eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 باز بیا تو پای حرفام بشین تو رو صدا میزنم، آی ننه ام البنین شنبه به شنبه پای سفره‌تون نشستم پس نزنی دلم رو من دل به تو بستم 📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #هفدهم 📝 مرغ مادرم یک پا داشت، "زشته، بحث فامیل در میونه!" _ صد سال سیاه _ دختر، دندون غ
قسمت 📝 " چانه اش، که گرم شد، هر چه در چنته داشت بی شیله پیله ریخت وسط. گفت: عضو رسمی سپاه است. گفت جانم فدای امام و انقلاب. گفت تازه از جبهه برگشته ام و باز هم می روم. از همان اول تا ته حرف هایش را خواندم، گفت و گفت و گفت. یک نفس، فقط گوش می دادم، لام تا کام حرف نزدم. حتی سر نجنباندم که موافقم. حالا انگار او می خواست بهانه به دستم بدهد برای جواب نه شنیدن. ردیف کرد که از مال دنیا هل پوک هم ندارد؛ فقط، و فقط سپاه بک پژو 504 اسقاطی بهش فروخته که معلوم نیست بتواند راهش، بیندازد یا نه.               🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷               📝 به امیدی که به تته پته بیفتد، نه گذاشتم نه برداشتم گفتم: "به شرطی با شما ازدواج می کندکه امام خمینی خطبهٔ عقدمونو بخونن." اونجا بود که لو داد محافظ شخصیت است. خیلی ها را نام برد که فقط آقای رفسنجانی، آیت صانعی و آیت الله اردبیلی را به یاد دارم. گفت در بیت حضرت امام جزو آن پاسداران است که پایین جایگاه می ایستند و دوره دوره تعویض می شوند. پذیرش این شرط برایش مثل آب خوردن بود. طمع کردم، گفتم: "پس باید پیش آقای خامنه ای هم برویم" به سادگی قبول کرد. پیشنهاد کرد که می توانیم پیش آقای رفسنجانی هم برویم. سرم پایین بود. نفهمیدم می خواهد مرا دست بیندازد یاد جدی می گوید.           .                         🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه... 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 http://rubika.ir/vasiatsetaregan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🟢 ⚪️ 🔴 [ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ ] ┄┅═✧☫✧═┅┄ 🌸اللّٰهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي. اللّٰهُمَّ لَاتُمِتْنِي مِيْتَةً جاهِلِيَّةً، وَلَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. 🌼خدایا حجّتت را به من بشناسان اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه شوم. خدایا مرا به مرگ جاهلیت نمیران. و دلم را پس از اینکه هدایت نمودی منحرف مکن. 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @V_setaregan
‌‌ ‌‌•﷽• السلام علیک یا اباصالح المهدی🪴 ذکر روز☁️ ❁یاقاضی الحاجات❁ -ای برآورنده حاجت ها-   📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #هجدهم 📝 " چانه اش، که گرم شد، هر چه در چنته داشت بی شیله پیله ریخت وسط. گفت: عضو رسمی س
قسمت 📝 به دلم نشست، گفتم: "لازم نکرده." زود دوخت و برید که اول باید از دفتر خانه سند ازدواج بگیریم. طاقچه بالا گذاشتم: " باشه...ولی به شما بگم؛ من زمانی شما را همسر خودم می دانم، که حضرت امام ما رو عقد کنن." عاقدمان سید وارسته و قد بلندی بود به نام تعالی، وقتی فهمید می‌خواهیم برویم، خدمت امام، خیلی ذوق کرد.با اینکه با امام هیچ صنمی نداشت با چشمان برق زده گفت: "به ایشون بگید، "تعالی به شما سلام رسوند." من و پدرم و مهدی رفتیم جماران؛ با همان پژو 504 کاهویی در و داغانی که فقط چهار چرخش می چرخید.               🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷               📝 با همان لباس های خاکستری آمده بود. من هم با چادر مشکی کشدار و مقنعهٔ چانه دار. هیچ کدام ریخت و قیافهٔ عروس و داماد نداشتیم. بعد از ایست و بازرسی، راهنمایی مان کردند، داخل کوچهٔ باریکی دو تا خانه کنار هم قرار داشت. وارد یکی از آنها شدیم. داخل حیاط کوچکی منتظر ایستادیم. دیوار به دیوار حیاطی بود که امام نشسته بود، عروس و داماد های دیگری هم مثل ما دل تو دلشان نبود برای دیدار امام. آقای مجید انصاری آمد و گفت: "امام عقد را بدون هیچ پیش شرطی می دن" دلیلش هم این بود که (وقتی امام به عروس اجازه بله میداد، عروس شرط می گذاشت و از امام می‌خواست که روز قیامت امام شفاعتش را بکند برای همین به عروس ها می گفتند بدون پیش شرط خطبه را می خوانند.)           .                         🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه ... 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @V_setaregan
یادمان باشد که ما خون داده ایم... یک بیابان مرد مجنون داده ایم... یادمان باشد پیام آفتاب دست نااهلان نیفتد انقلاب...🥀   📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan 🇮🇷✌️🇮🇷
🇮🇷🌷🇮🇷 💫💫دعای فرج💫💫 🌺إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ، 🤲وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ 🌺وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ 🤲وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى 🌺وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🤲اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌺 أُولِي الْأَمْرِالَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَاطَاعَتَهُمْ، 🤲وَ عَرَّفْتَنَابِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا 🌺 بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً، كَلَمْحِ 🤲 الْبَصَرِ، أَوْ هُوَ أَقْرَبُ، يَا مُحَمَّدُ يَا 🌺عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، اكْفِيَانِي 🤲فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ، وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا 🌺 نَاصِرَانِ،يَامَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ 🤲 الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِي 🌺 أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي، السَّاعَةَ السَّاعَةَ 🤲 السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌺يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ 🤲 وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ✨   📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
. 🟢 ⚪️ 🔴 [ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ ] ┄┅═✧☫✧═┅┄ 🌸اللّٰهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي. اللّٰهُمَّ لَاتُمِتْنِي مِيْتَةً جاهِلِيَّةً، وَلَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. 🌼خدایا حجّتت را به من بشناسان اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه شوم. خدایا مرا به مرگ جاهلیت نمیران. و دلم را پس از اینکه هدایت نمودی منحرف مکن. 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @V_setaregan
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #نوزدهم 📝 به دلم نشست، گفتم: "لازم نکرده." زود دوخت و برید که اول باید از دفتر خانه سند
قسمت 📝 امام عقد را بدون هیچ شرطی انجام می دن، عروس خانم ها برای امام شرط نزارن. "آن طور که متوجه شدم امام وکیل عروس می شدند و یک نفر دیگر وکیل داماد. ما هم از ترس اینکه امام عقد نکنند، بی چون و چرا قبول کردیم. وارد حیاط بغلی شدیم. باغچه کوچک با صفایی داشت. همه جا را سبز می دیدم. آرامش عجیبی پیدا کردم. یک دفعه سمت راستم، امام را دیدم که روی بالکن نشسته اند. بدون عمامه. با عرق چین سفید، عروس دامادها توی صف جلو می رفتند برای عقد، از همان اول اضطراب افتاد به جانم، خطبه عقد را پاک فراموش کرده بودم. همه تاب و تاب دلم برای دیدن امام بود، تا خطبه عقد زوج جلوی ما خوانده شود، جان به لبم رسید تپش قلبم بالا رفت.               🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷               📝 احساس می کردم الآن می افتم. سر و چشم امام جای دیگری خیره بود. اصلا به عروس نگاه نمی کردند. فقط وقتی می پرسیدند "عروس خانم بنده را وکیل قرار می دهی؟ "یک لحظه به چشمش نگاه می انداختند. افتادم به هول و ولا. زبانم شد عینهو چوب خشک، شک نداشتم امام چشم برزخی دارند و باطن افراد را می بینند. دلهره ام بیشتر شد. نوبت من و مهدی رسید، اشک روی صورتم راه افتاد، انگار همه اشک های ریخته و نریخته ام را جمع کرده و آورده بودم برای امام، سرکشیدم بالا تا دستشان را ببوسم، پر چادر شب انداختند روی دستشان. از روی پارچه، مشرف شدم به دست بوسی، خطبه که شروع شد دست و پایم می لرزید،           .                         🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه ...   📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan