eitaa logo
مجله مجازی واو
278 دنبال‌کننده
163 عکس
232 ویدیو
0 فایل
| مجله مجازی واو | پاتوقی برای اهالی خواندن و نوشتن واو حرف عطف است.
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره مثلت عشق، رنج، شکیبایی چه می‌دانید؟📝 ✍️ شکوفه سادات مرجانی 🔷 احتمالا تمام انسان‌ها یک‌بار با عشق به شیوه‌های مختلف مواجه شده‌ و آن را تجربه کرده‌اند. مسئله‌ی مهم این است که بدانیم عشق همراهش رنج است آنجا که حافظ می‌فرماید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» اشاره به همین همراهی دارد. البته برای رنج نیز درمانی وجود دارد و آن صبر و شکیبایی است. این سه یعنی عشق، رنج و شکیبایی به هم مرتبطند و از هم جدایی‌ناپذیرند. آن‌ها سه وجه مثلثی هستند که غلامرضا طریقی برای توضیح مختصر کتابش از آن‌ها یاد کرده است. 🔶 «رنجین کمان» اولین اثر نثر این شاعر زنجانی است. او ۲۵ روایت از مواجهه‌اش با کسانی که در حصار این مثلت بوده‌اند را گلچین کرده و برای مخاطب بازگو می‌کند روایاتی که به گفته‌ی نویسنده بسیار بر او اثر گذاشته‌اند. روایت‌هایی از جنس قهرمان‌های به‌ظاهر معمولی. قهرمان‌هایی که توصیه می‌کنند بی‌تفاوت از کنار آدم‌ها گذر نکنیم زیرا که هر انسان ذره‌ی وجودی از نور خدا را با خود حمل می‌کند با همه‌ی ضعف و قوتش. او می‌تواند همان انسان منحصر به فردی باشد که قصه‌اش گرهی از من و شما باز کند. بیایید برش‌هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم: 🔷 آدمی همین‌طور است. آتش‌فشان رنج که می‌شود دلش می‌خواهد گاهی به روی همه‌ی عالم چنگ بکشد، حتی روی عزیزترین کسانش. شاید برای‌اینکه بخشی از رنج نامعلوم‌اش را سبک کند؛ شاید برای این‌که به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به پای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر می‌شود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشده‌اند. شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل می‌کرد و می‌گفت: «غمگین نبینمت رفیق» کار به اینجاها نمی‌کشید.  🔶 وقتی چیزی را گم می‌کنی، ممکن است بر اثر گذر زمان، گم‌شده را فراموش کنی. اما همیشه کتابی، عطری، لباسی، چیزی می‌بینی که ناگهان تو را از حفره‌ای رد می‌کند و می‌کشد به نهُ توی خاطره‌ها‌؛ می‌بردت به میقات آن گم‌شده و دوباره هوایی‌ات می‌کند. انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده، دوباره نشتر می‌زند. من با خاطره‌ی محمد چنین بودم. 🔷 سکوت شب نخلستان، شگفت‌انگیز است. هیبت شبانه‌ی نخل‌های قد به آسمان کشیده با تکان‌های ریزی که گاهی خش‌خشی می‌کند آدمی را متوجه حقیر بودنش در جهان هستی می‌کند. من برای اولین‌بار وقتی در میان آن هیبت‌های شبانه قدم زدم به کسی که نخل‌ها را با نفر سنجیده است حق دادم انگار نخل‌ها موجودات صبوری هستند که در تاریکی شب بیشتر می‌توانی به ابهت و شکوهشان پی ببری. 🔶 هرچه ماشین تابوت‌ها نزدیک‌تر می‌شد، جمعیت بی‌قرارتر می‌شد و صدای گریه‌ها بالاتر می‌رفت؛ تا جایی‌که یکی از مادرهای جمع جیغ زد: «اغلوم... پسرم...» و هم‌زمان با گفتن این کلمه، دوید به‌طرف وسط خیابان و جلو پای ما به زمین خورد. ما داشتیم بند دوم مارش شهدا رو می‌زدیم که غمگین‌ترین مارش نظامی است. ولی یک‌باره توقف کردیم تا او را از جا بلند کردند. از دهانش خون می‌آمد. عکس بچه‌اش خونی شده بود. این‌جا همان جایی بود که فهمیدیم این مراسم با مراسم دیگر خیلی فرق دارد. در میان جمعیت منتظر آن‌جا هم، پدر مادر پیری که عکس فرزندشان را در دست داشتند، جلب توجه می‌کردند. اما این‌بار کس دیگری قرار بود قهرمان قصه شود و حال همه ما را دگرگون کند؛ دختر نوجوانی که قبل ‌از بلند شدن صدای سازها، آمد وسط جاده، نگاه کرد به کامیون‌هایی که داشتند نزدیک می‌شدند و داد زد: «بابای بی معرفتم. من چهارده‌ساله بدنیا اومده‌م؛ تو تازه اومدی منو ببینی؟» این‌بار بچه‌های دسته موزیک بدون خجالت کشیدن از همدیگر زدند زیر گریه. 🔷 از جلوی صورتم که کنار رفت شد آن‌چه نباید می‌شد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دست‌به‌دست کردم دلم داشت می‌جوشید انگار همه سماورهای دنیا یک‌جا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچه‌های جهان همه‌ی سنگ‌های عالم را برداشته بودند و زده بودند به هر چه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که می‌آمد و هی بند بود که داشت پاره می‌شد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
از این ویژگی فرار کنید! 📝 ✍️ حکیمه سادات نظیری 🔷 خوابگاهی که بودم، یک فصلی، همدم و هم‌سفره‌ی سه نفر شدم که هیچ کدام‌مان شبیه هم نبودیم. شبیه که نبودیم هیچ، سر بدیهیات اولیه هم آب‌مان توی یک جوب نمی‌رفت. مثلا وقت خواب، صدای پچ‌پچ و سروصدای ظرف‌هایشان، خوابم را مثل آبکش آشپزخانه، سوراخ سوراخ می‌کرد. از آن بدتر دور هم چایی که می‌خوردیم این‌ها تفاله‌ی فنجانشان را بی‌مقدمه روی فرش خالی می‌کردند و می‌خندیدند! استدلالشان این بود فرش‌ها را که قرار است تابستان بشویند، حالا خب قدری لکه‌دارتر! 🔶 من و آن تخت بغل‌دستی‌ام، مخالف بودیم ولی هرچه من حنجره پاره می‌کردم و تذکر می‌دادم، این دوستمان هیچ. از کمدهای خوابگاه صدا در می‌آمد اما از این دختر نه... یکبار کفرم درآمد گفتم: «تو چرا حرفی نمی‌زنی؟! دوتا باشیم حرفمان را بیشتر می خرند.» خیلی آرام و خونسرد گفت: «نمی‌خواهم الکی درگیر شوم من سرم به کار خودم گرم است. این‌ها گوششان بدهکار نیست.» همه‌ی سلول‌های مغزم کودتا کردند، این چه مغلطه‌ای بود؟! آن دوست‌مان اسم عافیت‌طلبی خودش را گذاشته بود سازگاری و... خیلی راحت دست روی دست گذاشته بود تا چندی بعد از بوی تفاله چای و پوست آشغال میوه‌هایی که دور نمی‌ریختند، یا خفه شویم یا مزاج‌مان عادت کند به همین شکلی زندگی کردن. 🔷 داستان دوستم، روی دور تکرار هر روز و هرسال دارد اتفاق می‌افتد. هرجایی که می‌توانیم زمینه‌ساز تغییر خوبی باشیم یا از روند غلط‌کاری جلوگیری کنیم اما با زبان توجیه و به بهانه «حرف ما که خریدار ندارد» می‌رویم یک کُنجی، افتاده‌ایم توی دام «عافیت‌طلبی». مفهوم ساده‌ی عافیت‌طلبی، همان پرهیز از خطر و آسیب است. اما چرا این مفهوم می‌تواند مذموم باشد؟! در ظاهر آن که اشکالی وجود ندارد، حتی خوب است آدم نخواهد خطر کند. وقتی همه‌ی ما بخشی از یک خانواده بزرگتر به نام اجتماع می‌شویم و منافع و مقاصدمان هم‌راستا می‌گردد، دیگر عافیت‌طلبی نمی‌تواند یک صفت خوب مادام‌العمر باشد. آن اتفاق‌های ناپسند، توی اتاق کوچک خوابگاه را اگر کمی بزرگتر تصور کنیم و امثال دوست من اگر زیاد شوند، جامعه چطور بر ضعف‌ها و نقص‌ها غلبه کند و پیش برود؟ اگر همه‌ی آدم‌ها بنشینند پای تلویزیون خانه و کسب‌و‌کارشان و هیچ خطری را به جان نخرند برای تغییر، چه اتفاقی می‌افتد؟! ما ذره ذره از آنجایی که هستیم حتی سقوط می‌کنیم. بیدل دهلوی می‌گوید: «عافیت می‌طلبی منتظر آفت باش.» 🔶 مقابل عافیت‌طلبی، واژه‌ی خوب و دست‌چین‌شده‌ی «کنش‌گری» می‌گذارم. آب اگر یک‌جا بماند، می‌گندد چرا که جوهره‌ی آب جاری بودن است. آدمی هم شکل همین آب، باید سیال باشد. تاریخ را آدم‌ها نوشته‌اند نه؟! و تاریخ مردم ما سرشار از «کنشگری خوب» است. کنش‌گری یعنی وقتی کتاب خوب برای نوجوان تولید نمی‌شود، یک نویسنده‌ی جوان بیاید پای کار و سختی کار را به جان بخرد. کنشگری البته بزن بهادری نیست. آدم کنش‌گر درست مثل همان همسایه‌ای است که وقتی می‌بیند ماشین همسایه به پت‌پت افتاده، می‌آید و هول می‌دهد، یا اگر برف از خیابان می‌روبد به سنگفرش جلوی خانه‌اش اکتفا نمی‌کند، حالا کمی بیشتر سردش می‌شود. چه باک! 🔷 نقایصی که خودمان با تکیه بر عصای قلابی عافیت‌طلبی، چاره نکنیم، روزی گریبان مملکت را می‌گیرد که دیگر از دست کسی کاری ساخت نیست. آنوقت آن بیگانه‌ی متظاهر جرأت می‌کند بیاید بگوید من آن نقص را دیده‌ام، بلدم راه و چاهش را. می‌شود همان جریان آفت بیدل که گفتم... 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
نوروز را جدی‌تر بگیریم 📝 ✍️ فاطمه اِکرارمضانی 🔷 عید نوروز من را یاد مادربزرگم می‌اندازد. عادت هر ساله‌مان این بود که لحظه‌ی سال تحویل، سال و حالمان را در خانه‌ی او نو کنیم. خانه‌ای باصفا و قدیمی که با خشت‌خشتَش برایم خاطره ساخته ‌بود. انگار همین دیروز بود که دو پرتقال را روی هم می‌گذاشت و در لحظه‌ی سقوطشان سال نو متولد می‌شد. انگار این رسم‌ها دیگر جزئی از تاروپود شخصیت ما شده ‌بود. 🔶 تابستان ۸۸ و ایام فتنه رسیده بود که فهمیدیم یکی از اقوام، در جهتی خلاف با مسیر سیاسی خانوادگی‌مان سیر می‌کند. آن روزها بچه بودم اما متوجه تغییر رفتارش با سایرین می‌شدم. دمای ارتباط او با اقوام‌مان پایین‌تر از درجه‌ی همیشگی‌اش آمده‌ بود. دیگر در جمع‌های خانوادگی، همه‌ی سعی‌مان بر این بود که یک تابلوی ورود ممنوع بزرگ بر سر راه مباحث سیاسی نصب کنیم تا کسی وارد آن فضای پر تنش نشود. اما تلاش‌ها مقطعی بود و بالأخره روز حادثه فرارسید؛ روزی که صدای تلویزیون بلند بود و خبرهای داغ ایام فتنه را اعلام می‌کرد. نتیجه این شد که هیولای تعارضات و اختلافات که مدتی در پستوی ذهن‌ها خوابیده بود، بیدار شد. تلاش‌ها برای خاموش‌کردن آتش شعله‌ور شده چندان نتیجه‌بخش نبود. بعد از آن روز، دیگر دمای ارتباط‌ها پایین نبود، بلکه به زیر صفر رسیده بود. 🔷ماه‌ها می‌گذشت و چیزی نمی‌توانست رابطه‌ها را بهبود بخشد تا اینکه نوروز سال بعد فرا رسید. فروردین سال ۱۳۸۹ نخ تسبیحی شد که به پراکندگی‌ها، امیدِ وحدت و همدلی می‌داد و تلاش‌های مادربزرگ مهربانم که تا پیش از این به ثمر ننشسته بود، به بار نشست. عید نوروز دوباره همه‌ی ما را مثل قبل دور هم جمع کرده ‌بود و اتحاد گریخته‌مان را سر عقل آورده بود که برگردد و به ما نشان ‌دهد که گرچه اختلاف‌نظر هست ولی خانواده بودنمان بر هر اختلافی ارجحیت دارد. ایامی که خانواده‌ی ما دچار گسست شده بود، هرگز گمان نمی‌کردیم که به این زودی، همه چیز مثل گذشته شود. اما شیرینی دورهمی‌های عید و خاطرات خوشِ نشأت‌گرفته از یک‌دلی‌مان خیلی زود تلخی‌ها را به دستان فراموشی سپرد. انگار تعلق ما به خاطرات عید و روزهایی که دل‌مان به پشتوانه‌ای به نام خانواده گرم می‌شد، باعث شده بود که نتوانیم از خیر مهمانی‌های عید بگذریم. 🔶عید نوروز، شب یلدا یا حتی سیزده‌به‌در، همه از مناسبت‌های جمعی ایرانیان هستند که ریشه در هویت فرهنگی ما دارند و منجر به تفاوت جامعه‌ی ایرانی با سایر جوامع می‌شوند و از سوی دیگر، عامل مهم یکپارچگی فرهنگی در درون جامعه هستند. میراث فرهنگی یک ملت، نیروی عظیمی است که خودآگاه یا ناخودآگاه آن ملت را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به مثابه‌ی یک چتر بزرگ، همه را ذیل خود، گرد هم می‌آورد. شاخص‌های مهم بُعدِ فرهنگیِ هویتِ یک ملت، شامل آیین‌ها و سنت‌های عام، جشن‌ها و اعیاد، ارزش‌های سنتی، لباس و طرز پوشش، معماری بناها و مکان‌ها، رسوم، عرف و هنرهای ملی و بومی هستند. بنابراین مناسک ملی پیوند‌دهنده‌ی سلائق گوناگون «انسان ایرانی» به یکدیگر است و کثرت‌ها را به وحدت می‌رساند. 🔷دلخوری‌ها و اختلاف نظرهای خانواده‌ی بزرگی به نام ملت، گاهی مثل غذای سوخته و چسبیده به کف قابلمه می‌شوند که به هیچ ضرب و زوری از بین نمی‌روند و فقط علاجش مدتی خیس خوردن است، تا حلّالیّت آب کم‌کم  چاره‌ساز شود. مناسبت‌های ملی نیز حکم همان آب را دارد که نه تنها به تفرقه‌ها دامن نمی‌زند بلکه اختلاف‌هایمان را در خودش حل می‌کند و وحدت ملی‌مان را بیش از پیش پایدار می‌سازد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
کریسمس و ولنتاین برای شما عید نوروز برای ما 📝 ✍️ فاطمه‌سادات شه‌روش 🔷 پسته‌های باغ پدربزرگم را با کمک یکدیگر می‌چیدیم. زمستان که می‌شد با همان پسته‌ها و این بار با کمک خاله‌ها و عروس‌ها دور هم جمع می‌شدیم برای پختن شیرینی عید. کدبانوهای شهرمان از خریدن شیرینی آماده از قنادی ابا داشتند. شیرینی‌های قنادی حاضر و آماده بودند و هیچ‌وقت در اثر فراموشی ما در فر نمی‌سوختند؛‌ ولی با بازشدن پایشان به خانه‌ها، فرصت این دورهمی‌های خانوادگی قبل عید از ما گرفته می‌شد. دانه‌های تسبیح تا با نخ به هم وصل نشوند،‌ اعتباری ندارند. فردیت هر کدام از ما نیز انگار با کمک‌ این پسته‌ها به هم پیوند می‌خورد. پسته‌هایی که با همه‌ی کوچکی‌شان نخ تسبیح تحکیم روابطمان بودند و ما را به هم نزدیک‌تر می‌کردند. 🔶 هویت ملی ما ترکیبی از هویت ایرانی و اسلامی است. هرکدام از این هویت‌ها در صورت تعارض با یکدیگر اثر هم را کم‌رنگ کرده و حتی می‌توانند باعث شکاف در جامعه شوند. حال اگر این هویت‌ها یکدیگر را تقویت و در راستای هم‌افزایی هم حرکت کنند، هویت ملی بیش از پیش تقویت شده و موجب وحدت هرچه بیشتر افراد و قشرهای جامعه می‌شود؛ وحدتی که در دنیای امروز یکی از اصل‌های مهم برای بقای یک کشور به‌شمار می‌رود. رسم دیدوبازدید نوروزی در هویت ایرانی بدون‌شک هم‌سوترین کار با سفارش اسلام به صله‌ی رحم و دیدار با خویشاوندان است. 🔷 این روزها که کاروبار مغازه‌های فروش شیرینی‌های سنتی در شهرها سکه شده و قالب‌های شیرینی در پستوی خانه‌ها خاک می‌خورد، زنگ خطر کم‌رنگ‌شدن توجه به هویت‌ ایرانی و اسلامی به صدا درآمده است. در آن روزگار کسی از مراحل تهیه‌ی شیرینی در خانه عکاسی و سپس منتشر نمی‌کرد، ولی این روزها با بازشدن مویرگی پای هویت غربی، شاهد پست‌های اینستاگرامی از شیرینی‌هایی هستیم که روی فر خانگی را به خود ندیده‌اند و هم‌چون سایر غذاهای فست‌فودی، بیرون از خانه تهیه شده‌اند. این نفوذ گاهی حتی پررنگ‌تر شده و شاهد بزرگداشت مناسبت‌هایی چون کریسمس و ولنتاین هستیم که هیچ جایی در هویت ایرانی و اسلامی ما ندارند. 🔶 در مواقعی که گسترش رسانه‌ها و به‌دنبال آن ترویج هویت غربی باعث ایجاد شکاف بین هویت ایرانی و اسلامی ما می‌شود؛ زنده‌کردن سنت‌های ساده‌ای چون شیرینی‌پزی خانگی، مانند چوب جادویی عمل می‌کند که دل‌ها را به یکدیگر نزدیک‌تر کرده و جامعه‌ی ایرانی را به روزگار وصل خویش بازمی‌گرداند. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
مجله مجازی واو
خاستگاه ایده تحول‌خواهی رهبر انقلاب کجا است؟ 📝 جعفر حسن‌خانی ✍️ 🔶 رهبر انقلاب در سخنرانی یکم فروردین خود در حرم امام رضا(ع) از لزوم «تحول» و ضرورت «تحول‌گرایی» سخن به میان آوردند. سؤالات مهم در این‌باره این است که خاستگاه «تحول‌گرایی» رهبر انقلاب کجا است و بر چه بنیادی استوار است؟ و ایشان چه معنایی از «تحول» را مراد می‌کنند؟ 🔷 برای معناشناسی و درک بهتر ایده‌ی «تحول‌خواهی» رهبر انقلاب و جایابی آن در جغرافیای فکر جامعه‌ی ایران، لازم است ابتدا یک صورت‌بندی از پهنه‌ی این جغرافیای فکری ارائه کرد و جریان‌های سیاسی فکری ایران معاصر را در این پهنه به تفکیک و تمایز نشان داد و از پس آن معین کرد که ایده‌ی تحول‌خواهی رهبر انقلاب به کدام یک از جریان‌های فکری معاصر، تعلق دارد و چه معنایی را می توان از آن اراده کرد. 🔶 در پهنه‌ی جغرافیای فکری ایران، جریان‌های‌ سیاسی و فکری مختلفی وجود دارند که هر یک تحقق یک کلان طرح و ابر پروژه‌ی سیاسی اجتماعی را دنبال می‌کنند و بر همین مبنا می‌توان آنها را که برآمده از منازعات فکری معاصر هستند، به چهار دسته‌ی کلی تفکیک کرد : ۱. کلان پروژه‌ی تحجر ۲. کلان پروژه‌ی تجدد ۳. کلان پروژه‌ی سازگاری ۴. کلان پروژه‌ی تحول 🔷 کلان پروژه‌ی تحجر، «گذشته‌گرا» است و می‌خواهد ارزش‌های گذشته را از آلودگی‌های حال و غبار گذشته‌ی زمان پاک کند. پیش‌فرض دارندگان و باورمندان این کلان پروژه؛ ناپاک بودن حوزه‌ی عمومی و دنیا است، آنان تلاش می‌کند با فردی کردن دین و دامن‌چینی آن از حوزه‌ی عمومی، به زعم خود دامن دین و سنت‌ها را از آلودگی‌های حوزه‌ی عمومی پیراسته و پاک کند. پیامد جریان تحجر در نهایت توسعه‌ی سکولاریسم است. این جریان به نام صیانت از گوهر دین و دنیا‌زدایی از دین، در واقعِ امر در حال دین‌زدایی از دنیا است. در تاریخ معاصر ایران این جریان همواره در نقش جاده‌صاف‌کن جریان تجدد ایفای نقش کرده است. 🔶 کلان پروژه‌ی تجدد، غرب‌گرا است. می‌خواهد تاریخ مدرن اروپای غربی را به تاریخ ایران و جهان تحمیل کند. فکر می‌کند یگانه راه تاریخ همان است که غرب رفته و ملت‌های دیگر باید راه رفته‌ی خود را وارهند و غربی شدن را تمرین و تجربه کنند. نمونه‌ی تاریخی باورمندان به این کلان پروژه حسن تقی‌زاده‌ی متقدم (و نه متأخر)، ملکم خان و... هستند. پیامد این پروژه توسعه‌ی بحران است. چراکه تاریخی که بر یک جغرافیای سیاسی و فرهنگی رفته عینا قابل تکرار در جغرافیای دیگر نیست. اصرار بر این کلان پروژه بحران‌های بسیاری به بار می‌آورد که مهم‌ترینشان بحران هویت است. 🔷 کلان پروژه‌ی سازگاری خود به دو پروژه تقسیم می‌شود: الف) پروژه‌ی سازگاری ایران و اسلام با غرب: این پروژه همچنان غرب‌گرا است فقط آنکه امیدوار است در مسیر «غربی‌شدن» برخی داشته‌های هویتی، فرهنگی و تاریخی خود را که با ارزش‌های غربی ناسازگار نیست بتواند حفظ کند. پیامد عمل مجریان این پروژه، همان پیامد عمل مجریان پروژه‌ی تجدد است با این تفاوت که در بازه‌ی زمانی طولانی‌تری بحران خود را نمایان می‌کند. ب) پروژه‌ی سازگاری غرب با اسلام: این پروژه از موضع انفعال دنبال می‌شود. جریانی که این پروژه را دنبال می‌کند دغدغه‌ی حفظ دین و کاربست آن در جامعه را دارد اما هیچ افقی پیش رو ندارد و در موضع اضطرار قرار دارد. این پروژه برای دوران گذار حتما کارا است و البته ضروری اما پیامد دنبال کردن این کلان پروژه در بلندمدت منجر به ناامیدی می‌شود. 🔶 کلان پروژه‌ی تحول اما «آینده‌نگر» است. به دنبال خروج از پارادایم تجدد است. افق تمدنی نویینی را جست‌وجو می‌کند. روش‌فکر دارندگان این کلان پروژه از جهاتی شبیه به روش فکرِ روشنفکران عصر روشنگری اروپا است. روشنفکران اروپایی به دنبال طرحی نو بودند و موفق شدند از میان تاریخ و تمدن خود دوران جدیدی را رقم زنند. از این منظر جریان تحول‌خواه جامعه‌ی ایران نیز به وضع جدید می‌اندیشد. وضعی خارج از ستره مدرنیته. 🔷 انقلاب شکوهمند اسلامی پیامد عمل باورمندان به این کلان پروژه است. فکر امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای را می‌توان متعلق به این کلان پروژه دانست. ایده‌ی تحول‌خواهی آیت‌الله خامنه‌ای را هم می‌بایست ذیل همین کلان پروژه معنا و درک کرد. جریان تحول می‌خواهد از میان تاریخ و فرهنگ خود وضع جدیدی را شکل دهد و تاریخ جدیدی خارج از تاریخ مدرن بیافریند. 🔶 این در حالی است که در سپهر سیاسی ایران جریان اصلاح‌طلبی در میانه‌ی پروژه تجددگرایی و پروژه‌ی سازگاری قرار دارد و بدنه‌ی اصلی آن به دنبال سازگاری اسلام و ایران با غرب است. این جریان می‌خواهد سنت‌های ایرانی اسلامی را به محک سنجه غرب بگذارد و «سنت‌گزینی» کند. در نقطه‌ی دیگر جریان اصولگرایی در میانه‌ی پروژه تحول‌گرایی و پروژه سازگاری است و بدنه اصلی آن به دنبال سازگاری غرب با اسلام است.
مجله مجازی واو
این جریان ارزش‌ها و شاخص‌های مدرنیته را به سنجه‌ی اسلام می‌گذارد و اهتمامش «غرب‌گزینی» است. در این میان باید توجه داشت که طرح انقلاب اسلامی و رهبران آن فرا‌روی از زمانه و نظر به عالمی دیگر و گشوده است. ایده‌ی تحول‌خواهی آن بنیادی است. در اینجا برای درک بهتر معنا، واژه‌ی «پارادایم» توماس کوهن کمک‌کننده است، ایده‌ی تحول رهبران انقلاب شامل پارادایم هم می‌شود. آنان به دنبال تغییر زمانه بوده و هستند. ایده‌ی تحول‌خواهی و تحول‌گرایی رهبر انقلاب را از این خاستگاه می‌بایست مورد مداقه قرار داد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
فرمانده‌ای که جنگ برایش گزینه‌ی آخر بود 📝 ریحانه یزدی ✍️ 🔶 «از قلب‌ها وارد می‌شود، نه از دیوارها؛ و این پیروزی جاودانه است...» این جمله از فیلم محمد رسول‌الله(ص) خلاصه‌ی تمام آن چیزی است که «غریب» به زیبایی از بروجردی شهید به ما نشان داده است. در صحنه‌ای که پس از فتح سنندج به دست سپاه پاسداران در فیلم می‌بینیم، آنجا که بروجردی در جمع مردم کرد به تماشای صحنه‌ی فتح مکه نشسته و این جمله با تصویر فرمانده‌ی پیروز سپاه غرب قاب گرفته می‌شود. 🔷 بروجردی «غریب» یک فرمانده‌ی کامل است. نه مثل متوسلیان «ایستاده در غبار»، تنها صفات جلالی از او می‌بینیم و نه شِمایی از یک فرمانده‌ی منفعل مهربان دارد. فرمانده‌ای که «محمدحسین لطیفی» نشانمان می‌دهد در کلام و در عمل می‌گوید که راه‌ورسم جنگیدن را خوب می‌داند اما جنگ برایش آخرین راه است، زمانی‌که هیچ راه دیگری به سرانجام نرسیده باشد. 🔶 غریب، داستانش را در بستر غائله‌ی کردستان در سال‌های ابتدایی انقلاب روایت می‌کند. ماجرای خطر عظیمی که مرزهای کردنشین ایران اسلامی را تهدید کرده و جوی خونی در کوهستان‌های کردستان به راه انداخته بود. بابک حمیدیان با گریمی که شباهت عجیبی به مسیح غریب کردستان پیدا کرده، خوب توانسته از پس نقشی با چنین پیچیدگی شخصیتی برآید. ما بروجردی‌ای را که بر پرده‌ی سینما می‌بینیم باور می‌کنیم، با غصه‌هایش برای مردم مظلوم کرد غمگین می‌شویم، آرامش برخاسته از ایمانش در میان جنگ و خون را دوست می‌داریم و با سلحشوری‌اش حس باشکوه حماسه را تجربه می‌کنیم. 🔷 غریب تنها قهرمان خودش را خوب روایت نکرده، بلکه از پس روایت ضدقهرمان نیز به خوبی برآمده است. شعار «زن، زندگی، آزادی» که حالا دیگر همه ریشه و خاستگاه آن را می‌دانیم در چند صحنه به چالش کشیده شده و تناقض آشکار میان این شعار با عملکرد حزب کومله به تصویر کشیده می‌شود. رویکرد وحشیانه‌ی حزب کومله در مواجهه با زنانی که با منش و روش آنان همراه نباشند، یا حتی زنان همراه و هم‌پیمان این حزب که از بد حادثه رودروی هم‌حزبی خود قرار گرفته باشند در صحنه‌ی قتل همسر کاک شوآن بدست خود او و پس از آن در صحنه‌ی قتل همسر سیروان در بیمارستان به دست هم‌حزبی‌اش عمق جنایات جدایی‌طلبان را به مخاطب نشان داده است. 🔶 بروجردی همان قهرمانی است که انتظارش را داریم اما در کمترین میزان شعارزدگی، شاید تنها در چند دیالوگ این احساس به مخاطب دست بدهد که بروجردی سال ۱۳۵۹ در حال انذار دادن به جمهوری اسلامی سال ۱۴۰۱ است. آنجا که می‌گوید: «انقلاب کردیم که زندان‌ها خالی شوند اما حالا در زندان جایی نداریم!» هشداری که شاید بتوان از نظر منطقی به آن ایراد گرفت اما شاید از زبان بروجردی غریب آنقدرها هم تلخ و گزنده نباشد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
📝 کشف مفاهیم پنهان از «گفتمان تحول» رهبر انقلاب ✍️ جعفر علیان‌نژادی 🟣 صورت‌بندی رهبر انقلاب از موضو «تحول»، حائز نکات مهم و قابل توجهی است که شایسته تحلیل و تدقیق است. نگارنده با خوانش چندین باره‌‌ی سخنان رهبری به این نتیجه رسیده که تحول می‌تواند و باید عنصر کانونی گفتمان‌ کارآمدی در کشور باشد. این دریافت که ناشی از فهم «اراده‌ی تحول‌خواهانه»ی رهبری است، با معارضین، رقبا و موانع درونی و بیرونی مواجه است که در پی مصادره، تحریف و تغییر معنای تحول هستند.‌ در این یادداشت کوتاه سعی کرده‌ام، به برخی از این تعارض‌جویی‌ها اشاره کرده و بگویم، چرا گفتار تحول‌خواهانه‌ی رهبری اصالت دارد. 🔶 اول. تحول به مثابه کنشی میدانی در برابر تحول به مثابه یک بازی زبانی نوع طرح موضوع تحول توسط راوی این گفتار، می‌تواند راهنمای خوبی در تشخیص مفهوم این مسأله به‌عنوان یک اقدام ناظر به تغییر یا یک گفتار ساختگی(بازی زبانی) باشد. باید به این پرداخت که آیا موضوع تحول در واکنشی انفعالی به یک پدیده طرح شده است یا نتیجه‌ی منطقی رشد و تکامل یک سیستم است؟ طبیعی است یک سیستم رشدیافته نمی‌تواند با دنده‌سنگین حرکت کند، که هم دچار استهلاک و عقب‌ماندگی می‌شود، و هم حوصله‌ی سرنشینان را سر می‌برد. کشور ما در دهه‌ی نود دچار کندی حرکت شد، به نظر، در چنین فضایی بود که رهبری دو ماه مانده به برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ به صورت مبسوط از ضرورت «تحول» صحبت کرد. ضرورت تحول در چنین بستری(یعنی به‌عنوان نتیجه‌ی منطقی رشدیافتگی یک سیستم) بار دیگر در دی‌ماه ۱۴۰۱ نیز مورد اشاره ایشان قرار گرفت. در مقابل، زبان نیروهای معارض وقتی باز شد که کشور با اغتشاشات پاییز ۱۴۰۱ مواجه شد. طرح موضوع تحول در واکنش به آن حوادث، نوعی فرار به جلو بود و چون معارضین، فهمی از پیشرفتگی این سیستم نداشتند، با یک گفتار ساختگی، دست به انکار اصل آن و سپس هویت سرنشینانش زدند. گفتاری که اکنون با فروکش کردن حوادث، دستش در ارجاع به واقعیت‌های تلخ خالی شده و برای آنکه از تک‌وتا نیفتد در حال بازگشت به موقعیت نق‌زنی و آیه‌ی یأس‌خوانی است. 🔷دوم. تحول با زبان امیدواری در برابر تحول با زبان یأس: برای شناسایی جنس یک ادبیات امیدوارانه یا مأیوسانه، از نوع مواجهه‌ی راوی با ضعف‌ها، نکات خوبی دستگیر تحلیل‌گر می‌شود. در ادبیات «راوی معارض»، ضعف‌ها به‌عنوان نشانه‌ای از ناکارآمدی سیستم مورد استفاده قرار می‌گیرد. او تا ضعفی را می‌بیند شروع به انکار و پرش از روی آن می‌کند. او به جای زحمت ترمیم یا رفع ضعف، سعی می‌کند نشان دهد هیچ راه‌حلی برای عبور از آن وجود ندارد، آیه‌ی یأس می‌خواند و‌ شروع به تحریک اذهان برای تغییر کل سیستم می‌کند. در ادبیات او، دو نفی وجود دارد: در نفی اول با کلیدواژه‌های «نمی‌شود/نمی‌توان» به انکار ضعف‌ها می‌پردازد، و در نفی بعدی با کلیدواژه‌های «تمام‌شد/ناکارآمد است» جریان می‌یابد. اما در ادبیات راوی موافق، مواجهه‌ی میدانی و واقع‌بینانه با ضعف‌ها اصالت می‌یابد. او با شناسایی یا مواجهه با هر‌ ضعف دچار ایستایی و مرثیه‌سرایی نمی‌شود بلکه هر ضعفی را دلیلی مهم برای اقدامی محکم می‌بیند. «راوی موافق» ضعف‌ها را انکار نمی‌کند، ضعف را می‌پذیرد و بلکه شرط پویایی یک سیستم را در رفع همین آسیب‌ها و ضعف‌ها جست‌وجو می‌کند. راوی موافق از ضعف‌ها نمی‌هراسد، با آن‌ها گلاویز می‌شود و برای ترمیم آنها تلاش می‌کند. او شناسایی ضعف‌ها را نه یک اجبار ناشی از فشار اجتماعی، که یک وظیفه، تکلیف و کارویژه می‌داند. راوی موافق، پیشروترین منتقد سیستم است، البته نه انتقاد برای انتقاد، که انتقاد برای ترمیم و تبدیل و ارتقا. ترمیم ضعف و تبدیل آن به نقطه‌ی قوت. در یک کلام راوی مأیوس ضعف را نهادینه می‌کند اما راوی امیدوار ضعف را تبدیل به نقطه‌ی قوت می‌کند. 🔶سوم. تحول به‌عنوان کارگفتی امنیت‌بخش‌ در مقابل تحولی با زبان هراس‌آور: زبان‌شناسانان بین «زیبایی‌شناسی گفتاری» و «افعال گفتاری» تفکیک قائل شده‌اند. به بیان دیگر بین‌ «رتوریک» و «کارگفت» تمایز وجود دارد. یک گوینده ممکن است از رتوریک قوی برخوردار باشد اما در مهارت کارگفتی ضعیف باشد. در عین حال ممکن است گوینده‌ای هم دارای رتوریک قوی یعنی مهارت زیبارویی، و هم کارگفت قوی باشد. به نظر، معارضین در قول به گفتار تحول به دلیل قرار داشتن در موقعیت پسارخدادی‌ (واکنشی) و ادبیات مأیوسانه، ناخواسته به زبانی هراس‌افکن دچار شده‌اند. آنها برای طبیعی‌سازی زبان‌هراس خود، به رتوریک‌ تهدید پناه برده‌اند. به زیباسازی هراس و نامحسوس‌سازی تهدید پرداخته‌اند. گفتار تحول یکی از مصادیق این زیباسازی است. پشت این گفتار، توجیه خشونت، اغتشاش و یأس خوابیده است، حرف از تحول می‌زنند اما مقصودشان سقوط، سرنگونی، خشونت، خون‌ریزی، تجزیه و فروپاشی است.
در مقابل تحول در کلام رهبری کارگفتی است که واجد ویژگی‌های زیبایی‌شناسانه و بلاغی است. 🔷کارگفت تحول در بیان ایشان، به معنای جنباندن اراده‌ها در تغییر ضعف‌ها و تقویت وقت‌ها است. کارگفتی که با گفتاری زیبا، عمق و نفوذش چند برابر می‌شود. ماحصل تحول با چنین کارگفتی، امنیت‌بخشی و آرامش‌آور است نه هراس‌افکن و توزیع اضطراب. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
📝 بنویس، کار کن، اما هر چیزی نساز! ✍️ محمد پورغلامی 🔷 طی چند روز گذشته، یادداشت برادر بزرگوار، حجت‌الاسلام جوان‌آراسته با عنوان «ننویس، کار نکن، نساز» با واکنش‌های زیادی همراه بود. از جمله، برادر عزیز، آقای ابراهیم‌پور یادداشتی در نقد آن نوشتند با عنوان «بنویس، کار کن، بساز». ادعای یادداشت اول آن است که زمانه، زمانه‌ی تولید محصول درجه‌ی دو نیست و هر کس که مرد تولید فاخر فرهنگی نیست، کنار بکشد. و مدعای یادداشت دوم آن است که التزام به این نسخه، موجب از بین رفتن جریان‌های تولید فرهنگی، مخصوصا در شهرستان‌ها خواهد شد. 🔶 این قلم، به‌عنوان کسی که حداقل چند سالی است کار اصلی‌اش، تولید محتوا و محصول فرهنگی بوده و هست،  گرچه خاستگاه و دغدغه‌های هر دو نگاه را خیلی خوب می‌شناسد و می‌داند، اما هر دو را ناقص‌ می‌داند. مهم‌ترین نقیصه هم اینکه هر دو بزرگوار، در دام «جزم‌گرایی در تحلیل» افتاده‌اند. ایده‌ی «ننویس، کار نکن، نساز» همانقدر فرصت‌سوز و گاه حتی خطرناک است که ایده‌ی «بنویس، کار کن، بساز». در این سال‌ها زیاد دیده‌ام به بهانه‌ی کار فرهنگی، چه بودجه‌ها و از آن مهم‌تر، زمان‌ و نیروی انسانی هدر و تلف شده و ته‌ش محصولی تولیدشده که به درد لای جرز هم نمی‌خورد الا بیلان کاری دادن فلان مدیر فرهنگی، که برود توی جلسات و سر مدیر بالاتر را شیره بمالد که ما مثلا هزار محصول فرهنگی تولید کردیم در سالی که گذشت، و اگر فرهنگ جامعه درست نمی‌شود، مشکل از ما نیست و از خودم مردم است، وگرنه ما کار خودمان را کرده‌ایم. بماند که چقدر هم کار موازی و یکسان و مشابه تولید شده و می‌شود. 🔷 برعکسش هم دیده‌ام، که باز به بهانه‌ی تولید آثار فاخر و درجه‌ی یک، هم بیت‌المال هدر رفته، و هم با همین توجیه، از آن نیروی تولیدکننده‌ی فلان شهرستان که با عشق و اخلاص، مجاهدانه عمل کرده، حمایتی نشده. مصداق اولی‌ش می‌شود پروژه‌ی نماهنگ «منو بشناس» که تهیه‌کننده به زعم خود برای تولید اثری جذاب برای ایران، چهل خواننده‌ی تراز یک پاپ کشور را جمع کرد و بعد از صرف هزینه‌ی میلیاردی، ته‌ش شد محصولی که حتی چند روز هم امتداد پیدا نکرد. از آن طرف هم محصولی مثل «سلام فرمانده» با همان توجیه که کار فاخر نیست و نه شعر درست‌درمانی دارد و نه موسیقی و فرم جذابی، به روایت تولیدکنندگانش، توسط همه‌ی نهادها و سازمان‌های فرهنگی نادیده گرفته شد و هیچ کس حاضر نشد از آن حمایت کند. و خب، حالا می‌توان بهتر قضاوت کرد که چه کسی درست فکر می‌کرد. 🔶 خلاصه آنکه، اصل در تولید محتوا و محصول فرهنگی، نه این است و نه آن. به نظر می‌بایست چارچوب و صورت‌بندی دقیق‌تری از ماجرا داشت. شاید یک ایده می‌‌تواند این باشد: «بنویس، کار کن، اما هر چیزی نساز». باید نوشت و کار کرد، شبانه‌روزی هم، اما در مقام تولید، ایده‌ها و کارهای تکراری و حتی موازی را کنار گذاشت و بهترین‌ها، و نقاط خالی را انتخاب کرد. برای انتخاب بهترین‌ها هم باید استغنای مشورت با دیگران نداشت (که زیاد دیده‌ام غوره نشده‌ای‌ها را که ادعای مویز بودن دارند)، پس از این مراحل است که می‌توان دست به تولید زد و وارد این عرصه شد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir