی مطالعه کرده بود با یکی از شیوخ برزیلی الاصل اهل سنت در ارتباط بود.
🔸اومد مسجد ما، از جیبش یه مهر نماز در آورد گفت: ده سال پیش وقتی با مدرسه از مسجد شما دیدار کردم اینو برداشتم؛ حالا اومدم آن رو پس بدم، فقط میشه بگی چی روش نوشته؟
گفتم: نوشته «حسین»
پرسید: حسین کیه؟
🔹توضیح در مورد شیعه را با نام حسین (ع) شروع کردم. مفصل توضیح دادم چند تا کتاب و یک مهر بهش هدیه دادم. قبل از رفتن گفت: اگه مراسمی داشتین خبرم کن.
انگار این مهر ده سال پیشش بوده تا دست او را در دست امام حسین علیه السلام قرار بده!!
منبع: صفحه شخصی توییتر حجه الاسلام رحیمی
✈️ خاطرات مبلغین خارج از کشور
📌 #خاطرات_تبلیغی
🔘مبلغ اسلامی در یکی از مراکز اسلامی لندن پایتخت #انگلیس بود. عمرش را گذاشته بود روی این کار.
🔲تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند، 20 سنت اضافه تر می دهد.
▫️می گفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟!🤔 آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
▪️گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم.
▫️پرسیدم بابت چی؟
▪️گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسیم.
▫️تعریف می کرد: تمام وجودم دگرگون شد؛ حالی شبیه غش به من دست داد.
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم ...
⭕️«شاید بد نباشد به خودمان باز گردیم و ببینیم روزی چند بار و به چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم؟!»
✈️خاطرات مبلغین خارج از کشور
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_تبلیغی
♦️خوان کمیلو دانشجوی رشته بیولوژی دانشگاه ناسیونال بود. مدتها به مرکز رفت و آمد می کرد، با ما نماز میخواند؛ اصلا خانه دانشجویی را نزدیک مرکز اجاره کرده بود تا رفت و آمدش راحت باشد.
چند بار برای شهادتین آمد، گفتم بیشتر تحقیق کن.
روزهای تعطیل به دنبال من می آمد برای رفتن به جاهای دیدنی. کلیسای گوآدالوپه بالای کوه، دانشگاه ناسیونال و ... تا بالاخره یک روز آمد برای شهادتین و گفت تصمیم خودم را گرفتم. ...
#آمریکای_لاتین
#حاج_فاضل
✈️ خاطرات مبلغین خارج از کشور
#خاطرات_تبلیغی
📌ماجرای استیون و رافائلا
🔶 توی هواپیما با دو تا ایتالیایی آشنا شدم؛ استیون و رافائلا.
وقت خداحافظی، استیون با من دست داد و بعد نوبت خانم رافائلا بود. یک لحظه واقعا مردد شدم که دست بدهم یا نه؟! چون دست ندادن توی فرهنگ اونا توهین تلقی میشه.
🔻داستان امام موسی صدر به ذهنم خطور کرد.
پیش دستی کردم و قبل از اینکه دستشو بالا بیاره، دستامو بر سینه گذاشتم و به نشانه ی احترام، کمی خم شدم و گفتم: در آیین ما زن مانند ملکه است و آنقدر جایگاه والایی داره که هر کسی حق نداره اونو لمسش کنه. بخاطر همین، ما دست به سینه به خانم ها تعظیم می کنیم.
توی کشورهای شما، تعداد معدودی ملکه بوده ولی تمام زن ها در دین ما، ملکه هستن.
🔻رافائلا انگلیسی متوجه نمی شد. وقتی استیون به ایتالیایی براش ترجمه کرد، دیدم چشماش گرد شد و به خودش افتخار کرد. 😌
#سید_هادی_موسوی
✈️ خاطرات مبلغین خارج از کشور
#خاطرات_تبلیغی
📌 خوش تیپ آفریقایی
🔸برای تفریح به ارتفاعات اطراف شهر رفته بودم.🚶♂
پسر نوجوانی با ذوق صدام کرد و گفت: سلام آقا! من مسلمونم.
من هم هیجان زده گفتم: عه، چه جالب! منم مسلمونم.
گفت:بله می دونم.
(قیافه ما حاج آقاها تو آفریقا هم تابلوئه😄)
گفتم: اسمت چیه عزیزم؟
گفت: عمر
قطعا دیگه نیازی نبود از مذهب و شیعه و سنی بودنش بپرسم؛ البته نباید هم پرسید!
عمر گفت: من خیلی خوش تیپم؛ بیا با من عکس بگیر.
گفتم: چه جالب! منم خوش تیپم😎 بیا یه عکس لوکس و تاریخی با هم بگیریم.
بعد از گرفتن عکس، گفتم: به نظرت من از کدوم کشورم؟
گفت: عربستان سعودی.
گفتم: نزدیک گفتی؛ کمی به سمت شمال، وطن من ایرانه.
گفت: ایران چه جور جائیه؟
برایش از ایران و تشیع و محبت اهل بیت گفتم و دوستای خوبی شدیم.
✳️ در محل زندگی عمر، افراطی ها و وهابیت بر علیه ایران و شیعه فعالیت می کنن. مطمئنم عمر در آینده، مدافع خوبی برای ایران و تشیع خواهد بود!
هزینه ش هم #لبخند_و_مهربانی بود...
#سید_هادی_موسوی
✈️خاطرات مبلغین خارج از کشور
🆔 https://eitaa.com/joinchat/688848981C980d3d5518
#خاطرات_تبلیغی
🔸 به پول ما ۴۰۰ هزار هزینه تعمیر لپ تاپم میشد.
پرسید:کجایی هستی؟
گفتم:ایرانی
گفت:شغلت چیه ؟
گفتم:شیخ تنها مسجد شهرتون هستم.
یه کم در مورد اسلام براش توضیح دادم؛ خیلی خوشش اومد و گفت: حتما میام مسجدتون. موقع تحویل لپ تاپ هم پول از من نگرفت!
🔹 ارادت به روحانیت در آمریکای لاتین موج میزنه.
منبع: صفحه شخصی توییتر حجه الاسلام رحیمی
✈️ خاطرات مبلغین خارج از کشور
🆔https://eitaa.com/joinchat/688848981C980d3d5518
#خاطرات_تبلیغی
🔸🇧🇷برزیلی ها تقریبا چیزی به اسم تعارف در فرهنگ شون پیدا نمی کنی.
یه بار دو نفر برزیلی اومدن خونه مون که اتفاقا یکیشون کشیش بود.
چایی آوردم. 🍮
گفت: چقد خوشمزه ست!
گفتم: دوباره بیارم؟
گفت: آره
خلاصه سه بار براشون چایی آوردم😩🚶♂
گفتم: شام بمونید.
گفتن: باشه و موندن😳😱
البته من هم جدی تعارف کردم🤪
🆔منبع: صفحه شخصی توییتر حجه الاسلام رحیمی
✅پ ن: فک کن پای برزیلی ها به ایران باز بشه.
مغازه دار: باشه خدمتتون، مهمون ما باشید!
برزیلی: باشه
راننده تاکسی: قابل نداره.
برزیلی: باشه
همسایه ایرانی: بفرمایید شام خدمتتون باشیم.
برزیلی: باشه
.
.
.
ایرانی:😤
برزیلی:🤩😋
✈️ خاطرات مبلغین خارج از کشور
🆔https://eitaa.com/IC_Sqazvin