25.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قد رشید و رعنای جوان ها مثال زدنی است.
همیشه بوده...
دلها میبرد از پدر و مادر، این سینه ستبر جوانشان.
ولی نمیدانم چه سریست! وقتی این سینه ستبر، زخم برمیدارد، قد و بالا دیگر آن قد رعنا نیست. پرچم پیچ، روی دست ها برده میشود، غوغا میکند؛
دل یک ملت را میبرد و سینه ها چاک میشود برایش... شبیه گنجی که تازه رو مینماید.
نه که ما مرده پرست باشیم. نه!
مرام این جماعت گمنامیست تا وقت پرواز...
✍#مهدیه_مهدیپور
#فرود_گاه_یزد
به وقت دیدار...
📣 #محفل_نویسندگان_منادی با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری و حوزه هنری برگزار میکند:
🔅 چهارمین نشست نقد کتاب #سِره
📚 با محوریت کتاب: "به من نگو فرمانده"
با حضور:
✍️ نویسنده اثر، خانم نجمهالسادات موسوی بیوکی
📕کارشناس، آقای محمد قاسمیپور
⏰ زمان: دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۹
📍مکان: ابتدای خیابان آیتالله کاشانی، کوچه آزادی، حوزه هنری استان یزد
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه پیش را کلاس نرفتم و بعد این پیام از همکلاسیمان دریافت شد.
میتوانم متن را دقیقا با لحن استاد بخوانم.
از خجالت باید آب شد، یا حداقل از چوب باید ترسید!
ولی خب چه میشود کرد!؟ مدتی آنقدر اینجا متروکه مانده که میخواستم لای در را باز کنم، قیژ قیژ استخوان های خودم در میآمد.
یک هفته از این پیام گذشته، عقل حکم میکند برای اینکه اینبار تکانده نشویم، یک دستمال دستم بگیرم به غبار روبی اینجا...
راستش دو تا متن نوشته شده دارم که آنها هم خاک گرفتهاند. یکی باید حوصله به خرج میداد، هرسشان میکرد، میگذاشت توی کانال، که به خرج نداد و نکرد و نگذاشت.
الان اما، آمدم کمی آب و جارو کنم تا برسند متنها، ان شاءالله...
پن: خدایا جوهری بفرست برای این قلمچه!
#وراق
#نویسندگی
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh
آنهایی که با نشستن هواپیمای رئیس جمهور میگفتند آخرین سفر استانی هم به پایان رسید، اشتباه میکردند.
خبرها حاکی از آن است که تیم جدیدی برای سفرهای استانی تشکیل شده! بله. با همین سرعت!
اما شاید این تیم کمی متفاوت عمل کنند.
این گروه در چند استان کشور پراکنده و بصورت تماموقت مستقر شدهاند.
برای نامه نگاری حتی به کاغذ وقلم هم نیازی نیست.
اصلا لازم نیست از هول بی کاغذی روی پرچم، نامهنگاری کنید. از بدخطی دلشوره بگیرید و لفظ قلم حرف زدن یادتان برود. بیربطترین حرفها هم گفتنی است.
هرچه قبل از این نامهها دسته بندی و پیگیری میشد الان سرعتش چندین برابر شده.
نه تنها مردم خراسان و شهرری و آذربایجان که به مردم فرماندار ندیده مرزی، بیبیگل خانم و بقیه بگویید دیگرلازم نیست صبر کنند تا رئیس جمهور برسد و بروند پای ماشین، برای دیدار.
صدا از همه جا کاملا رساست. مردان خدمت، دیگر معطل ماشین و بالگرد نیستند، که ۲۴ ساعت شبانه روز هم برایشان کم باشد. از آنجایی که هیچ خللی نباید به کار کشور وارد شود، این تیم حتی برای کمک به رئیس جمهور جدید آینده و پاکیزه کردن صحنه سیاست کشور هم اعلام آمادگی کردهاند.
شهیدند دیگر! و دست و بالشان بازتر از همیشه...
خونهایی که درخت تنومند انقلاب را آبیاری میکنند تا زیر سایهاش پرقدرت تر از همیشه ادامه دهیم...
#شهدای_خدمت
#شهید_جمهور
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh
موهای کوتاه و لطیفش توی دستان رافائل نوازش می شد
کارش شده بود هر چند روز یکبار دستی به سرو رویش بکشد.
موها، ابریشمی بودند و موّاج.
نباید حتی یک تار مو هم از قاعده ی موج ها سرپیچی می کرد.
همان طور که لابلای موها پنجه می برد، زیر لب شعر می خواند.
از زمزمه ها هم پیدا بود همه چیزش مطلوب رافائل است:
حتی صدای پاها موقع راه رفتن...
صورت معصومش با آن تل قهوه ای پیچ پیچی، جذابترین بود.
آرزوهای زیادی برایش داشت. لابلای تعریف و تمجید ها نجوا میکرد؛« که تو برای اینجا نیستی، تو باید کارهای مهمی انجام بدهی. نباید اسیر بشوی...»
همیشه حرف زیاد بود اما نگذاشت به درازا بکشد و سریع کارش را تمام کرد، نوبت مزرعه رفتن بود و داشت دیر میشد.
دست آخر یک بوسه نشاند میان دو چشمش
همان دوتا تیله ی قهوه ای که نشانی از غرور تویشان پیدا نبود.
توی مزرعه رافائل می نشست و او اجازه داشت بهترین ها را برای خودش سوا کند.
آنجا همه چیز خوب بود و همین انتخاب را سخت می کرد.
خرامان خرامان، میان ردیف های ذرت قدم می زد تا یکی چشمش را بگیرد.
توی باغ سبزیجات هم، همین بود. انگار نه انگار سبزی ها از دل خاک آمده اند. رنگشان به زمردی می زد که توی نور آفتاب تیره و روشن بشود. مخملی بودند و نرم. هیچ کدامشان زرد نبود و آفت معنایی نداشت.
بو می کشید و هرچه می خواست برای خودش جدا می کرد.
خیلی ها آرزویشان بود به آنجا بروند. ولی قرعه به نام او افتاده بود.
رافائل تکیه از درخت زیتون برداشت. زیتون ها،درشت بودندو برّاق.
چندتا را از شاخه جدا کرد و با روغنش موها و بعد هم تل پیچ پیچی روی سر را مرطوب کرد. حالا سفیدی موها می درخشید.بازهم زمزمه ها شروع شد. و بازهم نجواها از ماموریتی بزرگ حرف میزد:
«تو معمولی نیستی، به نظر من حتی پیچ و تاب شاخ تو با بقیه فرق دارد.
نه! فرقی ندارد، شاید چون یک فرستاده ای متفاوت بنظر می رسی. به اینجا دل نبند، اگر مأموریتت را خوب انجام دهی شاید به جایی شبیه همینجا بازگردی»
پلک نمی زد!
رافائل از زیر نگاه سنگینش به چشمه پناه برد:«می دونم دوست داری زودتر از پیشم بری، اما باید وقتش بشه»
همه ی خطوط سنگ های رنگارنگ از زیر پرده ی زلال آب پیدا بودند. حتی برخورد کاسه و آب هم مانع زلالیتش نشد.
سبد شبدرها و کاسه آب را کنارش گذاشت:
«تو یک قوچ متفاوت هستی! تا ابد از تو حرف خواهند زد. حتی سالها بعد برخی از مردم...»
صدایی رشته کلام راگسست.
بند دلشان را هم...
چیزی شبیه کِش کِشِ کشیده شدن یک چاقوی کُند روی تکه ای گوشت...
تکرار شد...
دوباره و سه باره...
این بارصدا بلندتر شد و مهیب تر...
صدای شکاف خوردن یک سنگ با چاقویی کُند.
وقتش رسیده بود!
رافائل با یک جمله راهی اش کرد:«مسئولیت من تمام شد، به دست ابراهیم می سپارمت...»
پ ن:
رافائل: به گفته ی برخی،نام فرشته ایست که بخشی از زمانش را به امورات مربوط به حیوانات مشغول است.
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh
#عید_قربان
بسم الله الرحمن الرحیم
______________________________________۱
سرزده نرفتیم. اما فضای خانه هم دست نخورده بود. نه لپهایش گل انداخت از شلوغی خانه، نه هول کرد از حضور منی که قرار نبود آنجا باشم و یکباره همراهِ همراهم شدم.
بهجای مچاله کردن خودش و تعارفهای مرسوم لبخند پررنگی زد و با روی بازگفت: «ببخشید دیگه، اینجا منزل کاره! ما اتاق کار نداریم. اتاق کافی نیست. وقت هم همینطور...»
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh
___________________________________۲
اینجا منزل خانم راغبیان است. نه خانهای شبیه دیگر خانهها.
مهمانان اینجا فرق دارند. اهالی خانه هم...
مهمانان گاهی حتی آشنا هم نیستند.
به گفتهی خود خانم راغبیان، اینجا منزلِ کار است.
بعدازصحبت حضرت آقا درمورد لبنان، رنگ و لعاب جدیدی هم به خود گرفته.
مدتیاست، کیسه کیسه، پنبه، الیاف و پارچه توی خانه رد و بدل میشود.
یک پرچم حزبالله نصب کرده بالای چرخ خیاطیاش و روکش و بالش میدوزد برای مردم لبنان.
خودش میگوید الان در مرحله چندم کارهست و حدود پنجاه بالش قبلا تحویل داده شدند.
پن: یادم نمیآید رهبری هیچ وقت آنقدر جزئی حرفی زده باشند. او قبل از تحلیلها، خودش از میان حرفها کارش را پیدا کرده!
اما این تنها کاری نیست که او انجام میدهد...
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
___________________________________۳
دولنگهی در اتاق باز بود.
صدای کِل کِل چرخ به راه.
خودش میگفت این صدا بهش آرامش میدهد، چون پر از حس زندگی است.
اما کم گفت.
این صدا قرار بود به خیلیها زندگی بدهد.
گرما و نرمیای خوش تر از پر قو.
و همینکه برای دقایقی از این صدا دل میکَند تا همصحبت باشیم، یعنی ما خوشبخت ترینیم...
#منزلِ_کار
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh