🗒️کاش حداقل آداب گفتگو را بلد بودند!
✍️مریم اردویی
🔳پنج نفریم. مشخصات درجشده در بلیط میگوید بلیطمان کوپهی شش نفره نیست بلکه سالنی چند ده نفره است. سوار میشویم و از روی شمارهها صندلیهایمان را پیدا میکنیم. دو ردیف مانده به انتهای سالن صندلی من است. مینشینم. زاویهی پشتی صندلی را مطابق میل ستون فقراتم تنظیم میکنم. تا به خودم میآیم چند نفر خانم جوان که سه نفرشان کشف حجاب کردهاند و الباقی در آستانهی کشف حجابند وارد سالن میشوند و عدل ردیف جلوی ما مینشینند. به دوستم نگاه میکنم. دیدن این بانوان مکشوفه، برایمان عادی نیست. دوستم به دنبال راه برونرفت از این اوضاع به محض دیدن مأمور قطار، درخواست یک کوپهی شش نفره میکند؛ البته اگر امکانش باشد. مأمور قطار قول نیمبندی میدهد و میرود.
کتابی را از کیفم بیرون میآورم تا در کنار مدیریت زمان، چشمم را هم مدیریت کنم. اما با وجدانی که نمیخواهد بخوابد چه کنم؟! کتاب را میبندم و سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم. پلکهایم را روی هم میگذارم. فکرها به ذهنم هجوم میآورند و از سر و کول هم بالا میروند. صدای خندههای گاه و بیگاه آن بانوان رشتهی افکارم را پاره میکند. به ساعتم نگاه میکنم. ساعت از دوازده شب گذشته است. خانم محجبهای که کنارم نشسته و رخ در نقاب چادر کشیده و چرت میزند، تکانی میخورد و میگوید: «چندین بار از صدای حرف و خندهشون بیدار شدم.» سرم را به سمتش میچرخانم و میگویم: «آزادند دیگه».
یکی از دوستان همراهم به دختری که با موهای مش کرده و اتوکشیده صندلی جلوتر نشسته به آرامی تذکر میدهد که شالش را سرش کند. دختر چشم غرهای میرود و میگوید: «دلم نمیخواد.» خانم چادری که در ردیف بغل نشسته صدا بلند میکند: «اینکه حرف نشد.» دختر خانم سمت او برگشته و میگوید: «مگه من به شما میگم چادرت رو دربیار که تو به من میگی چیکار کنم؟» خانم چادری جواب میدهد: «شما حق نداری این رو بگی. چون حجاب قانون مملکته.» خانم بیحجاب محکمترین استدلالش را رو میکند: «دلم نمیخواد قانون رو رعایت کنم.»
دیگر سکوت را جایز نمیبینم. وارد بحث میشوم: «ببخشید خانم محترم شما معنای آزادی را اشتباه متوجه شدید. آزادی این نیست که هر کار دلم بخواد بکنم. اینجا یه مکان عمومیه و همه در آرامش و امنیتش سهم داریم. اما شما عملا حریم بقیه رو نقض کردید. الان شب از نیمه گذشته و ما احتیاج به استراحت داریم اما خندهها و بلندبلند حرف زدن شما آسایش ما رو به هم زده.» به جای گوش دادن دائم تلاش میکند جواب بدهد. دوست ندارد بشنود. فقط میخواهد حرف بزند. اصلا همه حرف میزنند و هیچ کس نمیشنود. یکی صدا بلند میکند: «شما برو دزدی نکن.» حالا از کجا دزدی ما برایش مسجل شده، خدا میداند!
ادامهی بحث بیفایده است. سکوت میکنم. درگیری لفظی بین خانمهای چادری و دخترکان بیحجاب ادامه دارد. همهمه بالا گرفته که مسئول قطار وارد سالن میشود. یکی از همان خانمها داد میزند: «خفه شید»! تدبیر مسئولین قطار اما انتقال خانمها به سالن دیگری است. رعایت قانون پیشکش، کاش حداقل آداب گفتگو را بلد بودند!
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔻چند برش از کتاب #کهکشان_نیستی
🗒میگفت شأن روحانیت را حفظ نکردی!
✍نفیسه ترابی
🔳«کهکشاننیستی» عنوان کتابی است که طریقهی شیدایی سیدعلیقاضی را در قالب داستانهایی کوتاه روایت میکند. نویسندهی کتاب در مقدمه آورده است: «کهکشاننیستی فاقد استانداردهای رمان است... نویسنده تمام آنچه چه در کتب، چه از اساتید و چه سینهبهسینه شنیده شده را در این کتاب گردآوری کرده و به آن چینش داستانی داده است.» او هدف از کتابت آن را خروجی نفوسی آگاه با انگیزههای الهی و توحیدی میداند. با هم برشهایی از این کتاب را میخوانیم.
*شأن روحانیت را حفظ نکردی!*
با چشمان بیروحی که داشت خیره خیره به سید علی نگاه میکرد، گفت: «شأن لباس روحانیت را حفظ نمیکنی. نمیدانی نباید اینجا اینگونه روی زمین بنشینی؟»
سید علی اخمهایش را درهم کرد و گفت: «شأن لباس روحانیت دیگر چیست؟»
شیخ عدنان گفت: «لباس رسول خدا (ص) را تنت کردهای و نمیدانی شأن آن چیست؟ این لباس، لباس علماست، لباس بزرگان! با این سر و وضع خاکی، کنار گدایی نشستن، زیبندهی این لباس نیست.»
سیدعلی، درحالیکه دیگر از آن لطافت کلامش خبری نبود، با قاطعیت پاسخ داد: «اگر شأن لباس روحانیت این است که من نتوانم روی زمین کنار این برادرم بنشینم، همان بهتر که حفظش نکنم.»
*چطور میتوان فانی مولا شد؟*
سالها بود کسی از من برای کاری اجازه نگرفته بود. خودم را جابهجا کردم. با دستانش عبای خاکیاش را بالا گرفت، کنارم روی زمین نشست و به ورودی حرم مولا نگاه کرد و با تهلهجه ترکی، به عربی فصیح گفت: چطوری مجاور حرم مولا؟
با تعجب از لقبی که گرفته بودم، گفتم: بد نیستم، شکر خدا!
- رفیق! چطور میتوان فانی در اراده مولا شد؟
- سید در حد من حرف بزن، بفهمم چه میگویی؟
- منظورم این است چطور میشود آدم یاد بگیرد به چیزی که این آقا برای آدم میخواهد، راضی باشد؟ خودش فکر نکند، تصمیم نگیرد، کار را واگذار کند به او و بنشیند و تماشا کند.
- سالهاست که کارم نشستن و بساط داشتن در اینجاست، تا بهحال ندیدمت. اهل کجایی؟
- ایرانیام. اهل تبریز... حاجی تو اینجا مینشینی امیدت به چیست؟ از کارت خسته نمیشوی؟
- سید راستش من باور کردهام که گدایم و این باعث شده همینجا بمانم و منتظر مردم باشم. از وقتی این را قبول کردم، برایم راحت شده. روز و شب میگذرانم و چشمم به آدمهاست که میآیند یا نمیآیند.
دیدم خیره خیره نگاه میکند و با برقی در چشمانش لبخند میزند. گفتم: چرا میخندی؟
- پاسخم را دادی!
- میخواهم در عوض این پاسخ، هدیهای به تو بدهم.
داستانی تعریف کرد و مرا که سالها از مولای این حرم غافل بودم بیدار کرد و سپس دست در جیب قبایش کرد و مبلغ درشتی را در دستم گذاشت و گفت: «این هم برای توست»
*تربیت تو در دست مادرزن است!*
-آقا این مادرزن دیگر از آزارواذیت چیزی نبوده که از دستش بربیاید و سر من و همسرم نیاورده باشد؛ زبان به آزار و طعنه و فحش و هرآنچه میشود، در مقابل دیگران باز کرده است و آبروی ما را میبرد. با این فشار فقر که ام مهدی، همسرم، با آن دستوپنجه نرم میکند من نمیدانم باید چه کنم. اواخر مادرش آمد و کیسههای برنج خوشعطر عنبر را با روغن حیوانی به پرده اتاق ما نزدیک میکرد تا رنج و عذاب من و دخترش را بیش از پیش مشاهده کند.
-راه حل چیست سید هاشم؟
-آقا، حقا دیگر تاب ندارم و آمدهام از خدمت شما اذن بگیرم تا همسرم را طلاق دهم.
-حالا از این حرفها و ماجراها بگذریم، آیا همسرت را دوست داری؟
-بله آقا، هدیه را خیلی دوست دارم.
-ام مهدی هم تو را دوست دارد سید هاشم؟
-بله، او هم مرا بسیار دوست دارد و زن صبور و بامحبتی است.
-ابدا راه طلاق گرفتن نداری. برو صبوری پیشه کن. تربیت تو به دست مادرزنت است. با آنچه میگویی خداوند چنین مقرر فرموده که ادب تو و راه باز شدن در به روی تو، به دست این مادرزن و تحمل سختیها و مشکلات ارتباط با او خواهد بود. زمانی که نفس غیر از این خواسته معشوق را طلب کرد، واجب است انسان آماده جنگ و قتال با او باشد.
- آقا هر چه شما بفرمایید. اگر ممکن است، برای زندگی ما و باز شدن این گره، در حق این بنده دعا بفرمایید.
- خود را به دامن توکل و عنایت سیدالشهدا بسپار؛ خداوند کار را درست میکند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒️نورهای صحنه را خاموش کنید
🔺در خدمت و خیانت هواداران سلبریتیها
✍️مریم دوستمحمدیان
🔳مفهوم ایماژ مفهوم وسیعی است با کارکردی متفاوت در هر عرصه؛ در هنر، ایماژ همان تصویر است؛ با صورت ذهنی یک پدیده که به وسیلهی قوهی تخیل ایجاد میشود. یعنی تصویر غیر واقعی و بازآفرینیشدهی یک چیز بدون در نظر گرفتن حقیقت آن چیز؛ مصطفی ملکیان، ایماژ را «خیالینه» معنا کرده است؛ و میرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی، مترادف آن را لغت «پیانگاره» قرار داده است. بزرگان ادبیات داستانی نیز ایماژ را تصویری کردن شخصیت اصلی داستان میدانند؛ به نحوی که جهان داستان را باورپذیر و تماشایی کند.
هنرمندان عرصهی تئاتر و نمایش نیز از ایماژ برای برجسته کردن عنصری از عناصر صحنه که مدنظر عوامل پشت صحنه است استفاده میکنند. آنها این کار را به وسیلهی نور در صحنه انجام میدهند. در فیلم و مستند هم از نور برای ایماژیک کردن عنصر مورد نظر استفاده میکنند؛ و آن قدر این مسأله یعنی برجستهسازی یک اندیشه و کانونی کردن چیزی که در ذهن سیاستگذار میگذرد مهم است که مفهوم ایماژ در رسانههای مربوط به صدا از قبیل رادیو و پادکست و امثال آن مورد استفاده قرار میگیرد.
همانطور که دیده شد این مفهوم لغزنده بوده و در هر عرصهای کارکرد خودش را دارد؛ و همهی اینها در یک نقطه با هم اشتراک دارند؛ و آن بازنمایی مفهوم و اندیشهای باواسطه است؛ با هدف مهم جلوه دادن آن مفهوم و اندیشه.
از زمان بهکارگیری این شیوهی درخشان در عرصهی هنر که عبور کنیم میرسیم به اواخر قرن ۱۸ میلادی و شخصی به نام «لرد بایرون» که از این تکنیک در هنر برای آفریدن شخصیتهای استثنایی در بطن جامعه استفاده کرد. این شاعر هنرمند انگلیسی با ارائهی معنای جدیدی از فرد و فردیت، مفهوم جدیدی از خویشتن را تعریف کرد؛ و موجب پدیدهای اجتماعی به نام «سلبریتی» شد.
سلبریتی، واژهای یونانی است که هالی گراوات، نویسنده، متفکر و استاد دانشگاه در آمریکا برای آن، مفهوم لغزندهای بین تجلیل و ازدحام را در نظر گرفته است؛ تجلیل به معنای بزرگداشت و ازدحام به معنای بالا رفتن از سر و کول یکدیگر. او این خصلت آدمی را که «همه دربارهی من حرف بزنند» عامل مهمی در پیدایش پدیدهی سلبریتی و ایجاد «شخصیت فردمحور» برای عدهای از افراد مشهور و میل به «تحسین عمومی» میداند. کسی که برای تکمیل تکهای از شخصیت خودش محتاج «مخاطب قضاوتگر» است. مخاطب قضاوتگری که در فرهنگ اجتماعی امروزی به اصطلاح «هوادار» خوانده میشود. و این هواداری همان ایماژیک کردن وجهی از وجوه مدنظر کنشگران پشت پرده است که با به خدمت گرفتن افراد مشهور و عامهی مردم صورت میگیرد. این کنشگران پشت پرده که هیچگاه زحمت آمدن به روی صحنه را به خود نمیدهند برای رسیدن به هر تغییر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آدمهای مشهور در هر عرصهای را روی صحنه میبرند؛ و با کمک هوادارن نور میاندازند به اندیشهای که توسط گفتار و کردار بازیگران، روی صحنه میرود. نوری خیرهکننده که چشمها را مسخ میکند و جایی برای دیدن چیزهای دیگر باقی نمیگذارد.
به بیانی دیگر، سلبریتیها و هواداران دو بالی هستند که نیروی محرکهی آن دهانی باز برای گفتن همهچیز برای سلبریتیها و گوشهای به فرمان برای هواداران است برای اوج گرفتن اندیشه آدمهایی که هیچ وقت آنها را نمیبینیم. نوری که هوادار به این صحنه میتاباند آن قدر قدرتمند است که میتواند همهی جریانات اجتماعی را تحتالشعاع قرار دهد و به قول روسو، فیلسوف و نویسندهی دورهی رنسانس در اروپا، کنترل مصلحت همگانی را به دست بگیرد. فقط کافیست این نور به آن نقطهای که مدنظر فرد پشت صحنه است نتابد؛ آن وقت است که چشمها امکان دیدن چیزهای دیگر را بر روی این صحنه پیدا میکند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒️با وجود این همه رنج در زندگی، چگونه میتوان شاد بود؟
✍️زهرا شفیعی سروستانی
🔳آیا شما خوشبخت هستید؟ خوشبختی چه مؤلفههایی دارد؟ با وجود این همه رنج در زندگی، چگونه میتوان شاد بود؟ آرتور بروکس، استاد دانشگاه هاروارد، در مقالهای به بررسی این موضوع از دیدگاه فلاسفهی یونان باستان پرداخته است. او دو دیدگاه را به عنوان برترین دیدگاهها دربارهی خوشبختی معرفی میکند و معتقد است همهی انسانها به یکی از این دو سبک گرایش دارند.
او مروجان این دو مکتب را «اپیکور» و «اپیکتتوس» میداند. اپیکور که رهبر مکتبی با نام خودش، یعنی اپیکوری است، معتقد بود شادی محصول لذت است و لذت یعنی رهایی از دغدغههای ذهنی و آلام جسمانی. اپیکوریها عموما هر آنچه مایهی رنج و ناراحتی است را ناپسند میشمارند و رنج و درد طولانیمدت را سودمند نمیدانند. آنها قائل به اصالت لذت هستند و بر لذت بردن از زندگی تأکید دارند. اپیکتتوس اما باور داشت، شادمانی محصول یافتن معنای زندگی و پذیرش سرنوشت خویش است.
به نظر میرسد، تفکر اپیکوری نمیتواند مبنای ارزشهای اخلاقی قرار گیرد. زیرا لذت، تمایلات فردی است و اگر این تمایلات مبنای تفکر و حرکتی قرار بگیرد، ارزشهای اخلاقی انسان را به سوی نسبیگرایی سوق میدهد. نظریهی اپیکتتوس هم با اینکه معقولانهتر به نظر میآید اما در شرح و جزئیات، نواقصی دارد که آدمی را برای برگزیدنش دچار تردید میکند.
رواقیها که اپیکتتوس هم یکی از نمایندگان این مکتب است، معتقدند شادی حقیقی با چشم بستن بر لذات حاصل میشود و انسان برای رسیدن به خوشبختی و سعادت، باید سرنوشت خود را بپذیرد. این نظرات تقدیرگرایانه و منافی با فطرت، هم با روح انتخابگری و اختیار انسان در تضاد است و نمیتواند مبنای سعادتمندی انسان مختار قرار گیرد. در پایان بروکس، چنین نتیجه میگیرد که انسان باید ترکیبی از این دو تفکر را برگزیند تا در زندگی به تعادل برسد. اما این پرسش پیش میآید که چگونه ممکن است پذیرفتن دو تفکری که یکدیگر را نفی میکنند باعث ایجاد دوگانگی در انسانها نشود؟ آیا نمیتوان راهی را برگزید تا همچنان که پایبست زندگی بر آن استوار است، لذات را هم انکار نکند؟ یا به عبارتی آیا ممکن نیست که شادمانی و سعادت حقیقی، با گذر از لذات حاصل شود؟ و آیا حقیقتا لذات مانع سعادت انسان است؟
برخلاف نظر بروکس که تنها به دو مسیر برای کسب خوشبختی و سعادتمندی انسان باور دارد، در میان فلاسفهی اسلامی و برخی دیگر از فلاسفهی یونان باستان مواضع متعادلتری دربارهی ارتباط میان لذت و فضیلت وجود دارد. این فیلسوفان، قائل به نفی لذات برای رسیدن به سعادت نیستند و حتی معتقدند که میتوان از لذات به عنوان ابزاری برای کسب سعادت بهره برد. فلاسفهی اسلامی در باب این موضوع چنین گفتهاند که اساسا گرایش به لذت، یک گرایش فطری است و انسان فطرتا طالب خوشی و راحتی و گریزان از درد و رنج است و روح ذاتا نمیتواند از لذات صرفنظر کند. حتی خداوند هم در قرآن وقتی انسان را به پیروی از دستورات تشویق میکند، یکی از پاداشها را برخورداری از نعمتها و لذات عنوان میکند و در مقابل، جزای سرپیچی از فرمان الهی را عذاب و رنج معرفی میکند.
اما مطابق نظر این گروه از فلاسفه، لذات اگر تحت کنترل و مدیریت قوهی عقل در آید به سعادت و خوشبختی میانجامد و همچنین سعادت و خوشبختی در این است که انسان لذاتی دائمی و فراگیر برگزیند. آنها معتقدند پیگیری لذات به خودی خود نامطلوب نیستند، مگر زمانی که در لذات آنی و زودگذر خلاصه شود و آنها به جای وسیلهی رسیدن به سعادت، خود، معنای زندگی قرار گیرند. اساسا انسان به همان دلیل که گریزان از رنج است، لذتهای آنی را ترجیح میدهد تا نیاز نباشد رنج انتخاب لذات برتر را به جان بخرد. زیرا کسب لذات برتر مانند نیازهای حسی چون میل به خوردن و خوابیدن و امیال جنسی نیست که به صورت طبیعی در اختیار انسان قرار گیرد و برای به دست آوردنش تلاش و کوشش لازم است. اما گویی این مسئله از دیدگان انسان مغفول مانده است که لذات آنی نیز، رنجهایی در پی دارند، چه بسا عمیقتر از رنج انتخاب لذات برتر.
ارسطو نیز در اینباره میگوید: «لذات زندگی، شرط لازم اما ناکافی برای خوشبختی است. لذت خیر است، اما خیر مطلق نیست، لذت بخشی از معنای زندگی است و از لوازم سعادت است، نه عین سعادت. بنابراین ما زندگی نمیکنیم برای رسیدن به لذت، بلکه زندگی میکنیم برای رسیدن به خوشبختی که در سایهی آن میتوان برترین لذات را تجربه کرد.» و در جای دیگر میگوید: «فرد پرهیزکار به دنبال لذت پایدار میرود و ناپرهیزکاران لذتهای آنی و جسمانی را برمیگزینند. بنابراین پرهیزکاران به خوشبختی واقعی میرسند و دیگران معنای زندگی را از دست میدهند.»
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒اعتراض بوقی در تونل شمال!
✍فاطمه منفرد
🔳اواسط مهرماه بود و اوج التهابات. تهران روز و شبهای شلوغی را پشت سر گذاشته بود و ما تقریبا چندساعتی بود که خبردار شده بودیم برای یک قرار کاری باید خودمان را به یکی از شهرهای شمالی برسانیم. همهچیز برای سفر مهیا بود و همگی خود را برای طی کردن مسافت تقریبا پنج ساعته آماده کرده بودیم، اما هیچیک از ما حتی حدس نمیزدیم که هجده ساعت در جادهها بمانیم!
تقریبا از اوایل مسیر همه متوجه شدیم که جمعیت زیادی در جاده است. سیل جمعیت بیشک شما را به یاد تعطیلات عید نوروز میانداخت. ناسلامتی اعلام سه روز اعتراضات و اعتصابات سراسری شده بود! حالا اما معلوم نبود چه اعتراض و اعتصابی است که همه یاد شمال افتاده بودند! ترافیک سنگین همه را کلافه کرده بود. سرنشینان ماشینها یکییکی پیاده شده و بیشتر مسیر جاده را قدم میزدند. اما تصویری که میساختند به هیچ عنوان دیدنی نبود.
اما داستان به همینجا ختم نشد. ما هنوز با غول تونلها مواجه نشده بودیم. بله! شروع هر تونل و به پایان رساندن آن تقریبا به کابوس تبدیل شده بود. از ورودی هر تونل، برخی از ماشینها شروع به زدن بوق ممتد میکردند و دقیقا تا لحظهای که از تونل خارج شوند صدای بوق قطع نمیشد! جالب آنکه دیگران را هم تشویق به انجام این کار میکردند! این فقره رسما مایهی عذاب بود. برای دقایقی تمام ماشینها در حالت ایست کامل قرار داشتند. فقط کافی است تصور کنید در یک فضای بسته که از قضا طولانی هم هست به صورت مداوم صدای بوقِ همزمانِ چندین ماشین به گوشتان برسد و از شما هیچ کاری ساخته نباشد. آیا هیچکس به فکر خطری بود که داشت همه ما را تهدید میکرد؟ خطر ریزش تونل! نه، به ظاهر ژست مبارزه مهمتر است. به هر قیمتی که تمام شود!
تحمل این وضعیت خودبهخود شکنجه بود. در تمام لحظاتی که در تونلها بودیم یا به عبارت درستتر در تونلها گیر افتاده بودیم، به سرنشینانی فکر میکردم که ممکن بود مشکل اعصاب داشته باشند، باردار باشند، نوزاد شیرخواره به همراه داشته باشند، میگرن داشته باشند و... . اما انگار برای آن جماعت بوقزن، این موضوع هیچ اهمیتی نداشت. لحظهای سربرگرداندم و دیدم که راننده ماشین کناری درحالیکه دستش را روی بوق ثابت نگه داشته با سر به ما اشاره میکند که به این اعتراض مدنی(!) بپیوندیم. با خود فکر کردم حتما هدف والایی در ذهن دارد که به دنبال همراه کردن همهی ما است. با اشارهی دست به او گفتم: «چرا باید این کار را تکرار کنم؟» و او در جواب، شیشهی ماشینش را پایین داد و گفت: «شما هم بزن حالا! کیف میده»!
این مسیر طلسم شده قصد تمام شدن نداشت و انگار جاده تا آنطرف کرهی زمین کش آمده بود. هر زمان که از صدای بوقها رها میشدیم و به ذهنمان استراحت میدادیم تا برای رسیدن به تونل بعدی آماده شود با صدای بلند ضبط ماشینها دوباره سردرد میگرفتیم. و این چرخه تا رسیدن به مقصد ادامه داشت.
نکتهی جالبتر اینکه ژست اعتراض گرفته بودند برای هوای آلودهی تهران و درختان فرسودهی ولیعصر هم غصه میخوردند اما برایشان هیچ اهمیتی نداشت که فیلتر سیگارها و زبالههایشان را در جادهها و طبیعت بکر شمال کشور پرتاب کنند! به ظاهر همهی آنها پیگیر حقوق پایمال شدهی خودشان بودند اما به قیمت اینکه تمام قوانین رانندگی را در جاده زیر پا بگذارند و به حقوق دیگران بی اهمیت باشند. البته شاید هم به سبک خودشان اعتراض میکنند، اعتراضات مبتذل بوقی!
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒انسانها چگونه آشوبگر میشوند؟
🔺مطالعات دکتر دیوید فیلیپس، پرده از راز مهمی درباره رفتار اجتماعی انسانها برداشت
✍️فاطمه طوسی
🔳دهه ۱۹۸۰ میلادی دیگر داشت به آخر میرسید. یکباره سرانهی خودکشی در یکی از سه مجمعالجزایر بزرگ اقیانوس آرام بالا رفت. آنقدر که نرخ خودکشی در مجمعالجزایر میکرونزی از هرجای دیگر دنیا بیشتر شد. جالب اینجاست که پسران پانزده تا بیستوچهار سال در میکرونزی، هفتبرابر بیشتر از آمریکاییها دست به این کار میزدند. شباهتهای عجیبی هم میانشان بود. بسیاریشان بعد از یک درگیری با خانواده، خودشان را از بین میبردند. فرقی نمیکرد این درگیری بر سر چه چیزی باشد. گاهی به خاطر کمی پول بود برای نوشیدنی یا نخریدن لباس فارغالتحصیلی. حتی یکیشان بعد از دعوا با برادر کوچکش که توی خانه سروصدا به راه انداخته بود، تصمیم گرفت زندگیاش را تمام کند. این پسرهای نوجوان، روش خودکشیشان هم شبیه به هم بود و یادداشتهایی که قبل از مرگ برای بقیه میگذاشتند، شباهت غریبی با هم داشت. ماجرا کمکم برای یک دانشمند انسانشناس جالب شد. دونالد روبنشتین بعد از بررسیهای زیاد گفت که این خودکشیها انگار به یک مناسک تبدیل شده و با هر خودکشی، احتمال خودکشی بعدی بیشتر میشود.
وقتی کتاب «نقطه عطف» را میخوانیم، به ماجرای دیوید فیلیپس میرسیم. او هم به دنبال جوابی برای علت شیوع این رفتارهای آسیبزا بود. آقای جامعهشناس، اخبار خودکشی روزنامهها را به مدت بیست سال بررسی کرد و دستآخر فهمید که رفتار، ایده یا تصمیم یک عده میتواند مثل یک ویروس واگیردار، بین بقیهی افراد جامعه شایع شود، بدون آنکه خبری از یک تقلید کور یا پیروی منطقی باشد. از نظر او، صرفاً تأثیر نامرئی انسانها روی همدیگر، آنها را وامیدارد که تصمیمی مشابه بگیرند.
شاید مثال آشنا و دمدستیاش عبور از چراغ قرمز عابر باشد. وقتی میخواهیم پیاده از عرض خیابانی رد بشویم و چراغ را قرمز میبینیم، میایستیم. اما کافی است عابر دیگری بیخیالِ چراغ، از کنارمان رد شود. آنوقت است که ما هم پشت سرش راه میافتیم. همه اینها در کسری از ثانیه اتفاق میافتد، بدون اینکه فکری پشت این تصمیم باشد. انگار ما مرغ مقلدی باشیم که طوطیوار رفتار آن شخص را تکرار میکند. سوال اینجاست که ما این تصمیم را ناخودآگاه گرفتهایم؟ نمیتوان گفت. وقتی یک نفر، مثلاً آدم معروفی دست به خودکشی میزند، کار او روی افراد دیگر هم اثر میگذارد. انگار به آنها این اجازه را میدهد که به چنین تصمیم ناگواری فکر کنند. خیلیها زندگی سختی دارند یا شرایط جسمی و روحی بدی را میگذرانند. اینکه در این وضعیت، خبر خودکشی کسی را ببینند و بشنوند، میتواند آنها را به سمت این تصمیم تلخ هل بدهد.
حالا بیایید به حوادث ماههای اخیر، نگاهی دوباره بیاندازیم: در ماجرای آشوبهای اخیر هم عدهای بودند که بدون فکر به دنبال صحنهگردانهای آن، به خیابانها ریختند و شعار براندازها از دهانشان بیرون پرید. سطلهای زباله را آتش زدند، به اموال عمومی که محل نفع خودشان بود، خسارت زدند، راه مردم را بند آوردند و توی دل همشهریهایشان را خالی کردند و چهبسا در ریختن خون غیرتیهای شهرشان با غرضورزها شریک شدند. بعید میدانم بعضیشان حتی لحظهای به عواقب کارشان فکر کرده باشند. خیلیها از آنها، بعدتر حتی پشیمان شده بودند از کاری که کردند. مانند همان پسران جوانی که انگار جزیی از زنجیرهی رفتاری جامعهشان شده بودند و متأثر از آن، ناگهان خود را غوطهور در عوالم مرگ دیدند. زنجیرهای که مغناطیس قدرتمندی است برای جهتدهی به رفتارهای انسانی.
فقط ویروسها و شایعهها نیستند که در جوامع منتشر میشوند. رفتارها، ایدهها و تصمیمها هم، مؤثر یا مخرب، میتوانند در یک لحظهی جادویی، از آستانهی خود عبور کنند و مانند یک آتش دامن خیلیها را بگیرند. آن لحظه، لحظهای است که به جای هیجان و غلیان، منطق و عقلانیت را وارد معرکه کرد. قبل از هر اقدام یا تصمیمی، باید به خوبی، قدمهای بعدی ماجرا را دید. آن وقت شاید طور دیگری عمل میکردیم...
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒یک انقلاب بدون رهبر و طرح و مردم!
✍فاطمه شایانپویا
🔳لباسهای زهرا را میپوشانم و چادر سر میکنم. یک ماسک سهلایه به صورت خودم و یکی برای زهرا میزنم که بهخیال خودم جلوی آلودگی هوا را با فیلتری که ندارد، بگیرد. لقمهی نان و پنیر و گردو را میگذارم توی کولهاش و در واحد را میبندم. پنج دقیقهی بعد سوار تاکسی هستیم به سمت میدان. جلسهی بستن سکانس دوم مسابقه و چکشکاریهای نهایی است. مستندمسابقهای که تاریخ انقلاب ایران و استعمار را برای دختران نوجوان بررسی میکند و از سکانس اولش کلی بازخورد خوب گرفتهایم.
گوشی را روشن میکنم و نگاهی به ساعت میاندازم. امیدوارم جلسه را شروع نکرده باشند. توی گروه پیام جدیدی دیده میشود. مریم نوشته یک مسجد و دو مدرسه دیگر هم درخواست کردهاند مسابقه را برایشان اجرا کنیم. ذوق میکنم. زهرا میزند به پهلویم: «مامان، خوشحالی؟ خاله میخواد بیاد خونهمون؟» ماشین توی ترافیک میماند. راننده قوز کرده و نگاهی به مغازههای کنار میاندازد.
مرد کنارش سر تکان میدهد: «همهچی گرون! دیروز خواستم یه کلیپس واسه دخترم بخرم، ۸۵ تومن بود؛ نخریدم. البته یه کمد داره پر. کلیپسش ولی قشنگ بود.» زن کناریام، موهای کنار شالش را مرتب میکند: «گرونی که هست، ولی خب، چرا جوونا اینجوری شدن؟ چرا اینقدر میخرن؟ یک کمد گلسر لازمه برای یه دختر؟!»
زهرا چادرم را ریز میکشد. لقمه میخواهد. دستش میدهم. نگاهی به ماشینهای کناری میاندازم و باز یادم میافتد ۱۶ آذر است. فکر میکنم مبادا این روز آخر را طبق فراخوان سهروزهشان ریختهباشند در خیابان؟! دو روز قبل که خبری نشد. نکند این روز آخر از شانس ما شلوغ شده باشد؟ در همین فکرم که ماشین راه میافتد. نفس راحتی میکشم و خندهام میگیرد که امروز هم خبری نیست. راننده هنوز شاکی است. دوباره گیر میدهد به دولت و کمد کلیپس و آخر هم صدایش را پایین میآورد: «داداش... اینو میگم بین خودمون باشه. انقلاب شده... آره... نظام قبلی تموم شد رفت... چند روز دیگه اعلام میکنن. فقط ما باید باورش کنیم. میفهمی؟؟؟ باور...»
چشمهایمان از تعجب گشاد میشود و هاج و واج به هم نگاه میکنیم. من و خانم شال بر سر، یکدفعه پقی میزنیم زیر خنده و جلوی دهانمان را میگیریم. آقایی که جلو نشسته، سر کج میکند سمت خیابان. لابد برای اینکه راننده خندهاش را نبیند. به این فکر میکنم که انقلاب و دگرگونی سیاسی یک شبه و بیبرنامه که نمیشود. هر انقلابی رهبری میخواهد. در این اعتراضاتِ انقلابنما هم تا دلت بخواهد رهبر ریخته بود. از گروهکهای تروریستی بگیر تا همجنسبازان و سلطنتطلبان که این اواخر با داعیهداران قاجار به مرز تکامل در تفرقه رسید. سرم را بالا میآورم و رو به راننده میگویم: «اگر انقلاب بشه کیا جای اینها میان؟» راننده از توی آینه نگاهم میکند و بیوقفه میگوید: «خودشون یه نفر که کاردرسته رو میذارن دیگه!» خودشان یعنی دقیقا چه کسانی؟ این آدمهایی که کارگزاران این نظامند که سر جایشان هستند و دارند کار میکنند. کسانی هم که به آن هفتادودو ملت بیرون وصلند و شعارشان ابتذال و فحاشیهای ناموسی است که نه طرحی دارند و نه وحدتی. دلشان خوشِ نیمچه همراهی مردم بود که آن هم همین امروز اظهر منالشمس شد. انقلاب و جنبش که بدون رهبر و طرح و مردم شدنی نیست!
سرم را میچرخانم سمت مغازههای باز و پرچمهای ایرانی که سر در بعضیهایشان آویخته شده. رادیو، خبر ساعت ۹ بامداد را از صدای جمهوری اسلامی ایران اعلام میکند و من دارم فکر میکنم راننده واقعا از کدام انقلاب حرف میزند؟
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒خوشبینی دشمن امید...
✍حکیمه سادات نظیری
🔳قدیمترها مردم باور داشتند خوشبختی مفهوم خیلی سادهایست که با چند صد تومان پول و یک کف دست تفاهم بدست میآید. خیلی هم دور نه، همین دههی شصت و پنجاه خودمان. اما این ثروت بزرگی که در خانهی ساده مردم به راحتی پیدا میشد از چه جنسی بود؟! خوشبینی یا امید؟! گرچه این دو مفهوم همیشه نزدیک به هم معنا شدهاند و مرز دقیقی نمیتوان بینشان کشید اما هر کدامشان ثمرهی باغ متفاوتی است و خاصیتهای گوناگونی دارد.
عجیب بهنظر میرسد اما تری ایگلتون، جایی از کتابش که سال ۲۰۱۵ منتشرشده خوشبینی را نوعی ابتذال و حتی انکاری روانشناختی قلمداد میکند. اما وقتی به فلسفهی این حرف برسیم منطق حرفهای او نمایان میشود. ایگلتون مینویسد که ایالات متحدهی امریکا و کرهی شمالی با سیاستی که سابقهی طولانی دارد همواره در پی خوشبینی بودهاند. سیاستی که بر باورها استوار است و در سایهی چنین سیاستی ملتها همواره خوشبینی را مترادف با وطنپرستی و هر نوع بدبینی را نوعی هنجارشکنی به حساب میآورند. همینجاست که ابتذال مثل سایهای که در تاریکی نشسته، به درون حیاط قدم میگذارد و لباس خوشبینی را میپوشد. در واقع ایگلتون سعی دارد مخاطب را به شفافیت وادار کند. چطور میشود وقتی بیرون از خانه برف سنگینی میبارد لب پنجره نشست و خوشبینانه هوای شب پیش رو را آفتابی پیشبینی کرد!؟ خوشبینی که ایگلتون معرفی میکند همینگونه سادهلوحانه است و چشمهای ما را بر واقعیتی که اطرافمان جاری است میبندد.
اما امید ماهیت رو به جلو دارد. و بر خلاف خوشبینی که اعتماد به نفسی کاذب پدید میآورد، نوعی انگیزش نسبت به هدفهای پیشرو فراهم می کند. آدمهای امیدوار با تمرکز بر هدفی که دارند، ارادهشان را به همان سمت هدایت کرده و عملیات کوچکی ترتیب میدهند اما خوشبینی تنها انتظار وقایع خوب است بدون آنکه نیاز به اقدام خاصی را بطلبد. به همین دلیل است که آدمهای خیلی خوشبین اغلب توانایی خودشان را فراتر از واقعیتی که هست، تصور میکنند و دست روی دست میگذارند تا آن اتفاق مطلوب رخ دهد.
کمکم پاسخ به سؤال اول متن، آسانتر میشود. ثروت رایگانی که توی خانهی همهی ما میتواند باشد امید است. امید به روشنی ما را با شرایط خودمان مواجهه میدهد و بدینترتیب همانطور که چارلز اسنایدر عقیده دارد نیروی ارادهی ما به سمت هدف خاصی که در ذهن داریم روان میشود. بر اساس پژوهشی که اسنایدر و همکارانش انجام دادهاند، آدمهایی که ظرف امیدشان پر است تصور مثبتی نسبت به خودشان دارند و امکانات و فرصتهای درست را میشناسند، درست شبیه قدیمیهای ما که حیاط خانهشان را با امید جارو میزدند و صبح به صبح کرکرهی مغازه و مکتب و نانوایی را با همین امیدهای روشن بالا میدادند.
آنها ورای هر سختی، توانایی بالقوهای را کشف میکردند که باورمندانه میکوشیدند بالفعل شود. گرچه آن ابتذالی که ایگلتون میکوشد در کتابش به تصویر بکشد امری جهانی است و میتواند دامنگیر تمام آدمهای متعصب خوشبین شود، اما اینجا و در کشور ما همزمان که مشکلات یقهمان را میچسبد، امید هم شبیه نقش اول سریالها دست از کار نمیکشد و مدام روی پرده میرود.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒یک راهحل کاربردی برای غلبه بر افکار منفی
✍راحله صالحی
🔳روزی که پی بردم اکثر مشکلاتی که به خاطر سختیشان ناله سر دادهام، با دستان خودم ساخته شدند؛ روز عجیبی بود! معمولا در مواجهه با مشکلات، شرایط بیرونی به چشمم میآمد و زمانهایی که خیلی فاز معنوی برمیداشتم حکمت و مصلحت خدا را موثر میدانستم. کم پیش میآمد از خودم بپرسم «خب تمام این دلایلی که برای خودت ردیف کردی درست، نقش تو چی بوده توی بروز این مشکل؟»
قریب به یک سال بود که در به درِ پیدا کردن شغلی بودم که هم نانوآبدار باشد، هم به دردبخور و متناسب با روحیه و وضعیت زندگیام. تقریبا تمام درهایی که کوباندم، بسته بودند. نااُمید نشده بودم، اما خسته چرا. تصمیم گرفتم شانسم را با آزمون استخدامی امتحان کنم، هرچند اُمید چندانی به قبول شدن نداشتم. نامنویسی کردم اما با خیال اینکه هنوز خیلی وقت هست، منابع را نگرفتم تا به دعوتِ مطالعه لبیک بگویم. یکی دو ماه که با این دست فرمان جلو رفتم، از دوست و آشنا و در و همسایه شنیدم «بابا آزمون استخدامی پارتیبازیه، کسی قبول نمیشه که!». از ذهنم گذشت نکند خودم را سرکار گذاشته باشم؟ نکند وقت بگذارم منابع را بخوانم و بعد هیچی به هیچی! ولش کن، نمیخوانم! فقط میروم سر جلسه هرچه بلد بودم جواب میدهم. اینطوری دلم نمیسوزد اگر پذیرفته نشدم.
روز آزمون جواب نیمی از سوالات را بلد نبودم و آنهایی که آشنا به نظر میرسیدند، در جواب قطعیشان تردید داشتم. میتوانستم با زدن جوابهای صحیحِ سوالات آشنا یک جوری به مرحلهی بعد راه پیدا کنم، اما دریغ از یادآوری پاسخ درست. همانجا بود که یک سیلی جانانه از طرف واقعیت، به گوشم نواخته شد. «اگر فقط یک ماه وقت گذاشته بودی و میخوندی، الان حال و روزت این نبود». حقیقت آنقدر بیپرده جلوی چشمانم قد عَلَم کرده بود که نمیتوانستم مثل قبل تقصیر را گردن شرایط و مصلحت و زمین و زمان بیندازم. پیشبینیام درست از آب درآمد و من در آزمون استخدامی قبول نشدم؛ اما نه بخاطر پارتیبازی، بلکه بهخاطر نخواندن منابع و جواب ندادن به سوالات! زمانی که فهمیدم دوستم که نه پارتی داشته و نه مثل من آیهی یأس در گوش خودش میخوانده، قبول شده؛ مطمئن شدم «از ماست که بر ماست».
در علم روانشناسی این موضوع با عنوان «پیشبینی خودتحققبخش» مطرح شده است. پیشبینی خودتحققبخش فرضیاتی است که در صورتی که درست انگاشته شوند، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به عملی شدن خودشان کمک میکنند. ممکن است ما وقتی میخواهیم رویدادهای منفی را تبیین کنیم، نقش خودمان را در این اتفاقات نادیده بگیریم. اگر کمی مشکلاتمان را موشکافی کنیم، متوجه میشویم گاهی بهگونهای رفتار کردهایم که گویی حدسیاتمان درست هستند. در نتیجه عملکردمان را بهنحوی تنظیم کردیم که پیشبینیهایمان رنگ واقعیت به خود بگیرند. اجتناب، اتلاف وقت و تهدید سه نوع رفتاری هستند که منجر به پیشبینی خودتحققبخش میشوند. روبرت کی مرتون در تعریف این مفهوم میگوید:
«پیشگوییهایی که خود را تأیید میکنند، در آغاز صرفا یک تعریف و تشخیص نادرست از شرایط هستند. این تعریف و تشخیصها سبب بروز اقدامات و رفتارهایی میشوند که در نهایت کمک میکنند پیشبینیهای اولیه به واقعیت تبدیل شوند. فرد پیشبینیکننده، در این حالت پیشگوییهای روزهای ابتدایی خود را یادآوری میکند و ادعا میکند از ابتدا اینها را میدانسته. غافل از اینکه پیشبینیهای او موجب خلق شرایط امروز شده است».
یکی از تمرینهایی که کمک میکند به جنگ با این دشمن پنهان برویم، این است که لیستی از پیشبینیهای منفی گذشته تهیه کنیم. سپس روبهروی هر یک بنویسیم «چگونه خودم کاری میکنم که این پیشبینیها درست از آب در بیایند؟» در نهایت فهرستی از «تمام آن کارهایی که میتوانیم انجام دهیم تا پیشبینیهای منفیمان تایید نشوند» آماده میکنیم. قدم بعدی روشن است، توکل و اقدام مستمر.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒ما، همین مایی که انگار گفتگو یادمان رفته!
✍شقایق خبازیان
🔳اول. رمضان ۱۴۳۰ قمری بود: شهریور ۱۳۸۸. در جمع نسبتا شلوغ خانوادگی بودیم، سر سفرهی افطار. اذان به نیمه رسیده بود و همه قبول باشدهایشان را گفته بودند که یکی، موقع باز کردن روزهاش با آب جوش، بهعادت گفت: «یا حسین». یکی دیگر از ته سفره پوزخند زد: «مرگ بر...». سکوت شد. میگویم سکوت شد، یعنی چند ثانیه حتی صدای برداشتن و گذاشتن استکان و قاشقچنگال هم شنیده نشد. بعضی به تأیید سکوت کردند و بعضی از سر خشم. اما سکوت شد، چون آن زمان، هنوز برهم زدن رفاقتها و حرمتها، به خاطر موضعگیریهای سیاسی رسم نبود. پس فقط چند ثانیه سکوت شد و بعد انگار نه انگار! مشغول سفره و گپ و گفت شدیم. آن موقع، هنوز نمیدانستیم.
دوم. بهمن نود و یک بود. با رفیق تازهیافتهای در میانهی خیابان نیکبخت اصفهان ایستاده بودیم. دو طرف یک جوی آب. آشناییهای اولیه صورت گرفته بود و رسیده بودیم به منش و افکار.
پرسید: سال ۸۴ به کی رأی دادی؟
جواب.
پرسید: سال ۸۸ چی؟ به کی رأی دادی؟
جواب.
سکوت شد. احساس کردم، جویی که در دو سمتش ایستادهایم همزمان، هم وسیع میشود، هم عمیق. رود میشود و میتواند که رفاقتمان را با خودش ببرد. سکوت شد، طولانیتر از قبل، اما دوستیمان به هم نخورد، ولو با زحمت و رنج. بهمن نود و یک، هنوز میشد برای نگه داشتن رفاقتها و خویشاوندیها، به حرمت و محبت چنگ انداخت.
سوم. چند ماه پیش بود. لابلای اخبار و استوریها و روایتها گم بودیم. اینستاگرام هنوز فیلتر نبود. دوست خانوادگیمان به استوریهای همسرم واکنش نشان داده بود و همسرم به استوریهای او. یکی این گفته بود و یکی آن و خلاصه کار به توهین کشیده بود. همدیگر را توی تمام پلتفرمها بلاک کردند و رفاقت خانوادگی چند سالهی ما به هم خورد. مهر ۱۴۰۱ انگار ما دیگر بلد نبودیم حرمتها را نگه داریم. مهر سال ۰۱ ما، نمیدانم چرا، باور کرده بودیم که روایتمان، الا و لابد تنها روایت درست است. ما دیگر حتی نمیتوانستیم صبر کنیم تا خبری که از کسی، جایی شنیده بودیم جا بیفتد، معتبر شود، موثق شود.
دههی هشتاد خیلیهایمان نمیدانستیم. دههی نود بعضیهایمان نمیدانستیم. اما حالا دیگر همهی ما فهمیدهایم که شکافی که بینمان است، چقدر عمیق است و چقدر قدرت دارد. قدرت دارد که ما را مقابل هم قرار بدهد و نقاط مشترکمان، وجوه محبتمان را محو کند.
ما... همین مایی که در تمام بحثهای سیاسی دنیا شرکت میکنیم و تا بحث کمی پیچیده و عمیق میشود، با یک جملهی «من سیاسی نیستم» میخواهیم سر و ته بحث را هم بیاوریم. ما، که تن دادهایم به موضعگیریهای شدید، به حملههای مکرر به هم، بیآنکه حرفهای طرف مقابل را اصلا گوش بدهیم. بیآنکه روی حرفهایی که خودمان میزنیم هم فکر و مطالعه کنیم. ما که سکوت و مدارا را از یاد بردهایم و نمیدانم چطور و از کجا به این باور رسیدهایم که اگر به روی هم چنگ بیندازیم و خشممان را بر سر هم خالی کنیم، همه چیزمان درست میشود!
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒ما چگونه ما شدیم؟
✍جعفر علیاننژادی
🔳در میان گفتارها و اندیشههای مختلف شرقی و غربی، مسألهی مردم شدن مردم، یکی از موضوعات به ظاهر ساده و در واقع بسیار پیچیده است. اینکه یک مردم چگونه ساخته میشوند، هنوز برای بسیاری از متفکرین مجهول است.
در طول تاریخ دویست سالهی اخیر ایران حداقل شاهد سه تعبیر، و دو دگردیسی مفهومی از آن چیزی که اکنون به مفهوم مردم یاد میشود، وجود داشته است. در تعبیر اول از واژهی «ملت» یاد میشده است. ملت به معنای آیین یا دین تا همین دویست سالهی اخیر، اصطلاحی معروف بود. تقریبا این اصطلاح را میتوان به نوعی در کنار مفهوم رعایا، و نه در مقابل آن به کار برد. ملت به معنای جمع دینداران در واقع، رعایای حاکم یا شاه ایران نیز بودند. به یک معنا در آن زمان مصداق مردم، هم ملت هم جمع رعایا بود. نوعا گاهی ملت مردم علمای دین، و رعایا مردم شاه هم نامیده میشدند. در آستانهی مشروطه بود که ملت هممعنا با واژهی ناسیون که تعبیری لاتین بود شد.
ادعا آن بود که ناسیون، معنای مردم متعلق به شاه و یا متعلق به علمای دین را محدود و مشروط ساخته و این برای اولین بار است که ملت در معنایی آزاد از قید و شرط به کار رفته است. چیزی نگذشت که معلوم شد ناسیون یا ملت در معنای جدید، دال و کلمهای میان تهی است که اشاره به هیچ مردمی نمیکند. در طول دوران پهلوی تلاش زیادی شد تا برای ملت در معنای ناسیون نوعی مفهومسازی تاریخی باستانی در تقابل با ملت به معنای جمع دینداران شود. این تلاشهای بسیار بیشتر از آنکه به مردمی واحد بینجامد، نوعی ابهام و شکاف مفهومی ایجاد کرد.
تنها اما برای اولین بار به معنی واقعی کلمه بود که در مبارزات علیه رژیم پهلوی، مردم مصداق و معنای خود را یافتند، این «ارادهی عمومی» که منجر به تشکیل صفوف فشرده و بیشمار مردم میشد، در میل به بازگشت به خویشتن دینی و ملی نمایان شد. انقلاب یک تعارض تاریخی و یک چالش مدرن را در خود هضم کرده بود. اکنون میشد از مردم حرف زد بدون اینکه بخواهیم تنها به بخشی از جمعیتها اشاره کنیم. میشد با خیال راحت به مردم اشاره کرد و چنین اشارهای همهی آحاد مسلمان ایرانی را در برگیرد. انقلاب مفهوم مردم را به ایران برگرداند. همان مفهومی که عمومی، جامع و کلی بود و هیچ ایرانی را از دایرهی خود خارج نمیکرد. انقلاب اسلامی یک انقلاب مفهومی در مسألهی مردم هم بود.
این انقلاب مفهومی، با هضم معنای ملیت و دین در مردم، برای نخستین بار گره کور تلفیق سنت و تجدد را باز، و نظمی جدید ایجاد کرد. نظمی که ورای تمام شکافهای زبانی، قومی، جنسیتی، نسلی و مذهبی قرار میگرفت. این «مردم» در یک روند تاریخی ساخته شد. داستان مردم انقلابی، روایت یک پیوستگی تاریخی است، نه یک گسست. نظم جدیدی که حاصل این معنا از مردم بود، همزمان به امر دین و دنیای آنان معنا داد و به ما اعلام کرد از همهی تجارب تاریخ معاصر درس گرفتهایم و به معنای واقعی کلمه، عبرت گرفته و عبور کردهایم. و اینگونه بود که ما، «ما» شدیم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒 ۱۵ نکتهی کلیدی رهبر انقلاب دربارهی جهاد تبیین
در ماههای اخیر، زیاد شنیده شده دوستانی که ناظر به مطالبهی رهبر انقلاب مبنی بر ضرورت انجام «جهاد تبیین»، تمایل دارند اقدام و حرکتی دراینباره انجام دهند اما نمیدانند چگونه. برخی از افراد هم که به این موضوع مبادرت ورزیدهاند، مواردی که میبایست ملزم به رعایت آن باشند را در جریان نیستند. بنابراین در زیر، ۱۵ موردی را که رهبر انقلاب بر آن تأکید کرده و در کتاب «جهاد تبیین» گردآوری شده، آورده میشود:
۱. در صحبتها، قول به غیر علم، غیبت، تهمت، بدگویی و بدزبانی نباید باشد.
۲. روشنایی را بدون اسم آوردن از این و آن معرفی کنید تا تاریکی خودبهخود معرفی شود.
۳. مادامی که چیزی ثابت نشده حق نداریم به اشخاص اتهام بزنیم.
۴. به مسائل اصلی و اولویتها بپردازید. خودتان را به مسائل فرعی سرگرم نکنید
۵. متعهد به اجرای قانون باشید، چه به نفع بود و چه به ضرر.
۶. زیربنای فکری اسلامی را از بیانات امام(ره) استخراج و برای مردم تبیین کنید.
۷. از معارف اندیشمندانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی و علامه طباطبایی، آیتالله مصباح بهره ببرید.
۸. بایستی حرف را به دلها برسانیم، نه اینکه حرف را پرتاب کنیم و برایمان مهم نباشد کسی گرفت یا نه.
۹. به سؤالات ذهنی مخاطب که احیانا آنها را به زبان نمیآورد پاسخ دهید.
۱۰. ناامید نشوید. اگر خسته شوید کار پیش نمیرود.
۱۱. با تبیین و تکرار، گفتمانسازی کنید تا به طور طبیعی به عمل نزدیک شود.
۱۲. از ظرفیت فضای مجازی استفاده کنید.
۱۳. حقایق عقلانی را با عنصر عاطفه آبیاری کنید.
۱۴. از هنر و بیان هنری برای تبیین حقایق استفاده کنید.
۱۵. مسائل را «واقعبینانه» تحلیل کنید. غلبهی نگاه منفی یا مثبت هر دو غلط است.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒شما دعوتید به جهان آدم معمولیها
✍محبوبه حیدری
🔳من در طول سه دههی عمرم میخواستم خاص و شگفتانگیز باشم. معمولی بودن، پسندم نبود. نه اینکه فکر کنید الان دقیقا همان چیزی هستم که شاید ده سال پیش، از خودم توقع داشتم، نه. هیچوقت نتوانستم یک هدف را تا تهش دنبال کنم. همیشه حسرت عالی انجام دادن هر کاری را داشتم. و همین باعث میشد بعد از یک موفقیت، درست وقتی همهی تلاشهایم داشت به ثمر مینشست بخواهم کار دیگری انجام دهم. از شاگرد ممتاز بودن گرفته تا درس خواندن همزمان حوزه و دانشگاه. از آرزوی نویسنده شدن تا انجام کارهای فرهنگی مدرسه و دانشگاه. تا اینجای کار شاید توانسته بودم با یک دست چند هندوانهی درست و حسابی بلند کنم اما یک جای کار هنوز میلنگید؛ من در هیچکدام نابغه نبودم.
اما از یک جایی به بعد فهمیدم نباید از خودم و خانوادهام توقع خاص بودن داشته باشم. یکروز دخترک توی تلویزیون (برنامه شگفتانگیزان)، اشعار مولوی و حافظ را از حفظ میخواند. درحالیکه پسر چهارسالهام هنوز شعر «یه توپ دارم قلقلیه» را حفظ نبود. پسرم حتی علاقهای به گفتن اسم حیوانات یا رنگها به زبان انگلیسی نداشت و خلاقیتش را با بازی با آب و کاغذ و ور رفتن با جعبهی ابزار پدرش نشان میداد. کارهایی که خودش دوست داشت و به طور طبیعی سراغشان میرفت. اینکه منِ خاصطلب از آموزش پسرم غافل شده بودم برای همهی اطرافیان کمی عجیب به نظر میآمد. از گوشهوکنار حرفهایی میشنیدم. اما واقعیتش را بخواهید غفلت نکرده بودم. پسرم را به حال خودش رها کرده بودم تا آسوده باشد. که با خیال راحت پی علایقش برود و خودش را همانطور که هست نشان بدهد. شاید کمی بعید به نظر برسد اما واقعیت داشت.
خاص بودن برای ما آدمها شیرین و خواستنی است. اما واقعیت تلخ این است که رسانهها نیز به این تمایل ما دامن میزنند. شاید شما هم برنامههای تلویزیونی را دیده باشید یا حتی کتابهای انگیزشیای خوانده باشید که سعی دارند به ما القا کنند نباید معمولی باشیم. باید همهی تلاشمان را بکنیم تا به یک انسان شگفتانگیز تبدیل شویم. از نظر رسانهها جسم، روح و توانمندیهای ما باید با «ترین»ها پیوند بخورد وگرنه محکوم به سقوط خواهیم بود زیرا آدم معمولی شانس موفقیت و پیشروی ندارد. درحالیکه همین نگاه مسموم موجب هراس از حرکت و رشد خواهد شد.
اتفاقا بسیاری از کارهای بزرگ همیشه توسط افراد معمولی انجام شدهاند. همانهایی که شجاعانه مدال معمولی بودن را پذیرفته بودند و فقط به این فکر میکردند که کاری را متناسب با توانمندیها و تلاششان به سرانجام برسند بیاینکه به نتیجهی شگرفش فکر کنند. آدمهای معمولی اهداف بزرگ را دنبال میکنند اما به دور از قیاس مداوم با دیگران یا فکر کردن پیوسته به اینکه آیا نتیجهی کار خارقالعاده خواهد بود؟
برای مثال جسیکا واتسون، سیاح، نویسنده، وبلاگنویس و جوانترین قایقران جهان در جواب موفقیتهای مدامش تنها یک جمله گفت: «من فقط یه دختر معمولیام که رؤیاهامو باور کردم و به اینجا رسیدم.» یا مثلا یورگن کلوپ زمانی که به لیورپول آمد با درخواست انتخاب لقب از سوی خبرنگاران مواجه شد اما در پاسخ گفت: «من لقب خاصی ندارم. منو آقای معمولی صدا کنید.»
پذیرش اینکه من یک آدم معمولی هستم، مهمترین قدم زندگیام بود. از یک جایی به بعد وقتی فشار تمایلم برای خاص بودن آنقدر زیاد شده بود که طول روزهایم کم میآمد و با استرس فکر کردن مداوم به نتیجهی کارها باید وارد روز بعد میشدم؛ تصمیم گرفتم به جای خاصطلبی، «واقعنگر» باشم. واقعیت این بود که من نمیتوانستم در تمام کارها بهترین باشم اما میتوانستم درک کنم که من هیچ برتریای نسبت به باقی آدمها ندارم و همانطور که دیگران تلاش میکنند و نتیجه میگیرند، من هم اگر تلاش کنم به نتیجهی دلخواهم خواهم رسید. در این بین شاید شکست هم بخورم و پسرفت هم بکنم اما چون از ابتدای راه به این موانع آگاه بودم ناامید نخواهم شد و دوباره تلاش میکنم. پذیرش معمولی بودن باعث شد برای تلاش بیشتر انگیزه داشته باشم و از هراس تلهی شکست و خاصگرایی رها شوم. شما را نیز به جهان معمولیها دعوت میکنم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒یک بحران جهانی به روایت گرافها
🔺چرا اخبار جعلی سریعتر و شدیدتر منتشر میشوند؟
✍️سیده راضیه حسینی
🔳اخبار جعلی در این سالها به یک «بحران جهانی» تبدیل شده و همهی جوامع را به شکل گسترده درگیر کردهاست. پژوهشگران و مؤسسات علمی دنیا بهطور مستمر برای شناخت این پدیده و ابعاد آن تلاش کردهاند تا بتوانند راهی منطقی برای مقابله با غرقشدن مردم در انبوه اخبار دروغ پیدا کنند.
یکی از پژوهشهای مشهور در دانشگاه امآیتی انجام شده که نتایج آن در سال ۲۰۱۸ در نشریهی ساینس منتشر شده است. در این پژوهش، نحوهی انتشار و پخش شدن اخبار راست و دروغ در شبکههای اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته و نتایج حاصل از آن در قالب گراف، به تصویر کشیده شده است.
نویسندگان این مقاله نشان دادهاند که اخبار دروغین با «شدت و قدرت بیشتری» نسبت به اخبار صحیح و واقعی در شبکههای مختلف اجتماعی منتشر میشوند و اصولاً میزان دربرگیری و انتشار صحیح در مقایسه با اخبار دروغین بسیار محدود است.
در تصویر روی جلد نشریه ساینس که به این موضوع اختصاص دارد، یک گوی بزرگ نارنجی درخشان به نشانهی شدت و میزان گسترش اخبار دروغین و یک گوی کوچک سبز رنگ به نشانهی میزان گسترش اخبار صحیح نمایش داده شده است. این تصویرسازی میزان تفاوت تأثیرگذاری و توجه کاربران شبکههای اجتماعی به اخبار صحیح و غیرصحیح را نشان میدهد.
سایر نتایج این پژوهش نیز بسیار جالب توجه است. نتایج حاکی از آن است که میزان نشر و سرعت و عمق نفوذ اخبار دروغ «سیاسی» بیشتر از اخبار دروغین در مورد تروریسم، بلایای طبیعی، علوم، رویدادهای شهری و امور مالی است. معمولاً «میزان تازگی» اخبار دروغین بیش از اخبار واقعی است و همین حس تازگی که چنین اخباری در مخاطب ایجاد میکند باعث میشود آنها تمایل بیشتری به بازتوییت اخبار مذکور داشته باشند و همین مسأله موجب افزایش سرعت روند تکثیر و نشر خبرهای دروغین میشود.
از سوی دیگر اخبار دروغین موجب ایجاد ترس، انزجار و تعجب و شگفتی شده و این احساسات در واکنشهای کاربران توییتر نیز منعکس شده است؛ احساسات یادشده به گونهای است که کاربران با هدف غلبه بر آنها و جلب همدلی و همدردی تلاش میکنند بیشتر در مورد رویدادهای مرتبط با آنها اظهارنظر کنند. همین امر روند و سرعت تکثیر اخبار دروغین را نیز بیشتر میکند. در مقابل، اخبار صحیح و واقعی موجب ایجاد حس انتظار، شادی، غم و اعتماد میشوند و اغلب این احساسات، شرایط پایداری را در افراد ایجاد میکنند که تمایل به بازتوییت پستهای حاوی آنها را کاهش میدهد.
نتیجهی جالب دیگر مربوط به زمانی بود که محققان از رباتها به جای انسانها برای بازتوییت اخبار دروغ و صحیح استفاده کردند و مشاهده کردند این روند در مورد هر دو نوع اخبار یکسان است. اما وقتی انسانهای واقعی جایگزین شدند روند بازتوییت اخبار دروغین سرعت بیشتری یافت. این امر نشان میدهد انسانها بر خلاف رباتها به دلایلی که ذکر شد به نشر و توزیع اخبار دروغین علاقهی بیشتری دارند.
اخیرا اما تحقیق مهم دیگری انجام شده که یکی از اصلیترین عوامل مؤثر در انتشار سریع و گسترده اخبار جعلی را نشان میدهد؛ این تحقیق که ژانویهی امسال توسط پژوهشگران دانشگاه کارولینای جنوبی انجام شده، نشان میدهد ساختار شبکههای اجتماعی احتمالا بزرگترین عامل انتشار اخبار جعلی هستند. این شبکهها طوری طراحی شدهاند که به کاربران برای به اشتراک گذاشتنِ اطلاعات، پاداش میدهند و همین باعث شده این فرایند به یک عادت برای کاربران تبدیل شده و باعث میشود آنها به صحتسنجی خبر قبل از انتشار توجهی نکنند.
@vaavmag
https://vaavmag.ir
🗒قبل از خواندن اخبار، به این دو سؤال پاسخ دهید
✍فاطمه مرادی
🔳اعترافات جوان مشهدی در دادگاه به جملهای رسید که برایم تلنگری تلخ بود: «من آن لحظه نفهمیدم دارم کاری به دور از انسانیت انجام میدهم، برادرکشی کردم.» او متوجه نشده بود چرا دو جوان دیگر را کشته و حتی یادش نمیآمد چگونه زخمیشان کرده. تنها چیزی که بهخاطر داشت پیگیری بیوقفهی اخبار اینستاگرام و رسانههای مجازی بود. آنقدر که او را مبتلا به جنون آنی و از خودباختگی کرده بود. درست همان کاری که رصد مداوم و افراطی اخبار با تکبهتک ما ممکن است بکند.
اگر از ما بپرسند که روزتان را با چه چیزی شروع میکنید، احتمالا به این جواب خواهیم رسید: «با چک کردن اخبار رسانهها و شبکههای مجازی.» به لطف تکنولوژیهای عصر جدید، تمام رسانهها از تعصبات و علایق ما آگاه میشوند و براین اساس اخباری را نشان میدهند که بیشتر میپسندیم. تعصبات و سوگیریهای خاصی که در ذهنمان وجود دارند به آنها این قدرت را میدهند که تحریکمان کنند و با تقویت سوگیریها ما را در قلاب خود گیر بیندازند و مجبورمان کنند اطلاعات بیشتری مصرف کنیم، بیآنکه به آنها نیاز داشته باشیم.
در نتیجه ما به چیزی اعتیاد پیدا میکنیم که نه نیاز مبرمی داریم، نه از آن لذتی میبریم، و نه دستاورد ویژهای برایمان دارد. فرض کنید اگر در ۱۲ ماه گذشته روزی ۶۰ خبر خوانده باشید، در طول یکسال حدود ۲۰۰۰۰ خبر میشود! از میانشان چند خبر سراغ دارید که تأثیر عمیقی روی زندگیتان گذاشته باشد یا بیاطلاعی از آن موجب شده باشد که تصمیم اشتباه و جبرانناپذیری بگیرید؟ حقیقت این است که بخش عمدهای از اخبار به شما و زندگیتان بیارتباط است و اعتیاد به پیگیری بیاندازهاش مانند مصرف الکل خطرناک است.
رولف دوبلی، نویسنده و کارآفرین سوئیسی در کتاب «پیگیر اخبار نباشید» به دلایلش برای ترک اخبار اشاره میکند:
«روزی از خودم دو سوال پرسیدم: خواندن اخبار باعث میشود دنیا را بهتر درک کنم؟ آگاهی از خبرها موجب شده در تصمیمگیریهایم بهتر عمل کنم؟» و جواب هر دو سؤال منفی است. زیرا از نظر دوبلی، اخبار اطلاعات عمومی است و مزیتی ندارد. به افزایش رفاه، وسعت دایرهی شایستگی و توانمندی کمکی نمیکند و تبعات منفی بسیاری دارد. حجم زیاد اخبار ذهن را به زبالهدانی تبدیل میکند. ساختار مغز، تمرکز، آرامش و خلاقیت را از بین میبرد و از همه مهمتر حواسپرتی، استرس، بدبینی، انفعال و شهرت کاذب میآورد.
البته او از ترک کامل اخبار صحبت نمیکند بلکه از کنترل و مدیریت آن سخن میگوید. برای مثال تأکید میکند که سایتهای خبری را دنبال نکنید، ورق زدن روزنامهها و مجلات را متوقف کنید و فقط خلاصهی اخبار بشنوید. باقی فرصتتان را به مطالعهی کتاب، مقالات ارزشمند علمی و پرورش یک حرفه اختصاص دهید. چرا که بعد از ترک اخبار، یک ماه بیشتر از معتادان اخبار زمان دارید، از تمرکز و درک بهتری برخوردارید و بهویژه شما فعال و خوشبین هستید. چون از قلاب اخبار منفی و تلخ رها شدید و دنیا را مردابی نمیبینید که تا زانو در آن گیر افتادهاید.
این موارد نتیجهی پژوهش نویسندهای است که کشورش با اخبار ضدونقیض انواع خبرگزاریهای خارجی احاطه نشده و مدام توسط صدها رسانهی معاند، پیامِ «شما در سرزمینی زندگی میکنید که بنبست و ناامیدی محض است» را دریافت نکرده است. اما با این حال تأکید میکند پیگیر اخبار نباشید تا زندگی آرام و شادتری را تجربه کنید و تصمیمات عاقلانهتری بگیرید. حال به مردمی که در متن صنعت خبرگزاریهای غرضورز زندگی میکنند و روزانه رویدادهای فاجعهبار و قلع واقعیت را به تماشا مینشینند چه باید گفت؟
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒آنها مثلث محبوب تو را برداشتهاند آقای بوبن!
🔺نقدی بر انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب»
✍پرستو علیعسگرنجاد
🔳هروقت برف میبارد، یاد «کریستین بوبن» میافتم، پیرمرد نویسندهفیلسوف فرانسوی. بوبن در کتابهایش، زیاد از برف حرف میزد. عشق و کودکی هم به اندازهی برف، برای او دوستداشتنی بود. از این دو هم زیاد مینوشت. برای همین، وقتی انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب» را دیدم، میتوانستم قسم بخورم اشتباه شده! این انیمیشن را چارلی مکسی نه از روی کتاب خودش به همین نام، که حتماً از روی «فراتر از بودن» بوبن اقتباس کرده و ساخته. میتوانستم، اگر خبر مرگ بوبن هنوز روی دلم سنگینی نمیکرد. ۲۳ نوامبر همین امسال بود که گرد مرگ بر شانهی بوبن نشست. یک ماه بعد، در ۲۵ دسامبر، انیمیشن پسر، موش کور، روباه و اسب در اپل تی وی پلاس منتشر شد. یک انیمیشن اقتباسی کوتاه پرمغز فلسفی دربارهی برف، عشق و کودکی، مثلث محبوب بوبن که اگر بود و تماشایش میکرد، حتماً بسیار دوستش میداشت.
اما نه! راستش تردید دارم که در جملهی قبل، از قید «حتماً» استفاده کنم. بوبن بچهها را عاشقانه دوست داشت. در فراتر از بودن، «ژیسلن»، محبوب او، مادر سه فرزند بود و زیباییاش از نگاه دلباختهاش در این بود که میتوانست عشقش را بیچشمداشت به بچهها و خانهی شلوغش ببخشد. ژیسلن این عشق را در دوران کودکی، میان خانوادهی خودش پیدا کرده بود. خانوادهاش ژیسلن کوچک را «گُن» صدا میکردند و گن در زبان فرانسوی به کسی میگویند که مایهی شادی قلبهاست.
با این حساب، شاید بوبن طرفدار انیمیشنی نبود که خانواده را به رسمیت نمیشناسد. شاید مثل من، از تماشای تصاویر بکر این اثر کیفور میشد. شاید از شنیدن گفتوگوهای بدیع میان پسربچهی گمشدهی داستان با موش کور و روباه و اسب، سر شوق میآمد. شاید لذت میبرد وقتی موش کور از پسر میپرسید: «دوست داری وقتی بزرگ شدی، چهکاره شوی؟» و پسر میگفت: «مهربان» یا وقتی موش کور میگفت: «من خیلی کوچکم» و پسر میگفت: «اما با بودنت تغییر بزرگی ایجاد میکنی.» شاید دلش غنج میرفت وقتی پسر از اسب میپرسید: «شجاعانهترین حرفی که تابهحال زدهای، چه بوده؟» و اسب میگفت: «کمک». بعد، با کمی طمأنینه پاسخ میداد: «کمکخواستن به معنی تسلیمشدن نیست، به این معنیست که حاضر نیستی تسلیم شوی.»
بوبن چهل دقیقه فرصت داشت این گفتوگوهای بهیادماندنی را بشنود و آن تصاویر خیالانگیز را بر پهنهی یک جنگل برفی، تماشا کند، اما وقتی به دو دقیقهی پایانی انیمیشن میرسید؟ پیشبینی واکنشش آسان نیست. آخر نمیدانم بوبن اواخر عمرش چقدر وقت و حوصله داشت نگاهی به آمارهای مربوط به کودکان جهان بیندازد. میدانست پانزدهمیلیون کودک تکوالد در آمریکا زندگی میکنند؟ بچههایی که مسئولیت نگهداری و تربیت و رشدشان بر شانهی زنانی افتاده که شوهرشان رهایشان کرده یا با درصدی کم، بالعکس. خبر داشت نیمی از کودکان آمریکا، حاصل رابطهی نامشروع هستند و به همینخاطر، هزاران کودک بیسرپرست در آمریکا زندگی میکنند که هرگز معنای خانه و خانواده را نمیفهمند؟
اگر بوبن اینها را میدانست، شاید درک میکرد چرا صنعت انیمیشنسازی غرب، بالاخص آمریکا، دارد به سمت نادیدهانگاری خانواده میرود. میفهمید چرا در دقایق پایانی این انیمیشن، وقتی پسر با کمک دوستانش، همان حیوانات، موفق میشود خانهشان را پیدا کند، میان بازگشت به خانه و زندگی با دوستان، دومی را انتخاب میکند. بوبن خودش فلسفه میدانست. پس وقتی میشنید که پسر، در توجیه تصمیمش، میگوید: «خانه فقط آنجا که در آن زندگی میکنی، نیست. خانه بودن پیش کسانیست که دوستشان داری»، لذت میبرد، اما قانع نمیشد. میفهمید این جملات، قوارهی دهان یک کودک نیست که خانه و خانواده برایش امنترین پایگاه هستیست.
بوبن ژانر را میفهمید. قصه بلد بود. الزامات ژانر را هم. با این همه، او هم احتمالاً مثل من، در تمام طول اثر، از خودش میپرسید: «چرا هیچ ردپایی از خانوادهی پسر در این اثر نیست؟ چرا مادرش به دنبالش نمیگردد؟ چرا پدرش را نشانمان نمیدهد که جنگل را پی یافتنش زیر پا گذاشته؟»
بعد، شاید به یاد میآورد هزاران کودک غربی، از نعمت داشتن خانواده محروماند و در حسرت شنیدن «گن» از زبان مادر نداشتهشان، میمیرند. خدا بیامرزد کریستین بوبن را! احتمالاً عمرش کفاف نداده بود که باخبر شود گن تعبیر تازهای نیست. نمیدانست زنی بود که هزاروچهارصد سال پیش، در عصر زندهبهگورکردن نوزادان، فرزندانش را «ثمرة فؤادی» و «قرة عینی» صدا میکرد و با یک کسای یمانی، امنترین خانهی دنیا را برای خانوادهاش میساخت.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒امام مبارز یا امام زندانی؟!
✍محمدحسین بهزادفر
🔳اکثر ما وقتی نام مبارک حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام را میشنویم، یک آقای مظلوم و بیسر و صدایی را در نظر میگیریم که در مدینه مشغول زندگی عادی و معمولی خود بوده؛ تا اینکه مأمورین خلیفه او را دستگیر کرده و در بغداد، کوفه و یا بصره زندانی کردند و بعد هم ایشان را مسموم کردند و بر اثر همان زهر از دنیا رفتهاند. بنابراین ما غالبا امام هفتمِ خود را صرفا به اسیر بودن و زندانی حکام ظلم و جور میشناسیم؛ که این خود بعد دیگری از غربت شخصیت حضرت موسی بن جعفر است.
درحالیکه زندگی امام کاظم علیهالسلام، یکی از پرشورترین و هیجانیترین زندگیهایی است که در میان شخصیتهای برجستهی تاریخ دیدهایم. مشهور است که در محل سکونت ایشان و در اتاق مخصوصی که حضرت در آن مینشستند، سه چیز به صورت نمادین وجود داشت: یک لباس خشن -که شاید به تعبیر امروز بتوان آن را لباس جنگ نامید- که آن را آنجا گذاشته و نپوشیده بودند، یک شمشیر که آن را از سقف یا به دیوار آویزان کرده بودند؛ و یک قرآن. این قاب، از سمبولیکترین قابهای ائمهی اطهار علیهمالسلام است؛ در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص ایشان، کسی به آن اتاق دسترسی نداشت، نشانههای یک آدم مکتبی مجاهد مشاهده میشود. شمشیری وجود دارد که نشان میدهد هدف، جهاد در راه خداست. لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیلهی زندگی رزمی و انقلابی است و قرآنی هم هست که نشان میدهد هدف این است؛ رسیدن به زندگی قرآنی، که آنقدر ارزشمند و والاست که حتی به خاطرش زخم زندان را تحمل نمود.
حتی در یک روایتی هم هست که موسیبنجعفر علیهالسّلام در حال فرار و در حال اختفاء، در بعضی از روستاهای شام میگشتهاند. در روایت هست، که حضرت مدتی اصلاً در مدینه نبودهاند؛ در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکم وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این ده به آن ده، و با لباس مبدل و ناشناس بودهاند. در همین سفر است که حضرت به غاری میرسند و در آن غار وارد شده و میبینند که یک فرد نصرانی در آن غار حاضر است، حضرت با او بحث میکنند -حتی در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند- با آن نصرانی صحبت کرده و او را مسلمان میکنند.
بنابراین قضیه در مورد امام کاظم علیهالسلام، صرف زندانی بودن نیست؛ قضیهی یک مبارزهی تشکیلاتی طولانی با داشتن افراد علاقهمند در آفاق اسلامی بود. شاید وقت آن رسیده باشد که در نگاهمان به سیرهی ائمهی معصومین علیهمالسلام تجدیدنظر کنیم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒 در زندگی همه ما یک نفر بدبین وجود دارد
✍نفیسه ترابی
🔳 در زندگی همهی ما حداقل یک نفر هست که از آیههای یأس و بدبینیِ مفرط نسبت به آینده مستفیضمان کند حتی اگر وضع اقتصادی خوبی داشته باشد. اخیرا داشتم با یکی از همین قبیل، صحبت میکردم و سفرهی شکایتمان از اوضاعِ این ایام پهن بود. وقتیکه تراژدیوار دغدغهی یکی از آشنایانش را تعریف میکرد، در ذهنم یک «ما هیچ؛ ما نگاهی» نقش بست! میگفت از اینکه دلار بالا رفته و نمیتواند در یکی از رستورانهای کانادا با دخترش که مهاجرت کرده، غذا بخورد ناراحت و ناامید است!
اگر ناامیدی از اوضاع زندگی و معیشت، سراغ افرادی بیاید که با مشکلات مختلف مادی و روحی دستوپنجه نرم میکنند، جای تعجب ندارد و به آنها حق میدهیم. خصوصا اگر جوان باشند و بهدلیل وضعیت جامعه، نسبت به آیندهشان نگران و ناامید شوند. اما همهی ما با افرادی مواجهیم که با وجود رفاه نسبی، مدام درحال غرزدن و پاشیدنِ بذر ناامیدی هستند. گویا ناامیدی در بین افراد مرفه بیشتر از سایرین است.
اما یکپله بالاتر، حس ناامیدی در دورهی جدید بیش از دوران گذشته است. گویی رابطهای بین ناامیدی و پیشرفت جوامع وجود دارد. مارک منسون میگوید: «اساسا ما بیشترین سطح امنیت و بیشترین رفاه را در طول تاریخ جهان داریم. اما هر چه اوضاع بهتر میشود، باز هم احساس ناامیدی میکنیم.» او از این ویژگی تحت عنوان «تناقض پیشرفت» یاد میکند.
ریشهی این مسئلهی جهانی را در تفکرِ رفاهزدهی دوران مدرن میتوان جُست که پیشرفت مادی را سرلوحهی خود قرار داده است. در جهان صنعتی، رفاهطلبی و بیزاری از کار، جزئی از خُلقِ انسانِ جدید شده است. انسان برای رسیدن به حاجات مادی خود مانند گذشته نیازمند تلاش و کار طاقتفرسا نیست. بهقول سیدمرتضیآوینی: «محتوای همهی وسایل اتوماتیک «نفیِکار» است، چراکه اگر انسان از کار نمیگریخت، در جستوجوی «وسایلی خودکار» برنمیآمد که کار خود را گردن آنها بیندازد. پس پیدایش اتوماسیون در زندگی بشر فینفسه در پی تعریف خاصی اتفاق افتاده است که او از «کار» دارد: کار شر لازمی است در جهت امرار معاش که باید از آن خلاص شد.»
در عصر تکنولوژی، از زمانیکه انسان پا به کرهی خاکی میگذارد، تقریبا هرآنچه بخواهد بدون تلاش و بیوفقه برای او، مهیاست؛ و هر چقدر ابزار و امکانات جدیدتری به بازار میآید، نیاز جدیدی برای انسان تعریف میشود و او خود را ملزم به رفع آن نیاز میبیند تا راحتی بیشتری کسب کند. انسانِ راحتطلب، صبر و طاقت کمتری دارد. او به راحتطلبی عادت کرده است. بنابراین با کمترین تلاش و حتی بدون هیچ تلاشی از دستیافتن به امر مطلوبِ خود احساس یأس میکند و به زمین و زمان نق میزند. کنارهگیری از کار، همچنین باعث میشود تا «خالقیت روحی» انسان عرصهی ظهور پیدا نکند و خلاقیتهای نهفته در وجودش به فعلیت نرسد. اساسا پیشرفت، رفاه و امکاناتِ بیشتر؛ مانعِ تلاش، خلاقیت، انگیزه و صبر است.
در جهان مدرن، اتکاء ما به وسایل است. و اگر روزی از تکنولوژی محروم باشیم، احساس افسردگی و بهتبع آن ناامیدی به سراغمان میآید. درواقع انسانِ مدرن بهدنبال رفاه حداکثری در سایهی ابزار تکنولوژیک است؛ و فقدان آنها بذر یأس و ناتوانی از زندگی در آینده را در دل او میکارد. درحالیکه افراد پرتلاش، افقِ دیدِ گستردهتری دارند و برای خود هدفی تعریف کردهاند که رسیدن به آن را نیازمند تلاش حداکثری و امید و انگیزهی کافی میدانند؛ این افراد فراتر از چهارچوبهای مرسوم میاندیشند و با چاشنی «صبر» روی تواناییها و خلاقیتهای نهفته در درون خود متمرکز میشوند و بهجای اتکاء حداکثری به تکنولوژی، آن را به خدمت میگیرند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒من سلفی میگیرم، پس هستم
✍️مریم اردویی
🔲مدتی قبل داستانی کوتاه در مورد فردی مسیحی خواندم که علاقهی وافرش به شخصیت پاپ او را بر آن داشت تا به ملاقات پاپ برود. وقتی زمان انتظار برای ملاقات پاپ به درازا کشید، از کشیش پرسید: «چرا جناب پاپ تشریف نمیآورند؟» کشیش به آرامی پاسخ داد: «جناب پاپ به دستشویی رفتهاند!» مرد که گویی انتظار شنیدن چنین پاسخی را نداشت با بهت از جا برخاست و گفت: «دستشویی؟! مگر پاپ هم دستشویی میرود؟!» بعد با حالتی افسرده آنجا را ترک کرد و گفت: «پاپی که دستشویی برود پاپ نیست!»
این حکایت بسیاری از ما در زمانهایی است که معمولی بودن برایمان نامأنوس شده و تصور میکنیم برای مهم بودن باید خاص و غیرمعمولی بود. قطعا اینروزها و با ظهور شبکههای اجتماعی افرادی را دیدهاید که برای «دیده شدن» به هر کار غیرعادی و حتی هنجارشکن دست میزنند تا در کانون توجه اطرافیان قرار گیرند و ثابت کنند معمولی نیستند. این رنج زیستن در دنیای فردگرای مدرن است که همهچیز را به صحنهی تظاهر کشانده است؛ تا جایی که دوربینها را در قالب سلفی گرفتن به سمت فردی برگردانده که قبلتر تنها فاعل عکاسی بود و اینگونه «من» را از حاشیه به متن آورده است.
مری ابرستات در کتاب «خودت را به خواب نزن» مینویسد: «در سال ۱۹۵۰ مطالعهای به جهت شخصیتشناسی افراد انجام شد که طی آن ۱۲ درصد افراد به پرسش «من آدم مهمی هستم» پاسخ مثبت داده بودند؛ در حالی که این میزان در سال ۱۹۸۰ به ۸۰ درصد رسیده بود.» او افزایش این خودشیفتگی را موجب پدید آمدن نظام سرمایهداری، فرزندپروریِ خودخواهانه و تمایل به خوشظاهر بودن در محیطهای حقیقی و مجازی میداند.
در همین کتاب ابرستات به آزمون دیگری اشاره میکند که در سال ۲۰۰۹ توسط روانشناسی به نام جین توینگ و با مشارکت ۱۶ هزار دانشجو انجام شده است. نتیجهی به دست آمده نشان داده شاخص خودشیفتگی در افراد به گونهای شگفتآور بالا رفته است. انسانهایی که با درکی متفاوت از خودشناسی حیث وجودی خویش را برتر از تمام افراد و محیط پیرامون خود میبینند. با این بیان پروار شدن فردیت سبب تضعیف بنیانهای فرهنگی جامعه میشود.
در چنین فضایی خانوادهی ایرانی که جمعگرایی یکی از قوتهای فرهنگی آن و کانونی برای تبدیل شدن «من»ها به «ما» است، با چالشهای جدی روبرو شده است. چرا که فردگرایی موجب از بین رفتن کارکردهای خانواده میشود. در گذشته افراد تمام اعتبار خود را به پای خانواده خرج میکردند اما اکنون اعتبار خانواده در خدمت به افراد و غالبا فرزندان قرار گرفته است. از همین رو محیط خانواده تا زمانی برای آنها قابل تحمل است که در خدمت خواستهای فردی باشد.
هویت چهل تکه یا مختلط ویژگی دیگری است که توسط برخی جامعهشناسان در توصیف فرد و خانواده در مواجهه با عصر جهانی شدن به کار رفته است. عصری که «فردیت اصالت یافته» از مهمترین ویژگیهای آن است. به عنوان مثال در شبکههای اجتماعی شاهد حضور افرادی هستیم که به ورزشکاران و سلبریتیها فحاشی میکنند و وقتی با آنها روبرو میشوند اقدام به سلفی گرفتن میکنند. از آزادی بیان دم میزنند و نظراتشان را با دیگران به اشتراک میگذارند اما تحمل نقد شنیدن و اصلاح ندارند. در برابر پذیرفتن ایدئولوژی و هنجارهای ارائه شده توسط نهادهای رسمی مقاومت میکنند تا هویتی دیگر برای متفاوت بودن دست و پا کنند. تمام اینها گواه رنج زیستن در دنیایی است که انگار معمولی بودن را برنمیتابد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒️ خودتان را از شرّ وسواس فکری نجات دهید
✍️فاطمه ترابی
🔳بارها پیش آمده که در زندگی روزمره با این مدل افکار مواجه شدهایم: «اگه اشتباه گفتم چی؟ چطور کارها را بهموقع انجام بدم؟ چرا جواب من رو نمیدن؟» جولی پایک، روانشناس بالینی بیان میکند: «فکر کردن به راههای خروج از مشکلات یک فرآیند ذهنی است که مغز برای انجام آن طراحی شده است.» با اینحال گاهیاوقات، ممکن است کنترل افکار خارج از ارادهی ما باشند و به قول سوفی لازاروس: «ما اغلب خود را در یک مارپیچ متشکل از پیشبینی، اجرای سناریوهای مختلف و اغلب فاجعهسازی میبینیم.»
فکر و توجه بیش از حد به مسائل پوچ و بیهوده روزتان را خراب میکند و چرخهی خواب شما را بههم میزند. این تفکر بیشازاندازه «معمولاً بهطور قابل توجهی کارایی زندگیتان را کاهش میدهد و شما را از چیزهایی که در زندگیتان مهم هستند، منحرف میسازد.» همهی ما دنبال راه حلی برای برونرفت از این افکار هستیم، روانشناسان استراتژیهایِ اثباتشدهای را برای رهایی از این مشکل، مطرح کردند تا بتوانیم از فکر کردن بیشازحد دست برداریم و روی چیزهای مهم و باارزش زندگی تمرکز کنیم.
🔳در قدم اول؛ جلوی افکار مزاحم را بگیرید
به عقیدهی پایک «باید حواستان به ورود افکارتان باشد، اگر متوجه نباشید که نشخوار فکری میکنید قادر به ترک آن نیستید.» متعهد شوید که از ابزاری برای کمک به مغزتان استفاده کنید تا عقبنشینی کند. مثلا یه مکث کوتاه برای نوشتن آنچه فکر و احساس میکنید یا ضربه زدن روی یک برنامهی آرامشبخش در تلفنتان که میتواند به شما کمک کند .
🔳مسائل زندگی را از زاویهای دیگر بنگریم
زمانیکه متوجه شدید بیش از حد فکر میکنید، آرامش داشته باشید و خودتان را سرزنش نکنید. اگر دچار یک حملهی اضطرابی هستید، سعی کنید به خود مسلط باشید چرا که شما فقط دارید افکار را تجربه میکنید. برای مثال، «من والد بدی هستم» را به «من فکر میکنم والد بدی هستم» تبدیل کنید. «به جای اینکه باور کنید افکارتان واقعیتاند، یک قدم به عقب برگردید و افکارتان را مشاهده کنید.» این چارچوب ذهنی یک لایه فاصله بین هویت شما و افکار شما ایجاد میکند، بنابراین آنها را از هم جدا کرده و به عنوان باورهای قابل تغییر میپذیرد. این استراتژی به شما کمک میکند تا حسی از کنترل داشته باشید.
🔳فکر خود را به چالش بکشید
تجربه ثابت کرده که اسیر افکار منفی شدن آسان است. بنابراین، قبل از اینکه مدام فکر کنید که اگر بیمار شوید اخراج خواهید شد، به این فکر کنید که افکار منفیای دارید که باید آنها را مدیریت کنید. حواستان باشد که احساسات شما در تواناییتان برای نگاه واقعی به موقعیتها اختلال ایجاد میکند. یک قدم به عقب برگردید و به شواهد نگاه کنید. چه مدرکی دال بر درستی فکرتان دارید؟ و چه مدرکی دارید مبنی بر اینکه فکرتان درست نیست؟
🔳ذهنآگاهی را تمرین کنید
یکی از مؤثرترین راههای مبارزه با اضطراب، تمرین «ذهنآگاهی» است. این تمرین موجب تمرکز حواس (حضور در لحظه و توجه به احساسات) میشود و به شما در ایجاد آگاهی بیشتر کمک میکند.
🔳کمالگرایی افراطی را کنار بگذارید
افراطاندیشی و کمالگرایی دستبهدست هم میدهند تا شما را مضطرب کنند، فعالیت فکری زمانی مثمرثمر است که در راستای یک عمل نتیجهبخش به کار گرفته شود. فعالیتهای خلاقانه مانند نوشتن یک فصل کتاب یا تکمیل یک نقاشی از جمله افکار مثبت هستند اما افکار مارپیچ در مورد مسائل بیپایه و بیهوده، از جمله اعمال افراطی به حساب میآید و به از شدت از سطح انرژی شما میکاهد. «باید قدردان خودباشید، ساختن یک نتیجهی عالی یا بینقص بودن امکانپذیر نیست، آزمون و خطا، بخش جداییناپذیر زندگی ماست.» بهجای اینکه خود را به خاطر نقصها، مورد ضرب و شتم قرار دهید یا از پروژههایی که میترسید بیعیب و نقص نباشند اجتناب کنید، ایدههای جدید بیاورید، اشتباه کنید، پشیمان شوید و دوباره ادامه دهید.
@vaavmag
https://vaavmag.ir
🗒اخبار جعلی و ترشح دوپامین در مغز!
🔺️محققان مقصر اصلی در انتشار اخبار جعلی را پیدا کردند
🔲وقتی صحبت از انتشار گستردهی اخبار جعلی در شبکههای اجتماعی میشود، همیشه مقصر اصلی را کاربرانی میدانیم که بدون تحقیق و بهخاطر جهتگیریهای فکری که دارند، اخبار را بدون اینکه به درست یا غلط بودنش توجه کنند، بازنشر میکنند. اما اخیرا محققان دانشگاه کارولینای جنوبی در یک تحقیق گسترده به یک نتیجهی متفاوت و مهم رسیدند: پلتفرم شبکههای اجتماعی، بیشتر از کاربران در انتشار اطلاعات نادرست آنلاین نقش دارند.
بر اساس این تحقیق، ساختار این پلتفرمها طوری طراحی شدهاند که کاربران را تشویق میکند در حسابهای خود باقی بمانند و به پست کردن مطالب و به اشتراکگذاری آنها ادامه دهند. و این بعد از مدتی تبدیل به یک عادت میشود. محققان این پژوهش نوشتهاند: «با توجه به سیستمهای مبتنی بر پاداش در رسانههای اجتماعی، کاربران عادت به اشتراکگذاری اطلاعاتی دارند که از سوی دیگران به رسمیت شناخته میشود. پس از شکلگیری عادتها، اشتراکگذاری اطلاعات بهطور خودکار و بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن انجام می شود.»
منظور از سیستم مبتنی بر پاداش، سازوکاری است که طی آن کاربران همانطور که صفحات شبکهی اجتماعی را بالا و پایین میکنند، به صورت مداوم منتظر دیدن یک محتوای هیجانانگیز هستند؛ یا وقتی مطلبی به اشتراک میگذارند، منتظر دریافت واکنش مثبت از سمت بقیه کاربران هستند. هر دوی اینها نقش پاداش را برای آنها ایفا میکند و با ترشح دوپامین در مغز احساس خوبی به آنها میدهد؛ اما این پاداش غیرقابل پیشبینی است و همین باعث میشود فرد به صورت مستمر برگردد و صفحه را چک کند.
گیزم سیلان، که این مطالعه را در دورهی دکترای خود در دانشگاه مذکور به انجام رسانده میگوید تحقیقات قبلی نشان دادند که برخی از افراد اطلاعات را بهطور انتقادی پردازش نمیکنند و برخی دیگر بر اساس سوگیریهای سیاسی نظراتی دارند که بر توانایی آنها در تشخیص اطلاعات نادرست تأثیر میگذارد. اما این تحقیق نشان داد که وقتی صحبت از انتشار اطلاعات نادرست به میان میآید، ساختار پاداش پلتفرمهای رسانههای اجتماعی نقش بیشتری دارد.
یکی از مهمترین یافتههای این تحقیق که نقش عادت در انتشار اخبار جعلی را نشان میداد این بود که کاربران معمولی و آنهایی که مکررا از شبکههای اجتماعی استفاده می کردند، شش برابر بیشتر از کاربرانی که گاه و بیگاه حضور داشتند یا جدید بودند، اخبار جعلی را ارسال میکردند.
مهمترین یافتههای دیگر از این قرار بود که اشتراکگذاریِ اطلاعات غلط بخشی از الگوی گستردهتر عدم حساسیت به اطلاعاتی است که به اشتراک گذاشته میشود. در واقع، کاربران معمولی اخباری که باورهای سیاسی آنها را به چالش میکشد را به همان اندازهی اخبارهای همسو به اشتراک میگذاشتند.
این تحقیق در پایان یک نکتهی مهم را برای اصلاح این وضعیت نابسامان در انتشار اخبار جعلی خاطر نشان میکند:
اول آنکه به اشتراکگذاری اطلاعات غلط اجتنابناپذیر نیست. کاهش مؤثر اطلاعات و اخبار نادرست، مستلزم تجدید ساختار محیطهای آنلاین است. و از آن مهمتر اینکه میتوان با همین سازوکار پاداشدهی و ایجاد عادت در کاربران، آنها را نسبت به اشتراکگذاری محتوای صحیح تشویق کرد.
جالب اینجاست پیش از انجام این تحقیق و انتشار نتایج آن، تغییر فنی در ساختار شبکههای اجتماعی برای کاهش انتشار اخبار جعلی، در یک نمونهی مهم اتفاق افتاده است. در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، ساختار فنی توییتر طوری تغییر داده شد که افراد نمیتوانستند توییتهای مرتبط با موضوع انتخابات را ریتوییت کنند؛ تنها امکان کوتکردنِ آن (بازنشر به همراه درج کامنت بالای آن) امکانپذیر بود و به این ترتیب ساختار فنی کاربران را مجبور میکرد در مورد محتوایی که میخواهند منتشر کنند فکر کنند و نظر بدهند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔻چراغی برای تاریکی
🗒جعبه ابزار امید چیست؟
✍️زهرا مالمیر
🔲«از خانه که بیرون میآیی همان چند نفس اول، سینهات به خسخس میافتد. مسیر خانه تا محل کار هم ترافیک سنگین گزارش شده است. توی ترافیک حوصلهات سر میرود. سری به شبکههای اجتماعی میزنی. چند تایی عکس برج میلاد، آن هم محو و ایستاده در دود و غبار لایک میکنی. مسافرهای نشسته در تاکسی دارند از افزایش بیرویه قیمت سکه و دلار حرف میزنند. در همان لحظه رانندهی تاکسی رادیو را روشن میکند. صدای «لبخند بزن هموطنِ» گویندهی رادیو با انرژی وصف ناشدنیای میریزد توی هوا. در آن لحظه با ناامیدی تمام فکر میکنی دقیقا چرا و به چی باید لبخند بزنم؟»
مارسل، فیلسوف فرانسوی معتقد است «امید» برای روح همانند نفس کشیدن برای زندگی ضروری است. انگیزهای است که ما را به جستجوی فردایی بهتر وا میدارد. امید یعنی موفقیت و آیندهای بهتر و دلیلی برای زیستن. در واقع نیروی محرکهای است که ما را به حرکت و کنشگری در جامعه سوق میدهد. علاوه بر آن وقتی شما انگیزهی حرکت داشته باشید، امید و میل به خواستن را در دیگران هم ایجاد میکنید. انسانهای امیدوار جامعهای پویا و امیدوار میسازند و آیندهی بهتر از آنِ جامعهی امیدوار و در حال حرکت است. بدون شک مهمترین مزیت ایجاد امیدواری در زندگی کمک کردن به تبدیل جهان، به جایی بهتر است.
کاترین گوردون، روانشناس آمریکایی نیز امیدواری را به عنوان یک ضرورت بالینی مطرح میکند. ضرورتی که اگر از آن غافل شویم میتواند ما را تا مرز افسردگی و انفعال و حتی خودکشی ببرد. اما آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که امید را باید احساس کرد. برای امیدوار بودن باید امیدوارانه اندیشید و امیدوارانه زیست. گوردون دستورالعملهایی برای ایجاد امید ارائه میدهد که به آن «جعبهابزار امید» میگوید. این جعبهابزار شامل ۴ راهکار است:
۱. کمک بگیرید: معاشرت با افرادی که تجربهها و اندوختههای متفاوتی را از سر گذراندهاند. همینطور این افراد میتوانند در هنگام بروز چالشهای سخت نقش حمایتکنندگی داشته باشند.
۲. خوشبین باشید: تصور آیندهای با رنج کمتر و توأم با موفقیت، شعلههای امید را در زندگی روشن نگه میدارد.
۳. به احساساتتان توجه کنید: با توجه به رویکرد توجه به احساسات، آنها را بشناسیم و به دنبال روشهایی برای تسکین احساسات ناراحتکننده باشیم.
۴. زاویهدیدتان را عوض کنید: به نظر این دستورالعمل یکی از کلیدیترین راهحلها را ارائه میدهد. اگر واقعبین باشیم جملات انگیزشی و راهکارهای کلیشهای به تنهایی نمیتوانند امیدآفرین باشند. چون نمیتوانند به تنهایی تصاویر و برداشتهای ذهنی ما را از محیط پیرامونمان تغییر بدهند. همانطور که در مورد دوم اشاره شد اساسا داشتن تصور روشن از آیندهای توأم با موفقیت، یکی از راههای قدم برداشتن در جادهی امیدواری است. اما چطور میتوان از زاویهی نگاهی که چیزی جز سیاهی و ناامیدی نمیبیند انتظار داشت فردایی بهتر را برای ما به تصویر بکشد؟
با توجه به دستورالعملهای جعبهابزار امید به نظر میرسد تغییر زاویهی دید و نوع نگرش ماست که چراغی در تاریکی روشن خواهد کرد. این ما هستیم که برای حرکت به سوی فردایی بهتر باید حساسیت سنسورهایمان را روی تصاویر امیدبخش بالا ببریم.
برای یافتن پاسخ سؤال ابتدای متن سعی میکنم این بار با چراغ روشنی در دست روایت کنم: «توی ترافیک چشمت به توییت رفیقت میافتد که خوشحال است بابت تمدید اجارهخانهاش با همان قیمت قبل. میان بوق ممتد ماشینها زنی را میبینی که صورتش را به صورت نوزاد تازه به دنیا آمدهاش چسبانده است و تو از همان پشت شیشهی ماشین، حس شیرین مادری را احساس میکنی. کمی بعد مردی سامسونت به دست که از ماندن در ترافیک به تنگ آمده و لای ماشینها پیاده گز میکند، با صدای کسی متوقف میشود و چند ثانیه بعد همدیگر را به آغوش میکشند. از گفتگوهایشان معلوم است سالهاست که مشتاق دیدار همدیگرند. همینجاست که گویندهی رادیو میگوید: لبخند بزن هموطن!» بله، این ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزهایی را ببینیم یا بگذریم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir