در انتخاب عکس پروفایل دقت کنید 📝
✍️ سیده راضیه حسینی
🔷 در بین مخاطبهایتان مخصوصا در پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی، حتما چند نفر هستند که پروفایلشان تصویر یک شهید یا عکس امام و یا رهبر باشد. این افراد قطعا بهخاطر علاقهای که به آن شخصیت دارند، عکسشان را برای خودشان انتخاب کردهاند.
🔶 اما آیا واقعا انتخاب تصویرِ یک فرد عزیز و مورد احترام برای پروفایلمان، همیشه تکریم و بزرگداشت اوست؟ طبق قاعدهی شرطیسازی، لزوما خیر! برعکس میتواند باعث شود بعضیها یک احساس نامطلوب نسبت به آن عکس، و فراتر، نسبت به آن فرد پیدا کنند. طبق این قاعده وقتی در ذهن کسی، یک تصویر با یک احساس و نگرش خاص گره بخورد، هر بار دیگری که آن تصویر را ببینید، آن احساس در او زنده میشود. ماجرا اینجا و در شبکههای اجتماعی، از این حالت معمولیِ شرطیسازی هم فراتر میرود؛ چون در این شبکهها، عکس پروفایل ما تمام تصویری است که بقیه از ما میبینند. هر رفتاری و برخوردی که با بقیه داشته باشیم، تماما و به صورت یکجا در ذهن آنها با عکس پروفایلمان گره میخورد.
🔷 مثلا اگر یک نفر در تلگرام یا توییترش آدم بداخلاقی باشد یا با بقیه بحث و جدل کند، طبیعتاً باعث شکلگرفتنِ یک احساس بد در مخاطبانش میشود؛ این احساس بد در ذهن افراد، به عکس پروفایل او گره میخورد و هر زمان آن عکس را میبینند، آن احساسات در ناخودآگاهشان تداعی میشود. تحقیقات علوم شناختی بر روی تأثیر عکس بر ادراک نیز مؤید همین موضوع است؛ عکس، تأثیر عمیقتری تا کلمات میگذارد.
🔶 طبق این تحقیقات، مغز ما محرکهای بصری را با سرعت نور پردازش میکند و به همین خاطر، تصاویر احساسات قدرتمندی را در ما برانگیخته میکنند. بر اساس کشف اخیر محققان دانشگاه میشیگان، «قشر بصری» (Visual Cortex) که در مغز مسئول پردازش عکس است، خیلی قویتر از آن چیزی است که قبلاً تصویر میشد؛ درحالیکه قبلا اینطور تصور میشد که این بخش مغز تنها پردازشهای سطح پایین را برعهده دارد، حالا معلوم شده است که مشابه «قشر تداعی» (Association Cortex) عمل میکند که مسئول نظارت بر عملکردهای پیچیدهتر مغز مانند تشخیص اشیاء است. همهی اینها حاکی از آن است که تصویر بهسرعت و با قدرت اثرگذاری زیاد در مغز ما پردازش میشود و احساسات قدرتمندی را در ما شکل میدهد؛ احساساتی که بسیاری از آن ناشی از خاطرات و تجربههای قبلی ما از آن تصویر است.
🔷 با این اوصاف، اگر به شخصیتی ارادت داریم و میخواهیم تکریمش کنیم، خیلی ضروری است عکسش را روی پروفایلمان نگذاریم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
دختر سياسى بهتر از پسر سياسى است! 📝
✍️ زهرا تدین
🔷 نادر ابراهیمی یا حکیم ابوالقاسم فردوسی؟ مؤدبانهاش این است که اول از فردوسی بزرگ شروع کنیم و در ادامه برای ملاحت بیشتر متن، گریزی بزنیم به قلم فاخر آقای نادر! اما نویسنده قصد ندارد انسان تنبل قرن بیست و یک را بیمقدمه پرت کند وسط سوفار و برگستوان و دیهیم و فوجی از کلمات ثقیل فارسی در دل شاهنامه. پس با نادر شروع میکنیم؛ آنجا که در زیرکانهترین حالت ممکن مینویسد: «دختر سياسى، بهتر از پسر سياسى است. مردان، انگار كه براى حضور در معركهی سياست به دنيا مىآيند اما زنان بر اين ميدان منّت مىگذارند كه پا در آن مىنهند. هر جا زنى به خاطر عدالت مىجنگد، آنجا عطرى پيچيده است شيرين و شورانگيز و بهشتى.»
🔶 راستش همینجا بود که میخواستم یک دعوای حسابی راه بیندازم که نه آقای ابراهیمی! ما زنان هر وقت توانستیم مردانی تربیت کنیم که به جای حرف، فحش ندهند و به جای صبر، آتش نزنند و به جای افتادگی، بازوی کلفتشان را به رخ نکشند، همان به که بر سر سیاست منت نگذاریم و دو دستی فرهنگ و خانواده را بچسبیم که خب فردوسی حکیم وارد شد و نقشههایم را به هم زد.
🔷 فکرش را بکنید؛ در قرن چهارم هجری قمری، حکیم توس در میانهی ابتداییترین سدههای تاریخ ایستاده و قلم به دست در مسیر سی سالهی تقلایش برای احیای قند پارسی، از یک سی سال دیگر هم میگوید. از دوران حکومت سی سالهای که به عدل و داد و نیکی سپری شده و این همه نه به دست یک مرد که به سرپنجهی هنرمند یک زن رقم خورده است. او از همای دختر بهمن میگوید که در خرد و نیکرأیی از برادرش ساسان پیشی گرفته و فضائل او پدر را وا میدارد تا تاج کیانی بر سرش بگذارد. بر خلاف همیشه، این بار ما با زنی روبهرو هستیم که نه فقط مربی و مشاور و حامی یک پادشاه، قهرمان یا اسطوره است، بلکه از فرامتن به متن میآید و به عنوان یک زن سیاستمدار ایفای نقش میکند. نقش همای چهرآزاد در شاهنامه نه مثل فرنگیس معطوف به وفاداری و حمایت از همسر و نه مثل فرانک خلاصه در مصائبی است که به عنوان یک مادر برای نجات فرزندش میکشد. او نه فقط در جایگاه هدایتگری و اندیشهورزی، بلکه در سمت فرمانروایی است و حضور سیاسی به مراتب جدیتری از سیندخت و کتایون دارد.
🔶 فردوسی دربارهی دوران حکومت او میگوید: «به گیتی بجز داد و نیکی نخواست، جهان را سراسر همی داشت راست» و این نشان میدهد که او نهتنها پایدارترین زن تاجدار شاهنامه، که از دادگرترین و بهترین پادشاهان وصف شده در این کتاب بوده است. نقطهی عطف ماجرا اما جایی است که دختر بهمن را در دوراهی انتخاب بین مصلحت و مهر مادری میبینیم و او برای نجات جان فرزندش از گزند بدخواهان و شاید هم برای طی مسیر کمالی که باید به آن برسد، پا روی عاطفهاش میگذارد و کودک هشت ماهه را با گوهری شاهوار به بازو، در صندوقی به آب میسپارد. درست همان طور که مادر موسی امر الهی را به احساس مادری ترجیح داد و از فرزندش جدا شد. اینکه همای در شاهنامه در نقش یک پادشاه نمود بیشتری دارد و یا در نقش مادر داراب، جای بحث دارد اما نکتهی غیرقابل اغماض این است که فردوسی به درستی توانسته این دو نقش را در یک شخصیت جمع کند و درگیر انگارههای تکراری محدودکنندهی زن نشده است. هرچند که به هزاران دلیل، دعوای من و جناب نادر هنوز هم به قوت خود باقی است اما وجهالمصالحهی آتشبس فعلیمان، پرواز همای چهرآزاد به دست حکیم ابوالقاسم در آسمان شاهنامه است.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
درباره مثلت عشق، رنج، شکیبایی چه میدانید؟📝
✍️ شکوفه سادات مرجانی
🔷 احتمالا تمام انسانها یکبار با عشق به شیوههای مختلف مواجه شده و آن را تجربه کردهاند. مسئلهی مهم این است که بدانیم عشق همراهش رنج است آنجا که حافظ میفرماید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» اشاره به همین همراهی دارد. البته برای رنج نیز درمانی وجود دارد و آن صبر و شکیبایی است. این سه یعنی عشق، رنج و شکیبایی به هم مرتبطند و از هم جداییناپذیرند. آنها سه وجه مثلثی هستند که غلامرضا طریقی برای توضیح مختصر کتابش از آنها یاد کرده است.
🔶 «رنجین کمان» اولین اثر نثر این شاعر زنجانی است. او ۲۵ روایت از مواجههاش با کسانی که در حصار این مثلت بودهاند را گلچین کرده و برای مخاطب بازگو میکند روایاتی که به گفتهی نویسنده بسیار بر او اثر گذاشتهاند. روایتهایی از جنس قهرمانهای بهظاهر معمولی. قهرمانهایی که توصیه میکنند بیتفاوت از کنار آدمها گذر نکنیم زیرا که هر انسان ذرهی وجودی از نور خدا را با خود حمل میکند با همهی ضعف و قوتش. او میتواند همان انسان منحصر به فردی باشد که قصهاش گرهی از من و شما باز کند. بیایید برشهایی از این کتاب را با هم مرور کنیم:
🔷 آدمی همینطور است. آتشفشان رنج که میشود دلش میخواهد گاهی به روی همهی عالم چنگ بکشد، حتی روی عزیزترین کسانش. شاید برایاینکه بخشی از رنج نامعلوماش را سبک کند؛ شاید برای اینکه به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به پای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر میشود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشدهاند. شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل میکرد و میگفت: «غمگین نبینمت رفیق» کار به اینجاها نمیکشید.
🔶 وقتی چیزی را گم میکنی، ممکن است بر اثر گذر زمان، گمشده را فراموش کنی. اما همیشه کتابی، عطری، لباسی، چیزی میبینی که ناگهان تو را از حفرهای رد میکند و میکشد به نهُ توی خاطرهها؛ میبردت به میقات آن گمشده و دوباره هواییات میکند. انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده، دوباره نشتر میزند. من با خاطرهی محمد چنین بودم.
🔷 سکوت شب نخلستان، شگفتانگیز است. هیبت شبانهی نخلهای قد به آسمان کشیده با تکانهای ریزی که گاهی خشخشی میکند آدمی را متوجه حقیر بودنش در جهان هستی میکند. من برای اولینبار وقتی در میان آن هیبتهای شبانه قدم زدم به کسی که نخلها را با نفر سنجیده است حق دادم انگار نخلها موجودات صبوری هستند که در تاریکی شب بیشتر میتوانی به ابهت و شکوهشان پی ببری.
🔶 هرچه ماشین تابوتها نزدیکتر میشد، جمعیت بیقرارتر میشد و صدای گریهها بالاتر میرفت؛ تا جاییکه یکی از مادرهای جمع جیغ زد: «اغلوم... پسرم...» و همزمان با گفتن این کلمه، دوید بهطرف وسط خیابان و جلو پای ما به زمین خورد. ما داشتیم بند دوم مارش شهدا رو میزدیم که غمگینترین مارش نظامی است. ولی یکباره توقف کردیم تا او را از جا بلند کردند. از دهانش خون میآمد. عکس بچهاش خونی شده بود. اینجا همان جایی بود که فهمیدیم این مراسم با مراسم دیگر خیلی فرق دارد.
در میان جمعیت منتظر آنجا هم، پدر مادر پیری که عکس فرزندشان را در دست داشتند، جلب توجه میکردند. اما اینبار کس دیگری قرار بود قهرمان قصه شود و حال همه ما را دگرگون کند؛ دختر نوجوانی که قبل از بلند شدن صدای سازها، آمد وسط جاده، نگاه کرد به کامیونهایی که داشتند نزدیک میشدند و داد زد: «بابای بی معرفتم. من چهاردهساله بدنیا اومدهم؛ تو تازه اومدی منو ببینی؟» اینبار بچههای دسته موزیک بدون خجالت کشیدن از همدیگر زدند زیر گریه.
🔷 از جلوی صورتم که کنار رفت شد آنچه نباید میشد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دستبهدست کردم دلم داشت میجوشید انگار همه سماورهای دنیا یکجا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچههای جهان همهی سنگهای عالم را برداشته بودند و زده بودند به هر چه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که میآمد و هی بند بود که داشت پاره میشد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
از این ویژگی فرار کنید! 📝
✍️ حکیمه سادات نظیری
🔷 خوابگاهی که بودم، یک فصلی، همدم و همسفرهی سه نفر شدم که هیچ کداممان شبیه هم نبودیم. شبیه که نبودیم هیچ، سر بدیهیات اولیه هم آبمان توی یک جوب نمیرفت. مثلا وقت خواب، صدای پچپچ و سروصدای ظرفهایشان، خوابم را مثل آبکش آشپزخانه، سوراخ سوراخ میکرد. از آن بدتر دور هم چایی که میخوردیم اینها تفالهی فنجانشان را بیمقدمه روی فرش خالی میکردند و میخندیدند! استدلالشان این بود فرشها را که قرار است تابستان بشویند، حالا خب قدری لکهدارتر!
🔶 من و آن تخت بغلدستیام، مخالف بودیم ولی هرچه من حنجره پاره میکردم و تذکر میدادم، این دوستمان هیچ. از کمدهای خوابگاه صدا در میآمد اما از این دختر نه... یکبار کفرم درآمد گفتم: «تو چرا حرفی نمیزنی؟! دوتا باشیم حرفمان را بیشتر می خرند.» خیلی آرام و خونسرد گفت: «نمیخواهم الکی درگیر شوم من سرم به کار خودم گرم است. اینها گوششان بدهکار نیست.» همهی سلولهای مغزم کودتا کردند، این چه مغلطهای بود؟! آن دوستمان اسم عافیتطلبی خودش را گذاشته بود سازگاری و... خیلی راحت دست روی دست گذاشته بود تا چندی بعد از بوی تفاله چای و پوست آشغال میوههایی که دور نمیریختند، یا خفه شویم یا مزاجمان عادت کند به همین شکلی زندگی کردن.
🔷 داستان دوستم، روی دور تکرار هر روز و هرسال دارد اتفاق میافتد. هرجایی که میتوانیم زمینهساز تغییر خوبی باشیم یا از روند غلطکاری جلوگیری کنیم اما با زبان توجیه و به بهانه «حرف ما که خریدار ندارد» میرویم یک کُنجی، افتادهایم توی دام «عافیتطلبی». مفهوم سادهی عافیتطلبی، همان پرهیز از خطر و آسیب است. اما چرا این مفهوم میتواند مذموم باشد؟! در ظاهر آن که اشکالی وجود ندارد، حتی خوب است آدم نخواهد خطر کند. وقتی همهی ما بخشی از یک خانواده بزرگتر به نام اجتماع میشویم و منافع و مقاصدمان همراستا میگردد، دیگر عافیتطلبی نمیتواند یک صفت خوب مادامالعمر باشد. آن اتفاقهای ناپسند، توی اتاق کوچک خوابگاه را اگر کمی بزرگتر تصور کنیم و امثال دوست من اگر زیاد شوند، جامعه چطور بر ضعفها و نقصها غلبه کند و پیش برود؟ اگر همهی آدمها بنشینند پای تلویزیون خانه و کسبوکارشان و هیچ خطری را به جان نخرند برای تغییر، چه اتفاقی میافتد؟! ما ذره ذره از آنجایی که هستیم حتی سقوط میکنیم. بیدل دهلوی میگوید: «عافیت میطلبی منتظر آفت باش.»
🔶 مقابل عافیتطلبی، واژهی خوب و دستچینشدهی «کنشگری» میگذارم. آب اگر یکجا بماند، میگندد چرا که جوهرهی آب جاری بودن است. آدمی هم شکل همین آب، باید سیال باشد. تاریخ را آدمها نوشتهاند نه؟! و تاریخ مردم ما سرشار از «کنشگری خوب» است. کنشگری یعنی وقتی کتاب خوب برای نوجوان تولید نمیشود، یک نویسندهی جوان بیاید پای کار و سختی کار را به جان بخرد. کنشگری البته بزن بهادری نیست. آدم کنشگر درست مثل همان همسایهای است که وقتی میبیند ماشین همسایه به پتپت افتاده، میآید و هول میدهد، یا اگر برف از خیابان میروبد به سنگفرش جلوی خانهاش اکتفا نمیکند، حالا کمی بیشتر سردش میشود. چه باک!
🔷 نقایصی که خودمان با تکیه بر عصای قلابی عافیتطلبی، چاره نکنیم، روزی گریبان مملکت را میگیرد که دیگر از دست کسی کاری ساخت نیست. آنوقت آن بیگانهی متظاهر جرأت میکند بیاید بگوید من آن نقص را دیدهام، بلدم راه و چاهش را. میشود همان جریان آفت بیدل که گفتم...
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
نوروز را جدیتر بگیریم 📝
✍️ فاطمه اِکرارمضانی
🔷 عید نوروز من را یاد مادربزرگم میاندازد. عادت هر سالهمان این بود که لحظهی سال تحویل، سال و حالمان را در خانهی او نو کنیم. خانهای باصفا و قدیمی که با خشتخشتَش برایم خاطره ساخته بود. انگار همین دیروز بود که دو پرتقال را روی هم میگذاشت و در لحظهی سقوطشان سال نو متولد میشد. انگار این رسمها دیگر جزئی از تاروپود شخصیت ما شده بود.
🔶 تابستان ۸۸ و ایام فتنه رسیده بود که فهمیدیم یکی از اقوام، در جهتی خلاف با مسیر سیاسی خانوادگیمان سیر میکند. آن روزها بچه بودم اما متوجه تغییر رفتارش با سایرین میشدم. دمای ارتباط او با اقواممان پایینتر از درجهی همیشگیاش آمده بود. دیگر در جمعهای خانوادگی، همهی سعیمان بر این بود که یک تابلوی ورود ممنوع بزرگ بر سر راه مباحث سیاسی نصب کنیم تا کسی وارد آن فضای پر تنش نشود. اما تلاشها مقطعی بود و بالأخره روز حادثه فرارسید؛ روزی که صدای تلویزیون بلند بود و خبرهای داغ ایام فتنه را اعلام میکرد. نتیجه این شد که هیولای تعارضات و اختلافات که مدتی در پستوی ذهنها خوابیده بود، بیدار شد. تلاشها برای خاموشکردن آتش شعلهور شده چندان نتیجهبخش نبود. بعد از آن روز، دیگر دمای ارتباطها پایین نبود، بلکه به زیر صفر رسیده بود.
🔷ماهها میگذشت و چیزی نمیتوانست رابطهها را بهبود بخشد تا اینکه نوروز سال بعد فرا رسید. فروردین سال ۱۳۸۹ نخ تسبیحی شد که به پراکندگیها، امیدِ وحدت و همدلی میداد و تلاشهای مادربزرگ مهربانم که تا پیش از این به ثمر ننشسته بود، به بار نشست. عید نوروز دوباره همهی ما را مثل قبل دور هم جمع کرده بود و اتحاد گریختهمان را سر عقل آورده بود که برگردد و به ما نشان دهد که گرچه اختلافنظر هست ولی خانواده بودنمان بر هر اختلافی ارجحیت دارد. ایامی که خانوادهی ما دچار گسست شده بود، هرگز گمان نمیکردیم که به این زودی، همه چیز مثل گذشته شود. اما شیرینی دورهمیهای عید و خاطرات خوشِ نشأتگرفته از یکدلیمان خیلی زود تلخیها را به دستان فراموشی سپرد. انگار تعلق ما به خاطرات عید و روزهایی که دلمان به پشتوانهای به نام خانواده گرم میشد، باعث شده بود که نتوانیم از خیر مهمانیهای عید بگذریم.
🔶عید نوروز، شب یلدا یا حتی سیزدهبهدر، همه از مناسبتهای جمعی ایرانیان هستند که ریشه در هویت فرهنگی ما دارند و منجر به تفاوت جامعهی ایرانی با سایر جوامع میشوند و از سوی دیگر، عامل مهم یکپارچگی فرهنگی در درون جامعه هستند. میراث فرهنگی یک ملت، نیروی عظیمی است که خودآگاه یا ناخودآگاه آن ملت را تحت تأثیر قرار میدهد و به مثابهی یک چتر بزرگ، همه را ذیل خود، گرد هم میآورد. شاخصهای مهم بُعدِ فرهنگیِ هویتِ یک ملت، شامل آیینها و سنتهای عام، جشنها و اعیاد، ارزشهای سنتی، لباس و طرز پوشش، معماری بناها و مکانها، رسوم، عرف و هنرهای ملی و بومی هستند. بنابراین مناسک ملی پیونددهندهی سلائق گوناگون «انسان ایرانی» به یکدیگر است و کثرتها را به وحدت میرساند.
🔷دلخوریها و اختلاف نظرهای خانوادهی بزرگی به نام ملت، گاهی مثل غذای سوخته و چسبیده به کف قابلمه میشوند که به هیچ ضرب و زوری از بین نمیروند و فقط علاجش مدتی خیس خوردن است، تا حلّالیّت آب کمکم چارهساز شود. مناسبتهای ملی نیز حکم همان آب را دارد که نه تنها به تفرقهها دامن نمیزند بلکه اختلافهایمان را در خودش حل میکند و وحدت ملیمان را بیش از پیش پایدار میسازد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
کریسمس و ولنتاین برای شما
عید نوروز برای ما 📝
✍️ فاطمهسادات شهروش
🔷 پستههای باغ پدربزرگم را با کمک یکدیگر میچیدیم. زمستان که میشد با همان پستهها و این بار با کمک خالهها و عروسها دور هم جمع میشدیم برای پختن شیرینی عید. کدبانوهای شهرمان از خریدن شیرینی آماده از قنادی ابا داشتند. شیرینیهای قنادی حاضر و آماده بودند و هیچوقت در اثر فراموشی ما در فر نمیسوختند؛ ولی با بازشدن پایشان به خانهها، فرصت این دورهمیهای خانوادگی قبل عید از ما گرفته میشد. دانههای تسبیح تا با نخ به هم وصل نشوند، اعتباری ندارند. فردیت هر کدام از ما نیز انگار با کمک این پستهها به هم پیوند میخورد. پستههایی که با همهی کوچکیشان نخ تسبیح تحکیم روابطمان بودند و ما را به هم نزدیکتر میکردند.
🔶 هویت ملی ما ترکیبی از هویت ایرانی و اسلامی است. هرکدام از این هویتها در صورت تعارض با یکدیگر اثر هم را کمرنگ کرده و حتی میتوانند باعث شکاف در جامعه شوند. حال اگر این هویتها یکدیگر را تقویت و در راستای همافزایی هم حرکت کنند، هویت ملی بیش از پیش تقویت شده و موجب وحدت هرچه بیشتر افراد و قشرهای جامعه میشود؛ وحدتی که در دنیای امروز یکی از اصلهای مهم برای بقای یک کشور بهشمار میرود. رسم دیدوبازدید نوروزی در هویت ایرانی بدونشک همسوترین کار با سفارش اسلام به صلهی رحم و دیدار با خویشاوندان است.
🔷 این روزها که کاروبار مغازههای فروش شیرینیهای سنتی در شهرها سکه شده و قالبهای شیرینی در پستوی خانهها خاک میخورد، زنگ خطر کمرنگشدن توجه به هویت ایرانی و اسلامی به صدا درآمده است. در آن روزگار کسی از مراحل تهیهی شیرینی در خانه عکاسی و سپس منتشر نمیکرد، ولی این روزها با بازشدن مویرگی پای هویت غربی، شاهد پستهای اینستاگرامی از شیرینیهایی هستیم که روی فر خانگی را به خود ندیدهاند و همچون سایر غذاهای فستفودی، بیرون از خانه تهیه شدهاند. این نفوذ گاهی حتی پررنگتر شده و شاهد بزرگداشت مناسبتهایی چون کریسمس و ولنتاین هستیم که هیچ جایی در هویت ایرانی و اسلامی ما ندارند.
🔶 در مواقعی که گسترش رسانهها و بهدنبال آن ترویج هویت غربی باعث ایجاد شکاف بین هویت ایرانی و اسلامی ما میشود؛ زندهکردن سنتهای سادهای چون شیرینیپزی خانگی، مانند چوب جادویی عمل میکند که دلها را به یکدیگر نزدیکتر کرده و جامعهی ایرانی را به روزگار وصل خویش بازمیگرداند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
خاستگاه ایده تحولخواهی رهبر انقلاب کجا است؟ 📝
جعفر حسنخانی ✍️
🔶 رهبر انقلاب در سخنرانی یکم فروردین خود در حرم امام رضا(ع) از لزوم «تحول» و ضرورت «تحولگرایی» سخن به میان آوردند. سؤالات مهم در اینباره این است که خاستگاه «تحولگرایی» رهبر انقلاب کجا است و بر چه بنیادی استوار است؟ و ایشان چه معنایی از «تحول» را مراد میکنند؟
🔷 برای معناشناسی و درک بهتر ایدهی «تحولخواهی» رهبر انقلاب و جایابی آن در جغرافیای فکر جامعهی ایران، لازم است ابتدا یک صورتبندی از پهنهی این جغرافیای فکری ارائه کرد و جریانهای سیاسی فکری ایران معاصر را در این پهنه به تفکیک و تمایز نشان داد و از پس آن معین کرد که ایدهی تحولخواهی رهبر انقلاب به کدام یک از جریانهای فکری معاصر، تعلق دارد و چه معنایی را می توان از آن اراده کرد.
🔶 در پهنهی جغرافیای فکری ایران، جریانهای سیاسی و فکری مختلفی وجود دارند که هر یک تحقق یک کلان طرح و ابر پروژهی سیاسی اجتماعی را دنبال میکنند و بر همین مبنا میتوان آنها را که برآمده از منازعات فکری معاصر هستند، به چهار دستهی کلی تفکیک کرد :
۱. کلان پروژهی تحجر
۲. کلان پروژهی تجدد
۳. کلان پروژهی سازگاری
۴. کلان پروژهی تحول
🔷 کلان پروژهی تحجر، «گذشتهگرا» است و میخواهد ارزشهای گذشته را از آلودگیهای حال و غبار گذشتهی زمان پاک کند. پیشفرض دارندگان و باورمندان این کلان پروژه؛ ناپاک بودن حوزهی عمومی و دنیا است، آنان تلاش میکند با فردی کردن دین و دامنچینی آن از حوزهی عمومی، به زعم خود دامن دین و سنتها را از آلودگیهای حوزهی عمومی پیراسته و پاک کند. پیامد جریان تحجر در نهایت توسعهی سکولاریسم است. این جریان به نام صیانت از گوهر دین و دنیازدایی از دین، در واقعِ امر در حال دینزدایی از دنیا است. در تاریخ معاصر ایران این جریان همواره در نقش جادهصافکن جریان تجدد ایفای نقش کرده است.
🔶 کلان پروژهی تجدد، غربگرا است. میخواهد تاریخ مدرن اروپای غربی را به تاریخ ایران و جهان تحمیل کند. فکر میکند یگانه راه تاریخ همان است که غرب رفته و ملتهای دیگر باید راه رفتهی خود را وارهند و غربی شدن را تمرین و تجربه کنند. نمونهی تاریخی باورمندان به این کلان پروژه حسن تقیزادهی متقدم (و نه متأخر)، ملکم خان و... هستند. پیامد این پروژه توسعهی بحران است. چراکه تاریخی که بر یک جغرافیای سیاسی و فرهنگی رفته عینا قابل تکرار در جغرافیای دیگر نیست. اصرار بر این کلان پروژه بحرانهای بسیاری به بار میآورد که مهمترینشان بحران هویت است.
🔷 کلان پروژهی سازگاری خود به دو پروژه تقسیم میشود:
الف) پروژهی سازگاری ایران و اسلام با غرب: این پروژه همچنان غربگرا است فقط آنکه امیدوار است در مسیر «غربیشدن» برخی داشتههای هویتی، فرهنگی و تاریخی خود را که با ارزشهای غربی ناسازگار نیست بتواند حفظ کند. پیامد عمل مجریان این پروژه، همان پیامد عمل مجریان پروژهی تجدد است با این تفاوت که در بازهی زمانی طولانیتری بحران خود را نمایان میکند.
ب) پروژهی سازگاری غرب با اسلام: این پروژه از موضع انفعال دنبال میشود. جریانی که این پروژه را دنبال میکند دغدغهی حفظ دین و کاربست آن در جامعه را دارد اما هیچ افقی پیش رو ندارد و در موضع اضطرار قرار دارد. این پروژه برای دوران گذار حتما کارا است و البته ضروری اما پیامد دنبال کردن این کلان پروژه در بلندمدت منجر به ناامیدی میشود.
🔶 کلان پروژهی تحول اما «آیندهنگر» است. به دنبال خروج از پارادایم تجدد است. افق تمدنی نویینی را جستوجو میکند. روشفکر دارندگان این کلان پروژه از جهاتی شبیه به روش فکرِ روشنفکران عصر روشنگری اروپا است. روشنفکران اروپایی به دنبال طرحی نو بودند و موفق شدند از میان تاریخ و تمدن خود دوران جدیدی را رقم زنند. از این منظر جریان تحولخواه جامعهی ایران نیز به وضع جدید میاندیشد. وضعی خارج از ستره مدرنیته.
🔷 انقلاب شکوهمند اسلامی پیامد عمل باورمندان به این کلان پروژه است. فکر امام خمینی و آیتالله خامنهای را میتوان متعلق به این کلان پروژه دانست. ایدهی تحولخواهی آیتالله خامنهای را هم میبایست ذیل همین کلان پروژه معنا و درک کرد. جریان تحول میخواهد از میان تاریخ و فرهنگ خود وضع جدیدی را شکل دهد و تاریخ جدیدی خارج از تاریخ مدرن بیافریند.
🔶 این در حالی است که در سپهر سیاسی ایران جریان اصلاحطلبی در میانهی پروژه تجددگرایی و پروژهی سازگاری قرار دارد و بدنهی اصلی آن به دنبال سازگاری اسلام و ایران با غرب است. این جریان میخواهد سنتهای ایرانی اسلامی را به محک سنجه غرب بگذارد و «سنتگزینی» کند. در نقطهی دیگر جریان اصولگرایی در میانهی پروژه تحولگرایی و پروژه سازگاری است و بدنه اصلی آن به دنبال سازگاری غرب با اسلام است.
این جریان ارزشها و شاخصهای مدرنیته را به سنجهی اسلام میگذارد و اهتمامش «غربگزینی» است.
در این میان باید توجه داشت که طرح انقلاب اسلامی و رهبران آن فراروی از زمانه و نظر به عالمی دیگر و گشوده است. ایدهی تحولخواهی آن بنیادی است. در اینجا برای درک بهتر معنا، واژهی «پارادایم» توماس کوهن کمککننده است، ایدهی تحول رهبران انقلاب شامل پارادایم هم میشود. آنان به دنبال تغییر زمانه بوده و هستند. ایدهی تحولخواهی و تحولگرایی رهبر انقلاب را از این خاستگاه میبایست مورد مداقه قرار داد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
فرماندهای که جنگ برایش گزینهی آخر بود 📝
ریحانه یزدی ✍️
🔶 «از قلبها وارد میشود، نه از دیوارها؛ و این پیروزی جاودانه است...»
این جمله از فیلم محمد رسولالله(ص) خلاصهی تمام آن چیزی است که «غریب» به زیبایی از بروجردی شهید به ما نشان داده است. در صحنهای که پس از فتح سنندج به دست سپاه پاسداران در فیلم میبینیم، آنجا که بروجردی در جمع مردم کرد به تماشای صحنهی فتح مکه نشسته و این جمله با تصویر فرماندهی پیروز سپاه غرب قاب گرفته میشود.
🔷 بروجردی «غریب» یک فرماندهی کامل است. نه مثل متوسلیان «ایستاده در غبار»، تنها صفات جلالی از او میبینیم و نه شِمایی از یک فرماندهی منفعل مهربان دارد. فرماندهای که «محمدحسین لطیفی» نشانمان میدهد در کلام و در عمل میگوید که راهورسم جنگیدن را خوب میداند اما جنگ برایش آخرین راه است، زمانیکه هیچ راه دیگری به سرانجام نرسیده باشد.
🔶 غریب، داستانش را در بستر غائلهی کردستان در سالهای ابتدایی انقلاب روایت میکند. ماجرای خطر عظیمی که مرزهای کردنشین ایران اسلامی را تهدید کرده و جوی خونی در کوهستانهای کردستان به راه انداخته بود. بابک حمیدیان با گریمی که شباهت عجیبی به مسیح غریب کردستان پیدا کرده، خوب توانسته از پس نقشی با چنین پیچیدگی شخصیتی برآید. ما بروجردیای را که بر پردهی سینما میبینیم باور میکنیم، با غصههایش برای مردم مظلوم کرد غمگین میشویم، آرامش برخاسته از ایمانش در میان جنگ و خون را دوست میداریم و با سلحشوریاش حس باشکوه حماسه را تجربه میکنیم.
🔷 غریب تنها قهرمان خودش را خوب روایت نکرده، بلکه از پس روایت ضدقهرمان نیز به خوبی برآمده است. شعار «زن، زندگی، آزادی» که حالا دیگر همه ریشه و خاستگاه آن را میدانیم در چند صحنه به چالش کشیده شده و تناقض آشکار میان این شعار با عملکرد حزب کومله به تصویر کشیده میشود. رویکرد وحشیانهی حزب کومله در مواجهه با زنانی که با منش و روش آنان همراه نباشند، یا حتی زنان همراه و همپیمان این حزب که از بد حادثه رودروی همحزبی خود قرار گرفته باشند در صحنهی قتل همسر کاک شوآن بدست خود او و پس از آن در صحنهی قتل همسر سیروان در بیمارستان به دست همحزبیاش عمق جنایات جداییطلبان را به مخاطب نشان داده است.
🔶 بروجردی همان قهرمانی است که انتظارش را داریم اما در کمترین میزان شعارزدگی، شاید تنها در چند دیالوگ این احساس به مخاطب دست بدهد که بروجردی سال ۱۳۵۹ در حال انذار دادن به جمهوری اسلامی سال ۱۴۰۱ است. آنجا که میگوید: «انقلاب کردیم که زندانها خالی شوند اما حالا در زندان جایی نداریم!» هشداری که شاید بتوان از نظر منطقی به آن ایراد گرفت اما شاید از زبان بروجردی غریب آنقدرها هم تلخ و گزنده نباشد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
📝 کشف مفاهیم پنهان از «گفتمان تحول» رهبر انقلاب
✍️ جعفر علیاننژادی
🟣 صورتبندی رهبر انقلاب از موضو «تحول»، حائز نکات مهم و قابل توجهی است که شایسته تحلیل و تدقیق است. نگارنده با خوانش چندین بارهی سخنان رهبری به این نتیجه رسیده که تحول میتواند و باید عنصر کانونی گفتمان کارآمدی در کشور باشد. این دریافت که ناشی از فهم «ارادهی تحولخواهانه»ی رهبری است، با معارضین، رقبا و موانع درونی و بیرونی مواجه است که در پی مصادره، تحریف و تغییر معنای تحول هستند. در این یادداشت کوتاه سعی کردهام، به برخی از این تعارضجوییها اشاره کرده و بگویم، چرا گفتار تحولخواهانهی رهبری اصالت دارد.
🔶 اول. تحول به مثابه کنشی میدانی در برابر تحول به مثابه یک بازی زبانی
نوع طرح موضوع تحول توسط راوی این گفتار، میتواند راهنمای خوبی در تشخیص مفهوم این مسأله بهعنوان یک اقدام ناظر به تغییر یا یک گفتار ساختگی(بازی زبانی) باشد. باید به این پرداخت که آیا موضوع تحول در واکنشی انفعالی به یک پدیده طرح شده است یا نتیجهی منطقی رشد و تکامل یک سیستم است؟ طبیعی است یک سیستم رشدیافته نمیتواند با دندهسنگین حرکت کند، که هم دچار استهلاک و عقبماندگی میشود، و هم حوصلهی سرنشینان را سر میبرد.
کشور ما در دههی نود دچار کندی حرکت شد، به نظر، در چنین فضایی بود که رهبری دو ماه مانده به برگزاری انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ به صورت مبسوط از ضرورت «تحول» صحبت کرد. ضرورت تحول در چنین بستری(یعنی بهعنوان نتیجهی منطقی رشدیافتگی یک سیستم) بار دیگر در دیماه ۱۴۰۱ نیز مورد اشاره ایشان قرار گرفت. در مقابل، زبان نیروهای معارض وقتی باز شد که کشور با اغتشاشات پاییز ۱۴۰۱ مواجه شد. طرح موضوع تحول در واکنش به آن حوادث، نوعی فرار به جلو بود و چون معارضین، فهمی از پیشرفتگی این سیستم نداشتند، با یک گفتار ساختگی، دست به انکار اصل آن و سپس هویت سرنشینانش زدند. گفتاری که اکنون با فروکش کردن حوادث، دستش در ارجاع به واقعیتهای تلخ خالی شده و برای آنکه از تکوتا نیفتد در حال بازگشت به موقعیت نقزنی و آیهی یأسخوانی است.
🔷دوم. تحول با زبان امیدواری در برابر تحول با زبان یأس:
برای شناسایی جنس یک ادبیات امیدوارانه یا مأیوسانه، از نوع مواجههی راوی با ضعفها، نکات خوبی دستگیر تحلیلگر میشود. در ادبیات «راوی معارض»، ضعفها بهعنوان نشانهای از ناکارآمدی سیستم مورد استفاده قرار میگیرد. او تا ضعفی را میبیند شروع به انکار و پرش از روی آن میکند. او به جای زحمت ترمیم یا رفع ضعف، سعی میکند نشان دهد هیچ راهحلی برای عبور از آن وجود ندارد، آیهی یأس میخواند و شروع به تحریک اذهان برای تغییر کل سیستم میکند. در ادبیات او، دو نفی وجود دارد: در نفی اول با کلیدواژههای «نمیشود/نمیتوان» به انکار ضعفها میپردازد، و در نفی بعدی با کلیدواژههای «تمامشد/ناکارآمد است» جریان مییابد.
اما در ادبیات راوی موافق، مواجههی میدانی و واقعبینانه با ضعفها اصالت مییابد. او با شناسایی یا مواجهه با هر ضعف دچار ایستایی و مرثیهسرایی نمیشود بلکه هر ضعفی را دلیلی مهم برای اقدامی محکم میبیند. «راوی موافق» ضعفها را انکار نمیکند، ضعف را میپذیرد و بلکه شرط پویایی یک سیستم را در رفع همین آسیبها و ضعفها جستوجو میکند. راوی موافق از ضعفها نمیهراسد، با آنها گلاویز میشود و برای ترمیم آنها تلاش میکند. او شناسایی ضعفها را نه یک اجبار ناشی از فشار اجتماعی، که یک وظیفه، تکلیف و کارویژه میداند. راوی موافق، پیشروترین منتقد سیستم است، البته نه انتقاد برای انتقاد، که انتقاد برای ترمیم و تبدیل و ارتقا. ترمیم ضعف و تبدیل آن به نقطهی قوت. در یک کلام راوی مأیوس ضعف را نهادینه میکند اما راوی امیدوار ضعف را تبدیل به نقطهی قوت میکند.
🔶سوم. تحول بهعنوان کارگفتی امنیتبخش در مقابل تحولی با زبان هراسآور:
زبانشناسانان بین «زیباییشناسی گفتاری» و «افعال گفتاری» تفکیک قائل شدهاند. به بیان دیگر بین «رتوریک» و «کارگفت» تمایز وجود دارد. یک گوینده ممکن است از رتوریک قوی برخوردار باشد اما در مهارت کارگفتی ضعیف باشد. در عین حال ممکن است گویندهای هم دارای رتوریک قوی یعنی مهارت زیبارویی، و هم کارگفت قوی باشد. به نظر، معارضین در قول به گفتار تحول به دلیل قرار داشتن در موقعیت پسارخدادی (واکنشی) و ادبیات مأیوسانه، ناخواسته به زبانی هراسافکن دچار شدهاند. آنها برای طبیعیسازی زبانهراس خود، به رتوریک تهدید پناه بردهاند. به زیباسازی هراس و نامحسوسسازی تهدید پرداختهاند. گفتار تحول یکی از مصادیق این زیباسازی است. پشت این گفتار، توجیه خشونت، اغتشاش و یأس خوابیده است، حرف از تحول میزنند اما مقصودشان سقوط، سرنگونی، خشونت، خونریزی، تجزیه و فروپاشی است.
در مقابل تحول در کلام رهبری کارگفتی است که واجد ویژگیهای زیباییشناسانه و بلاغی است.
🔷کارگفت تحول در بیان ایشان، به معنای جنباندن ارادهها در تغییر ضعفها و تقویت وقتها است. کارگفتی که با گفتاری زیبا، عمق و نفوذش چند برابر میشود. ماحصل تحول با چنین کارگفتی، امنیتبخشی و آرامشآور است نه هراسافکن و توزیع اضطراب.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
📝 بنویس، کار کن، اما هر چیزی نساز!
✍️ محمد پورغلامی
🔷 طی چند روز گذشته، یادداشت برادر بزرگوار، حجتالاسلام جوانآراسته با عنوان «ننویس، کار نکن، نساز» با واکنشهای زیادی همراه بود. از جمله، برادر عزیز، آقای ابراهیمپور یادداشتی در نقد آن نوشتند با عنوان «بنویس، کار کن، بساز». ادعای یادداشت اول آن است که زمانه، زمانهی تولید محصول درجهی دو نیست و هر کس که مرد تولید فاخر فرهنگی نیست، کنار بکشد. و مدعای یادداشت دوم آن است که التزام به این نسخه، موجب از بین رفتن جریانهای تولید فرهنگی، مخصوصا در شهرستانها خواهد شد.
🔶 این قلم، بهعنوان کسی که حداقل چند سالی است کار اصلیاش، تولید محتوا و محصول فرهنگی بوده و هست، گرچه خاستگاه و دغدغههای هر دو نگاه را خیلی خوب میشناسد و میداند، اما هر دو را ناقص میداند. مهمترین نقیصه هم اینکه هر دو بزرگوار، در دام «جزمگرایی در تحلیل» افتادهاند. ایدهی «ننویس، کار نکن، نساز» همانقدر فرصتسوز و گاه حتی خطرناک است که ایدهی «بنویس، کار کن، بساز». در این سالها زیاد دیدهام به بهانهی کار فرهنگی، چه بودجهها و از آن مهمتر، زمان و نیروی انسانی هدر و تلف شده و تهش محصولی تولیدشده که به درد لای جرز هم نمیخورد الا بیلان کاری دادن فلان مدیر فرهنگی، که برود توی جلسات و سر مدیر بالاتر را شیره بمالد که ما مثلا هزار محصول فرهنگی تولید کردیم در سالی که گذشت، و اگر فرهنگ جامعه درست نمیشود، مشکل از ما نیست و از خودم مردم است، وگرنه ما کار خودمان را کردهایم. بماند که چقدر هم کار موازی و یکسان و مشابه تولید شده و میشود.
🔷 برعکسش هم دیدهام، که باز به بهانهی تولید آثار فاخر و درجهی یک، هم بیتالمال هدر رفته، و هم با همین توجیه، از آن نیروی تولیدکنندهی فلان شهرستان که با عشق و اخلاص، مجاهدانه عمل کرده، حمایتی نشده. مصداق اولیش میشود پروژهی نماهنگ «منو بشناس» که تهیهکننده به زعم خود برای تولید اثری جذاب برای ایران، چهل خوانندهی تراز یک پاپ کشور را جمع کرد و بعد از صرف هزینهی میلیاردی، تهش شد محصولی که حتی چند روز هم امتداد پیدا نکرد. از آن طرف هم محصولی مثل «سلام فرمانده» با همان توجیه که کار فاخر نیست و نه شعر درستدرمانی دارد و نه موسیقی و فرم جذابی، به روایت تولیدکنندگانش، توسط همهی نهادها و سازمانهای فرهنگی نادیده گرفته شد و هیچ کس حاضر نشد از آن حمایت کند. و خب، حالا میتوان بهتر قضاوت کرد که چه کسی درست فکر میکرد.
🔶 خلاصه آنکه، اصل در تولید محتوا و محصول فرهنگی، نه این است و نه آن. به نظر میبایست چارچوب و صورتبندی دقیقتری از ماجرا داشت. شاید یک ایده میتواند این باشد: «بنویس، کار کن، اما هر چیزی نساز». باید نوشت و کار کرد، شبانهروزی هم، اما در مقام تولید، ایدهها و کارهای تکراری و حتی موازی را کنار گذاشت و بهترینها، و نقاط خالی را انتخاب کرد. برای انتخاب بهترینها هم باید استغنای مشورت با دیگران نداشت (که زیاد دیدهام غوره نشدهایها را که ادعای مویز بودن دارند)، پس از این مراحل است که میتوان دست به تولید زد و وارد این عرصه شد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
📝 آینه شکسته سعید روستایی
💠 نگاهی به فیلم «برادران لیلا»
✍️ پرستو علیعسگرنجاد
🔷 بچه که بودم، قصۀ محبوبم، قصۀ «ملکۀ برفی» شاگا هیراتا بود. قصه اینطور شروع میشد: «روزی روزگاری شیطان آینهای عجیب ساخت. همهچیز در این آینه بد و زشت دیده میشد. گلهای زیبا در آن پژمرده و دختران زیبا، زشت به نظر میآمدند. شیطان همهچیز را در آینه تماشا میکرد. وقتی آن را سمت خدا گرفت، ناگهان آینه با صدای مهیبی شکست و هزار تکه شد. تکههای آینه از آسمان روی آدمها بارید. بعضی از تکهها در قلب آدمها فرو رفتند. آن آدمها دیگر نمیتوانستند چیزهای زیبا را ببینند. قلبشان توانایی فهمیدن زیباییها را از دست داد.»
***
🔶 دهههاست که سینما، داعیۀ آینگی جامعه را دارد. سینماگران هر کدام، آینهای سمت آدمها و زندگیشان یا سمت خودشان و رؤیاهایشان میگیرند. بعضیشان صادقانه، تصویر آینه را بازتاب میدهند، بعضیها هم افکار خودشان را به اسم روایت آینه، به خورد بقیه میدهند. بعضیها خوب بلدند آینه را کجا بکارند که تصویری جهانشمول و واقعی از مردمشان نشان دهند، برای بعضیها هم مردم فقط همان چهارنفر حوالی خودشاناند!
🔷 سعید روستایی با دو فیلم قبلیاش، «ابدویکروز» و «متری ششونیم»، آینهاش را به کوچهپسکوچههای پایین شهر برده بود. آدمهای دستتنگ زیر پونز نقشه، خوب و بد، درهم، در این آینه دیده میشدند. «سمیه»ی ابدویکروز، خواهری بود که جور دردهای خانواده را میکشید، اما پی ترمیم و اصلاح بود. امید داشت و بهخاطر امید که در قامت برادری کوچک رخ نشان میداد، به خانه متصل مانده بود و میجنگید و تلاش میکرد و مهر میورزید. «صمد» متری ششونیم، پلیس جسوری بود که گاهی حریف جاهطلبیاش نمیشد و قیممآبانه با بقیه طرف میشد، اما پاکدست و وظیفهشناس بود. صمد علیرغم مشکلات مالی و خانوادگی، رشوۀ سنگین «ناصر خاکباز»، قاچاقچی میلیارد مواد مخدر، را نپذیرفت. معتاد خردهپایی را دستگیر کرد و خانوادهاش را تحت فشار گذاشت تا جاسازشان را پیدا کند، اما حواسش پیش درس و مشق فرزندان خانواده هم بود.
🔶 «برادران لیلا» اما در چرک و کثافت دستوپا میزنند. با ذرهبین باید پی اندکلکۀ سفیدی در سیاهۀ اعمالشان بگردی که آن هم یافت مینشود مگر بهندرت! مادر خانواده، پسر اولش را پیش از ازدواج، با رابطۀ نامشروع، باردار شده. پسر بزرگ خانواده با پنجاهسال سن، از یخچال خانۀ پدر ناخنخشکش، سوسیس و تخم مرغ میدزدد، درحالیکه برای بچههایش بستهبسته خوراکی میخرد. کارگردان برای اینکه بگوید خسّت پدر، فرزندان را به تباهی میکشاند، حیثیت پدر پنجاهسالۀ یک خانواده را به لجن میکشد؛ پدری که با صدوپنجاه کیلو وزن، در آرزوی نشستن و لمباندن است و با دهان باز دختران بالاشهر را دید میزند.
🔷 برادر دیگر، جاعل و کلاهبردار است. درد زیستن در جنوب شهر را کشیده، اما درد مردم جنوب شهر را ندارد که هیچ، اتفاقاً سر همانها کلاه میگذارد و کمترین عذاب وجدانی هم ندارد. آن یکی که ورزشکار و قویست، آویزان خانواده است و عقل توی سرش نیست. تنها آدم حسابی داستان، «علیرضا»ست که نماد خردورزیست، اما آنقدر رفتارها و جملات اصلاحطلبپسند در شخصیتش چپاندهاند که شعار و ادا از همۀ جیبهایش بیرون میریزد.
🔶 نفر بعد، لیلاست. لیلا مثل سمیه، قرار بوده قهرمان اثر باشد. اوست که همواره حقیقت را میداند، اما سکوت میکند تا همه بدبخت شوند! اوج عمل قهرمانانهاش هم این است که سیلی محکمی به صورت پدر پیر و مریضاحوالش میکوبد و به مادرش میگوید: «مامان! چرا تو و بابا نمیمیرید؟!»
🔷 پدر بد است، منفور است، نادان است، جنسیتزده و مشنگ، سیاه محض است. هیچ وقت خوب نبوده. پیر خرفتی است که خلق شده تا بار طعنههای سیاسی کارگردان را تحمل کند. آنقدر لجنمال تصویر میشود که وقتی سیلی میخورد، دل مخاطب خنک شود! کارگردان برای اینکه پدر را به چهارمیخ اتهام بکشد، ابایی از این ندارد که او را وادارد در سینک ظرفشویی، ادرار کند یا سر چاه توالت، زورزدنش را به مخاطب نشان دهد، مثلاً که اثرش نمادین شود!
🔶 سعید روستایی به روایتهای پیشین خودش هم پشت پا زده، حتی به قیمت ضعفهای متعدد پیرنگ فیلمنامه، حتی به قیمت دروغهای غیرقابلباور زیر پرچم واقعگرایی! او سیلیاش را نه به صورت پدر، که به صورت مردم مستضعف جامعه کوبیده؛ آن هم کادوپیچ! با نمایش دردهای اقتصاد بیمار ایران که مخاطب گمان کند کسی پیدا شده درد او را فریاد بزند که کاش میزد، اما دریغ! روستایی عدهای از مردم را به اسم اینکه «اینها حقیقت کف جامعه است»، به حضیض ابتذال کشانده و از آنها جماعتی ساخته که فقط با مرگشان میتوان امید تولدی نو داشت. بعد، آنها را بهعنوان نمایندۀ مردم کشورش سر دست گرفته و در جشنوارههای خارجی چرخانده تا با بیآبروکردنشان، جایزه درو کند.
📝 داستان «تحول» از کجا و چگونه شروع شد؟
✍️ جعفر علیاننژادی
🔶 به جرأت میتوان گفت یکی از مهمترین آرمانها و اهداف نظامهای سیاسی، ایجاد یا داشتن سوژههای پیشرو و «تحولخواه» است که در هنگام مواجههی یک سیستم با بنبستها، بتوانند در نقش نوعی ناجی و افقگشا، مسیرهای جدیدی را پیش پای آن کشور قرار دهد. عموماً در اکثر نظامهای سیاسی چنین سوژههای ارادهمند و گرهگشا، ماهیت فردی و سوپرقهرمان مییابند. اما آیا ممکن است ارادهی یک نظام سیاسی، از همان بدو تأسیس، مبتنی بر نوعی سوژگی «جمعی و عمومی» بوده و در تجربهی استواری خود، چنین ارادهی تحولخواهی را عمومی سازد؟
🔷 به بیان دیگر سوژههای انقلابی یا انقلابیون او، همین مردم معمولی کوچه و بازار که دارای یک زندگی عادی هستند باشد، نه چریکهای میدان نبردهای سخت و سهمگین، یا سلحشوران پیروز این کارزارهای، یا حتی یک طبقهی خاص اقتصادی-اجتماعی. اگر چنین نظامی باشد که بیتفاوت به ایدههای چپ و راست نظام سرمایهداری، موفق به تولید چنین عزم جمعی شده باشد، آن نظام حرف نو و بیسابقهای را عرضه کرده است.
🔶 چنین نظامی با این ویژگی متفاوت، منطقا باید راه متفاوتی نیز در ایجاد این سوژههای تحولخواه طی کرده باشد. شاید چارهی کار این بوده که چنین تحولی ابتدا باید در باطن مردم واقع شود که در آنها عزم و اعتماد به نفس تغییر عمومی را حاصل کند. شاید چارهی کار این بوده که بجای خیرهکردن چشمهای مردم به قهرمانان فردی و مسحورساختنشان، همین مردم معمولی ابتدا باید میفهمیدهاند که درون خودشان لازم بوده به دنبال چنین تغییری باشند. تغییری از وضعیت تحقیر و عقبنگاهداشته شدن به موقعیت تکریم، سروری و عزتمندی. یک «جمهوری» واقعی که هم مردمش در آن نقش سوژهی تحولخواه و انقلابی را بازی کنند و هم ریلگذاریاش متناسب با چنین سوژههایی تنظیم شده باشد. منطقا باید دین یا مرام و مسلکی ضامن تداوم چنین تحول مداومی باشد. دینی که عزت نفس فردی و اعتماد به نفس جمعی حاصل کند، دینیدمثل اسلام. پس جمهوری باید بوجود بیاید که «اسلامی» هم باشد.
🔷 آنوقت است که این جمهوری اسلامی حرف نویی زده است. جمهوری اسلامیای که هم حافظ وجوه انقلابی و تحولخواه درونی مردم باشد، هم احساس عزت و اعتمادبهنفس ملی را درون آنها واقعی سازد. و این فلسفهی تأسیس چنین نظامی است، نظامی که بنیانش مبتنی بر تحول درون و بیرون انسان ایرانی بوده و هست. همان که آن روح خدایی گفت: «جمهوری اسلامی»، نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔻جزیرهای که مردان اجازه ورود ندارند
✍️ سیده راضیه حسینی
https://vaavmag.ir/2023/04/3803/
🔻جزیرهای که مردان اجازه ورود ندارند
✍️ سیده راضیه حسینی
🔸سال ۲۰۱۷ بود که تأسیس یک جزیرهی اختصاصی برای زنان به یکی از اخبار جذاب و متفاوت تبدیل شد؛ آن هم در فرهنگ و جامعهای که یکی از اصلیترین ارکان تفریح و سرگرمیاش، فضاهای مختلط و آزادی جنسی زن و مرد بود، یعنی آمریکا.
🔹 «ما ضد مرد نیستیم اما این واقعیتی است که زنان در ساحل نمیتوانند در حضور مردان غریبه احساس آرامش کنند»؛ این جملهی کریستیانا روت مؤسس این جزیره بود؛ یک زن کارآفرین آمریکایی که تا پیش از این ایده یک شرکت مشاورهی تجاری داشت و جزو کسبوکارهایی بود که سریعترین سرعت پیشرفت را در آمریکا به خودش اختصاص داده بود. روت شرکتش را فروخت تا جزیرهی «سوپرشی» را بسازد.
🔸 ایدهی جزیرهی اختصاصی زنان بعد از گذراندن چندین تعطیلات در دو منطقه تفریحی آمریکا در ذهن روت شکل گرفت. او میگوید در این تجربیات متوجه این حقیقت شد که آرامش زنان در محیطی که مردان غریبه حضور دارند، مختل میشود چرا که هم تمرکز زنان و هم مردان به جلب نظر جنس مخالف و تحریک جنسی معطوف میشود. روت برای اینکه تأکید کند این نگرش به استراحت زنان، معنایش ضدّ مرد بودن نیست، از برنامهاش برای اختصاص یک فضای اختصاصی برای مردان در جزیره نیز خبر داد.
🔹 اما این تنها حرکت برای ایجاد فضاهای اختصاصی زنان بهمنظور حفظ امنیت و آرامش آنها نبود؛ یک نمونهی مشهور دیگر به کشور سوئد اختصاص داشت. هر سال یک فستیوال موسیقی ویژه در پایتخت این کشور برگزار میشد که چند هزار نفر در آن شرکت میکردند. اما در هر بار برگزاری، گزارشات متعددی از آزار جنسی و تجاوز به زنان در طی برگزاری این فستیوال منتشر میشد. این آزار و تجاوزها در سال ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ آنقدر زیاد شد که این کشور اعلام کرد دیگر فستیوال را برگزار نمیکند. اما یک هنرمند دستبهکار شد و پیشنهاد داد جشنواره را مخصوص زنان برگزار کنند و هیچ مردی حق ورود به آن را نداشته باشد. هزینهی برگزاری آن را نیز خود مردم تأمین کردند و ۴۷هزار یورو با مشارکت آنان تأمین شد؛ یعنی یک همراهی و همافزایی در بافت جامعه برای این موضوع شکل گرفت.
🔸 در این برنامه حتی تدارکات و نیروهای امنیتی هم زن بودند. جشنواره به همین شکل طی سه روز برگزار شد و بهعنوان بزرگترین جشنواره موسیقی مختص زنان در دنیا، در مرکز توجه رسانهها قرار گرفت. جشنوارهای که هدف از آن ایجاد یک فضای امن برای زنان اعلام شد. بعد از برگزاری اولین فستیوال موسیقی کاملا زنانه در این سوئیس، بازخورد شرکتکنندگان خیلی جالب بود؛ ایندیپندنت به نقل از یکی از زنان موزیسین حاضر در آنجا نوشت: «این مکان مانند یک محدودهی امن بنظر میرسد که زنان میتوانند با هم باشند، خوش بگذرانند و جشن بگیرند… مخصوصا در شرایطی که در سایر جشنوارهها آزار و اذیتهای زیادی به وقوع میپیوندد».
🔹 آزار جنسی و عدم امنیت زنان در محیطها و مراسمهای عمومی به یک معضل جدی در جوامع غربی تبدیل شده است. رویکردی که در اغلب موارد در قبال آن در پیش گرفته شده، ایجاد فضاهای اختصاصی برای زنان است؛ کلاسهای ورزشی ویژهی زنان، تاکسیهای اختصاصی زنان و کلوپهای اجتماعی زنانه فضاهای اختصاصی دیگری هستند که در کشورهای اروپایی و آمریکا در حال گسترش هستند به گونهای که وبسایت گلوبال نیوز در تحلیل آن نوشته: «با اطمینان میتوان گفت گرایش جدیدی به فضاهای اختصاصی زنان وجود دارد.»
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔹 طعم غذا، هویت شما را لو میدهد!
▫️https://vaavmag.ir/2023/04/3804
▫️@vaavmag
🔻طعم غذا، هویت شما را لو میدهد!
✍️ فاطمه رامشک
🔹 تابهحال فکر کردهاید که غذاها درمورد ما چه میگویند؟ نکتهی جالبی که وجود دارد این است که غذاها میتوانند از قول ما حرف بزنند. اینکه اهل کجا هستیم، چه تفکری داریم و زندگی را چطور میبینیم. به عبارت بهتر، پازل هویت ما، بدون غذا یک قطعه کم دارد و ناقص است. توضیح میدهم:
🔸نقشهی ایران را در ذهنتان تصور و بعد روی استان گیلان زوم کنید. محال است که حس بویایی شما، متوجه بوی سیر نشود و یاد ترکیب طعم گردو و رب انار نیفتید. حالا دوباره از حالت زوم خارج شوید و بیایید یک سر برویم سمت رشتهکوه زاگرس و استانهایی که همجوارش هستند؛ مثل کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال بختیاری. بخش زیادی از مردم این منطقه لرها هستند و با دانستن این موضوع، حتما بوی کباب شما را به گرسنگی میاندازد. کباب، غذای مورد علاقهی اهالی این منطقه است اما حقیقتهای غذایی دیگری درمورد این بخش جغرافیایی وجود دارد. بهخاطر وجود کوهستان و نوع محصولات کشاورزی، تنوع غذایی در شمال کشور را، طبیعتا اینجا نمیتوانیم ببینیم. انواع آش در این شهرها محبوب هستند که میتواند بهخاطر منابع آب نسبتا کافی و سرمای هوا در نیمهی دوم سال باشد. بلوط، یک خوراکی حیاتی در این منطقه است و تهیه آرد آن و گرفتن تلخیاش، صبر و حوصلهی زیادی میخواهد. معلوم است که کوهستان، درس صبر و سعی و تحمل را خیلی خوب به مردمش آموخته. حالا اگر بخواهیم به کویر برویم و سر بزنیم به سمنان و گرمسار و شاهرود، میبینیم که انواع و اقسام تهچینها در این شهرها طبخ میشوند. اینکه غذاهای خورشتی کمتر و تهچینها بیشتر محبوباند، احتمالا یک دلیلش از کمآبی این استانها ناشی شده است.
🔹از طرفی دیگر غذاها هویت مذهبی ما را هم فاش میکنند. ستایش فرجی، پژوهشگر غذا و خوراک دراینباره میگوید: «در عمل، خوراک بهعنوان یک کنش فرهنگی معنادار بر روابط اجتماعی و انتقال فرهنگ تأکید دارد و از طریق آن نه تنها هویت فردی، بلکه لایههای مختلف ساختارهای جامعهی اطراف نیز آشکار میشود. از این رو بسیاری از پژوهشهای مربوط به غذا به درک بهتر فرهنگ، شناختن اقلیم، نوع زندگی اجتماعی، آدابورسوم، اعتقادات و باورها و در نهایت، به فرهنگ خوراک آن خطه منتهی میشود.»
🔸باتوجه به ظرفیت شگفت و تنوع کمنظیر غذایی کشورمان، باید نگاه ویژهای به گردشگری غذا داشته باشیم و از این طریق، داستان شهرها و غذاهایشان را به گوش توریستهای داخلی و خارجی برسانیم. رستورانها، میتوانند با اضافه کردن غذاهای محلی مختلف به منو، سهم بسزایی در افزایش ظرفیت گردشگری غذا داشته باشند. آشنایی با یک منطقه و شهر و کشور، بدون چشیدن غذاهایش ممکن نیست.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔹️شما درون حباب فیلتر زندانی شدهاید!
▫️https://vaavmag.ir/2023/04/3805/
▫️@vaavmag
🔻شما درون حباب فیلتر زندانی شدهاید!
✍️ مترجم: فاطمه ترابی
🔹آیا ما در دنیای «پساحقیقت» زندگی میکنیم؟ جایی که «حقایق تحریفشده» جایگزین حقایق واقعی شده و احساسات، با ارزشتر از شواهد عینی میشوند؟ ما چگونه به اینجا رسیدیم؟ «لی مک اینتایر» در مجموعهی «دانش ضروری مطبوعات»، بیان کرده که پساحقیقت علم را انکار میکند و با ظهور اخبار جعلی توسعه مییابد. تمایلات ذهنیای که در نقاط کور روانشناختی کاربران نهفته است و روی آوردن آنها به منابعِ اطلاعاتیِ نادرست، به این پدیده دامن میزند. در این شرایط دروازهبانان خبر تلاش میکنند افراد را وادار کنند تا بدون توجه به شواهدعینی، تنها دادههای آنان را باور کنند.
🔸مدل کسبوکار رسانههای اجتماعی مبتنی بر الگوریتمهایی است که موضوعات و محتواهای هیجانانگیزی را ترویج میکند و قویترین واکنشها را بر میانگیزد. (اغلب در تضاد با جزئیات و حقیقت) اینجاست که «حبابهای فیلتر» ظهور کرده و دسترسی مردم به دیدگاههای مخالف را محدود میکنند. حباب فیلتر نوعی انزوای فکری است. به این معنا که الگوریتمهای شخصیسازی در فضای اینترنت باعث میشوند تا کاربران صرفاً اطلاعات و محتواهای خاصی که موردپسندشان هست را مشاهده کنند و در یک فضای اطلاعاتی محدود محصور شوند. وضعیتی که در آن فرد تنها اخبار و اطلاعاتی را میشنود یا میبیند که اعتقاد دارد و میپسندد.
🔹حباب فیلتر در واقع سبب میشود کاربران در حصار عقاید خود گرفتار شده و فرض کنند که همه مثل آنها فکر میکنند و دیدگاههای مخالفی نیز وجود ندارد. بنابراین برای تحلیل یک موضوع تکسویه نگاه میکنند و درگیر اشتباهات زیادی خواهند شد. در نتیجه دروغهای گاهبهگاه، توسط بخشهایی از مردم به عنوان حقیقت پذیرفته شده و دستیابی به اجماع سیاسی غیرممکن میشود.
🔸رسانه میتواند با ساختن گفتمان حقیقت به پساحقیقت واکنش نشان دهد. در واقع برای بازآفرینی درک مشترک از حقایق و احیای مجدد حقیقت برای حل مشکلات جامعه از این ابزار باید استفاده کرد. برای این منظور باید تلاشهای جدیدی برای ایجاد تعاملات گفتمانی منظم که خرد جمعی و تخصص جامعه علمی را گرد هم میآورد صورت گیرد. این امر بهطور بالقوه راه را برای بحثهای معنادار باز میکند. مزیت چنین گفتمانی این است که میتواند به دور کردن افراد از سیلوهای اطلاعات و دادههای نادرست کمک کند. برای این منظور، جوامع متخصص میتوانند کارکرد روشنگری عمومی را به عهده بگیرند و با کمک دانشمندان علوم اجتماعی و ارتباطات برای ایجاد طیف وسیعی از انجمنهای عمومی تلاش کنند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔻امید تقلبی را دور بریزید
✍️ آسیه طاهری
🔹تا به حال در شرایطی بودهاید که کسی دست روی شانهتان بگذارد و با صدای نرم و آرامی بگوید: «فقط امیدت به خدا باشه، خودش درست میشه.» یا «دل به اميد زنده است.» من بارها این اتفاق کلیشهای را تجربه کردهام و بارها آن را دیده و خواندهام. هر بار هم بیآنکه این چهار، پنج کلمه را بالا و پایین کنم، از این صحنه میگذرم و دنبال راه چاره هستم تا از مشکلی که تویش دستوپا میزنم، بیرون بیایم. به آخرش کار ندارم که دست به دامان خدا میشوم و او هم گره از کارم باز میکند. اما این را پذیرفتهام که از تو حرکت و از خدا برکت. همین یک جمله را کِش دادهام تا همهی زندگیام را در خودش جا بدهد. چرا که معتقدم امید تقلبی بزرگترین دشمن آدمهاست. ارنست بلوخ در کتاب اصل امید آورده که: «امید تقلبی یکی از بزرگترین بدخواهان و حتی نابودکنندگان بشریت است و امید اصیل متعهدترین خیرخواه آدمی است.»
🔸امید، مولد احساسات و موتور متحرک و مبنای بسیاری از اتفاقات بزرگ در زندگی است؛ پادزهری است که زندگی را برخلاف تمام سختیهایش قابل تحمل میکند. هیچ کدام از ما نمیتواند قدرت و رشد دهندگی امید را نادیده بگیرد، زیرا تنها چیزی است که در تاریکی مثل یک نقطهی نور در ذهن هرکسی میدرخشد و توان تازهای برای ادامهی حیات به او میدهد. اما امید دقیقا چه چیزی نیست؟ امید این باور نیست که هر چیزی خودبهخود روبهراه بوده، هست و خواهد شد. بلکه احساسی است که میگوید شاید جایی دری وجود داشته باشد و راهی برای خروج از مشکلات؛ حتی پیش از آنکه راه را بیابیم یا دنبال کنیم.
🔹ربکا سولنیت در کتاب امید در تاریکی میگوید: «امید به معنی انکار واقعیت نیست! بلکه به معنای مواجه شدن با تمامی موانع و مصمم بودن برای رفع آنهاست» این کلمهی چهار حرفی رابطهی مستقیم با احساس ما دربارهی امکانپذیری یا عدم امکانپذیری امور دارد. هر چقدر آن چیز به نظر ما ممکنتر باشد، میزان امیدمان بالاتر میرود و هر اندازه میزان درک ما از این امکانات بیشتر و مشخصتر باشد امیدمان قویتر میشود. در مقابل هرچقدر بیشتر حس کنیم که چیزی غیرممکن است و نمیتوانیم به آن برسیم، مأیوستر میشویم. مثل دو دستهی خوشبینها و بدبینها. همانطور که خوشبینها گمان میکنند همهچیز بدون مداخلهی آنها روبهراه خواهد شد، بدبینها نیز فکر میکنند هیچ راه اصلاحی وجود نخواهد داشت. هر دو گروه بیعملی خود را توجیه میکنند و میکوشند که شما را وحشتزده، ازخود بیگانه و منزوی کنند.
🔸حالا شرایط جامعهای را تصور کنید که شبانهروز از تمام رسانهها این پیام را دریافت میکند: «شما در کشوری زندگی میکنید که که هیچ رشد و پیشرفتی را نخواهد دید، برخلاف تمام دنیا که با سرعت نور در حال حرکت به سوی رشد و ترقی است.» از مسائل پیشپاافتاده مثل سرعت اینترنت بگیرید تا مسائل کلان اقتصادی و سیاسی. آیا مردمانشان با مخابرهی روزانهی این حجم عقبماندگی و ناامیدی محض، میتوانند قدمی بردارند و رشدی بیافرینند؟ شاید زمانش رسیده باشد که معنای درست امید را به یکدیگر یادآوری کنیم و اجازه ندهیم حرکت را از ما بگیرند. چرا که اگر یکدیگر را دوست داریم باید برای هم امیدآفرینی کنیم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir