هنوز ظهر آفتابی اون سالی که مارو به هم پیوند داد رو یادمه..شروع کردیم برای هم از چیزایی گفتیم که شاید فقط دو تا رفیق صمیمی بهم میگفتن،اما اونموقع ما هنوز رفیق نبودیم! اصلا همین باعث شد ما برای هم بشیم دو تا سنگ صبور،من بشم خواهر نداشتت تو و تو بشی خواهر دوم من؛
هنوزم دوتامون اخر شبایی که رو پای همدیگه دراز میکشیدیم و ماه و نگاه میکردیم و از شدت بی خوابی فقط الکی الکی میخندیدم و یادمونه :)
یادته مسخره بازی در میاوردیم و میگفتیم ما با دو تا برادر دوقلو ازدواج میکنیم که تا اخر پیش هم باشیم؟
یادته میگفتیم روز خواستگاری هر کدوممون که شد میریم تو کمد قایم میشیم؟
حالا زهرای من، تو عروس شدی و من امشب برای بار دوم خواهر عروس بودن رو تجربه کردم..
مشاور اعظم فاطمه،رفیق دردونه،با معرفت ترین رفیقم از زمان بچگی تا الان؛
بدون امشبی که فاطمه تو رو توی لباس عروس دید خوشحال ترین ادم روی این زمین بود :)
قلبم دقیقا شبیه لباس عروست همونقدر اکلیلیه امشب..
حالا تو رو میسپرم به دست زندگی و آینده ایی که قطعا تو قشنگترینشو میسازی :)
قدیمی ترینِ من،صمیمی ترینِ من،خواهر دوم من، پیوند رویایی و سپیدتون مبروک باشه عزیز فاطمه♥️✨
از شبی که با معرفت ترین
و قدیمی ترین رفیق دنیا رو
عروس کردیم | ۱۰ تیر ۱۴۰۳
-وایه|Vayeh-
هنوز ظهر آفتابی اون سالی که مارو به هم پیوند داد رو یادمه..شروع کردیم برای هم از چیزایی گفتیم که شای
دیشبِ عزیزی که تنها رفیق صمیمی فاطمه به خونه بخت راهی شد :)
خوشبخت و شادترین باشی عزیز ترینم 🤍
https://abzarek.ir/service-p/msg/1911912
برای هم صحبتی از دل و جان..
لینک تازه و داغ از تنور در اومده جانکم🤍
-وایه|Vayeh-
مارا نیاز است به دیدار تو..
حتی اگر مرا محل ندهی صاحب منی
نوکر غلط کند برود جای دیگری :)
هدایت شده از روح!
سرگذشتم را که می خواندم از اول تا سحر
بخش شیرینش مرور خاطرات تلخ بود ...
-
از امروزی که به امید انتخابی درست، با دوستانی همراه در محضر امام زمان عزیز گذشت..💙
مسجد مقدس جمکران | ۱۲ تیر ۱۴۰۳
دوش وقتِ سحر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آبِ حیاتم دادند
چه مبارکسَحری بود و چه فرخندهشبی
که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند..
اگه با فاطمه دوست باشی این صحنه ها خیلی باید برات طبیعی باشه =)))
خیلی یهویی ساعت ۲ و نیم شب بهش صد تا ویس میدم و بدتر از من استقبال میکنه🫡