eitaa logo
مجله مجازی واو
280 دنبال‌کننده
167 عکس
242 ویدیو
0 فایل
| مجله مجازی واو | پاتوقی برای اهالی خواندن و نوشتن واو حرف عطف است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🗒یک انقلاب بدون رهبر و طرح و مردم! ✍فاطمه شایان‌پویا 🔳لباس‌های زهرا را می‌پوشانم و چادر سر می‌کنم. یک ماسک سه‌لایه به صورت خودم‌ و یکی برای زهرا می‌زنم که به‌خیال خودم جلوی آلودگی هوا را با فیلتری که ندارد، بگیرد. لقمه‌‌ی نان‌ و پنیر و گردو را می‌گذارم توی کوله‌‌اش و در واحد را می‌بندم. پنج دقیقه‌ی بعد سوار تاکسی هستیم به سمت میدان. جلسه‌ی بستن سکانس دوم مسابقه و چکش‌کاری‌های نهایی است. مستند‌مسابقه‌ای‌ که تاریخ انقلاب ایران و استعمار را برای دختران نوجوان بررسی می‌کند و از سکانس اولش کلی بازخورد خوب گرفته‌ایم. گوشی را روشن می‌کنم و نگاهی به ساعت می‌اندازم. امیدوارم‌ جلسه را شروع نکرده باشند. توی گروه پیام جدیدی دیده می‌شود. مریم نوشته یک مسجد و دو مدرسه دیگر هم درخواست کرده‌اند مسابقه را برایشان اجرا کنیم. ذوق می‌کنم. زهرا می‌زند به پهلویم: «مامان، خوشحالی؟ خاله می‌خواد بیاد خونه‌مون؟» ماشین توی ترافیک می‌ماند. راننده قوز کرده و نگاهی به مغازه‌های کنار می‌اندازد. مرد کنارش سر تکان می‌دهد: «همه‌چی گرون! دیروز خواستم یه کلیپس واسه دخترم بخرم، ۸۵ تومن بود؛ نخریدم. البته یه کمد داره پر. کلیپسش ولی قشنگ بود.» زن کناری‌ام،‌ موهای کنار شالش را مرتب می‌کند: «گرونی که هست، ولی خب، چرا جوونا اینجوری شدن؟ چرا اینقدر می‌خرن؟ یک کمد گل‌سر لازمه برای یه دختر؟!» زهرا چادرم را ریز می‌کشد. لقمه می‌خواهد.‌ دستش می‌دهم. نگاهی به ماشین‌های کناری می‌اندازم و باز یادم می‌افتد ۱۶ آذر است. فکر می‌کنم مبادا این روز آخر را طبق فراخوان سه‌روزه‌شان ریخته‌باشند در خیابان؟! دو روز قبل که خبری نشد.‌ نکند این روز آخر از شانس ما شلوغ شده باشد؟ در همین فکرم که ماشین راه می‌افتد‌‌. نفس راحتی می‌کشم و خنده‌ام می‌گیرد که امروز هم‌ خبری نیست. راننده هنوز شاکی است. دوباره گیر می‌دهد به دولت و کمد کلیپس و آخر هم‌ صدایش را پایین می‌آورد: «داداش... اینو می‌گم بین خودمون باشه. انقلاب شده... آره... نظام قبلی تموم شد رفت... چند روز دیگه اعلام می‌کنن. فقط ما باید باورش کنیم. می‌فهمی؟؟؟ باور...» چشم‌هایمان از تعجب گشاد می‌شود و هاج و واج به هم‌ نگاه می‌کنیم. من و خانم شال بر سر، یک‌دفعه پقی می‌زنیم زیر خنده و جلوی دهانمان را می‌گیریم. آقایی که جلو نشسته، سر کج می‌کند سمت خیابان. لابد برای اینکه راننده خنده‌اش را نبیند. به این فکر می‌کنم که انقلاب و دگرگونی سیاسی یک شبه و بی‌برنامه که نمی‌شود. هر انقلابی رهبری می‌خواهد. در این اعتراضاتِ انقلاب‌نما هم تا دلت بخواهد رهبر ریخته بود. از گروهک‌های تروریستی بگیر تا همجنس‌بازان و سلطنت‌طلبان که این اواخر با داعیه‌داران قاجار به مرز تکامل در تفرقه رسید. سرم را بالا می‌آورم و رو به راننده می‌گویم: «اگر انقلاب بشه کیا جای این‌ها میان؟» راننده از توی آینه نگاهم می‌کند و بی‌وقفه می‌گوید: «خودشون یه نفر که کاردرسته رو می‌ذارن دیگه!» خودشان یعنی دقیقا چه کسانی؟ این آدم‌هایی که کارگزاران این نظامند که سر جایشان هستند و دارند کار می‌کنند. کسانی هم که به آن هفتاد‌و‌دو ملت بیرون وصلند و شعارشان ابتذال و فحاشی‌های ناموسی است که نه طرحی دارند و نه وحدتی. دلشان خوشِ نیمچه همراهی مردم بود که آن هم همین امروز اظهر من‌الشمس شد. انقلاب و جنبش که بدون رهبر و طرح و مردم شدنی نیست! سرم را می‌چرخانم سمت مغازه‌های باز و پرچم‌های ایرانی که سر در بعضی‌هایشان آویخته شده. رادیو، خبر ساعت ۹‌ بامداد را از صدای جمهوری اسلامی ایران اعلام می‌کند و من دارم فکر می‌کنم راننده واقعا از کدام انقلاب حرف می‌زند؟ 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒خوشبینی دشمن امید... ✍حکیمه سادات نظیری 🔳قدیم‌ترها مردم باور داشتند خوشبختی مفهوم خیلی ساده‌ای‌ست که با چند صد تومان پول و یک کف دست تفاهم بدست می‌آید. خیلی هم دور نه، همین دهه‌ی شصت و پنجاه خودمان. اما این ثروت بزرگی که در خانه‌ی ساده مردم به راحتی پیدا می‌شد از چه جنسی بود؟! خوشبینی یا امید؟! گرچه این دو مفهوم همیشه نزدیک به هم معنا شده‌اند و مرز دقیقی نمی‌توان بین‌شان کشید اما هر کدامشان ثمره‌ی باغ متفاوتی است و خاصیت‌های گوناگونی دارد. عجیب به‌نظر می‌رسد اما تری ایگلتون، جایی از کتابش که سال ۲۰۱۵ منتشرشده خوش‌بینی را نوعی ابتذال و حتی انکاری روان‌شناختی قلمداد می‌کند. اما وقتی به فلسفه‌ی این حرف برسیم منطق حرف‌های او نمایان می‌شود. ایگلتون می‌نویسد که ایالات متحده‌ی امریکا و کره‌ی شمالی با سیاستی که سابقه‌ی طولانی دارد همواره در پی خوشبینی بوده‌اند. سیاستی که بر باورها استوار است و در سایه‌ی چنین سیاستی ملت‌ها همواره خوش‌بینی را مترادف با وطن‌پرستی و هر نوع بدبینی را نوعی هنجارشکنی به حساب می‌آورند. همین‌جاست که ابتذال مثل سایه‌ای که در تاریکی نشسته، به درون حیاط قدم می‌گذارد و لباس خوشبینی را می‌پوشد. در واقع ایگلتون سعی دارد مخاطب را به شفافیت وادار کند. چطور می‌شود وقتی بیرون از خانه برف سنگینی می‌بارد لب پنجره نشست و خوش‌بینانه هوای شب پیش رو را آفتابی پیش‌بینی کرد!؟ خوشبینی که ایگلتون معرفی می‌کند همینگونه ساده‌لوحانه است و چشم‌های ما را بر واقعیتی که اطرافمان جاری است می‌بندد. اما امید ماهیت رو به جلو دارد. و بر خلاف خوش‌بینی که اعتماد به‌ نفسی کاذب پدید می‌آورد، نوعی انگیزش نسبت به هدفهای پیش‌رو فراهم می کند. آدم‌های امیدوار با تمرکز بر هدفی که دارند، اراده‌شان را به همان سمت هدایت کرده و عملیات کوچکی ترتیب می‌دهند اما خوش‌بینی تنها انتظار وقایع خوب است بدون آنکه نیاز به اقدام خاصی را بطلبد. به همین دلیل است که آدم‌های خیلی خوش‌بین اغلب توانایی خودشان را فراتر از واقعیتی که هست، تصور می‌کنند و دست روی دست می‌گذارند تا آن اتفاق مطلوب رخ دهد. کم‌کم پاسخ به سؤال اول متن، آسان‌تر می‌شود. ثروت رایگانی که توی خانه‌ی همه‌ی ما می‌تواند باشد امید است. امید به روشنی ما را با شرایط خودمان مواجهه می‌دهد و بدین‌ترتیب همانطور که چارلز اسنایدر عقیده دارد نیروی اراده‌ی ما به سمت هدف خاصی که در ذهن داریم روان می‌شود. بر اساس پژوهشی که اسنایدر و همکارانش انجام داده‌اند، آدم‌هایی که ظرف امیدشان پر است تصور مثبتی نسبت به خودشان دارند و امکانات و فرصت‌های درست را می‌شناسند، درست شبیه قدیمی‌های ما که حیاط خانه‌شان را با امید جارو می‌زدند و صبح به صبح کرکره‌ی مغازه و مکتب و نانوایی را با همین امیدهای روشن بالا می‌دادند. آنها ورای هر سختی، توانایی بالقوه‌ای را کشف می‌کردند که باورمندانه می‌کوشیدند بالفعل شود.‌ گرچه آن ابتذالی که ایگلتون می‌کوشد در کتابش به تصویر بکشد امری جهانی است و می‌تواند دامن‌گیر تمام آدم‌های متعصب خوش‌بین شود، اما اینجا و در کشور ما هم‌زمان که مشکلات یقه‌مان را می‌چسبد، امید هم شبیه نقش اول سریال‌ها دست از کار نمی‌کشد و مدام روی پرده می‌رود. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒یک راه‌حل کاربردی برای غلبه بر افکار منفی ✍راحله صالحی 🔳روزی که پی بردم اکثر مشکلاتی که به‌ خاطر سختی‌شان ناله سر داده‌ام، با دستان خودم ساخته شدند؛ روز عجیبی بود! معمولا در مواجهه با مشکلات، شرایط بیرونی به چشمم می‌آمد و زمان‌هایی که خیلی فاز معنوی برمی‌داشتم حکمت و مصلحت خدا را موثر می‌دانستم. کم پیش می‌آمد از خودم بپرسم «خب تمام این دلایلی که برای خودت ردیف کردی درست، نقش تو چی بوده توی بروز این مشکل؟» قریب به یک سال بود که در به درِ پیدا کردن شغلی بودم که هم نان‌وآب‌دار باشد، هم به دردبخور و متناسب با روحیه و وضعیت زندگی‌ام. تقریبا تمام درهایی که کوباندم، بسته بودند. نااُمید نشده بودم، اما خسته چرا. تصمیم گرفتم شانسم را با آزمون استخدامی امتحان کنم، هرچند اُمید چندانی به قبول شدن نداشتم. نام‌نویسی کردم اما با خیال اینکه هنوز خیلی وقت هست، منابع را نگرفتم تا به دعوتِ مطالعه لبیک بگویم. یکی دو ماه که با این دست فرمان جلو رفتم، از دوست و آشنا و در و همسایه شنیدم «بابا آزمون استخدامی پارتی‌بازیه، کسی قبول نمی‌شه که!». از ذهنم گذشت نکند خودم را سرکار گذاشته باشم؟ نکند وقت بگذارم منابع را بخوانم و بعد هیچی به هیچی! ولش کن، نمی‌خوانم! فقط می‌روم سر جلسه هرچه بلد بودم جواب می‌دهم. اینطوری دلم نمی‌سوزد اگر پذیرفته نشدم. روز آزمون جواب نیمی از سوالات را بلد نبودم و آن‌هایی که آشنا به نظر می‌رسیدند، در جواب قطعی‌شان تردید داشتم. می‌توانستم با زدن جواب‌های صحیحِ سوالات آشنا یک جوری به مرحله‌ی بعد راه پیدا کنم، اما دریغ از یادآوری پاسخ درست. همان‌جا بود که یک سیلی جانانه از طرف واقعیت، به گوشم نواخته شد. «اگر فقط یک ماه وقت گذاشته بودی و می‌خوندی، الان حال و روزت این نبود». حقیقت آن‌قدر بی‌پرده جلوی چشمانم قد عَلَم کرده بود که نمی‌توانستم مثل قبل تقصیر را گردن شرایط و مصلحت و زمین و زمان بیندازم. پیش‌بینی‌ام درست از آب درآمد و من در آزمون استخدامی قبول نشدم؛ اما نه بخاطر پارتی‌بازی، بلکه به‌خاطر نخواندن منابع و جواب ندادن به سوالات! زمانی که فهمیدم دوستم که نه پارتی داشته و نه مثل من آیه‌ی یأس در گوش خودش می‌خوانده، قبول شده؛ مطمئن شدم «از ماست که بر ماست». در علم روان‌شناسی این موضوع با عنوان «پیش‌بینی خودتحقق‌بخش» مطرح شده است. پیش‌بینی خودتحقق‌بخش فرضیاتی است که در صورتی که درست انگاشته شوند، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به عملی شدن خودشان کمک می‌کنند. ممکن است ما وقتی می‌خواهیم رویدادهای منفی را تبیین کنیم، نقش خودمان را در این اتفاقات نادیده بگیریم. اگر کمی مشکلات‌مان را موشکافی کنیم، متوجه می‌شویم گاهی به‌گونه‌ای رفتار کرده‌ایم که گویی حدسیات‌مان درست هستند. در نتیجه عملکردمان را به‌نحوی تنظیم کردیم که پیش‌بینی‌هایمان رنگ واقعیت به خود بگیرند. اجتناب، اتلاف وقت و تهدید سه نوع رفتاری هستند که منجر به پیش‌بینی خودتحقق‌بخش می‌شوند. روبرت کی مرتون در تعریف این مفهوم می‌گوید: «پیش‌گویی‌هایی که خود را تأیید می‌کنند، در آغاز صرفا یک تعریف و تشخیص نادرست از شرایط هستند. این تعریف و تشخیص‌ها سبب بروز اقدامات و رفتارهایی می‌شوند که در نهایت کمک می‌کنند پیش‌بینی‌های اولیه به واقعیت تبدیل شوند. فرد پیش‌بینی‌کننده، در این حالت پیش‌گویی‌های روز‌های ابتدایی خود را یادآوری می‌کند و ادعا می‌کند از ابتدا این‌ها را می‌دانسته. غافل از اینکه پیش‌بینی‌های او موجب خلق شرایط امروز شده است». یکی از تمرین‌هایی که کمک می‌کند به جنگ با این دشمن پنهان برویم، این است که لیستی از پیش‌بینی‌های منفی گذشته تهیه کنیم. سپس رو‌به‌روی هر یک بنویسیم «چگونه خودم کاری می‌کنم که این پیش‌بینی‌ها درست از آب در بیایند؟» در نهایت فهرستی از «تمام آن‌ کارهایی که می‌توانیم انجام دهیم تا پیش‌بینی‌های منفی‌مان تایید نشوند» آماده می‌کنیم. قدم بعدی روشن است، توکل و اقدام مستمر. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒ما، همین مایی که انگار گفتگو یادمان رفته! ✍شقایق خبازیان 🔳اول. رمضان ۱۴۳۰ قمری بود: شهریور ۱۳۸۸. در جمع نسبتا شلوغ خانوادگی بودیم، سر سفره‌ی افطار. اذان به نیمه رسیده بود و همه قبول ‌باشدهایشان را گفته بودند که یکی، موقع باز کردن روزه‌اش با آب جوش، به‌عادت گفت: «یا حسین». یکی دیگر از ته سفره پوزخند زد: «مرگ بر...». سکوت شد. می‌گویم سکوت شد، یعنی چند ثانیه حتی صدای برداشتن و گذاشتن استکان و قاشق‌چنگال هم شنیده نشد. بعضی به تأیید سکوت کردند و بعضی از سر خشم. اما سکوت شد، چون آن زمان، هنوز برهم زدن رفاقت‌ها و حرمت‌ها، به خاطر موضع‌گیری‌های سیاسی رسم نبود. پس فقط چند ثانیه سکوت شد و بعد انگار نه انگار! مشغول سفره و گپ و گفت شدیم. آن موقع، هنوز نمی‌دانستیم. دوم. بهمن نود و یک بود. با رفیق تازه‌یافته‌ای در میانه‌ی خیابان نیک‌بخت اصفهان ایستاده بودیم. دو طرف یک جوی آب. آشنایی‌های اولیه صورت گرفته بود و رسیده بودیم به منش و افکار. پرسید: سال ۸۴ به کی رأی دادی؟ جواب. پرسید: سال ۸۸ چی؟ به کی رأی دادی؟ جواب. سکوت شد. احساس کردم، جویی که در دو سمتش ایستاده‌ایم همزمان، هم وسیع می‌شود، هم عمیق. رود می‌شود و می‌تواند که رفاقتمان را با خودش ببرد. سکوت شد، طولانی‌تر از قبل، اما دوستی‌مان به هم نخورد، ولو با زحمت و رنج. بهمن نود و یک، هنوز می‌شد برای نگه داشتن رفاقت‌ها و خویشاوندی‌ها، به حرمت و محبت چنگ انداخت. سوم. چند ماه پیش بود. لابلای اخبار و استوری‌ها و روایت‌ها گم بودیم. اینستاگرام هنوز فیلتر نبود. دوست خانوادگی‌مان به استوری‌های همسرم واکنش نشان داده بود و همسرم به استوری‌های او. یکی این گفته بود و یکی آن و خلاصه کار به توهین کشیده بود. همدیگر را توی تمام پلتفرم‌ها بلاک کردند و رفاقت خانوادگی چند ساله‌ی ما به‌ هم خورد. مهر ۱۴۰۱ انگار ما دیگر بلد نبودیم حرمت‌ها را نگه داریم. مهر سال ۰۱ ما، نمی‌دانم چرا، باور کرده بودیم که روایت‌مان، الا و لابد تنها روایت درست است. ما دیگر حتی نمی‌توانستیم صبر کنیم تا خبری که از کسی، جایی شنیده بودیم جا بیفتد، معتبر شود، موثق شود. دهه‌ی هشتاد خیلی‌هایمان نمی‌دانستیم. دهه‌ی نود بعضی‌هایمان نمی‌دانستیم. اما حالا دیگر همه‌ی ما فهمیده‌ایم که شکافی که بینمان است، چقدر عمیق است و چقدر قدرت دارد. قدرت دارد که ما را مقابل هم قرار بدهد و نقاط مشترکمان، وجوه محبتمان را محو کند. ما... همین مایی که در تمام بحث‌های سیاسی دنیا شرکت می‌کنیم و تا بحث کمی پیچیده و عمیق می‌شود، با یک جمله‌ی «من سیاسی نیستم» می‌خواهیم سر و ته بحث را هم بیاوریم. ما، که تن داده‌ایم به موضع‌گیری‌های شدید، به حمله‌های مکرر به هم، بی‌آنکه حرف‌های طرف مقابل را اصلا گوش بدهیم‌. بی‌آنکه روی حرف‌هایی که خودمان می‌زنیم هم فکر و مطالعه کنیم. ما که سکوت و مدارا را از یاد برده‌ایم و نمی‌دانم چطور و از کجا به این باور رسیده‌ایم که اگر به روی هم چنگ بیندازیم و خشم‌مان را بر سر هم خالی کنیم، همه چیزمان درست می‌شود! 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒ما چگونه ما شدیم؟ ✍جعفر علیان‌نژادی 🔳در میان گفتارها و اندیشه‌های مختلف شرقی و غربی، مسأله‌ی مردم شدن مردم، یکی از موضوعات به ظاهر ساده و در واقع بسیار پیچیده است. اینکه یک مردم چگونه ساخته می‌شوند، هنوز برای بسیاری از متفکرین مجهول است. در طول تاریخ دویست ساله‌ی اخیر ایران حداقل شاهد سه تعبیر، و دو دگردیسی مفهومی از آن چیزی که اکنون به مفهوم مردم یاد می‌شود، وجود داشته است. در تعبیر اول از واژه‌ی «ملت» یاد می‌شده است. ملت به معنای آیین یا دین تا همین دویست ساله‌ی اخیر، اصطلاحی معروف بود. تقریبا این اصطلاح را می‌توان به نوعی در کنار مفهوم رعایا، و نه در مقابل آن به کار برد. ملت به معنای جمع دینداران در واقع، رعایای حاکم یا شاه ایران نیز بودند. به یک معنا در آن زمان مصداق مردم، هم ملت هم جمع رعایا بود. نوعا گاهی ملت مردم علمای دین، و رعایا مردم شاه هم نامیده می‌شدند. در آستانه‌ی مشروطه بود که ملت هم‌معنا با واژه‌ی ناسیون که تعبیری لاتین بود شد.‌ ادعا آن بود که ناسیون، معنای مردم متعلق به شاه و یا متعلق به علمای دین را محدود و مشروط ساخته و این برای اولین بار است که ملت در معنایی آزاد از قید و شرط به کار رفته است. چیزی نگذشت که معلوم شد ناسیون یا ملت در معنای جدید، دال و کلمه‌ای میان تهی است که اشاره به هیچ مردمی نمی‌کند. در طول دوران پهلوی تلاش زیادی شد تا برای ملت در معنای ناسیون نوعی مفهوم‌سازی تاریخی باستانی در تقابل با ملت به معنای جمع دینداران شود. این تلاش‌های بسیار بیشتر از آنکه به مردمی واحد بینجامد، نوعی ابهام و شکاف مفهومی ایجاد کرد. تنها اما برای اولین بار به معنی واقعی کلمه بود که در مبارزات علیه رژیم پهلوی، مردم مصداق و معنای خود را یافتند، این «اراده‌ی عمومی» که منجر به تشکیل صفوف فشرده و بی‌شمار مردم می‌شد، در میل به بازگشت به خویشتن دینی و ملی نمایان شد. انقلاب یک تعارض تاریخی و یک چالش مدرن را در خود هضم کرده بود. اکنون می‌شد از مردم حرف زد بدون اینکه بخواهیم تنها به بخشی از جمعیت‌ها اشاره کنیم. می‌شد با خیال راحت به مردم اشاره کرد و چنین اشاره‌ای همه‌ی آحاد مسلمان ایرانی را در برگیرد. انقلاب مفهوم مردم را به ایران برگرداند. همان مفهومی که عمومی، جامع و کلی بود‌ و هیچ ایرانی را از دایره‌ی خود خارج‌ نمی‌کرد. انقلاب اسلامی یک انقلاب مفهومی در مسأله‌ی مردم هم بود. این انقلاب مفهومی، با هضم معنای ملیت و دین در مردم، برای نخستین‌ بار گره کور تلفیق سنت و تجدد را باز، و نظمی جدید ایجاد کرد. نظمی که ورای تمام شکاف‌های زبانی، قومی، جنسیتی، نسلی و مذهبی قرار می‌گرفت. این «مردم» در یک روند تاریخی ساخته شد. داستان مردم انقلابی، روایت یک پیوستگی تاریخی است، نه یک گسست. نظم جدیدی که حاصل این معنا از مردم بود، همزمان به امر دین و دنیای آنان معنا داد و به ما اعلام کرد از همه‌ی تجارب تاریخ معاصر درس گرفته‌ایم و به معنای واقعی کلمه، عبرت گرفته و عبور کرده‌ایم. و اینگونه بود که ما، «ما» شدیم. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒 ۱۵ نکته‌ی کلیدی رهبر انقلاب درباره‌ی جهاد تبیین در ماه‌های اخیر، زیاد شنیده شده دوستانی که ناظر به مطالبه‌ی رهبر انقلاب مبنی بر ضرورت انجام «جهاد تبیین»، تمایل دارند اقدام و حرکتی دراین‌باره انجام دهند اما نمی‌دانند چگونه. برخی از افراد هم که به این موضوع مبادرت ورزیده‌اند، مواردی که می‌بایست ملزم به رعایت آن باشند را در جریان نیستند. بنابراین در زیر، ۱۵ موردی را که رهبر انقلاب بر آن تأکید کرده‌ و در کتاب «جهاد تبیین» گردآوری شده، آورده می‌شود: ۱. در صحبت‌ها، قول به غیر علم، غیبت، تهمت، بدگویی و بدزبانی نباید باشد. ۲. روشنایی را بدون اسم آوردن از این و آن معرفی کنید تا تاریکی خودبه‌خود معرفی شود. ۳. مادامی که چیزی ثابت نشده حق نداریم به اشخاص اتهام بزنیم. ۴. به مسائل اصلی و اولویت‌ها بپردازید. خودتان را به مسائل فرعی سرگرم نکنید ۵. متعهد به اجرای قانون باشید، چه به نفع بود و چه به ضرر. ۶. زیربنای فکری اسلامی را از بیانات امام(ره) استخراج و برای مردم تبیین کنید. ۷. از معارف اندیشمندانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی و علامه طباطبایی، آیت‌الله مصباح بهره ببرید. ۸. بایستی حرف را به دل‌ها برسانیم، نه اینکه حرف را پرتاب کنیم و برایمان مهم نباشد کسی گرفت یا نه. ۹. به سؤالات ذهنی مخاطب که احیانا آنها را به زبان نمی‌آورد پاسخ دهید. ۱۰. ناامید نشوید. اگر خسته شوید کار پیش نمی‌رود. ۱۱. با تبیین و تکرار، گفتمان‌سازی کنید تا به طور طبیعی به عمل نزدیک شود. ۱۲. از ظرفیت فضای مجازی استفاده کنید. ۱۳. حقایق عقلانی را با عنصر عاطفه آبیاری کنید. ۱۴. از هنر و بیان هنری برای تبیین حقایق استفاده کنید. ۱۵. مسائل را «واقع‌بینانه» تحلیل کنید. غلبه‌ی نگاه منفی یا مثبت هر دو غلط است. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒شما دعوتید به جهان آدم معمولی‌ها ✍محبوبه حیدری 🔳من در طول سه دهه‌ی عمرم می‌خواستم خاص و شگفت‌انگیز باشم. معمولی بودن، پسندم نبود. نه اینکه فکر کنید الان دقیقا همان چیزی هستم که شاید ده سال پیش، از خودم توقع داشتم، نه. هیچوقت نتوانستم یک هدف را تا ته‌ش دنبال کنم. همیشه حسرت عالی انجام دادن هر کاری را داشتم. و همین باعث می‌شد بعد از یک موفقیت، درست وقتی همه‌ی تلاش‌هایم داشت به ثمر می‌نشست بخواهم کار دیگری انجام دهم. از شاگرد ممتاز بودن گرفته تا درس خواندن هم‌زمان حوزه و دانشگاه. از آرزوی نویسنده شدن تا انجام کارهای فرهنگی مدرسه و دانشگاه. تا اینجای کار شاید توانسته بودم با یک دست چند هندوانه‌ی درست و حسابی بلند کنم اما یک جای کار هنوز می‌لنگید؛ من در هیچکدام نابغه نبودم. اما از یک جایی به بعد فهمیدم نباید از خودم و خانواده‌ام توقع خاص بودن داشته باشم. یک‌روز دخترک توی تلویزیون (برنامه شگفت‌انگیزان)، اشعار مولوی و حافظ را از حفظ می‌خواند. درحالی‌که پسر چهارساله‌ام هنوز شعر «یه توپ دارم قلقلیه» را حفظ نبود. پسرم حتی علاقه‌ای به گفتن اسم حیوانات یا رنگ‌ها به زبان انگلیسی نداشت و خلاقیتش را با بازی با آب و کاغذ و ور رفتن با جعبه‌ی ابزار پدرش نشان می‌داد. کارهایی که خودش دوست داشت و به طور طبیعی سراغشان می‌رفت. اینکه منِ خاص‌طلب از آموزش پسرم غافل شده بودم برای همه‌ی اطرافیان کمی عجیب به نظر می‌آمد. از گوشه‌و‌کنار حرف‌هایی می‌شنیدم. اما واقعیتش را بخواهید غفلت نکرده بودم. پسرم را به حال خودش رها کرده بودم تا آسوده باشد. که با خیال راحت پی علایقش برود و خودش را همانطور که هست نشان بدهد. شاید کمی بعید به نظر برسد اما واقعیت داشت. خاص بودن برای ما آدم‌ها شیرین و خواستنی ‌است. اما واقعیت تلخ این است که رسانه‌ها نیز به این تمایل ما دامن می‌زنند. شاید شما هم برنامه‌های تلویزیونی را دیده باشید یا حتی کتاب‌های انگیزشی‌ای خوانده باشید که سعی دارند به ما القا کنند نباید معمولی باشیم. باید همه‌ی تلاشمان را بکنیم تا به یک انسان شگفت‌انگیز تبدیل شویم. از نظر رسانه‌ها جسم، روح و توانمندی‌های ما باید با «ترین»ها پیوند بخورد وگرنه محکوم به سقوط خواهیم بود زیرا آدم معمولی شانس موفقیت و پیشروی ندارد. درحالی‌که همین نگاه مسموم موجب هراس از حرکت و رشد خواهد شد. اتفاقا بسیاری از کارهای بزرگ همیشه توسط افراد معمولی انجام شده‌اند. همان‌هایی که شجاعانه مدال معمولی بودن را پذیرفته بودند و فقط به این فکر می‌کردند که کاری را متناسب با توانمندی‌ها و تلاش‌شان به سرانجام برسند بی‌اینکه به نتیجه‌ی شگرفش فکر کنند. آدم‌های معمولی اهداف بزرگ را دنبال می‌کنند اما به دور از قیاس مداوم با دیگران یا فکر کردن پیوسته به اینکه آیا نتیجه‌ی کار خارق‌العاده خواهد بود؟ برای مثال جسیکا واتسون، سیاح، نویسنده، وبلاگ‌نویس و جوانترین قایق‌ران جهان در جواب موفقیت‌های مدامش تنها یک جمله گفت: «من فقط یه دختر معمولی‌ام که رؤیاهامو باور کردم و به اینجا رسیدم.» یا مثلا یورگن کلوپ زمانی که به لیورپول آمد با درخواست انتخاب لقب از سوی خبرنگاران مواجه شد اما در پاسخ گفت: «من لقب خاصی ندارم. منو آقای معمولی صدا کنید.» پذیرش اینکه من یک آدم معمولی هستم، مهم‌ترین قدم زندگی‌ام بود. از یک جایی به بعد وقتی فشار تمایلم برای خاص بودن آنقدر زیاد شده بود که طول روزهایم کم می‌آمد و با استرس فکر کردن مداوم به نتیجه‌ی کارها باید وارد روز بعد می‌شدم؛ تصمیم گرفتم به جای خاص‌طلبی، «واقع‌نگر» باشم. واقعیت این بود که من نمی‌توانستم در تمام کارها بهترین باشم اما می‌توانستم درک کنم که من هیچ برتری‌ای نسبت به باقی آدم‌ها ندارم و همانطور که دیگران تلاش می‌کنند و نتیجه می‌گیرند، من هم اگر تلاش کنم به نتیجه‌ی دلخواهم خواهم رسید. در این بین شاید شکست هم بخورم و پسرفت هم بکنم اما چون از ابتدای راه به این موانع آگاه بودم ناامید نخواهم شد و دوباره تلاش می‌کنم. پذیرش معمولی بودن باعث شد برای تلاش بیشتر انگیزه داشته باشم و از هراس تله‌ی شکست و خاص‌گرایی رها شوم. شما را نیز به جهان معمولی‌ها دعوت می‌کنم. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒یک بحران جهانی به روایت گراف‌ها 🔺چرا اخبار جعلی سریع‌تر و شدیدتر منتشر می‌شوند؟ ✍️سیده راضیه حسینی 🔳اخبار جعلی در این سال‌ها به یک «بحران جهانی» تبدیل شده و همه‌ی جوامع را به شکل گسترده درگیر کرده‌است. پژوهشگران و مؤسسات علمی دنیا به‌طور مستمر برای شناخت این پدیده و ابعاد آن تلاش کرده‌اند تا بتوانند راهی منطقی برای مقابله با غرق‌شدن مردم در انبوه اخبار دروغ پیدا کنند. یکی از پژوهش‌های مشهور در دانشگاه ام‌آی‌تی انجام شده که نتایج آن در سال ۲۰۱۸ در نشریه‌ی ساینس منتشر شده است. در این پژوهش، نحوه‌ی انتشار و پخش شدن اخبار راست و دروغ در شبکه‌های اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته و نتایج حاصل از آن در قالب گراف، به تصویر کشیده شده است. نویسندگان این مقاله نشان داده‌اند که اخبار دروغین با «شدت و قدرت بیشتری» نسبت به اخبار صحیح و واقعی در شبکه‌های مختلف اجتماعی منتشر می‌شوند و اصولاً میزان دربرگیری و انتشار صحیح در مقایسه با اخبار دروغین بسیار محدود است. در تصویر روی جلد نشریه ساینس که به این موضوع اختصاص دارد، یک گوی بزرگ نارنجی درخشان به نشانه‌ی شدت و میزان گسترش اخبار دروغین و یک گوی کوچک سبز رنگ به نشانه‌ی میزان گسترش اخبار صحیح نمایش داده شده است. این تصویرسازی میزان تفاوت تأثیرگذاری و توجه کاربران شبکه‌های اجتماعی به اخبار صحیح و غیرصحیح را نشان می‌دهد. سایر نتایج این پژوهش نیز بسیار جالب توجه است. نتایج حاکی از آن است که میزان نشر و سرعت و عمق نفوذ اخبار دروغ «سیاسی» بیشتر از اخبار دروغین در مورد تروریسم، بلایای طبیعی، علوم، رویدادهای شهری و امور مالی است. معمولاً «میزان تازگی» اخبار دروغین بیش از اخبار واقعی است و همین حس تازگی که چنین اخباری در مخاطب ایجاد می‌کند باعث می‌شود آنها تمایل بیشتری به بازتوییت اخبار مذکور داشته باشند و همین مسأله موجب افزایش سرعت روند تکثیر و نشر خبرهای دروغین می‌شود. از سوی دیگر اخبار دروغین موجب ایجاد ترس، انزجار و تعجب و شگفتی شده و این احساسات در واکنش‌های کاربران توییتر نیز منعکس شده است؛ احساسات یادشده به گونه‌ای است که کاربران با هدف غلبه بر آنها و جلب همدلی و همدردی تلاش می‌کنند بیشتر در مورد رویدادهای مرتبط با آنها اظهارنظر کنند. همین امر روند و سرعت تکثیر اخبار دروغین را نیز بیشتر می‌کند. در مقابل، اخبار صحیح و واقعی موجب ایجاد حس انتظار، شادی، غم و اعتماد می‌شوند و اغلب این احساسات، شرایط پایداری را در افراد ایجاد می‌کنند که تمایل به بازتوییت پست‌های حاوی آنها را کاهش می‌دهد. نتیجه‌ی جالب دیگر مربوط به زمانی بود که محققان از ربات‌ها به جای انسان‌ها برای بازتوییت اخبار دروغ و صحیح استفاده کردند و مشاهده کردند این روند در مورد هر دو نوع اخبار یکسان است. اما وقتی انسان‌های واقعی جایگزین شدند روند بازتوییت اخبار دروغین سرعت بیشتری یافت. این امر نشان می‌دهد انسان‌ها بر خلاف ربات‌ها به دلایلی که ذکر شد به نشر و توزیع اخبار دروغین علاقه‌ی بیشتری دارند. اخیرا اما تحقیق مهم دیگری انجام شده که یکی از اصلی‌ترین عوامل مؤثر در انتشار سریع و گسترده اخبار جعلی را نشان می‌دهد؛ این تحقیق که ژانویه‌ی امسال توسط پژوهشگران دانشگاه کارولینای جنوبی انجام شده، نشان می‌دهد ساختار شبکه‌های اجتماعی احتمالا بزرگترین عامل انتشار اخبار جعلی هستند. این شبکه‌ها طوری طراحی شده‌اند که به کاربران برای به اشتراک گذاشتنِ اطلاعات، پاداش می‌دهند و همین باعث شده این فرایند به یک عادت برای کاربران تبدیل شده و باعث می‌شود آن‌ها به صحت‌سنجی خبر قبل از انتشار توجهی نکنند. @vaavmag https://vaavmag.ir
🗒قبل از خواندن اخبار، به این دو سؤال پاسخ دهید ✍فاطمه مرادی 🔳اعترافات جوان مشهدی در دادگاه به جمله‌ای رسید که برایم تلنگری تلخ بود: «من آن لحظه نفهمیدم دارم کاری به دور از انسانیت انجام می‌دهم، برادرکشی کردم.» او متوجه نشده بود چرا دو جوان دیگر را کشته و حتی یادش نمی‌آمد چگونه زخمی‌شان کرده. تنها چیزی که به‌خاطر داشت پیگیری بی‌وقفه‌ی اخبار اینستاگرام و رسانه‌های مجازی بود. آنقدر که او را مبتلا به جنون آنی و از خودباختگی کرده بود. درست همان کاری که رصد مداوم و افراطی اخبار با تک‌به‌تک ما ممکن است بکند. اگر از ما بپرسند که روزتان را با چه چیزی شروع می‌کنید، احتمالا به این جواب خواهیم رسید: «با چک کردن اخبار رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی.» به لطف تکنولوژی‌های عصر جدید، تمام رسانه‌ها از تعصبات و علایق ما آگاه می‌شوند و براین اساس اخباری را نشان می‌دهند که بیشتر می‌پسندیم. تعصبات و سوگیری‌های خاصی که در ذهنمان وجود دارند به آنها این قدرت را می‌دهند که تحریک‌مان کنند و با تقویت سوگیری‌‌ها ما را در قلاب خود گیر ‌بیندازند و مجبورمان ‌کنند اطلاعات بیشتری مصرف کنیم، بی‌آنکه به آنها نیاز داشته باشیم. در نتیجه ما به چیزی اعتیاد پیدا می‌کنیم که نه نیاز مبرمی داریم، نه از آن لذتی می‌بریم، و نه دستاورد ویژه‌ای برایمان دارد. فرض کنید اگر در ۱۲ ماه گذشته روزی ۶۰ خبر خوانده باشید، در طول یکسال حدود ۲۰۰۰۰ خبر می‌شود! از میانشان چند خبر سراغ دارید که تأثیر عمیقی روی زندگی‌تان گذاشته باشد یا بی‌اطلاعی از آن موجب شده باشد که تصمیم اشتباه و جبران‌ناپذیری بگیرید؟ حقیقت این است که بخش عمده‌ای از اخبار به شما و زندگی‌تان بی‌ارتباط است و اعتیاد به پیگیری بی‌اندازه‌اش مانند مصرف الکل خطرناک است. رولف دوبلی، نویسنده و کارآفرین سوئیسی در کتاب «پیگیر اخبار نباشید» به دلایلش برای ترک اخبار اشاره می‌کند: «روزی از خودم دو سوال پرسیدم: خواندن اخبار باعث می‌شود دنیا را بهتر درک کنم؟ آگاهی از خبرها موجب شده در تصمیم‌گیری‌هایم بهتر عمل کنم؟» و جواب هر دو سؤال منفی است. زیرا از نظر دوبلی، اخبار اطلاعات عمومی است و مزیتی ندارد. به افزایش رفاه، وسعت دایره‌ی شایستگی و توانمندی کمکی نمی‌کند و تبعات منفی بسیاری دارد. حجم زیاد اخبار ذهن را به زباله‌دانی تبدیل می‌کند. ساختار مغز، تمرکز، آرامش و خلاقیت را از بین می‌برد و از همه مهم‌تر حواس‌پرتی، استرس، بدبینی، انفعال و شهرت کاذب می‌آورد. البته او از ترک کامل اخبار صحبت نمی‌کند بلکه از کنترل و مدیریت آن سخن می‌گوید. برای مثال تأکید می‌کند که سایت‌های خبری را دنبال نکنید، ورق زدن روزنامه‌ها و مجلات را متوقف کنید و فقط خلاصه‌ی اخبار بشنوید. باقی فرصت‌تان را به مطالعه‌ی‌ کتاب، مقالات ارزشمند علمی و پرورش یک حرفه اختصاص دهید. چرا که بعد از ترک اخبار، یک ماه بیشتر از معتادان اخبار زمان دارید، از تمرکز و درک بهتری برخوردارید و به‌ویژه شما فعال و خوشبین هستید. چون از قلاب اخبار منفی و تلخ رها شدید و دنیا را مردابی نمی‌بینید که تا زانو در آن گیر افتاده‌اید. این موارد نتیجه‌ی پژوهش نویسنده‌ای است که کشورش با اخبار ضدونقیض انواع خبرگزاری‌های خارجی احاطه نشده و مدام توسط صدها رسانه‌ی معاند، پیامِ «شما در سرزمینی زندگی می‌کنید که بن‌بست و ناامیدی محض است» را دریافت نکرده است. اما با این حال تأکید می‌کند پیگیر اخبار نباشید تا زندگی آرام و شادتری را تجربه کنید و تصمیمات عاقلانه‌تری بگیرید. حال به مردمی که در متن صنعت خبرگزاری‌های غرض‌ورز زندگی می‌کنند و روزانه رویدادهای فاجعه‌بار و قلع‌ واقعیت را به تماشا می‌نشینند چه باید گفت؟ 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒آن‌ها مثلث محبوب تو را برداشته‌اند آقای بوبن! 🔺نقدی بر انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب» ✍پرستو علی‌عسگرنجاد 🔳هروقت برف می‌بارد، یاد «کریستین بوبن» می‌افتم، پیرمرد نویسنده‌فیلسوف فرانسوی. بوبن در کتاب‌هایش، زیاد از برف حرف می‌زد. عشق و کودکی هم به اندازه‌‌ی برف، برای او دوست‌داشتنی بود. از این دو هم زیاد می‌نوشت. برای همین، وقتی انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب» را دیدم، می‌توانستم قسم بخورم اشتباه شده! این انیمیشن را چارلی مکسی نه از روی کتاب خودش به همین نام، که حتماً از روی «فراتر از بودن» بوبن اقتباس کرده و ساخته. می‌توانستم، اگر خبر مرگ بوبن هنوز روی دلم سنگینی نمی‌کرد. ۲۳ نوامبر همین امسال بود که گرد مرگ بر شانه‌ی بوبن نشست. یک ماه بعد، در ۲۵ دسامبر، انیمیشن پسر، موش کور، روباه و اسب در اپل تی وی پلاس منتشر شد. یک انیمیشن اقتباسی کوتاه پرمغز فلسفی درباره‌ی برف، عشق و کودکی، مثلث محبوب بوبن که اگر بود و تماشایش می‌کرد، حتماً بسیار دوستش می‌داشت. اما نه! راستش تردید دارم که در جمله‌ی قبل، از قید «حتماً» استفاده کنم. بوبن بچه‌ها را عاشقانه دوست داشت. در فراتر از بودن، «ژیسلن»، محبوب او، مادر سه فرزند بود و زیبایی‌اش از نگاه دل‌باخته‌اش در این بود که می‌توانست عشقش را بی‌چشمداشت به بچه‌ها و خانه‌ی شلوغش ببخشد. ژیسلن این عشق را در دوران کودکی، میان خانواده‌ی خودش پیدا کرده بود. خانواده‌اش ژیسلن کوچک را «گُن» صدا می‌کردند و گن در زبان فرانسوی به کسی می‌گویند که مایه‌ی شادی قلب‌هاست. با این حساب، شاید بوبن طرفدار انیمیشنی نبود که خانواده را به رسمیت نمی‌شناسد. شاید مثل من، از تماشای تصاویر بکر این اثر کیفور می‌شد. شاید از شنیدن گفت‌وگوهای بدیع میان پسربچه‌ی گم‌شده‌ی داستان با موش کور و روباه و اسب، سر شوق می‌آمد. شاید لذت می‌برد وقتی موش کور از پسر می‌پرسید: «دوست داری وقتی بزرگ شدی، چه‌کاره شوی؟» و پسر می‌گفت: «مهربان» یا وقتی موش کور می‌گفت: «من خیلی کوچکم» و پسر می‌گفت: «اما با بودنت تغییر بزرگی ایجاد می‌کنی.» شاید دلش غنج می‌رفت وقتی پسر از اسب می‌پرسید: «شجاعانه‌ترین حرفی که تا‌به‌حال زده‌ای، چه بوده؟» و اسب می‌گفت: «کمک». بعد، با کمی طمأنینه پاسخ می‌داد: «کمک‌خواستن به معنی تسلیم‌شدن نیست، به این معنی‌ست که حاضر نیستی تسلیم شوی.» بوبن چهل دقیقه فرصت داشت این گفت‌وگوهای به‌یادماندنی را بشنود و آن تصاویر خیال‌انگیز را بر پهنه‌ی یک جنگل برفی، تماشا کند، اما وقتی به دو دقیقه‌ی پایانی انیمیشن می‌رسید؟ پیش‌بینی واکنشش آسان نیست. آخر نمی‌دانم بوبن اواخر عمرش چقدر وقت و حوصله داشت نگاهی به آمارهای مربوط به کودکان جهان بیندازد. می‌دانست پانزده‌میلیون کودک تک‌والد در آمریکا زندگی می‌کنند؟ بچه‌هایی که مسئولیت نگه‌داری و تربیت و رشدشان بر شانه‌ی زنانی افتاده که شوهرشان رهایشان کرده یا با درصدی کم، بالعکس. خبر داشت نیمی از کودکان آمریکا، حاصل رابطه‌ی نامشروع هستند و به همین‌خاطر، هزاران کودک بی‌سرپرست در آمریکا زندگی می‌کنند که هرگز معنای خانه و خانواده را نمی‌فهمند؟ اگر بوبن این‌ها را می‌دانست، شاید درک می‌کرد چرا صنعت انیمیشن‌سازی غرب، بالاخص آمریکا، دارد به سمت نادیده‌انگاری خانواده می‌رود. می‌فهمید چرا در دقایق پایانی این انیمیشن، وقتی پسر با کمک دوستانش، همان حیوانات، موفق می‌شود خانه‌شان را پیدا کند، میان بازگشت به خانه و زندگی با دوستان، دومی را انتخاب می‌کند. بوبن خودش فلسفه می‌دانست. پس وقتی می‌شنید که پسر، در توجیه تصمیمش، می‌گوید: «خانه فقط آن‌جا که در آن زندگی می‌کنی، نیست. خانه بودن پیش کسانی‌ست که دوستشان داری»، لذت می‌برد، اما قانع نمی‌شد. می‌فهمید این جملات، قواره‌ی دهان یک کودک نیست که خانه و خانواده برایش امن‌ترین پایگاه هستی‌ست. بوبن ژانر را می‌فهمید. قصه بلد بود. الزامات ژانر را هم. با این‌ همه، او هم احتمالاً مثل من، در تمام طول اثر، از خودش می‌پرسید: «چرا هیچ ردپایی از خانواده‌ی پسر در این اثر نیست؟ چرا مادرش به دنبالش نمی‌گردد؟ چرا پدرش را نشانمان نمی‌دهد که جنگل را پی یافتنش زیر پا گذاشته؟» بعد، شاید به یاد می‌آورد هزاران کودک غربی، از نعمت داشتن خانواده محروم‌اند و در حسرت شنیدن «گن» از زبان مادر نداشته‌شان، می‌میرند. خدا بیامرزد کریستین بوبن را! احتمالاً عمرش کفاف نداده بود که باخبر شود گن تعبیر تازه‌ای نیست. نمی‌دانست زنی بود که هزاروچهارصد سال پیش، در عصر زنده‌به‌گورکردن نوزادان، فرزندانش را «ثمرة فؤادی» و «قرة عینی» صدا می‌کرد و با یک کسای یمانی، امن‌ترین خانه‌ی دنیا را برای خانواده‌اش می‌ساخت. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒امام مبارز یا امام زندانی؟! ✍محمدحسین بهزادفر 🔳اکثر ما وقتی نام مبارک حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام را می‌شنویم، یک آقای مظلوم و بی‌سر و صدایی را در نظر می‌گیریم که در مدینه مشغول زندگی عادی و معمولی خود بوده؛ تا این‌که مأمورین خلیفه او را دستگیر کرده و در بغداد، کوفه و یا بصره زندانی کردند و بعد هم ایشان را مسموم کردند و بر اثر همان زهر از دنیا رفته‌اند. بنابراین ما غالبا امام هفتمِ خود را صرفا به اسیر بودن و زندانی حکام ظلم و جور می‌شناسیم؛ که این خود بعد دیگری از غربت شخصیت حضرت موسی بن جعفر است. درحالی‌که زندگی امام کاظم علیه‌السلام، یکی از پرشورترین و هیجانی‌ترین زندگی‌هایی است که در میان شخصیت‌های برجسته‌ی تاریخ دیده‌ایم. مشهور است که در محل سکونت ایشان و در اتاق مخصوصی که حضرت در آن می‌نشستند، سه چیز به صورت نمادین وجود داشت: یک لباس خشن -که شاید به تعبیر امروز بتوان آن را لباس جنگ نامید- که آن را آن‌جا گذاشته و نپوشیده بودند، یک شمشیر که آن را از سقف یا به دیوار آویزان کرده بودند؛ و یک قرآن. این قاب، از سمبولیک‌ترین قاب‌های ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام است؛ در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص ایشان، کسی به آن اتاق دسترسی نداشت، نشانه‌های یک آدم مکتبی مجاهد مشاهده می‌شود. شمشیری وجود دارد که نشان می‌دهد هدف، جهاد در راه خداست. لباس خشنی هست که نشان می‌دهد وسیله‌ی زندگی رزمی و انقلابی است و قرآنی هم هست که نشان می‌دهد هدف این است؛ رسیدن به زندگی قرآنی، که آ‌ن‌قدر ارزشمند و والاست که حتی به خاطرش زخم زندان را تحمل نمود. حتی در یک روایتی هم هست که موسی‌بن‌جعفر علیه‌السّلام در حال فرار و در حال اختفاء، در بعضی از روستاهای شام می‌گشته‌اند. در روایت هست، که حضرت مدتی اصلاً در مدینه نبوده‌اند؛ در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاه‌های حاکم وقت و مورد تجسس جاسوس‌ها، از این ده به آن ده، و با لباس مبدل و ناشناس بوده‌اند. در همین سفر است که حضرت به غاری می‌رسند و در آن غار وارد شده و می‌بینند که یک فرد نصرانی در آن غار حاضر است، حضرت با او بحث می‌کنند -حتی در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند- با آن نصرانی صحبت کرده و او را مسلمان می‌کنند. بنابراین قضیه در مورد امام کاظم علیه‌السلام، صرف زندانی بودن نیست؛ قضیه‌ی یک مبارزه‌ی تشکیلاتی طولانی با داشتن افراد علاقه‌مند در آفاق اسلامی بود. شاید وقت آن رسیده باشد که در نگاه‌مان به سیره‌ی ائمه‌ی معصومین علیهم‌السلام تجدیدنظر کنیم. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir