🔻چند برش از کتاب #کهکشان_نیستی
🗒میگفت شأن روحانیت را حفظ نکردی!
✍نفیسه ترابی
🔳«کهکشاننیستی» عنوان کتابی است که طریقهی شیدایی سیدعلیقاضی را در قالب داستانهایی کوتاه روایت میکند. نویسندهی کتاب در مقدمه آورده است: «کهکشاننیستی فاقد استانداردهای رمان است... نویسنده تمام آنچه چه در کتب، چه از اساتید و چه سینهبهسینه شنیده شده را در این کتاب گردآوری کرده و به آن چینش داستانی داده است.» او هدف از کتابت آن را خروجی نفوسی آگاه با انگیزههای الهی و توحیدی میداند. با هم برشهایی از این کتاب را میخوانیم.
*شأن روحانیت را حفظ نکردی!*
با چشمان بیروحی که داشت خیره خیره به سید علی نگاه میکرد، گفت: «شأن لباس روحانیت را حفظ نمیکنی. نمیدانی نباید اینجا اینگونه روی زمین بنشینی؟»
سید علی اخمهایش را درهم کرد و گفت: «شأن لباس روحانیت دیگر چیست؟»
شیخ عدنان گفت: «لباس رسول خدا (ص) را تنت کردهای و نمیدانی شأن آن چیست؟ این لباس، لباس علماست، لباس بزرگان! با این سر و وضع خاکی، کنار گدایی نشستن، زیبندهی این لباس نیست.»
سیدعلی، درحالیکه دیگر از آن لطافت کلامش خبری نبود، با قاطعیت پاسخ داد: «اگر شأن لباس روحانیت این است که من نتوانم روی زمین کنار این برادرم بنشینم، همان بهتر که حفظش نکنم.»
*چطور میتوان فانی مولا شد؟*
سالها بود کسی از من برای کاری اجازه نگرفته بود. خودم را جابهجا کردم. با دستانش عبای خاکیاش را بالا گرفت، کنارم روی زمین نشست و به ورودی حرم مولا نگاه کرد و با تهلهجه ترکی، به عربی فصیح گفت: چطوری مجاور حرم مولا؟
با تعجب از لقبی که گرفته بودم، گفتم: بد نیستم، شکر خدا!
- رفیق! چطور میتوان فانی در اراده مولا شد؟
- سید در حد من حرف بزن، بفهمم چه میگویی؟
- منظورم این است چطور میشود آدم یاد بگیرد به چیزی که این آقا برای آدم میخواهد، راضی باشد؟ خودش فکر نکند، تصمیم نگیرد، کار را واگذار کند به او و بنشیند و تماشا کند.
- سالهاست که کارم نشستن و بساط داشتن در اینجاست، تا بهحال ندیدمت. اهل کجایی؟
- ایرانیام. اهل تبریز... حاجی تو اینجا مینشینی امیدت به چیست؟ از کارت خسته نمیشوی؟
- سید راستش من باور کردهام که گدایم و این باعث شده همینجا بمانم و منتظر مردم باشم. از وقتی این را قبول کردم، برایم راحت شده. روز و شب میگذرانم و چشمم به آدمهاست که میآیند یا نمیآیند.
دیدم خیره خیره نگاه میکند و با برقی در چشمانش لبخند میزند. گفتم: چرا میخندی؟
- پاسخم را دادی!
- میخواهم در عوض این پاسخ، هدیهای به تو بدهم.
داستانی تعریف کرد و مرا که سالها از مولای این حرم غافل بودم بیدار کرد و سپس دست در جیب قبایش کرد و مبلغ درشتی را در دستم گذاشت و گفت: «این هم برای توست»
*تربیت تو در دست مادرزن است!*
-آقا این مادرزن دیگر از آزارواذیت چیزی نبوده که از دستش بربیاید و سر من و همسرم نیاورده باشد؛ زبان به آزار و طعنه و فحش و هرآنچه میشود، در مقابل دیگران باز کرده است و آبروی ما را میبرد. با این فشار فقر که ام مهدی، همسرم، با آن دستوپنجه نرم میکند من نمیدانم باید چه کنم. اواخر مادرش آمد و کیسههای برنج خوشعطر عنبر را با روغن حیوانی به پرده اتاق ما نزدیک میکرد تا رنج و عذاب من و دخترش را بیش از پیش مشاهده کند.
-راه حل چیست سید هاشم؟
-آقا، حقا دیگر تاب ندارم و آمدهام از خدمت شما اذن بگیرم تا همسرم را طلاق دهم.
-حالا از این حرفها و ماجراها بگذریم، آیا همسرت را دوست داری؟
-بله آقا، هدیه را خیلی دوست دارم.
-ام مهدی هم تو را دوست دارد سید هاشم؟
-بله، او هم مرا بسیار دوست دارد و زن صبور و بامحبتی است.
-ابدا راه طلاق گرفتن نداری. برو صبوری پیشه کن. تربیت تو به دست مادرزنت است. با آنچه میگویی خداوند چنین مقرر فرموده که ادب تو و راه باز شدن در به روی تو، به دست این مادرزن و تحمل سختیها و مشکلات ارتباط با او خواهد بود. زمانی که نفس غیر از این خواسته معشوق را طلب کرد، واجب است انسان آماده جنگ و قتال با او باشد.
- آقا هر چه شما بفرمایید. اگر ممکن است، برای زندگی ما و باز شدن این گره، در حق این بنده دعا بفرمایید.
- خود را به دامن توکل و عنایت سیدالشهدا بسپار؛ خداوند کار را درست میکند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir