🗒یک راهحل کاربردی برای غلبه بر افکار منفی
✍راحله صالحی
🔳روزی که پی بردم اکثر مشکلاتی که به خاطر سختیشان ناله سر دادهام، با دستان خودم ساخته شدند؛ روز عجیبی بود! معمولا در مواجهه با مشکلات، شرایط بیرونی به چشمم میآمد و زمانهایی که خیلی فاز معنوی برمیداشتم حکمت و مصلحت خدا را موثر میدانستم. کم پیش میآمد از خودم بپرسم «خب تمام این دلایلی که برای خودت ردیف کردی درست، نقش تو چی بوده توی بروز این مشکل؟»
قریب به یک سال بود که در به درِ پیدا کردن شغلی بودم که هم نانوآبدار باشد، هم به دردبخور و متناسب با روحیه و وضعیت زندگیام. تقریبا تمام درهایی که کوباندم، بسته بودند. نااُمید نشده بودم، اما خسته چرا. تصمیم گرفتم شانسم را با آزمون استخدامی امتحان کنم، هرچند اُمید چندانی به قبول شدن نداشتم. نامنویسی کردم اما با خیال اینکه هنوز خیلی وقت هست، منابع را نگرفتم تا به دعوتِ مطالعه لبیک بگویم. یکی دو ماه که با این دست فرمان جلو رفتم، از دوست و آشنا و در و همسایه شنیدم «بابا آزمون استخدامی پارتیبازیه، کسی قبول نمیشه که!». از ذهنم گذشت نکند خودم را سرکار گذاشته باشم؟ نکند وقت بگذارم منابع را بخوانم و بعد هیچی به هیچی! ولش کن، نمیخوانم! فقط میروم سر جلسه هرچه بلد بودم جواب میدهم. اینطوری دلم نمیسوزد اگر پذیرفته نشدم.
روز آزمون جواب نیمی از سوالات را بلد نبودم و آنهایی که آشنا به نظر میرسیدند، در جواب قطعیشان تردید داشتم. میتوانستم با زدن جوابهای صحیحِ سوالات آشنا یک جوری به مرحلهی بعد راه پیدا کنم، اما دریغ از یادآوری پاسخ درست. همانجا بود که یک سیلی جانانه از طرف واقعیت، به گوشم نواخته شد. «اگر فقط یک ماه وقت گذاشته بودی و میخوندی، الان حال و روزت این نبود». حقیقت آنقدر بیپرده جلوی چشمانم قد عَلَم کرده بود که نمیتوانستم مثل قبل تقصیر را گردن شرایط و مصلحت و زمین و زمان بیندازم. پیشبینیام درست از آب درآمد و من در آزمون استخدامی قبول نشدم؛ اما نه بخاطر پارتیبازی، بلکه بهخاطر نخواندن منابع و جواب ندادن به سوالات! زمانی که فهمیدم دوستم که نه پارتی داشته و نه مثل من آیهی یأس در گوش خودش میخوانده، قبول شده؛ مطمئن شدم «از ماست که بر ماست».
در علم روانشناسی این موضوع با عنوان «پیشبینی خودتحققبخش» مطرح شده است. پیشبینی خودتحققبخش فرضیاتی است که در صورتی که درست انگاشته شوند، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به عملی شدن خودشان کمک میکنند. ممکن است ما وقتی میخواهیم رویدادهای منفی را تبیین کنیم، نقش خودمان را در این اتفاقات نادیده بگیریم. اگر کمی مشکلاتمان را موشکافی کنیم، متوجه میشویم گاهی بهگونهای رفتار کردهایم که گویی حدسیاتمان درست هستند. در نتیجه عملکردمان را بهنحوی تنظیم کردیم که پیشبینیهایمان رنگ واقعیت به خود بگیرند. اجتناب، اتلاف وقت و تهدید سه نوع رفتاری هستند که منجر به پیشبینی خودتحققبخش میشوند. روبرت کی مرتون در تعریف این مفهوم میگوید:
«پیشگوییهایی که خود را تأیید میکنند، در آغاز صرفا یک تعریف و تشخیص نادرست از شرایط هستند. این تعریف و تشخیصها سبب بروز اقدامات و رفتارهایی میشوند که در نهایت کمک میکنند پیشبینیهای اولیه به واقعیت تبدیل شوند. فرد پیشبینیکننده، در این حالت پیشگوییهای روزهای ابتدایی خود را یادآوری میکند و ادعا میکند از ابتدا اینها را میدانسته. غافل از اینکه پیشبینیهای او موجب خلق شرایط امروز شده است».
یکی از تمرینهایی که کمک میکند به جنگ با این دشمن پنهان برویم، این است که لیستی از پیشبینیهای منفی گذشته تهیه کنیم. سپس روبهروی هر یک بنویسیم «چگونه خودم کاری میکنم که این پیشبینیها درست از آب در بیایند؟» در نهایت فهرستی از «تمام آن کارهایی که میتوانیم انجام دهیم تا پیشبینیهای منفیمان تایید نشوند» آماده میکنیم. قدم بعدی روشن است، توکل و اقدام مستمر.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒ما، همین مایی که انگار گفتگو یادمان رفته!
✍شقایق خبازیان
🔳اول. رمضان ۱۴۳۰ قمری بود: شهریور ۱۳۸۸. در جمع نسبتا شلوغ خانوادگی بودیم، سر سفرهی افطار. اذان به نیمه رسیده بود و همه قبول باشدهایشان را گفته بودند که یکی، موقع باز کردن روزهاش با آب جوش، بهعادت گفت: «یا حسین». یکی دیگر از ته سفره پوزخند زد: «مرگ بر...». سکوت شد. میگویم سکوت شد، یعنی چند ثانیه حتی صدای برداشتن و گذاشتن استکان و قاشقچنگال هم شنیده نشد. بعضی به تأیید سکوت کردند و بعضی از سر خشم. اما سکوت شد، چون آن زمان، هنوز برهم زدن رفاقتها و حرمتها، به خاطر موضعگیریهای سیاسی رسم نبود. پس فقط چند ثانیه سکوت شد و بعد انگار نه انگار! مشغول سفره و گپ و گفت شدیم. آن موقع، هنوز نمیدانستیم.
دوم. بهمن نود و یک بود. با رفیق تازهیافتهای در میانهی خیابان نیکبخت اصفهان ایستاده بودیم. دو طرف یک جوی آب. آشناییهای اولیه صورت گرفته بود و رسیده بودیم به منش و افکار.
پرسید: سال ۸۴ به کی رأی دادی؟
جواب.
پرسید: سال ۸۸ چی؟ به کی رأی دادی؟
جواب.
سکوت شد. احساس کردم، جویی که در دو سمتش ایستادهایم همزمان، هم وسیع میشود، هم عمیق. رود میشود و میتواند که رفاقتمان را با خودش ببرد. سکوت شد، طولانیتر از قبل، اما دوستیمان به هم نخورد، ولو با زحمت و رنج. بهمن نود و یک، هنوز میشد برای نگه داشتن رفاقتها و خویشاوندیها، به حرمت و محبت چنگ انداخت.
سوم. چند ماه پیش بود. لابلای اخبار و استوریها و روایتها گم بودیم. اینستاگرام هنوز فیلتر نبود. دوست خانوادگیمان به استوریهای همسرم واکنش نشان داده بود و همسرم به استوریهای او. یکی این گفته بود و یکی آن و خلاصه کار به توهین کشیده بود. همدیگر را توی تمام پلتفرمها بلاک کردند و رفاقت خانوادگی چند سالهی ما به هم خورد. مهر ۱۴۰۱ انگار ما دیگر بلد نبودیم حرمتها را نگه داریم. مهر سال ۰۱ ما، نمیدانم چرا، باور کرده بودیم که روایتمان، الا و لابد تنها روایت درست است. ما دیگر حتی نمیتوانستیم صبر کنیم تا خبری که از کسی، جایی شنیده بودیم جا بیفتد، معتبر شود، موثق شود.
دههی هشتاد خیلیهایمان نمیدانستیم. دههی نود بعضیهایمان نمیدانستیم. اما حالا دیگر همهی ما فهمیدهایم که شکافی که بینمان است، چقدر عمیق است و چقدر قدرت دارد. قدرت دارد که ما را مقابل هم قرار بدهد و نقاط مشترکمان، وجوه محبتمان را محو کند.
ما... همین مایی که در تمام بحثهای سیاسی دنیا شرکت میکنیم و تا بحث کمی پیچیده و عمیق میشود، با یک جملهی «من سیاسی نیستم» میخواهیم سر و ته بحث را هم بیاوریم. ما، که تن دادهایم به موضعگیریهای شدید، به حملههای مکرر به هم، بیآنکه حرفهای طرف مقابل را اصلا گوش بدهیم. بیآنکه روی حرفهایی که خودمان میزنیم هم فکر و مطالعه کنیم. ما که سکوت و مدارا را از یاد بردهایم و نمیدانم چطور و از کجا به این باور رسیدهایم که اگر به روی هم چنگ بیندازیم و خشممان را بر سر هم خالی کنیم، همه چیزمان درست میشود!
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒ما چگونه ما شدیم؟
✍جعفر علیاننژادی
🔳در میان گفتارها و اندیشههای مختلف شرقی و غربی، مسألهی مردم شدن مردم، یکی از موضوعات به ظاهر ساده و در واقع بسیار پیچیده است. اینکه یک مردم چگونه ساخته میشوند، هنوز برای بسیاری از متفکرین مجهول است.
در طول تاریخ دویست سالهی اخیر ایران حداقل شاهد سه تعبیر، و دو دگردیسی مفهومی از آن چیزی که اکنون به مفهوم مردم یاد میشود، وجود داشته است. در تعبیر اول از واژهی «ملت» یاد میشده است. ملت به معنای آیین یا دین تا همین دویست سالهی اخیر، اصطلاحی معروف بود. تقریبا این اصطلاح را میتوان به نوعی در کنار مفهوم رعایا، و نه در مقابل آن به کار برد. ملت به معنای جمع دینداران در واقع، رعایای حاکم یا شاه ایران نیز بودند. به یک معنا در آن زمان مصداق مردم، هم ملت هم جمع رعایا بود. نوعا گاهی ملت مردم علمای دین، و رعایا مردم شاه هم نامیده میشدند. در آستانهی مشروطه بود که ملت هممعنا با واژهی ناسیون که تعبیری لاتین بود شد.
ادعا آن بود که ناسیون، معنای مردم متعلق به شاه و یا متعلق به علمای دین را محدود و مشروط ساخته و این برای اولین بار است که ملت در معنایی آزاد از قید و شرط به کار رفته است. چیزی نگذشت که معلوم شد ناسیون یا ملت در معنای جدید، دال و کلمهای میان تهی است که اشاره به هیچ مردمی نمیکند. در طول دوران پهلوی تلاش زیادی شد تا برای ملت در معنای ناسیون نوعی مفهومسازی تاریخی باستانی در تقابل با ملت به معنای جمع دینداران شود. این تلاشهای بسیار بیشتر از آنکه به مردمی واحد بینجامد، نوعی ابهام و شکاف مفهومی ایجاد کرد.
تنها اما برای اولین بار به معنی واقعی کلمه بود که در مبارزات علیه رژیم پهلوی، مردم مصداق و معنای خود را یافتند، این «ارادهی عمومی» که منجر به تشکیل صفوف فشرده و بیشمار مردم میشد، در میل به بازگشت به خویشتن دینی و ملی نمایان شد. انقلاب یک تعارض تاریخی و یک چالش مدرن را در خود هضم کرده بود. اکنون میشد از مردم حرف زد بدون اینکه بخواهیم تنها به بخشی از جمعیتها اشاره کنیم. میشد با خیال راحت به مردم اشاره کرد و چنین اشارهای همهی آحاد مسلمان ایرانی را در برگیرد. انقلاب مفهوم مردم را به ایران برگرداند. همان مفهومی که عمومی، جامع و کلی بود و هیچ ایرانی را از دایرهی خود خارج نمیکرد. انقلاب اسلامی یک انقلاب مفهومی در مسألهی مردم هم بود.
این انقلاب مفهومی، با هضم معنای ملیت و دین در مردم، برای نخستین بار گره کور تلفیق سنت و تجدد را باز، و نظمی جدید ایجاد کرد. نظمی که ورای تمام شکافهای زبانی، قومی، جنسیتی، نسلی و مذهبی قرار میگرفت. این «مردم» در یک روند تاریخی ساخته شد. داستان مردم انقلابی، روایت یک پیوستگی تاریخی است، نه یک گسست. نظم جدیدی که حاصل این معنا از مردم بود، همزمان به امر دین و دنیای آنان معنا داد و به ما اعلام کرد از همهی تجارب تاریخ معاصر درس گرفتهایم و به معنای واقعی کلمه، عبرت گرفته و عبور کردهایم. و اینگونه بود که ما، «ما» شدیم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒 ۱۵ نکتهی کلیدی رهبر انقلاب دربارهی جهاد تبیین
در ماههای اخیر، زیاد شنیده شده دوستانی که ناظر به مطالبهی رهبر انقلاب مبنی بر ضرورت انجام «جهاد تبیین»، تمایل دارند اقدام و حرکتی دراینباره انجام دهند اما نمیدانند چگونه. برخی از افراد هم که به این موضوع مبادرت ورزیدهاند، مواردی که میبایست ملزم به رعایت آن باشند را در جریان نیستند. بنابراین در زیر، ۱۵ موردی را که رهبر انقلاب بر آن تأکید کرده و در کتاب «جهاد تبیین» گردآوری شده، آورده میشود:
۱. در صحبتها، قول به غیر علم، غیبت، تهمت، بدگویی و بدزبانی نباید باشد.
۲. روشنایی را بدون اسم آوردن از این و آن معرفی کنید تا تاریکی خودبهخود معرفی شود.
۳. مادامی که چیزی ثابت نشده حق نداریم به اشخاص اتهام بزنیم.
۴. به مسائل اصلی و اولویتها بپردازید. خودتان را به مسائل فرعی سرگرم نکنید
۵. متعهد به اجرای قانون باشید، چه به نفع بود و چه به ضرر.
۶. زیربنای فکری اسلامی را از بیانات امام(ره) استخراج و برای مردم تبیین کنید.
۷. از معارف اندیشمندانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی و علامه طباطبایی، آیتالله مصباح بهره ببرید.
۸. بایستی حرف را به دلها برسانیم، نه اینکه حرف را پرتاب کنیم و برایمان مهم نباشد کسی گرفت یا نه.
۹. به سؤالات ذهنی مخاطب که احیانا آنها را به زبان نمیآورد پاسخ دهید.
۱۰. ناامید نشوید. اگر خسته شوید کار پیش نمیرود.
۱۱. با تبیین و تکرار، گفتمانسازی کنید تا به طور طبیعی به عمل نزدیک شود.
۱۲. از ظرفیت فضای مجازی استفاده کنید.
۱۳. حقایق عقلانی را با عنصر عاطفه آبیاری کنید.
۱۴. از هنر و بیان هنری برای تبیین حقایق استفاده کنید.
۱۵. مسائل را «واقعبینانه» تحلیل کنید. غلبهی نگاه منفی یا مثبت هر دو غلط است.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒شما دعوتید به جهان آدم معمولیها
✍محبوبه حیدری
🔳من در طول سه دههی عمرم میخواستم خاص و شگفتانگیز باشم. معمولی بودن، پسندم نبود. نه اینکه فکر کنید الان دقیقا همان چیزی هستم که شاید ده سال پیش، از خودم توقع داشتم، نه. هیچوقت نتوانستم یک هدف را تا تهش دنبال کنم. همیشه حسرت عالی انجام دادن هر کاری را داشتم. و همین باعث میشد بعد از یک موفقیت، درست وقتی همهی تلاشهایم داشت به ثمر مینشست بخواهم کار دیگری انجام دهم. از شاگرد ممتاز بودن گرفته تا درس خواندن همزمان حوزه و دانشگاه. از آرزوی نویسنده شدن تا انجام کارهای فرهنگی مدرسه و دانشگاه. تا اینجای کار شاید توانسته بودم با یک دست چند هندوانهی درست و حسابی بلند کنم اما یک جای کار هنوز میلنگید؛ من در هیچکدام نابغه نبودم.
اما از یک جایی به بعد فهمیدم نباید از خودم و خانوادهام توقع خاص بودن داشته باشم. یکروز دخترک توی تلویزیون (برنامه شگفتانگیزان)، اشعار مولوی و حافظ را از حفظ میخواند. درحالیکه پسر چهارسالهام هنوز شعر «یه توپ دارم قلقلیه» را حفظ نبود. پسرم حتی علاقهای به گفتن اسم حیوانات یا رنگها به زبان انگلیسی نداشت و خلاقیتش را با بازی با آب و کاغذ و ور رفتن با جعبهی ابزار پدرش نشان میداد. کارهایی که خودش دوست داشت و به طور طبیعی سراغشان میرفت. اینکه منِ خاصطلب از آموزش پسرم غافل شده بودم برای همهی اطرافیان کمی عجیب به نظر میآمد. از گوشهوکنار حرفهایی میشنیدم. اما واقعیتش را بخواهید غفلت نکرده بودم. پسرم را به حال خودش رها کرده بودم تا آسوده باشد. که با خیال راحت پی علایقش برود و خودش را همانطور که هست نشان بدهد. شاید کمی بعید به نظر برسد اما واقعیت داشت.
خاص بودن برای ما آدمها شیرین و خواستنی است. اما واقعیت تلخ این است که رسانهها نیز به این تمایل ما دامن میزنند. شاید شما هم برنامههای تلویزیونی را دیده باشید یا حتی کتابهای انگیزشیای خوانده باشید که سعی دارند به ما القا کنند نباید معمولی باشیم. باید همهی تلاشمان را بکنیم تا به یک انسان شگفتانگیز تبدیل شویم. از نظر رسانهها جسم، روح و توانمندیهای ما باید با «ترین»ها پیوند بخورد وگرنه محکوم به سقوط خواهیم بود زیرا آدم معمولی شانس موفقیت و پیشروی ندارد. درحالیکه همین نگاه مسموم موجب هراس از حرکت و رشد خواهد شد.
اتفاقا بسیاری از کارهای بزرگ همیشه توسط افراد معمولی انجام شدهاند. همانهایی که شجاعانه مدال معمولی بودن را پذیرفته بودند و فقط به این فکر میکردند که کاری را متناسب با توانمندیها و تلاششان به سرانجام برسند بیاینکه به نتیجهی شگرفش فکر کنند. آدمهای معمولی اهداف بزرگ را دنبال میکنند اما به دور از قیاس مداوم با دیگران یا فکر کردن پیوسته به اینکه آیا نتیجهی کار خارقالعاده خواهد بود؟
برای مثال جسیکا واتسون، سیاح، نویسنده، وبلاگنویس و جوانترین قایقران جهان در جواب موفقیتهای مدامش تنها یک جمله گفت: «من فقط یه دختر معمولیام که رؤیاهامو باور کردم و به اینجا رسیدم.» یا مثلا یورگن کلوپ زمانی که به لیورپول آمد با درخواست انتخاب لقب از سوی خبرنگاران مواجه شد اما در پاسخ گفت: «من لقب خاصی ندارم. منو آقای معمولی صدا کنید.»
پذیرش اینکه من یک آدم معمولی هستم، مهمترین قدم زندگیام بود. از یک جایی به بعد وقتی فشار تمایلم برای خاص بودن آنقدر زیاد شده بود که طول روزهایم کم میآمد و با استرس فکر کردن مداوم به نتیجهی کارها باید وارد روز بعد میشدم؛ تصمیم گرفتم به جای خاصطلبی، «واقعنگر» باشم. واقعیت این بود که من نمیتوانستم در تمام کارها بهترین باشم اما میتوانستم درک کنم که من هیچ برتریای نسبت به باقی آدمها ندارم و همانطور که دیگران تلاش میکنند و نتیجه میگیرند، من هم اگر تلاش کنم به نتیجهی دلخواهم خواهم رسید. در این بین شاید شکست هم بخورم و پسرفت هم بکنم اما چون از ابتدای راه به این موانع آگاه بودم ناامید نخواهم شد و دوباره تلاش میکنم. پذیرش معمولی بودن باعث شد برای تلاش بیشتر انگیزه داشته باشم و از هراس تلهی شکست و خاصگرایی رها شوم. شما را نیز به جهان معمولیها دعوت میکنم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒یک بحران جهانی به روایت گرافها
🔺چرا اخبار جعلی سریعتر و شدیدتر منتشر میشوند؟
✍️سیده راضیه حسینی
🔳اخبار جعلی در این سالها به یک «بحران جهانی» تبدیل شده و همهی جوامع را به شکل گسترده درگیر کردهاست. پژوهشگران و مؤسسات علمی دنیا بهطور مستمر برای شناخت این پدیده و ابعاد آن تلاش کردهاند تا بتوانند راهی منطقی برای مقابله با غرقشدن مردم در انبوه اخبار دروغ پیدا کنند.
یکی از پژوهشهای مشهور در دانشگاه امآیتی انجام شده که نتایج آن در سال ۲۰۱۸ در نشریهی ساینس منتشر شده است. در این پژوهش، نحوهی انتشار و پخش شدن اخبار راست و دروغ در شبکههای اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته و نتایج حاصل از آن در قالب گراف، به تصویر کشیده شده است.
نویسندگان این مقاله نشان دادهاند که اخبار دروغین با «شدت و قدرت بیشتری» نسبت به اخبار صحیح و واقعی در شبکههای مختلف اجتماعی منتشر میشوند و اصولاً میزان دربرگیری و انتشار صحیح در مقایسه با اخبار دروغین بسیار محدود است.
در تصویر روی جلد نشریه ساینس که به این موضوع اختصاص دارد، یک گوی بزرگ نارنجی درخشان به نشانهی شدت و میزان گسترش اخبار دروغین و یک گوی کوچک سبز رنگ به نشانهی میزان گسترش اخبار صحیح نمایش داده شده است. این تصویرسازی میزان تفاوت تأثیرگذاری و توجه کاربران شبکههای اجتماعی به اخبار صحیح و غیرصحیح را نشان میدهد.
سایر نتایج این پژوهش نیز بسیار جالب توجه است. نتایج حاکی از آن است که میزان نشر و سرعت و عمق نفوذ اخبار دروغ «سیاسی» بیشتر از اخبار دروغین در مورد تروریسم، بلایای طبیعی، علوم، رویدادهای شهری و امور مالی است. معمولاً «میزان تازگی» اخبار دروغین بیش از اخبار واقعی است و همین حس تازگی که چنین اخباری در مخاطب ایجاد میکند باعث میشود آنها تمایل بیشتری به بازتوییت اخبار مذکور داشته باشند و همین مسأله موجب افزایش سرعت روند تکثیر و نشر خبرهای دروغین میشود.
از سوی دیگر اخبار دروغین موجب ایجاد ترس، انزجار و تعجب و شگفتی شده و این احساسات در واکنشهای کاربران توییتر نیز منعکس شده است؛ احساسات یادشده به گونهای است که کاربران با هدف غلبه بر آنها و جلب همدلی و همدردی تلاش میکنند بیشتر در مورد رویدادهای مرتبط با آنها اظهارنظر کنند. همین امر روند و سرعت تکثیر اخبار دروغین را نیز بیشتر میکند. در مقابل، اخبار صحیح و واقعی موجب ایجاد حس انتظار، شادی، غم و اعتماد میشوند و اغلب این احساسات، شرایط پایداری را در افراد ایجاد میکنند که تمایل به بازتوییت پستهای حاوی آنها را کاهش میدهد.
نتیجهی جالب دیگر مربوط به زمانی بود که محققان از رباتها به جای انسانها برای بازتوییت اخبار دروغ و صحیح استفاده کردند و مشاهده کردند این روند در مورد هر دو نوع اخبار یکسان است. اما وقتی انسانهای واقعی جایگزین شدند روند بازتوییت اخبار دروغین سرعت بیشتری یافت. این امر نشان میدهد انسانها بر خلاف رباتها به دلایلی که ذکر شد به نشر و توزیع اخبار دروغین علاقهی بیشتری دارند.
اخیرا اما تحقیق مهم دیگری انجام شده که یکی از اصلیترین عوامل مؤثر در انتشار سریع و گسترده اخبار جعلی را نشان میدهد؛ این تحقیق که ژانویهی امسال توسط پژوهشگران دانشگاه کارولینای جنوبی انجام شده، نشان میدهد ساختار شبکههای اجتماعی احتمالا بزرگترین عامل انتشار اخبار جعلی هستند. این شبکهها طوری طراحی شدهاند که به کاربران برای به اشتراک گذاشتنِ اطلاعات، پاداش میدهند و همین باعث شده این فرایند به یک عادت برای کاربران تبدیل شده و باعث میشود آنها به صحتسنجی خبر قبل از انتشار توجهی نکنند.
@vaavmag
https://vaavmag.ir
🗒قبل از خواندن اخبار، به این دو سؤال پاسخ دهید
✍فاطمه مرادی
🔳اعترافات جوان مشهدی در دادگاه به جملهای رسید که برایم تلنگری تلخ بود: «من آن لحظه نفهمیدم دارم کاری به دور از انسانیت انجام میدهم، برادرکشی کردم.» او متوجه نشده بود چرا دو جوان دیگر را کشته و حتی یادش نمیآمد چگونه زخمیشان کرده. تنها چیزی که بهخاطر داشت پیگیری بیوقفهی اخبار اینستاگرام و رسانههای مجازی بود. آنقدر که او را مبتلا به جنون آنی و از خودباختگی کرده بود. درست همان کاری که رصد مداوم و افراطی اخبار با تکبهتک ما ممکن است بکند.
اگر از ما بپرسند که روزتان را با چه چیزی شروع میکنید، احتمالا به این جواب خواهیم رسید: «با چک کردن اخبار رسانهها و شبکههای مجازی.» به لطف تکنولوژیهای عصر جدید، تمام رسانهها از تعصبات و علایق ما آگاه میشوند و براین اساس اخباری را نشان میدهند که بیشتر میپسندیم. تعصبات و سوگیریهای خاصی که در ذهنمان وجود دارند به آنها این قدرت را میدهند که تحریکمان کنند و با تقویت سوگیریها ما را در قلاب خود گیر بیندازند و مجبورمان کنند اطلاعات بیشتری مصرف کنیم، بیآنکه به آنها نیاز داشته باشیم.
در نتیجه ما به چیزی اعتیاد پیدا میکنیم که نه نیاز مبرمی داریم، نه از آن لذتی میبریم، و نه دستاورد ویژهای برایمان دارد. فرض کنید اگر در ۱۲ ماه گذشته روزی ۶۰ خبر خوانده باشید، در طول یکسال حدود ۲۰۰۰۰ خبر میشود! از میانشان چند خبر سراغ دارید که تأثیر عمیقی روی زندگیتان گذاشته باشد یا بیاطلاعی از آن موجب شده باشد که تصمیم اشتباه و جبرانناپذیری بگیرید؟ حقیقت این است که بخش عمدهای از اخبار به شما و زندگیتان بیارتباط است و اعتیاد به پیگیری بیاندازهاش مانند مصرف الکل خطرناک است.
رولف دوبلی، نویسنده و کارآفرین سوئیسی در کتاب «پیگیر اخبار نباشید» به دلایلش برای ترک اخبار اشاره میکند:
«روزی از خودم دو سوال پرسیدم: خواندن اخبار باعث میشود دنیا را بهتر درک کنم؟ آگاهی از خبرها موجب شده در تصمیمگیریهایم بهتر عمل کنم؟» و جواب هر دو سؤال منفی است. زیرا از نظر دوبلی، اخبار اطلاعات عمومی است و مزیتی ندارد. به افزایش رفاه، وسعت دایرهی شایستگی و توانمندی کمکی نمیکند و تبعات منفی بسیاری دارد. حجم زیاد اخبار ذهن را به زبالهدانی تبدیل میکند. ساختار مغز، تمرکز، آرامش و خلاقیت را از بین میبرد و از همه مهمتر حواسپرتی، استرس، بدبینی، انفعال و شهرت کاذب میآورد.
البته او از ترک کامل اخبار صحبت نمیکند بلکه از کنترل و مدیریت آن سخن میگوید. برای مثال تأکید میکند که سایتهای خبری را دنبال نکنید، ورق زدن روزنامهها و مجلات را متوقف کنید و فقط خلاصهی اخبار بشنوید. باقی فرصتتان را به مطالعهی کتاب، مقالات ارزشمند علمی و پرورش یک حرفه اختصاص دهید. چرا که بعد از ترک اخبار، یک ماه بیشتر از معتادان اخبار زمان دارید، از تمرکز و درک بهتری برخوردارید و بهویژه شما فعال و خوشبین هستید. چون از قلاب اخبار منفی و تلخ رها شدید و دنیا را مردابی نمیبینید که تا زانو در آن گیر افتادهاید.
این موارد نتیجهی پژوهش نویسندهای است که کشورش با اخبار ضدونقیض انواع خبرگزاریهای خارجی احاطه نشده و مدام توسط صدها رسانهی معاند، پیامِ «شما در سرزمینی زندگی میکنید که بنبست و ناامیدی محض است» را دریافت نکرده است. اما با این حال تأکید میکند پیگیر اخبار نباشید تا زندگی آرام و شادتری را تجربه کنید و تصمیمات عاقلانهتری بگیرید. حال به مردمی که در متن صنعت خبرگزاریهای غرضورز زندگی میکنند و روزانه رویدادهای فاجعهبار و قلع واقعیت را به تماشا مینشینند چه باید گفت؟
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒آنها مثلث محبوب تو را برداشتهاند آقای بوبن!
🔺نقدی بر انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب»
✍پرستو علیعسگرنجاد
🔳هروقت برف میبارد، یاد «کریستین بوبن» میافتم، پیرمرد نویسندهفیلسوف فرانسوی. بوبن در کتابهایش، زیاد از برف حرف میزد. عشق و کودکی هم به اندازهی برف، برای او دوستداشتنی بود. از این دو هم زیاد مینوشت. برای همین، وقتی انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب» را دیدم، میتوانستم قسم بخورم اشتباه شده! این انیمیشن را چارلی مکسی نه از روی کتاب خودش به همین نام، که حتماً از روی «فراتر از بودن» بوبن اقتباس کرده و ساخته. میتوانستم، اگر خبر مرگ بوبن هنوز روی دلم سنگینی نمیکرد. ۲۳ نوامبر همین امسال بود که گرد مرگ بر شانهی بوبن نشست. یک ماه بعد، در ۲۵ دسامبر، انیمیشن پسر، موش کور، روباه و اسب در اپل تی وی پلاس منتشر شد. یک انیمیشن اقتباسی کوتاه پرمغز فلسفی دربارهی برف، عشق و کودکی، مثلث محبوب بوبن که اگر بود و تماشایش میکرد، حتماً بسیار دوستش میداشت.
اما نه! راستش تردید دارم که در جملهی قبل، از قید «حتماً» استفاده کنم. بوبن بچهها را عاشقانه دوست داشت. در فراتر از بودن، «ژیسلن»، محبوب او، مادر سه فرزند بود و زیباییاش از نگاه دلباختهاش در این بود که میتوانست عشقش را بیچشمداشت به بچهها و خانهی شلوغش ببخشد. ژیسلن این عشق را در دوران کودکی، میان خانوادهی خودش پیدا کرده بود. خانوادهاش ژیسلن کوچک را «گُن» صدا میکردند و گن در زبان فرانسوی به کسی میگویند که مایهی شادی قلبهاست.
با این حساب، شاید بوبن طرفدار انیمیشنی نبود که خانواده را به رسمیت نمیشناسد. شاید مثل من، از تماشای تصاویر بکر این اثر کیفور میشد. شاید از شنیدن گفتوگوهای بدیع میان پسربچهی گمشدهی داستان با موش کور و روباه و اسب، سر شوق میآمد. شاید لذت میبرد وقتی موش کور از پسر میپرسید: «دوست داری وقتی بزرگ شدی، چهکاره شوی؟» و پسر میگفت: «مهربان» یا وقتی موش کور میگفت: «من خیلی کوچکم» و پسر میگفت: «اما با بودنت تغییر بزرگی ایجاد میکنی.» شاید دلش غنج میرفت وقتی پسر از اسب میپرسید: «شجاعانهترین حرفی که تابهحال زدهای، چه بوده؟» و اسب میگفت: «کمک». بعد، با کمی طمأنینه پاسخ میداد: «کمکخواستن به معنی تسلیمشدن نیست، به این معنیست که حاضر نیستی تسلیم شوی.»
بوبن چهل دقیقه فرصت داشت این گفتوگوهای بهیادماندنی را بشنود و آن تصاویر خیالانگیز را بر پهنهی یک جنگل برفی، تماشا کند، اما وقتی به دو دقیقهی پایانی انیمیشن میرسید؟ پیشبینی واکنشش آسان نیست. آخر نمیدانم بوبن اواخر عمرش چقدر وقت و حوصله داشت نگاهی به آمارهای مربوط به کودکان جهان بیندازد. میدانست پانزدهمیلیون کودک تکوالد در آمریکا زندگی میکنند؟ بچههایی که مسئولیت نگهداری و تربیت و رشدشان بر شانهی زنانی افتاده که شوهرشان رهایشان کرده یا با درصدی کم، بالعکس. خبر داشت نیمی از کودکان آمریکا، حاصل رابطهی نامشروع هستند و به همینخاطر، هزاران کودک بیسرپرست در آمریکا زندگی میکنند که هرگز معنای خانه و خانواده را نمیفهمند؟
اگر بوبن اینها را میدانست، شاید درک میکرد چرا صنعت انیمیشنسازی غرب، بالاخص آمریکا، دارد به سمت نادیدهانگاری خانواده میرود. میفهمید چرا در دقایق پایانی این انیمیشن، وقتی پسر با کمک دوستانش، همان حیوانات، موفق میشود خانهشان را پیدا کند، میان بازگشت به خانه و زندگی با دوستان، دومی را انتخاب میکند. بوبن خودش فلسفه میدانست. پس وقتی میشنید که پسر، در توجیه تصمیمش، میگوید: «خانه فقط آنجا که در آن زندگی میکنی، نیست. خانه بودن پیش کسانیست که دوستشان داری»، لذت میبرد، اما قانع نمیشد. میفهمید این جملات، قوارهی دهان یک کودک نیست که خانه و خانواده برایش امنترین پایگاه هستیست.
بوبن ژانر را میفهمید. قصه بلد بود. الزامات ژانر را هم. با این همه، او هم احتمالاً مثل من، در تمام طول اثر، از خودش میپرسید: «چرا هیچ ردپایی از خانوادهی پسر در این اثر نیست؟ چرا مادرش به دنبالش نمیگردد؟ چرا پدرش را نشانمان نمیدهد که جنگل را پی یافتنش زیر پا گذاشته؟»
بعد، شاید به یاد میآورد هزاران کودک غربی، از نعمت داشتن خانواده محروماند و در حسرت شنیدن «گن» از زبان مادر نداشتهشان، میمیرند. خدا بیامرزد کریستین بوبن را! احتمالاً عمرش کفاف نداده بود که باخبر شود گن تعبیر تازهای نیست. نمیدانست زنی بود که هزاروچهارصد سال پیش، در عصر زندهبهگورکردن نوزادان، فرزندانش را «ثمرة فؤادی» و «قرة عینی» صدا میکرد و با یک کسای یمانی، امنترین خانهی دنیا را برای خانوادهاش میساخت.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒امام مبارز یا امام زندانی؟!
✍محمدحسین بهزادفر
🔳اکثر ما وقتی نام مبارک حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام را میشنویم، یک آقای مظلوم و بیسر و صدایی را در نظر میگیریم که در مدینه مشغول زندگی عادی و معمولی خود بوده؛ تا اینکه مأمورین خلیفه او را دستگیر کرده و در بغداد، کوفه و یا بصره زندانی کردند و بعد هم ایشان را مسموم کردند و بر اثر همان زهر از دنیا رفتهاند. بنابراین ما غالبا امام هفتمِ خود را صرفا به اسیر بودن و زندانی حکام ظلم و جور میشناسیم؛ که این خود بعد دیگری از غربت شخصیت حضرت موسی بن جعفر است.
درحالیکه زندگی امام کاظم علیهالسلام، یکی از پرشورترین و هیجانیترین زندگیهایی است که در میان شخصیتهای برجستهی تاریخ دیدهایم. مشهور است که در محل سکونت ایشان و در اتاق مخصوصی که حضرت در آن مینشستند، سه چیز به صورت نمادین وجود داشت: یک لباس خشن -که شاید به تعبیر امروز بتوان آن را لباس جنگ نامید- که آن را آنجا گذاشته و نپوشیده بودند، یک شمشیر که آن را از سقف یا به دیوار آویزان کرده بودند؛ و یک قرآن. این قاب، از سمبولیکترین قابهای ائمهی اطهار علیهمالسلام است؛ در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص ایشان، کسی به آن اتاق دسترسی نداشت، نشانههای یک آدم مکتبی مجاهد مشاهده میشود. شمشیری وجود دارد که نشان میدهد هدف، جهاد در راه خداست. لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیلهی زندگی رزمی و انقلابی است و قرآنی هم هست که نشان میدهد هدف این است؛ رسیدن به زندگی قرآنی، که آنقدر ارزشمند و والاست که حتی به خاطرش زخم زندان را تحمل نمود.
حتی در یک روایتی هم هست که موسیبنجعفر علیهالسّلام در حال فرار و در حال اختفاء، در بعضی از روستاهای شام میگشتهاند. در روایت هست، که حضرت مدتی اصلاً در مدینه نبودهاند؛ در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکم وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این ده به آن ده، و با لباس مبدل و ناشناس بودهاند. در همین سفر است که حضرت به غاری میرسند و در آن غار وارد شده و میبینند که یک فرد نصرانی در آن غار حاضر است، حضرت با او بحث میکنند -حتی در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند- با آن نصرانی صحبت کرده و او را مسلمان میکنند.
بنابراین قضیه در مورد امام کاظم علیهالسلام، صرف زندانی بودن نیست؛ قضیهی یک مبارزهی تشکیلاتی طولانی با داشتن افراد علاقهمند در آفاق اسلامی بود. شاید وقت آن رسیده باشد که در نگاهمان به سیرهی ائمهی معصومین علیهمالسلام تجدیدنظر کنیم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒 در زندگی همه ما یک نفر بدبین وجود دارد
✍نفیسه ترابی
🔳 در زندگی همهی ما حداقل یک نفر هست که از آیههای یأس و بدبینیِ مفرط نسبت به آینده مستفیضمان کند حتی اگر وضع اقتصادی خوبی داشته باشد. اخیرا داشتم با یکی از همین قبیل، صحبت میکردم و سفرهی شکایتمان از اوضاعِ این ایام پهن بود. وقتیکه تراژدیوار دغدغهی یکی از آشنایانش را تعریف میکرد، در ذهنم یک «ما هیچ؛ ما نگاهی» نقش بست! میگفت از اینکه دلار بالا رفته و نمیتواند در یکی از رستورانهای کانادا با دخترش که مهاجرت کرده، غذا بخورد ناراحت و ناامید است!
اگر ناامیدی از اوضاع زندگی و معیشت، سراغ افرادی بیاید که با مشکلات مختلف مادی و روحی دستوپنجه نرم میکنند، جای تعجب ندارد و به آنها حق میدهیم. خصوصا اگر جوان باشند و بهدلیل وضعیت جامعه، نسبت به آیندهشان نگران و ناامید شوند. اما همهی ما با افرادی مواجهیم که با وجود رفاه نسبی، مدام درحال غرزدن و پاشیدنِ بذر ناامیدی هستند. گویا ناامیدی در بین افراد مرفه بیشتر از سایرین است.
اما یکپله بالاتر، حس ناامیدی در دورهی جدید بیش از دوران گذشته است. گویی رابطهای بین ناامیدی و پیشرفت جوامع وجود دارد. مارک منسون میگوید: «اساسا ما بیشترین سطح امنیت و بیشترین رفاه را در طول تاریخ جهان داریم. اما هر چه اوضاع بهتر میشود، باز هم احساس ناامیدی میکنیم.» او از این ویژگی تحت عنوان «تناقض پیشرفت» یاد میکند.
ریشهی این مسئلهی جهانی را در تفکرِ رفاهزدهی دوران مدرن میتوان جُست که پیشرفت مادی را سرلوحهی خود قرار داده است. در جهان صنعتی، رفاهطلبی و بیزاری از کار، جزئی از خُلقِ انسانِ جدید شده است. انسان برای رسیدن به حاجات مادی خود مانند گذشته نیازمند تلاش و کار طاقتفرسا نیست. بهقول سیدمرتضیآوینی: «محتوای همهی وسایل اتوماتیک «نفیِکار» است، چراکه اگر انسان از کار نمیگریخت، در جستوجوی «وسایلی خودکار» برنمیآمد که کار خود را گردن آنها بیندازد. پس پیدایش اتوماسیون در زندگی بشر فینفسه در پی تعریف خاصی اتفاق افتاده است که او از «کار» دارد: کار شر لازمی است در جهت امرار معاش که باید از آن خلاص شد.»
در عصر تکنولوژی، از زمانیکه انسان پا به کرهی خاکی میگذارد، تقریبا هرآنچه بخواهد بدون تلاش و بیوفقه برای او، مهیاست؛ و هر چقدر ابزار و امکانات جدیدتری به بازار میآید، نیاز جدیدی برای انسان تعریف میشود و او خود را ملزم به رفع آن نیاز میبیند تا راحتی بیشتری کسب کند. انسانِ راحتطلب، صبر و طاقت کمتری دارد. او به راحتطلبی عادت کرده است. بنابراین با کمترین تلاش و حتی بدون هیچ تلاشی از دستیافتن به امر مطلوبِ خود احساس یأس میکند و به زمین و زمان نق میزند. کنارهگیری از کار، همچنین باعث میشود تا «خالقیت روحی» انسان عرصهی ظهور پیدا نکند و خلاقیتهای نهفته در وجودش به فعلیت نرسد. اساسا پیشرفت، رفاه و امکاناتِ بیشتر؛ مانعِ تلاش، خلاقیت، انگیزه و صبر است.
در جهان مدرن، اتکاء ما به وسایل است. و اگر روزی از تکنولوژی محروم باشیم، احساس افسردگی و بهتبع آن ناامیدی به سراغمان میآید. درواقع انسانِ مدرن بهدنبال رفاه حداکثری در سایهی ابزار تکنولوژیک است؛ و فقدان آنها بذر یأس و ناتوانی از زندگی در آینده را در دل او میکارد. درحالیکه افراد پرتلاش، افقِ دیدِ گستردهتری دارند و برای خود هدفی تعریف کردهاند که رسیدن به آن را نیازمند تلاش حداکثری و امید و انگیزهی کافی میدانند؛ این افراد فراتر از چهارچوبهای مرسوم میاندیشند و با چاشنی «صبر» روی تواناییها و خلاقیتهای نهفته در درون خود متمرکز میشوند و بهجای اتکاء حداکثری به تکنولوژی، آن را به خدمت میگیرند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒من سلفی میگیرم، پس هستم
✍️مریم اردویی
🔲مدتی قبل داستانی کوتاه در مورد فردی مسیحی خواندم که علاقهی وافرش به شخصیت پاپ او را بر آن داشت تا به ملاقات پاپ برود. وقتی زمان انتظار برای ملاقات پاپ به درازا کشید، از کشیش پرسید: «چرا جناب پاپ تشریف نمیآورند؟» کشیش به آرامی پاسخ داد: «جناب پاپ به دستشویی رفتهاند!» مرد که گویی انتظار شنیدن چنین پاسخی را نداشت با بهت از جا برخاست و گفت: «دستشویی؟! مگر پاپ هم دستشویی میرود؟!» بعد با حالتی افسرده آنجا را ترک کرد و گفت: «پاپی که دستشویی برود پاپ نیست!»
این حکایت بسیاری از ما در زمانهایی است که معمولی بودن برایمان نامأنوس شده و تصور میکنیم برای مهم بودن باید خاص و غیرمعمولی بود. قطعا اینروزها و با ظهور شبکههای اجتماعی افرادی را دیدهاید که برای «دیده شدن» به هر کار غیرعادی و حتی هنجارشکن دست میزنند تا در کانون توجه اطرافیان قرار گیرند و ثابت کنند معمولی نیستند. این رنج زیستن در دنیای فردگرای مدرن است که همهچیز را به صحنهی تظاهر کشانده است؛ تا جایی که دوربینها را در قالب سلفی گرفتن به سمت فردی برگردانده که قبلتر تنها فاعل عکاسی بود و اینگونه «من» را از حاشیه به متن آورده است.
مری ابرستات در کتاب «خودت را به خواب نزن» مینویسد: «در سال ۱۹۵۰ مطالعهای به جهت شخصیتشناسی افراد انجام شد که طی آن ۱۲ درصد افراد به پرسش «من آدم مهمی هستم» پاسخ مثبت داده بودند؛ در حالی که این میزان در سال ۱۹۸۰ به ۸۰ درصد رسیده بود.» او افزایش این خودشیفتگی را موجب پدید آمدن نظام سرمایهداری، فرزندپروریِ خودخواهانه و تمایل به خوشظاهر بودن در محیطهای حقیقی و مجازی میداند.
در همین کتاب ابرستات به آزمون دیگری اشاره میکند که در سال ۲۰۰۹ توسط روانشناسی به نام جین توینگ و با مشارکت ۱۶ هزار دانشجو انجام شده است. نتیجهی به دست آمده نشان داده شاخص خودشیفتگی در افراد به گونهای شگفتآور بالا رفته است. انسانهایی که با درکی متفاوت از خودشناسی حیث وجودی خویش را برتر از تمام افراد و محیط پیرامون خود میبینند. با این بیان پروار شدن فردیت سبب تضعیف بنیانهای فرهنگی جامعه میشود.
در چنین فضایی خانوادهی ایرانی که جمعگرایی یکی از قوتهای فرهنگی آن و کانونی برای تبدیل شدن «من»ها به «ما» است، با چالشهای جدی روبرو شده است. چرا که فردگرایی موجب از بین رفتن کارکردهای خانواده میشود. در گذشته افراد تمام اعتبار خود را به پای خانواده خرج میکردند اما اکنون اعتبار خانواده در خدمت به افراد و غالبا فرزندان قرار گرفته است. از همین رو محیط خانواده تا زمانی برای آنها قابل تحمل است که در خدمت خواستهای فردی باشد.
هویت چهل تکه یا مختلط ویژگی دیگری است که توسط برخی جامعهشناسان در توصیف فرد و خانواده در مواجهه با عصر جهانی شدن به کار رفته است. عصری که «فردیت اصالت یافته» از مهمترین ویژگیهای آن است. به عنوان مثال در شبکههای اجتماعی شاهد حضور افرادی هستیم که به ورزشکاران و سلبریتیها فحاشی میکنند و وقتی با آنها روبرو میشوند اقدام به سلفی گرفتن میکنند. از آزادی بیان دم میزنند و نظراتشان را با دیگران به اشتراک میگذارند اما تحمل نقد شنیدن و اصلاح ندارند. در برابر پذیرفتن ایدئولوژی و هنجارهای ارائه شده توسط نهادهای رسمی مقاومت میکنند تا هویتی دیگر برای متفاوت بودن دست و پا کنند. تمام اینها گواه رنج زیستن در دنیایی است که انگار معمولی بودن را برنمیتابد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒️ خودتان را از شرّ وسواس فکری نجات دهید
✍️فاطمه ترابی
🔳بارها پیش آمده که در زندگی روزمره با این مدل افکار مواجه شدهایم: «اگه اشتباه گفتم چی؟ چطور کارها را بهموقع انجام بدم؟ چرا جواب من رو نمیدن؟» جولی پایک، روانشناس بالینی بیان میکند: «فکر کردن به راههای خروج از مشکلات یک فرآیند ذهنی است که مغز برای انجام آن طراحی شده است.» با اینحال گاهیاوقات، ممکن است کنترل افکار خارج از ارادهی ما باشند و به قول سوفی لازاروس: «ما اغلب خود را در یک مارپیچ متشکل از پیشبینی، اجرای سناریوهای مختلف و اغلب فاجعهسازی میبینیم.»
فکر و توجه بیش از حد به مسائل پوچ و بیهوده روزتان را خراب میکند و چرخهی خواب شما را بههم میزند. این تفکر بیشازاندازه «معمولاً بهطور قابل توجهی کارایی زندگیتان را کاهش میدهد و شما را از چیزهایی که در زندگیتان مهم هستند، منحرف میسازد.» همهی ما دنبال راه حلی برای برونرفت از این افکار هستیم، روانشناسان استراتژیهایِ اثباتشدهای را برای رهایی از این مشکل، مطرح کردند تا بتوانیم از فکر کردن بیشازحد دست برداریم و روی چیزهای مهم و باارزش زندگی تمرکز کنیم.
🔳در قدم اول؛ جلوی افکار مزاحم را بگیرید
به عقیدهی پایک «باید حواستان به ورود افکارتان باشد، اگر متوجه نباشید که نشخوار فکری میکنید قادر به ترک آن نیستید.» متعهد شوید که از ابزاری برای کمک به مغزتان استفاده کنید تا عقبنشینی کند. مثلا یه مکث کوتاه برای نوشتن آنچه فکر و احساس میکنید یا ضربه زدن روی یک برنامهی آرامشبخش در تلفنتان که میتواند به شما کمک کند .
🔳مسائل زندگی را از زاویهای دیگر بنگریم
زمانیکه متوجه شدید بیش از حد فکر میکنید، آرامش داشته باشید و خودتان را سرزنش نکنید. اگر دچار یک حملهی اضطرابی هستید، سعی کنید به خود مسلط باشید چرا که شما فقط دارید افکار را تجربه میکنید. برای مثال، «من والد بدی هستم» را به «من فکر میکنم والد بدی هستم» تبدیل کنید. «به جای اینکه باور کنید افکارتان واقعیتاند، یک قدم به عقب برگردید و افکارتان را مشاهده کنید.» این چارچوب ذهنی یک لایه فاصله بین هویت شما و افکار شما ایجاد میکند، بنابراین آنها را از هم جدا کرده و به عنوان باورهای قابل تغییر میپذیرد. این استراتژی به شما کمک میکند تا حسی از کنترل داشته باشید.
🔳فکر خود را به چالش بکشید
تجربه ثابت کرده که اسیر افکار منفی شدن آسان است. بنابراین، قبل از اینکه مدام فکر کنید که اگر بیمار شوید اخراج خواهید شد، به این فکر کنید که افکار منفیای دارید که باید آنها را مدیریت کنید. حواستان باشد که احساسات شما در تواناییتان برای نگاه واقعی به موقعیتها اختلال ایجاد میکند. یک قدم به عقب برگردید و به شواهد نگاه کنید. چه مدرکی دال بر درستی فکرتان دارید؟ و چه مدرکی دارید مبنی بر اینکه فکرتان درست نیست؟
🔳ذهنآگاهی را تمرین کنید
یکی از مؤثرترین راههای مبارزه با اضطراب، تمرین «ذهنآگاهی» است. این تمرین موجب تمرکز حواس (حضور در لحظه و توجه به احساسات) میشود و به شما در ایجاد آگاهی بیشتر کمک میکند.
🔳کمالگرایی افراطی را کنار بگذارید
افراطاندیشی و کمالگرایی دستبهدست هم میدهند تا شما را مضطرب کنند، فعالیت فکری زمانی مثمرثمر است که در راستای یک عمل نتیجهبخش به کار گرفته شود. فعالیتهای خلاقانه مانند نوشتن یک فصل کتاب یا تکمیل یک نقاشی از جمله افکار مثبت هستند اما افکار مارپیچ در مورد مسائل بیپایه و بیهوده، از جمله اعمال افراطی به حساب میآید و به از شدت از سطح انرژی شما میکاهد. «باید قدردان خودباشید، ساختن یک نتیجهی عالی یا بینقص بودن امکانپذیر نیست، آزمون و خطا، بخش جداییناپذیر زندگی ماست.» بهجای اینکه خود را به خاطر نقصها، مورد ضرب و شتم قرار دهید یا از پروژههایی که میترسید بیعیب و نقص نباشند اجتناب کنید، ایدههای جدید بیاورید، اشتباه کنید، پشیمان شوید و دوباره ادامه دهید.
@vaavmag
https://vaavmag.ir
🗒اخبار جعلی و ترشح دوپامین در مغز!
🔺️محققان مقصر اصلی در انتشار اخبار جعلی را پیدا کردند
🔲وقتی صحبت از انتشار گستردهی اخبار جعلی در شبکههای اجتماعی میشود، همیشه مقصر اصلی را کاربرانی میدانیم که بدون تحقیق و بهخاطر جهتگیریهای فکری که دارند، اخبار را بدون اینکه به درست یا غلط بودنش توجه کنند، بازنشر میکنند. اما اخیرا محققان دانشگاه کارولینای جنوبی در یک تحقیق گسترده به یک نتیجهی متفاوت و مهم رسیدند: پلتفرم شبکههای اجتماعی، بیشتر از کاربران در انتشار اطلاعات نادرست آنلاین نقش دارند.
بر اساس این تحقیق، ساختار این پلتفرمها طوری طراحی شدهاند که کاربران را تشویق میکند در حسابهای خود باقی بمانند و به پست کردن مطالب و به اشتراکگذاری آنها ادامه دهند. و این بعد از مدتی تبدیل به یک عادت میشود. محققان این پژوهش نوشتهاند: «با توجه به سیستمهای مبتنی بر پاداش در رسانههای اجتماعی، کاربران عادت به اشتراکگذاری اطلاعاتی دارند که از سوی دیگران به رسمیت شناخته میشود. پس از شکلگیری عادتها، اشتراکگذاری اطلاعات بهطور خودکار و بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن انجام می شود.»
منظور از سیستم مبتنی بر پاداش، سازوکاری است که طی آن کاربران همانطور که صفحات شبکهی اجتماعی را بالا و پایین میکنند، به صورت مداوم منتظر دیدن یک محتوای هیجانانگیز هستند؛ یا وقتی مطلبی به اشتراک میگذارند، منتظر دریافت واکنش مثبت از سمت بقیه کاربران هستند. هر دوی اینها نقش پاداش را برای آنها ایفا میکند و با ترشح دوپامین در مغز احساس خوبی به آنها میدهد؛ اما این پاداش غیرقابل پیشبینی است و همین باعث میشود فرد به صورت مستمر برگردد و صفحه را چک کند.
گیزم سیلان، که این مطالعه را در دورهی دکترای خود در دانشگاه مذکور به انجام رسانده میگوید تحقیقات قبلی نشان دادند که برخی از افراد اطلاعات را بهطور انتقادی پردازش نمیکنند و برخی دیگر بر اساس سوگیریهای سیاسی نظراتی دارند که بر توانایی آنها در تشخیص اطلاعات نادرست تأثیر میگذارد. اما این تحقیق نشان داد که وقتی صحبت از انتشار اطلاعات نادرست به میان میآید، ساختار پاداش پلتفرمهای رسانههای اجتماعی نقش بیشتری دارد.
یکی از مهمترین یافتههای این تحقیق که نقش عادت در انتشار اخبار جعلی را نشان میداد این بود که کاربران معمولی و آنهایی که مکررا از شبکههای اجتماعی استفاده می کردند، شش برابر بیشتر از کاربرانی که گاه و بیگاه حضور داشتند یا جدید بودند، اخبار جعلی را ارسال میکردند.
مهمترین یافتههای دیگر از این قرار بود که اشتراکگذاریِ اطلاعات غلط بخشی از الگوی گستردهتر عدم حساسیت به اطلاعاتی است که به اشتراک گذاشته میشود. در واقع، کاربران معمولی اخباری که باورهای سیاسی آنها را به چالش میکشد را به همان اندازهی اخبارهای همسو به اشتراک میگذاشتند.
این تحقیق در پایان یک نکتهی مهم را برای اصلاح این وضعیت نابسامان در انتشار اخبار جعلی خاطر نشان میکند:
اول آنکه به اشتراکگذاری اطلاعات غلط اجتنابناپذیر نیست. کاهش مؤثر اطلاعات و اخبار نادرست، مستلزم تجدید ساختار محیطهای آنلاین است. و از آن مهمتر اینکه میتوان با همین سازوکار پاداشدهی و ایجاد عادت در کاربران، آنها را نسبت به اشتراکگذاری محتوای صحیح تشویق کرد.
جالب اینجاست پیش از انجام این تحقیق و انتشار نتایج آن، تغییر فنی در ساختار شبکههای اجتماعی برای کاهش انتشار اخبار جعلی، در یک نمونهی مهم اتفاق افتاده است. در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، ساختار فنی توییتر طوری تغییر داده شد که افراد نمیتوانستند توییتهای مرتبط با موضوع انتخابات را ریتوییت کنند؛ تنها امکان کوتکردنِ آن (بازنشر به همراه درج کامنت بالای آن) امکانپذیر بود و به این ترتیب ساختار فنی کاربران را مجبور میکرد در مورد محتوایی که میخواهند منتشر کنند فکر کنند و نظر بدهند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔻چراغی برای تاریکی
🗒جعبه ابزار امید چیست؟
✍️زهرا مالمیر
🔲«از خانه که بیرون میآیی همان چند نفس اول، سینهات به خسخس میافتد. مسیر خانه تا محل کار هم ترافیک سنگین گزارش شده است. توی ترافیک حوصلهات سر میرود. سری به شبکههای اجتماعی میزنی. چند تایی عکس برج میلاد، آن هم محو و ایستاده در دود و غبار لایک میکنی. مسافرهای نشسته در تاکسی دارند از افزایش بیرویه قیمت سکه و دلار حرف میزنند. در همان لحظه رانندهی تاکسی رادیو را روشن میکند. صدای «لبخند بزن هموطنِ» گویندهی رادیو با انرژی وصف ناشدنیای میریزد توی هوا. در آن لحظه با ناامیدی تمام فکر میکنی دقیقا چرا و به چی باید لبخند بزنم؟»
مارسل، فیلسوف فرانسوی معتقد است «امید» برای روح همانند نفس کشیدن برای زندگی ضروری است. انگیزهای است که ما را به جستجوی فردایی بهتر وا میدارد. امید یعنی موفقیت و آیندهای بهتر و دلیلی برای زیستن. در واقع نیروی محرکهای است که ما را به حرکت و کنشگری در جامعه سوق میدهد. علاوه بر آن وقتی شما انگیزهی حرکت داشته باشید، امید و میل به خواستن را در دیگران هم ایجاد میکنید. انسانهای امیدوار جامعهای پویا و امیدوار میسازند و آیندهی بهتر از آنِ جامعهی امیدوار و در حال حرکت است. بدون شک مهمترین مزیت ایجاد امیدواری در زندگی کمک کردن به تبدیل جهان، به جایی بهتر است.
کاترین گوردون، روانشناس آمریکایی نیز امیدواری را به عنوان یک ضرورت بالینی مطرح میکند. ضرورتی که اگر از آن غافل شویم میتواند ما را تا مرز افسردگی و انفعال و حتی خودکشی ببرد. اما آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که امید را باید احساس کرد. برای امیدوار بودن باید امیدوارانه اندیشید و امیدوارانه زیست. گوردون دستورالعملهایی برای ایجاد امید ارائه میدهد که به آن «جعبهابزار امید» میگوید. این جعبهابزار شامل ۴ راهکار است:
۱. کمک بگیرید: معاشرت با افرادی که تجربهها و اندوختههای متفاوتی را از سر گذراندهاند. همینطور این افراد میتوانند در هنگام بروز چالشهای سخت نقش حمایتکنندگی داشته باشند.
۲. خوشبین باشید: تصور آیندهای با رنج کمتر و توأم با موفقیت، شعلههای امید را در زندگی روشن نگه میدارد.
۳. به احساساتتان توجه کنید: با توجه به رویکرد توجه به احساسات، آنها را بشناسیم و به دنبال روشهایی برای تسکین احساسات ناراحتکننده باشیم.
۴. زاویهدیدتان را عوض کنید: به نظر این دستورالعمل یکی از کلیدیترین راهحلها را ارائه میدهد. اگر واقعبین باشیم جملات انگیزشی و راهکارهای کلیشهای به تنهایی نمیتوانند امیدآفرین باشند. چون نمیتوانند به تنهایی تصاویر و برداشتهای ذهنی ما را از محیط پیرامونمان تغییر بدهند. همانطور که در مورد دوم اشاره شد اساسا داشتن تصور روشن از آیندهای توأم با موفقیت، یکی از راههای قدم برداشتن در جادهی امیدواری است. اما چطور میتوان از زاویهی نگاهی که چیزی جز سیاهی و ناامیدی نمیبیند انتظار داشت فردایی بهتر را برای ما به تصویر بکشد؟
با توجه به دستورالعملهای جعبهابزار امید به نظر میرسد تغییر زاویهی دید و نوع نگرش ماست که چراغی در تاریکی روشن خواهد کرد. این ما هستیم که برای حرکت به سوی فردایی بهتر باید حساسیت سنسورهایمان را روی تصاویر امیدبخش بالا ببریم.
برای یافتن پاسخ سؤال ابتدای متن سعی میکنم این بار با چراغ روشنی در دست روایت کنم: «توی ترافیک چشمت به توییت رفیقت میافتد که خوشحال است بابت تمدید اجارهخانهاش با همان قیمت قبل. میان بوق ممتد ماشینها زنی را میبینی که صورتش را به صورت نوزاد تازه به دنیا آمدهاش چسبانده است و تو از همان پشت شیشهی ماشین، حس شیرین مادری را احساس میکنی. کمی بعد مردی سامسونت به دست که از ماندن در ترافیک به تنگ آمده و لای ماشینها پیاده گز میکند، با صدای کسی متوقف میشود و چند ثانیه بعد همدیگر را به آغوش میکشند. از گفتگوهایشان معلوم است سالهاست که مشتاق دیدار همدیگرند. همینجاست که گویندهی رادیو میگوید: لبخند بزن هموطن!» بله، این ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزهایی را ببینیم یا بگذریم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒تماشای یک سکانس از استاپ موشن «مارسل» از نمای نزدیک
✍️پرستو علیعسگرنجاد
🔲«این همه کتابی رو که میخونی، با هم قاتی نمیکنی؟»، «چطوری این همه جزئیات از انیمیشنها و فیلما توی ذهنت میمونه؟»
مثل همهی کتاببازها و فیلمبازهای عالم، این سؤالها را از من هم زیاد میپرسند. سالهاست که برایشان، یک پاسخ در آستین دارم. همیشه برای سؤالکنندهها، از «آن» منحصربهفرد هر اثر هنری میگویم. هنر اگر هنر باشد، با تو کاری میکند که فراموشش نکنی. شاید همهی خردهروایتها و داستانهای موازی یک کتاب یا انیمیشن را به یاد نیاوری، اما حتماً لحظهای از اثر هست که در تو، خوب تهنشین میشود. آنوقت، هرجا اسم آن اثر برده میشود، این رسوب تکان میخورد و تو آنِ مخصوص اثر را به یاد میآوری. این درست همان بلاییست که دو کتاب و یک فیلم، همین روزها به سرم آوردند.
داشتم کتاب «فضیلت کناره گرفتن» را میخواندم، اثر «سوند برینکمان». همان اوایل کتاب، نویسنده میگوید: «برای اینکه بتوانی بر سر چیزی محکم بایستی، باید از چیزهای دیگر کناره بگیری». چیزهای دیگر. بزرگترین چیز دیگر که مثل زالو به تن روزهای من و خیلیها چسبیده، آمد جلوی چشمم: گوشی تلفن همراه.
بعد، یاد کتاب «اثر مرکب» «دارن هاردی» افتادم. نه آنهمه جملهی انگیزهبخشش برای باور اثر خردهعادتها با آن لحن پرطمطراقش، نه! یاد این افتادم که اواخر کتاب، عامل موفقیتش را بازنکردن صندوق ورودی ایمیلهایش در آغاز روز میدانست، درحالیکه بهشدت از خواندن ایمیلهایش لذت میبرد. او از فعالیت لذتبخشش کناره گرفته بود تا سر اهداف بلندش، محکم بایستد.
ذهنم، زالو را با احتیاط برداشته و بالا گرفته بود. حالا داشت دنبال رد تن لزج او میان بقیهی کتابها و فیلمها میگشت. داشت با خودش مرور میکرد که فضای مجازی، با اینهمه منفعت غیرقابلانکارش، چقدر خون عمر ما آدمها را مکیده است. چرتکه انداخته بود ببیند در عصر شبکههای اجتماعی، آدمها در کنار هم آسودهخاطر و سرشار شدهاند یا تماشاچیان تنهای حسرتزده؟ از همینجا بود که یک صدف کوچک را به یاد آوردم، صدفی که کفش میپوشد.
«مارسل، صدف کفشبهپا»، یک استاپموشن است که همین حالا، دارد برای تصاحب تندیس اسکار ۲۰۲۲، با همتای دیگرش، «پینوکیو»، رقابت میکند. داستان دربارهی گونهی عجیب و بانمکی از صدفهاست و پسری به نام «دین» که دارد از یکی از آنها به نام «مارسل» که خانوادهاش را گم کرده، یک مستند میسازد.
دقایق زیادی در این اثر هست که خلاقیت کارگردان، دین فلیشر کمپ، را به رخ ما میکشد. در این دقایق، قرار است ببینیم یک صدف چندسانتیمتری یکچشم، چطور از عهدهی امور روزمرهاش برمیآید. ذهنم به هیچکدام آن دقایق کاری نداشت. سر دو دقیقه مانده بود، همان آن منحصربهفرد.
مارسل روی لپتاپ ایستاده بود. داشت با پایش، صفحهی دین را بالا و پایین میکرد تا نظرات مخاطبین مستند را بخواند. هزاران آدم قربانصدقهی او رفته بودند، اما هیچکدامشان نمیخواست به او برای پیداکردن خانوادهاش کمک کند. مارسل آهی کشید. حجم کوچک تنها و مستأصلی بود میان هزاران آدم که دوستش داشتند، اما تنهاییاش را پر نمیکردند. به آواتار دنبالکنندهها خیره ماند و گفت: «اینجا پر از خالیه. اینا یه گروه آدمن، اما هنوز فقط مخاطبن. شنوندهان. یه «جامعه» نیستن.»
چند دقیقه قبل از آن، مارسل میخواست با پاستل، خانوادهاش را نقاشی کند. نتوانسته بود شمع کوچک کنار دستش را روشن کند. پاستل برایش سنگین بود. دین داشت از او فیلم میگرفت. مارسل گفت: «به کمی کمک احتیاج دارم». دین کمکش نکرد و مشغول فیلمبرداری ماند. مارسل گفت: «اون چیز رو بذار زمین و بیا کمکم.» دوربین را میگفت. دین پاسخ داد: «نمیخوام خودم توی فیلم باشم. همهی این ماجراها برای همین فیلمهست دیگه!» مارسل، ایستاد مقابل دین و گفت: «تا حالا به این فکر افتادی اگه به جای فیلمگرفتن از بقیه، باهاشون دوستی و معاشرت میکردی، زندگیت پر از تنهایی نبود و یکپارچهتر میبود؟»
در پلان بعد، شمع کنار دست مارسل روشن و نقاشیاش تکمیل شده بود. «ممنون»ی که مارسل به دین گفت، یعنی تلنگر، کار خودش را کرده بود. مارسل با آنِ شگفتش، با کفش کوچکش، به شیشهی ذهن من هم تلنگر زده بود. رسوب غلیظی از جمله و تصویر، در من تکان خورده بود. در قعر این آب گلآلود، انسان تنهای هزارهی سوم را میدیدم با زالویی که به دستش چسبیده، زالویی با دهان آبی هزاران پیکسلی.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒چه وقتهایی در برابر مشکلات درمانده میشویم؟
✍راحله صالحی
🔲فکر نمیکنم روی این کرهی خاکی، کسی باشد که تا به حال طعم چرخیدن در گردباد طوفانی مشکلات را مزهمزه نکرده باشد. خاصیت زندگی، امتحانی بودنِ آن است و تردیدی وجود ندارد که هر امتحان به پاسخی نیازمند است. افراد در مواجهه با چالشها به دو دسته تقسیم میشوند. دستهی اول کسانی هستند که باورشان این است که «مهم نیست زور مشکلات چقدر زیاد باشد، مهم این است که من از آنها قویترم». احتمالا آنها با خود میگویند در نبرد میان روزهای سخت و انسانهای سخت، این انسانهای سخت هستند که باقی میمانند نه روزهای سخت! اما دستهی دومی هم در این میان به چشم میآید؛ گروهی که ویژگی بارزشان منفعل بودن و تسلیم شدن در برابر مشکلات است. شاید این گروه از افراد گمان میکنند هیچ کاری برای بهتر شدن شرایط نمیتوانند انجام دهند و هرچقدر تلاش کنند، باز هم قرار نیست زندگی روی خوش خود را به آنها نشان دهد. احتمالا به همین دلیل است که پرچم سفید را مقابل سیاهی لشکر جبههی مقابل بالا میبرند و نجنگیده تن به باخت میدهند.
«درماندگی آموختهشده» نامی است برای توصیف وضعیت گروه دوم که برای نخستین بار در علم روانشناسی توسط مارتین سلیگمن و همکارانش مطرح شد. درماندگی آموختهشده یعنی باور به اینکه فرد هیچ کنترلی بر روی شرایط موجود زندگیاش ندارد. دقت داشته باشید که نقش کلمهی «باور» در این عبارت یک نقش کلیدی است؛ زیرا اینکه شخص واقعا بر شرایط موجود کنترل دارد یا نه، اینجا مورد بحث نیست بلکه بحث بر سر این است که «او فکر میکند روی شرایط کنترل دارد» یا «فکر میکند روی شرایط کنترل ندارد»؟!
زمانی که توی خوابگاه، دو سه روز مانده به امتحانات پایان ترم، تمام هماتاقیهایم به جز فاطمه با من دشمن شدند؛ احساس کردم دنیا برایم به پایان رسیده و نه راه پس دارم نه راه پیش. میخواستم قید همهچیز را بزنم و برگردم اهواز. قد مشکل خیلی بلندتر از قد طاقتم به نظر میرسید، اما من آدم نازپروردهای نبودم. اگر در گذشته از پس درد ضربهها برآمده بودم، چرا الان نتوانم؟ با فاطمه به اتاق زیرپلهای رفتیم که حکم انباری داشت برای خوابگاه. اتاقی که نه دستشویی داشت، نه یخچال و نه حتی امکانات به اندازهی ما. فقط یک تخت بود که نوبتی روی آن میخوابیدیم. دیوارهای اتاق برق داشت و جرئت نزدیک شدن به آن را نداشتیم. اتاق سرد و کوچک بود و کنار پنجره سردتر، آنقدر سرد که خوراکیهای محدودمان را کنارش میگذاشتیم تا کار یخچال را برایمان انجام دهد. میان سروصداهای بیوقفه، چسبیده به برف یخزده روی زمین کنار پنجره، دور از تمام وسیلههای شخصی و ضروریام؛ فقط درس میخواندم تا ترم تمام شود و برگردم خانه. وقتی بالاخره سوم بهمن با معدل ۱۹ به سمت اهواز حرکت که نه، پرواز کردم، فهمیدم داشتم چکش میخوردم تا ساخته بشوم.
سلیگمن و همکارانش در این نظریه میگویند متعاقب رویدادهای ناگوار خارجی، توجیهاتی درونی شکل میگیرند که قدرت از بین بردن عزت نفس را دارند. کسی که تصور میکند توانایی تغییر سرنوشت خویش را ندارد، دچار احساس درماندگی میشود و خود را محکوم به پذیرش وضعیت موجود میداند؛ در نتیجه برای بهبود اوضاع اقدامی نمیکند و این سبب آسیبدیدگی بیشتر عزت نفس او میشود. خبر خوب این است که هیچ قفلی بدون کلید ساخته نشده و برای اصلاح این باور مخرب ذهنی هم راهکارهای گوناگونی وجود دارد. تقویت عزت نفس، شناسایی نگرشهای منفی و جایگزین کردن آنها با افکار سالم و کارآمد، دریافت حمایت از خانواده و دوستان، خودآگاهی و شناخت همهجانبهی شرایطی که وجود دارد، اقدام به حل مسئله و ورزش کردن، بخشی از سلاحهای نیرومند جهت مبارزه با این دشمن مخفی هستند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒هیجانهای خوشایند و ناخوشایند؛ قاصدکهای خوشبختی
✍فاطمه رامشک
🔳 همین که اسم خوشبختی به گوش میرسد، مفاهیمی مثل شادی، خوشحالی، آرامش و رضایت در ذهنمان تداعی میشود. معمولا اینطور فکر میکنیم کسی که حال و هوای مثبتی در همهی جنبههای زندگی تجربه میکند خوشبخت است. حال چه میشود اگر بدانیم که بعضیها با ترس یا با غم حالشان خوب است؟ یا اینکه خشم حالشان را خوب میکند؟ حتما تعجب میکنید. اما اجازه بدهید از اندیشمندی کهن کمک بخواهیم تا فهم این موضوع را برایمان راحت کند. ارسطو معتقد است احساس خوشبختی زمانی به سراغ آدمها میآید که هیجانهای «دلخواهشان» را تجربه کنند. هیجانها دو دستهاند: خوشایند و ناخوشایند. به باور ارسطو شما ممکن است با وجود هیجانهای ناخوشایند خوشبخت باشید چراکه آنها هیجانهای دلخواهتان هستند.
بیاید ذرهبین بگذاریم و به درون خود راه پیدا کنیم و بکاویم عمق احساساتمان را. من یادم میآید که تا همین چند سال پیش، شهربازی برایم بهترین جای دنیا بود. وسیلهای نبود که امتحانش نکرده باشم. هیجان ناشی از تجربهی وسایل بازی پراسترس برایم لذتبخش بود. با اینکه ترس یک هیجان ناخوشایند است دلخواه من بود. آن زمان این هیجانِ ناخوشایند اما دلخواه، برای من تجربهای مثبت بود. حال آنکه دیگر اینطور نیست. در ذکر این مثال دو نکته مهم درمورد خوشبختی وجود دارد: اول اینکه خوشبختی صرفا تجربه هیجانهای خوشایند مثل عشق و شادی و امید نیست و دوم آنکه گذر زمان و تغییرات شخصیتی میتواند عوامل منجر به خوشبختی را تغییر دهد.
ابراهیم احمدی در مقالهای با عنوان «آیا خوشبختی همان شادی است؟ نقش هیجانهای دلخواه و هیجانهای خوشایند در احساس خوشبختی» برای فهم بهتر تأثیر هیجانهای دلخواه بر خوشبختی، مثالهایی آورده است: «عشق یک هیجان خوشایند است اما عشق حرام نه تنها بر خوشبختی فرد نمیافزاید بلکه حال او را بد میکند. یا خشمگین بودن از کسانی که به ما ستم کردهاند میتواند اثر بدی بر خوشحالی ما نداشته باشد اما خشمگین بودن از کسانی که از ما موفقتر هستند میتواند باعث شود از خودمان بدمان بیاید.»
میتوانیم اینطور نتیجه بگیریم که هیجان چه خوشایند باشد چه ناخوشایند، میتواند تأثیری دوگانه (مثبت یا منفی) بر احساس خوشبختی داشته باشد. در همین مقاله به نکتهی مهم دیگری دربارهی خوشبختی اشاره میشود. آن هم اینکه فرهنگ و ارزشهای هر جامعه، تأثیر بهسزایی بر درک آدمها از خوشبختی میگذارد. در مقالهای که ذکر شد، آوردهاند که برای مردم آمریکا هیجانی مثل غرور که خوشایند است اما روی روابط آدمها با هم تاثیر منفی دارد هیجان دلخواهی محسوب میشود؛ اما در ژاپن فقط هیجانهای خوشایندی که به بهبود روابط کمک میکنند دلخواه هستند مثل دوستی.
اینکه بدانیم خوشبختی برای هر فردی در هر جای دنیا، به متغیرهای مختلف و متفاوتی بستگی دارد، باعث میشود نگاهی نو به زندگی داشته باشیم. فهم اینکه درک هرکدام از ما از خوشبختی با دیگری متفاوت است، کیفیت همزیستی را بالا میبرد. مثلا اگر کسی را ببینیم که شرایط شغلی سخت و پرفشارش را عاشقانه دوست دارد تعجب نمیکنیم؛ چراکه میدانیم هیجان دلخواه او در انجام این کار است هرچند که ممکن است برای ما ناخوشایند باشد. با یک جستوجوی درونی، هرکدام از شما که این متن را میخوانید میتوانید مثالهای مختلفی از زندگی خودتان بیاورید که همراستا با نظر ارسطو است: «انسانها زمانی خوشبخت هستند که هیجانهایی را که میخواهند داشته باشد، حتی اگر آن هیجانها ناخوشایند باشند.»
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
چگونه کارهای کوچک، تحولات بزرگ ایجاد میکنند؟ 📝
✍️جعفر علیاننژادی
🔷 این سؤالی بود که ذهن «ارنست شوماخر»، دانشمند آلمانی-انگلیسی را درگیر خود ساخته بود. او که استاد دانشگاه آکسفورد و چند مؤسسهی آموزش عالی ریز و درشت دیگر در اواسط قرن بیستم بود، در مواجهه با مسائل و مشکلات تولید صنعتی بریتانیا به این نتیجه رسید که باید به جای دادن نسخههای بزرگ و کلان، به پیشنهادهایی برای فناوریهای در مقیاس انسانی و غیرمتمرکز رسید. چه بسا بتوان با حل مسائل کوچک و پیشپاافتاده، بر معضلات کلان تولیدی فائق آمد.
🔶 مطالعهی کتاب کوچک زیبا است که مجموعهای از همین پیشنهادات است را توصیه میکنم، اما بهرهای که میخواهم در این یادداشت از ایدهی شوماخر ببرم آن است که شاید علاج درد بسیاری از معضلات فرهنگی ما در همین معتبر دانستن راهحلهای کوچک و در مقیاس گروههای انسانی محدود باشد. بهنظرم معنای کوچک زیبا است، بسیار والا و مترقی است. کوچک طبیعتا کمتر از بزرگ است، اما میتواند در بسیاری مواقع مؤثرتر و نافذتر باشد. کوچک زیبا است به معنای بزرگپنداری آحاد انسانی است و این فهم که تکتک افراد اهمیت دارند.
🔷 راهحلهای کوچک برای بزرگ دانستن فردفرد مردم، میتواند از اساس بنیان شکلگیری «مای جمعی» را متحول کند. یک مثال خیلی خوب در این زمینه، هزینهکرد فرهنگی برای ترویج روضههای خانگی به جای تخصیص هزینهها به هیئتهای بزرگ است. اقدامی که شهرداری تهران حداقل در سطح تبلیغات شهری از آن بهره برد. مثال دیگر تأکیدی بود که از سالهای قبل رهبر انقلاب بر تشکیل حلقههای میانی برای کار فرهنگی داشتند، حلقههای خرد برای کارهای کوچک و زیبای فرهنگی. مثال دیگر تعبیری بود که ایشان در خصوص جهاد تبیین به کار بردند، تبیین در «شعاع پیرامونی» به معنای راهاندازی فناوریهای خرد فرهنگی در سطح آحاد انسانی است. اینکه هر کس بتواند افراد دور و ور خود را دریابد.
🔶 مثال دیگر اصلاح باورهای غلطی است که در ذهنیت عمومی وجود دارد. یکی از مهمترین باورهای غلط موجود، بدبینی تاریخی به نهاد دولت در ایران است. این بدبینی منجر به عدم اعتماد به تدابیر اقتصادی و راهنماییهای دولت میشود و بنابراين قصد افراد برای ضرر نکردن، در مقابل نظام تدبیر اقتصادی دولت قرار میگیرد.
🔷 برای ایجاد یک قصد جمعی متناسب با مصالح ملی نیاز به کار در سطح خرد وجود دارد. اینکه یک فرد بداند قصد شخصیاش به نفع مای جمعی است یا به ضرر مای جمعی. البته چنین چیزی با توصیهها و دستورات بخشنامهای حاصل نمیشود و نیازمند گفتارسازی در سطح تکتک افراد هستیم. به یک معنا نیازمند ترویج سواد جمعی هستیم. سواد جمعی نیز تنها با رسانههای جمعی حاصل نمیشود، به دیدار چهره به چهره و واسطهی حلقههای میانی نیاز دارد.
🔶 یک مثال موفق دیگر، رشد فرهنگ سرودخوانی است که در سطح عمومی مطرح شد و در سطح خرد یادگیری شد. در سطح مدارس سرودها با تکتک دانشآموزان تمرین شد. یک سنت فراموششدهی کار در سطح خرد، سنت فراگیری فقه اقتصادی در نهاد بازار بود که عموما حلقه بازاریان را به جریان روحانیت وصل میکرد. در این فراگیری، نوعی تربیت اقتصادی در بحران آموخته میشد. بازار یاد میگرفت به مردم نزدیک شود نه برعکس. القصه آنکه، هم کوچک زیباست، هم لزوما بزرگ بهتر نیست.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
هشدار! سلبریتیها در کمیناند! 📝
✍️ فاطمه اکرار رمضانی
🔷 حتما شما هم شنیدهاید که فردی در صفحهی اینستاگرام خود، رفتاری مشمئزکننده داشته است. برای سلبریتی، شهرت مهم است، محبوبیت یا تنفر فرقی نمیکند. میل به دیدهشدن و سود اقتصادی حاصل از آن، باعث میشود بسیاری از رفتارهایی که سلبریتیها در رسانههای اجتماعی بروز میدهند، مصداق محتوای مضر باشد. موضوع، زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکند که بدانیم سلبریتیها بر دنبالکنندگان خود مؤثر هستند. هدف اصلی این یادداشت، چارهاندیشی در برابر هجوم بیاَمان فرهنگ شهرت است، فرهنگی که به قول دکتر احسان شاهقاسمی، هیچگاه عقب نمینشیند و همهی جوانب زندگی را به ابتذال میکشد.
🔶 این مُلک صاحب دارد
فضای بیضابطهی کنونی، بهشتی برای سلبریتیهاست. یک سلبریتی برای زلزلهی سرپل ذهاب پول جمع میکند، اما پول مردم را کاملاً خرج نمیکند، دیگری هر خبر جعلی و محتوای گمراهکنندهای که میخواهد منتشر میکند، بدون اینکه در قبال تبعاتِ آن مسئول باشد. تاکنون احکام حقوقی برای صیانت از مصالح عامّه در برابر آسیبهای سلبریتی وضع نشده، لذا دستگاهی نیز به طور مشخص، مسئول ساماندهی به این آشفتهبازار نیست. قانونگذار میتواند علاوه بر نگاشت نهادی و تعیین وظایف دستگاهها، با استفاده از ابزارهای مالی همچون وضع مالیات متغیر ناظر به عملکرد سلبریتیها، شفافیت مراودات مالی، تعیین سقف قرارداد، وضع جریمه و در نظرگرفتن مسئولیتهای مدنی و کیفری، حقوق عامه را تضمین کند.
خبرگزاری رویترز، ۲۷ ژانویه سال جاری گزارش داد که کمیسیون رقابت و مصرفکننده استرالیا (ACCC) بررسی بیش از ۱۰۰ سلبریتی استرالیایی را در رسانههای اجتماعی آغاز کرده است. علت اتخاذ این تصمیم، شکایت مصرفکنندگان از توصیههای گمراهکنندهی سلبریتیها اعلام شده است. جینا کاس گوتلیب، رئیس این کمیسیون اعلام کرده است: «جامعه در مورد تعداد روزافزون تکنیکهای بازاریابی فریبکارانه در رسانههای اجتماعی که برای اغوا یا اجبار مصرفکنندگان به خرید کالا یا خدمات طراحی شدهاند، نگران است». قرار بر این است که جریمه نقض قوانین حقوق مصرفکننده این کشور از سوی سلبریتیها، تا سقف ١,٧٨ میلیون دلار باشد.
🔷 برجستهسازی ممنوع!
موضوع دیگر، دامن نزدن به فرهنگ شهرت است. مثلا چرا باید عمدهی برنامههای صداوسیما سلبریتیمحور باشند؟ چرا باید کمپینهای انتخاباتی جولانگاه سلبریتیها باشند؟ اشتیاق فعالان حوزهی رسانه و سیاست برای استفاده از شهرت سلبریتیها، اگر کنترل نشود، فرهنگ شهرت را افسارگسیخته میکند. راهحل این مشکل، به «شورای نظارت بر صداوسیما» و همچنین «ساترا» بر میگردد. شورای نظارت، میبایست با حضور بیمهابای چهرهها در برنامههای ترکیبی و گفتگومحور برخورد کند. ساترا نیز میبایست با تدقیق مقررات تبلیغات انتخاباتی، مانع از سوءاستفادهی احزاب سیاسی از چهرهها شود.
🔶 جنبش سواد رسانهای
خطمشی مهم دیگری که جوامع از آن بهرهمند میشوند، ارتقای سواد رسانهای است. سواد رسانهای مخاطب را از انفعال در برابر پیامهای رسانهای میرهاند. هرچند که دولتها در خصوص ترویج سواد رسانهای نقش دارند (برای نمونه، برنامهی سواد رسانهای آفکام که توسط دولت بریتانیا تأمین مالی میشد) اما خانوادهها نیز باید درخصوص سبد مصرف رسانهای خانوادهی خود دغدغهمند باشند.
🔷 مردان میدان
میل به الگوپذیری (در سطح بینش، گرایش و کُنش) همواره در انسان وجود داشته است، بنابراین با انفعال مراجع فکری همچون فُضَلای حوزه و دانشگاه و سایر فرهیختگان، میدان برای سلبریتیها باز میشود. امتداد ولنگاری وضعیت امروز سلبریتی، به جامعهای ختم میشود که مردم به جای فضیلت، برای شهرت ارزش قائل میشوند و اگر خدای نکرده چنین شود، باید فاتحهی آن را خواند!
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
در انتخاب عکس پروفایل دقت کنید 📝
✍️ سیده راضیه حسینی
🔷 در بین مخاطبهایتان مخصوصا در پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی، حتما چند نفر هستند که پروفایلشان تصویر یک شهید یا عکس امام و یا رهبر باشد. این افراد قطعا بهخاطر علاقهای که به آن شخصیت دارند، عکسشان را برای خودشان انتخاب کردهاند.
🔶 اما آیا واقعا انتخاب تصویرِ یک فرد عزیز و مورد احترام برای پروفایلمان، همیشه تکریم و بزرگداشت اوست؟ طبق قاعدهی شرطیسازی، لزوما خیر! برعکس میتواند باعث شود بعضیها یک احساس نامطلوب نسبت به آن عکس، و فراتر، نسبت به آن فرد پیدا کنند. طبق این قاعده وقتی در ذهن کسی، یک تصویر با یک احساس و نگرش خاص گره بخورد، هر بار دیگری که آن تصویر را ببینید، آن احساس در او زنده میشود. ماجرا اینجا و در شبکههای اجتماعی، از این حالت معمولیِ شرطیسازی هم فراتر میرود؛ چون در این شبکهها، عکس پروفایل ما تمام تصویری است که بقیه از ما میبینند. هر رفتاری و برخوردی که با بقیه داشته باشیم، تماما و به صورت یکجا در ذهن آنها با عکس پروفایلمان گره میخورد.
🔷 مثلا اگر یک نفر در تلگرام یا توییترش آدم بداخلاقی باشد یا با بقیه بحث و جدل کند، طبیعتاً باعث شکلگرفتنِ یک احساس بد در مخاطبانش میشود؛ این احساس بد در ذهن افراد، به عکس پروفایل او گره میخورد و هر زمان آن عکس را میبینند، آن احساسات در ناخودآگاهشان تداعی میشود. تحقیقات علوم شناختی بر روی تأثیر عکس بر ادراک نیز مؤید همین موضوع است؛ عکس، تأثیر عمیقتری تا کلمات میگذارد.
🔶 طبق این تحقیقات، مغز ما محرکهای بصری را با سرعت نور پردازش میکند و به همین خاطر، تصاویر احساسات قدرتمندی را در ما برانگیخته میکنند. بر اساس کشف اخیر محققان دانشگاه میشیگان، «قشر بصری» (Visual Cortex) که در مغز مسئول پردازش عکس است، خیلی قویتر از آن چیزی است که قبلاً تصویر میشد؛ درحالیکه قبلا اینطور تصور میشد که این بخش مغز تنها پردازشهای سطح پایین را برعهده دارد، حالا معلوم شده است که مشابه «قشر تداعی» (Association Cortex) عمل میکند که مسئول نظارت بر عملکردهای پیچیدهتر مغز مانند تشخیص اشیاء است. همهی اینها حاکی از آن است که تصویر بهسرعت و با قدرت اثرگذاری زیاد در مغز ما پردازش میشود و احساسات قدرتمندی را در ما شکل میدهد؛ احساساتی که بسیاری از آن ناشی از خاطرات و تجربههای قبلی ما از آن تصویر است.
🔷 با این اوصاف، اگر به شخصیتی ارادت داریم و میخواهیم تکریمش کنیم، خیلی ضروری است عکسش را روی پروفایلمان نگذاریم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir